فصل دوم |جعبهای برای من
بسمالله |قدم اول
ما هنوز اول راهیم. و گذشت که اول راه نویسندگی، خلاقیت است.
فصل یکم از خاصیت خلاقیت و اهمیتش حرف زدهایم و حالا به جای تکرار آنحرفها، بهتر است راه و چاهی برای وسعت دیدخلاقانه مان پیدا کنیم.
قدم دوم |کلمهها
راستش هنوز تصمیمی برای فصل دوم نگرفته بودم که به سرم زد عنوانش را انتخاب کنم. پس به سراغ دریای "کلمه"ها رفتم و سعی کردم بهترینهایش را برای این فصل شکار کنم. اما هر کلمهای که به مشتم آمد، پر بود از ایده. پر بود از خلاقیت. انگار هر کدامشان موجود زندهای باشند با یک دنیا قصه و حرف ناگفته.
و همانجا بود که تصمیمم را گرفتم. اینکه فصل دوم را به «آشتی با کلمهها» صرف کنیم. اینکه بیهیچ قصد و غرضی، کلمهها را انتخاب کنیم و بدون اینکه ما چیزی را به آنها تحمیل کنیم، اجازه بدهیم کلمهها برای ما قصهبسازند.
تابهحال به کلمهها چنین اجازهای را دادهاید؟
قدم سوم |جعبهی کلمهها
تذکر خیلی خیلی مهم:
این تمرین کارگاهی با تمرین فصل یکم کمی فرق دارد: اینکه باید همزمان با خواندن سطرهای زیر انجامش دهید. (تا هیچ ذهنیت قبلی برایتان ایجاد نشود) پس وقتی شروع کنید به خواندن ادامهی این سطور که آمادگی شرکت در کارگاه را داشته باشید (پس اگر چای دستتان است تا تهاش را سربکشید و اگر صفحه یا وبلاگی باز است، ببندیدش و اگر تلوزیون روشن است خاموشش کنید و اگر ذهنتان خستهاست، استراحتش بدهید و بعد ادامه)
1ـ یکی از حروف الفباء را انتخاب کن. (هر چی این انتخاب رندومیتر و اتفاقیتر باشه بازدهی این تمرین بالاتر میره)
2ـ با حرفی که انتخاب کردهای سه کلمهی مختلف بساز. (اولین کلمههایی که به ذهنت میآد رو بساز و به هیچ چیز دیگهای فکر نکن)
3ـ حالا وقت این است که این سه کلمه را بیندازی توی یک جعبه و خوب تکانشان بدهی. حالا تصور کن که تو از دار دنیا همین سه کلمه را داری. اولش فکر میکنی این سه کلمه هیچ ربطی به هم ندارند. اما اشتباه میکنی. این سه کلمه بیدلیل کنار هم در یک جعبهی دربسته جمع نشدهاند. پس آنقدر بهشان فکر کن که ربطشان را پیدا کنی. (الان با خودت نگو چقدر سخت و «مگه میشه؟؟». بله. شدنیه. فقط کافیه به خودت و این کلمههای بدبخت یه ذره اعتماد کنی. شاید یه دقیقه طول بکشه. شاید دو ساعت و نیم. شاید یک روز. اما آخرش ربطشون رو به هم پیدا میکنی) از اینکه ربط بین کلمهها احیاناً فانتزی، خندهدار، تلخ، دراماتیک، عاشقانه، دینی، تخیلی و ... از آب دربیاد، نترس. چون شاید دیگر دست تو نباشد و تو فقط ماموری هر چه را که بین این سه کلمه بوده کشف کنی.
4ـ مرحلهی آخر اصلا سخت نیست. فقط کافیست نتیجهی فکرهای مرحهی 3 را خیلی ساده و بیآلایش برای ما تعریف کنی. که در سه خط (این 3 خط یعنی تا میشه به اختصار و کوتاه) بگویی قصهی این کلمهها چطور به هم ربط پیدا میکند. مثلا کلمههای من در مرحلهی 2 «ماژیک» و «میمون» و «مقنعه» بودند، در مرحلهی سه بهشان فکر کردم (7 دقیقه) و حالا در این مرحله قصهی کوتاهشان را اینطور مینویسم: (قبلش یه نکته و یه خواهش: این مثال صرفا برای اینه که نشون بده این تمرین عملیه. اگه فکر میکنی روی نگارشت تاثیر میذاره، اول نوشتهت رو تکمیل کن بعد به مثال نگاه کن)
«میمون، بعد از اینکه همسرش را انداختند توی کیسهای سفید و بردند به باغوحشی دیگر دیوانه شد. کارش این بود که هر روز یک ماژیک دست بگیرد و هر چیز سفیدی را که پیدا میکند خطخطی کند. یک روز چشمش به مقنعهی سفید دختری افتاد که پشت میلهها ایستاده بود. رفت سمت دختر تا مقنعهی سفیدش را خطخطی کند. دختر به او لبخند زد. مقنعهاش را درآورد و داد به میمون و روی سرش دستی کشید. یک هفتهی بعد میمون مرد. مامورین باغوحش توی قفسش، یک ماژیک شکسته پیدا کردند و مقنعهای که سفید سفید بود.»
(این چهار خط کاملا طبق اسلوب و روش بالا نگارش شد)
سه کلمهی انتخابی شما باید در متنتان نقش محوری داشته باشند.
نکند کلمههای دیگر خودشان را قاطی ماجرا کنند
و نقش پررنگتری پیدا کنند
یادآوری دو:
اشکالی ندارد که متن خلق شده، فانتزی یا تخیلی باشد،
اما باید واقعا بین کلمهها ربط محکمایجاد شود. (به مثال توجه کنید)
یادآوری سه:
اول سه کلمهی توی جعبه را بنویسید
و بعد متن سه خطی را
و آخر از همه بنویسید چند دقیقه وقتتان را گرفته
یادآوری چهار:
این تمرین را تا سهبار با حروف و کلمات دیگر تکرار کنید.
اما نکند یک وقت اول قصه را بسازید و
بعد کلمهها را با ذهنیت قبلی انتخاب کنید!!
اینطور فایده نداردها!
- ۹۲/۰۶/۱۰
"خ"مثل خاطره، خورشت،خر
خاطره یعنی آنچه به ذهن میرسد از وقایع گذشته مثل من که یاد خر دهاتمان افتادم. الاغی معروف به خر خورشتخور. حکایت ازین قرار بود که روزی پدربزرگ مهمانی ترتیب داده بود و به خاطر خنکی هوا سفره در حیاط بزرگ و باصفای خانهشان پهن شده بود. من که طفل کوچکی بودم به دلیلی که هیچ کس یادش نیست، شروع به جیغ زدن میکنم و تمام مهمانها به طرفی اتاق محل حضور من هجوم میآورند و سفره باز میماند. در این هنگام، خر پدربزرگ که در طویله را باز دیده بود با بهدنبال بوی غذا روانه سفره میشود و بله سرش را داخل قابلمه خورشت قرمه سبزی میکند. لاکردار با دو سه هورت تمام خورشت را بلعیده بود و بقیه وقتی سر رسیدند که کار از کار گذشته بود و تنها یک لیمو امانی جویده شده باقی مانده بود.