کارگاه داستان نویسی

«حُبـــــــــاب»

کارگاه داستان نویسی

«حُبـــــــــاب»

به‌نام خالق قصه‌ها |
عقیده‌ام این است که در هنر انقلاب باید دنبال یک «جَست‌» نو باشیم.[و] باید عرض کنم که هنر نویسندگی و داستان‌نویسی در انقلاب، بدون اینکه ما خواسته باشیم و سرمایه‌گذاری بکنیم، همین الان خودش را نشان داده است. این، از همان جوشش‌های طبیعی است.
[رهبرانقلاب]

حیاط‌خلوت |قراراول

پنجشنبه, ۱۸ مهر ۱۳۹۲، ۱۲:۳۵ ب.ظ

بسم‌الله| حیاطخلوت
داشتم با داستان «مرد پشت شیشه» کلنجار می‌رفتم یک‌هو چشمم افتاد به در حیا‌طخلوت. بازش کردم. یه حیاط دویست سیصدمتری، با کلی دار و درخت، از بیدمجنون گرفته تا کاج و اقاقیا و ... وسطش یه آب‌نما و زیرسایه‌ی درخت‌هاش سه چهارتا آلاچیق... بساط چای و منقلِ کباب و ... هم به راه. 
خلاصه این‌که باغیه برای خودش. این بود که حیفم اومد هر چندفصل یک‌بار جمع نشیم توی این حیاط‌خلوت و حیات کارگاه رو زنده‌تر نکنیم.
(البته ناگفته نماند توی این حیاط‌خلوت آلاچیق بانوان محترم و آقایان ارجمند کمی از هم فاصله داره. و اول اذان، نمازجماعت هم برگزار می‌شه)
موضوع صحبتش با من، تبادل نظر و تنقلات و گپ‌وگفت‌ش با شما.

یک| هدیه
اول از همه یادگاری قرار اول که باتلاش یکی از بچه‌های سخت‌کوش کارگاه بسته‌بندی شده:
«یادگاری قرار اول»

 

دو| ارزیابی
نمی‌خوام ارزش کار رو پایین بیارم اما به‌نظرم نباید خیلی از ماحصل تمرین کارگاهی «مرد پشت شیشه» راضی باشیم و نباید خودمون رو توی این سطح نگه داریم. محصول کار بد نبود اما واقعاً می‌شد خلاقانه‌تر از این باشه. بیشتر بچه‌های کارگاه محتاطانه وارد عمل شدند و هر از گاهی مسیر داستان می‌افتاد توی وادی‌هایی که چرخ ماجرا قفل می‌شد.
در هر صورت جای شکرش باقیه که نگاه‌های خلاقانه نهایتا روی هم جمع شد و ماجرای «مرد پشت شیشه» به هر زحمتی بود به سرانجام رسید.

 

سه|آشپزهای ماجرا
ـ بدون شک فقط یه فرد با تجربه مثل خانم معلمه که می‌تونه اینجوری یه «زخم» بندازه زیر گونه «مرد پشت شیشه». خانم معلم یه نقش اساسی هم داشت. جرقه‌ی «آشنا» بودن مرد غریبه که در ادامه تبدیل شد به اصلی‌ترین قضیه داستان.
ـ آقاطاهرِ حسینی عزیز ثابت کرد وقتی بساط خلاقیت در میون باشه، قلمش نترسه و کم نمی‌ذاره. «توصیف مرد غریبه» ، و قضیه‌ی «خواهر نامرئی». البته یه جاهایی تلاش داشت قصه رو به سمت و سوی متفاوت‌تری ببره ولی بقیه باهاش همراه نشدن.
ـ پایای عزیز که پا یا پای تا آخر قضیه همراه بود و خیلی دل‌سوزانه تلاش داشت از کلیشه شدن ماجرا جلوگیری کنه و شجاعانه روی بخشی از نوشته‌ها خط بطلان کشید و تبدیل‌شون کرد به «خیالات جهان». کسی وسط شلوغی‌ها به «در قفل نشده ماشین»که پایا زحمتش رو کشیده بود توجهی نکرد. که ظرفیت داشت قصه رو عوض کنه و به سمت دیگه‌ای ببره. 
ـ م.پرند یکی از فعال‌ترین اعضاء این تمرین بود و کارش مثل آقاطاهر یه امتیاز داشت. این‌که به اطلاعات داده شده دیگران و مدل نوشتن گروهی خیلی وفادار بود و تلاش می‌کرد از کوچک‌ترین اتفاقاتی که مطرح می‌شه استفاده کنه و به خلاقیتش جهت بده (روحیه‌ای که برای نوشتن گروهی خیلی ضروریه)
ـ س.م درست اون لحظه‌هایی که می‌خواست زیرآب بعضی چیزها زده بشه میومد وسط و سعی می‌کرد از خط سیرداستان مراقبت کنه. اینکه مرد غریبه توی اون تماس تلفنی عجیب قراره چی بگه تصمیم آسونی نبود. انتخاب س.م باعث شد جهان برگرده پیش مرد غریبه.
ـ فاطمه خانم نمونه بارزی برای تحول بودند. ابتدای تمرین کمی محتاط ولی آروم آروم به نقطه‌ای رسیدند که جهان رو تبدیل کردند به یه «نویسنده». پس نقش بزرگی رو ایفا کردند در هویت قصه.
ـ سربازشهاب عزیز و پرانرژی دو تا رکورد به نام خودش ثبت کرد: بیشترین تعداد جمله‌ها (11تا) و کوتاه‌ترین عبارت‌ها. عامل فرار کردن جهان هم خود شخص شخیصش بود. آخر کار هم می‌خواست جهان رو تبدیل کنه به مسافرکش اما موفق نشد.
ـ محتسب بزرگوار احتمالا توی فصل دیالوگ (اگه عمری بود و خدا خواست) بتونه خودی نشون بده (چون نگاهش به گفت‌وگو، نگاه روانیه) توی این فصل هم یکی از عاملین توهمی بودن ماجراها برای جهان بود.
ـ خانم هو‌العشق قطعا حضور داشتند. (مخصوص با اون تیتراژ هنری‌شون) اما انگاری بیشتر ترجیح می‌دادند بقیه رو نگاه کنند و به‌نظر می‌رسید با اون عبارت «از خواب پرید» قصد ایجاد فتنه در ماجرای مرد پشت شیشه رو داشتند. خلاصه این‌که این حضور قدردانی می‌طلبد. اما هنوز انتظار از مشارکت پررنگ‌تر باقی‌است.
ـ خارج‌ازچارچوب یه‌بار اومد یه جمله درباره‌ی «تپه‌جنی» ها گفت و رفت. بماند که پی قضیه رو نگرفت که چه بلایی سر جهان اومد به خاطر این قضیه جنی‌بودن اما خب ذهن داستانی و خلاقانه‌ش اینجا خودش رو نشون داد که با یه جمله می‌شه چه ظرفیتی رو به یه داستان اضافه کرد.

ـ از آقا رضا، و خانم‌ها پوپک، احلام، خیال رنگی، مه‌جبین چشم‌انتظار یاری بیشتر از این‌ها بودیم ...
ـ خانم ماه سیه (که البته گفتن چند روزی نبودن) و سمیرا و جناب کمال‌آبادی مشارکت کوتاهی داشتند. امید که بیشتر شود.
ـ خانم نگار که ظاهرا تازه به جمع کارگاه پیوسته (و یه خوش آمدگویی طلب‌کارند از همه)، یک کامنت چند جمله‌ای آخر کار اضافه کرد و ضمن این‌که مرد غریبه شد «رضا»، سعیش این بود که از همه اطلاعات وارد شده به قصه استفاده کنه. تلاش و اقدام خوبی بود و تحسین‌برانگیز. این کامنت با تغییراتی به ماحصل کار اضافه شد (قطعه یک همین پست)
ـ پشت تریبون این حیاط‌خلوت از همه‌ی شما که قلم زدید،‌ و همه‌ی آن‌ها که در سایه بودند تشکر می‌کنم. و اگه نکته‌ای چیزی جا موند تذکر بدید و درباره‌ش حرف بزنید.

 

چهار | امابعد...
طبق قول‌وقرارهای قبلی، از فصل بعد فضای کارگاه داستانی‌تر می‌شه. (ان‌شالله) زحمت و سختی کار هم بیشتر. تمرین‌ها دقت و حوصله‌ی بیشتری می‌خوان و نیازه که روزانه یه وقتی بهشون اختصاص داده بشه.
من شخصاً به آینده این کارگاه امید دارم اما از یه چیزی مطمئن نیستم.
قطعا همه‌ی شما مثل من درگیری‌ و مشغله‌زیاد دارید و این‌ باعث می‌شه که ندونم تا چه اندازه حال و حوصله‌ی ادامه دادن کار رو دارید.
محض همین گفتم از فرصت پیش اومده و این دورهم نشستن کارگاهی (حسن) استفاده رو کنم و حرف دل‌ و منطق‌تون رو درباره‌ی حضورتون توی فصل‌های بعدی بشنوم.
این‌که الان به نتیجه برسیم کارگاه رو متوقف کنیم، بهتره از این‌که بعدها وسط کار یکی‌درمیون بیایم و بدون جدیت مشارکت کنیم. پس حرف‌ها، پیشنهادها و فکرها رو صریح و شفاف مطرح کنید. بسم‌الله...

 





 

  • ۹۲/۰۷/۱۸
  • دبیر کارگاه

مشارکت  (۴۶)

  • خیال رنگی
  • من همیشه جلسه ی اول همه ی کلاسام اساتیدو توجیه میکنم که خیلی تنبلم که سطح توقعشون ام بیاد پایین!
    نه که منظوری داشته باشماااااا. کلا خواستم بگم از فرداشب هرچی شد من قبلش اعلام کرده باشم که هیچوقت ادعا نکردم زرنگم.هوالعشق جان مامانتو بیار یه بار قشنگ باهم آشنا شیم که دیگه دست از سرت برداره و بهت افتخار کنه حتی!
    پاسخ:
    تلاشتون بی‌نتیجه بود. سطح توقع پایین نیومد.
  • سید مرتضی میرعزآبادی
  • سلام

    واقعا نا امید شدم.آقا مثلا اینجا کارگاه داستان نویسیه.اونوقت این همه خوردنی تو این حیاط خلوت چی کار می کنه؟ می گن یه نویسنده خوب یه کتابخوار خوبه.جمع کنید این بند و بساط رو .بریزید دور این گزها و پشمک ها و سیب ها رو (البته یه جایی بریزید که بعدش من بتونم برم بردارم:دی)

    بیاین از کیسه من یه کتاب بردارید و شروع کنید به خوردن.

    چون اینجا حیاط خلوته یا شاید هم حیات خلوته و قراره خواندنی های با هدفمان رو  به پیشنهاد استاد انتخاب کنیم .من یه رمان نمی ذارم جلوتون تا بخوریدش که زحمتش گردن استاده .

    با تایید مجدد بر همه توضیحات قبل این کتاب رو می ذارم جلوتون تا بخوریدش .فقط مواظب باشید که مخ درد نگیرید . با عجله هم نخورید که تو حلقتون نیفته .آرام آرام و با تمانینه .لقمه های کوچیک بگیرید و با حرص و وله بخورید.و تا آخرین لقمه از پای سفره بلند نشید.

    http://ketabestaan.ir/wp-content/uploads/2012/09/139.payikejaamand-ketabetaan.ir_.jpg

    این رو هم خودم واستون آمادش کردم.اگه جا داشتید یه  تستی بکنید .بعد نمره هم بهم بدید.

    http://bayanbox.ir/id/321470564948023166

    با تشکر بخش بفرمایید شام کارگاه داستان نویسی.

    یا حق

    پاسخ:
    آقا سید سخت نگیر. یه حیاط‌خلوته و استراحتش. البته بنا شد به همین حیاط‌خلوت هم یه نظم داستانی بدیم و ازش بهترین استفاده‌ها رو بکنیم.
    بابت کتاب‌ها هم ممنون. از این‌که یه صاحب اثر مثل شما تشریف فرما شده و خودش رو با این کارگاه همراه کرده خیلی خوش‌حالم. 
    من خیلی دوست دارم زودتر دست بگیرم و بخونمش. ان‌شالله در اولین فرصت که به کتاب‌فروشی‌ها سری زدم تهیه‌ش می‌کنم.
    و امیدوارم ماحصل این کارگاه هم تبدیل به آثار مکتوب داستانی توسط بچه‌های کارگاه بشه. 

    سلام آقا معلم!

    خو ما چی کارکنیم که فقط از سرکار می آیم توکارگاهمون و نمی دونیم کی بیایم کی نیایم !! نه اینکه مثل بلاگفا سیستم به روز نداره با همینه !!

    در مورد داستان ههم خو نمی دونستم باید چی بگم :(

    خو ما دوست داریم این کارگاهو

    فقط کمی کوتاه slow motion هستیم نه انکه تنبل ها نع اصن !!
    با تشکر از شما و اینا
    پاسخ:
    سلام خانم سمیرا

    روال کلی کارگاه خدا بخواد به این شکله:
    ـ از این پنجشنبه هر دو هفته یه بار فصل جدید می‌ذاریم.
    ـ هر فصل حاوی یک تمرین کارگاهیه که باید در مدت زمان این دو هفته توسط اعضاء محترم انجام بشه و روی وبلاگ قرار بگیره.
    ـ جدای از وقتی که برای نوشتن و ارسال تمرین مربوطه صرف می‌شه، لازمه (برای تقویت قلم) روزانه بین 15 تا 30 دقیقه فعالیت نگارشی صورت بگیره. این فعالیت‌‌ها بهتره که حول محور تمرین‌های فصل‌های پیشین باشه. (یعنی از فصل اول تا فصلی که در اون قرار داریم) البته لازم نیست این دسته از تمرین‌ها حتما روی وبلاگ قرار بگیره، اما بدون شک اگر کسی خواست و این تمرین‌ها رو هم گذاشت توی وبلاگ انشالله خوانده و بررسی می‌شوند.

    شما (اگه اشتباه نکنم) چون توی فصل‌های ابتدایی تشریف نداشتید، برای ادامه‌ی کار بهتره که به فصل‌های قبل مراجعه کنید و از اونجا مشارکت‌تون رو جدی‌تر شروع کنید تا با روال کارگاه همراه بشید.

    سلام
    یه مثلی هست که میگه"مستمع صاحب سخن را به ذوق آورد"(امیدوارم درست نوشته باشمش)حالا این شده حکایت ما(من) . احساس میکنم بی انگیزه گی و کم کاری ما شما رو هم یه ذره به سمت به انگیزگی کشونده... .
    اینکه شما وقت بزارین و حوصله به خرج بدین بعد با کم کاری ما مواجه بشید شاید یه جور ظلم به شما و وقتتون باشه... امیدوارم  بشخصه بتونم این ظلمو به شما و وقتتون نکنم.اگر چه باید بگم خیلی به من امیدوار نباشید(یکی که همش آیه یأس می خونه).
    پاسخ:
    سلام
    اصلا این‌طور نیست. خدا رو شکر همین میزان انرژی بچه‌ها باعث شده بی‌انگیزه نشم. 
    من به این کار به چشم یه وظیفه نگاه می‌کنم و امیدوارم اولاً به نتیجه‌ای که مورد رضای خدا باشه برسه و دوماً شما هم (بدون آیه‌ی یاس خوندن) تا آخر کار منظم و بانشاط حاضر باشید.
    سلام.....
    درسته که غیبتم طولانی شد ولی گهگاهی سر میزدمو مرد پشت شیشه رو دنبال می کردم...واقعا از وقت گذاشتنتون با این همه مشغله ممنونم....ولی با این حال ما همچنان منتظر فصل های بعد هستیم..:)
    در اینجا هم باید از زحمات خانوم معلم تشکر کنم.......بابت تمام پیگیری هاتون ممنون...:)
    پاسخ:
    سلام
    انشالله از پنج‌شنبه‌ی این هفته فصل جدید رو میذاریم و کار رو ادامه می‌دیم. 
    فقط ان‌شالله حضورتون (به اون مقدار که لازمه) بدل به غیبت نشه دیگه!

    سلام و صد سلام

    آقا ما مسافرت بودیم تا برسیم و زنبیلامونو بذاریم زمین و بیاییم کارگاه، مرد پشت شیشه هم رفت خوب.. :(

    قبل از اعلام آمادگی باید بگم که مریضی ای در من هست که هر از چند گاهی بدجور دچار می شوم. دکترهای سایبریک می گویند "بی میلی به اینترنت" یا " دپسردگی از اینترنت"، در این حالت حتی اگر جواب آزمونی چیزی هم بیاد محل نمی دم، چه برسه به چیزای دیگه..

    ولی در کل هستم.گرچه تنبلم. اما میام.

    ای وای این چیپس ها که واسه حیاط خلوت خریدم، انقضا شدن. صدبار به خودم گفتم تاریخش رو نگاه کنم ها ولی آخرش نگاه نکردم.فعلا من برم اینارو عوض کنم. :)

    ........

    واقعا تشکر که فضایی ساختید برای نوشتن..

     

    پاسخ:
    سلام و رسیدن به‌خیر.
    از خیر سوغاتی سفر می‌گذریم اما از کنار این عذر ناموجه‌تون به سادگی رد نمی‌شیم. قطعا حضور دائم و منظم توی کارگاه از نتیجه‌ی آزمون خیلی مهم‌تره!!
    اگر خدای‌ خواست و این نعمت (دل‌زدگی از نت) آمد سراغ‌تون هیچ اشکالی نداره. شما برای تمرین روزانه (در طول دو هفته) نیاز به حضور فیزیکی در نت ندارید. تمرین‌ها رو انجام بدید و اون مقداری که لازمه به عنوان تکلیف کارگاهی بذارید روی وبلاگ، از طریق پیامک به یکی از هم‌کارگاهی‌های آشنا بدید که به اسم شما ثبتش کنه. به همین سادگی!!
  • خانم معلم
  • به  به گلاب خانم

    اینجا مجلس بی ریاست شما هم خوش اومدین ... آقا معلممون خوش اخلاقه نگران نباشین هر چی سوال بپرسین فقط به همون اولیش جواب میده میگه بقیه رو از خلاقیتتون استفاده کنید ((((:

    نهایتا میگه برین از دیگران بپرسین ((:

    اصلا نگران نباشین .... شما فقط حاضری تونو بزنین همیشه ...

    پاسخ:
    خانم به ایشون بفرمایید دبیر فعلی کارگاه خیلی سخت‌گیره و باید همه‌ی تمرین‌ها رو کامل انجام بدن!
    سلام
    آقا اجازه
    میشه ما هم بیایم سر کلاس؟
    البته آقا ما قول میدیم درسها رو خوب خوب بخونیم ،غیبت هم نکنیم ، بعدشم... آقا اگه اسم ما رو تو کلاس نوشتید میشه بگید ساعت چند و چندشنبه باید بیایم .
    آقا اجازه ببخشیدا زیاد زیاد سئوال می پرسیم آآآآآآآآآ، نی که تازه واردیم خوب بلد نیستیم ،می ترسیم بهمون بخندد .
    .
    .
    .
    آقا بخدا نمی خواهیم لج کنیم ولی خوب ،این هم بگم هااااااا....اگه تو کلاس راهم ندید میام پشت در کلاس یواشکی درسها رو گوش میدهم  

    پاسخ:
    سلام خانم گلاب
    خوش‌آمدید و قدم‌تان روی چشم. فقط لطف کنید تمرین‌های فصل‌های قبل رو، پیش از تمرین فصل جدید انجام بدید تا با روند کارگاه همراه بشید.
    اینجا کسی ان‌شالله به کسی نمی‌خنده. تشریف بیارید و با انرژی قلم‌ دست بگیرید.
    درباره‌ی زمان هم این‌که: بنا اینه اگه خدا بخواد هر دو هفته پنچ‌شنبه شب فصل جدید برگزار بشه. فاصله‌ی بین دو تا فصل باید روزانه بین 15 تا 30 دقیقه تمرین‌ نوشتن (در منزل) صورت بگیره. (که شامل تمرین‌ فصل مربوطه و تکرار تمرین‌های فصل‌های قبل می‌شه)
    یعنی حدودا هر هفته بین 2 تا 3 ساعت لازمه که برای نوشتن زمان بذارید که مقدار کمی‌ش توی فضای اینترنتی کارگاه صرف می‌شه و باقیش توی وقت‌های آزاد غیر اینترنتی‌تون.
    بوگویم با لهجه ی کجاییه؟ یه قمی که تهرانی و اصفهانی رو قاطی کرده؟:دی
    بوگَم میشه اول شخص :)

    دیگه شوماوم یوخده مراعاتی ما رو بوکونین! ناسلامتی ما بِچه اصفاهانیم! آسه آسه! سری بعد اِز عکسا خودمون میذاریم که البِته خوشبختانه گفتید دیگه عکس خوردنی نذاریم!

    ماه سیه جان ما خودمونم عید تا عید گزی آردی میخوریم! سطح توقعاتتون رو بیارید پایین باباجان!

    باید مامانمو بیارم بگم این دخترای مردم که میگی ازشون یاد بگیر و اینقده تنبل نباش، همینان؟ همین خیال رنگی؟ برو خداروشکر کن مادر:دی
    پاسخ:
    اینجور می‌فرماید استعداد اصفهانی حرف‌زدن می‌خکشِدا!
    حالا هنوز کار شروع نشده. بذارید ایشالله از فردا (پنج‌شنبه‌شب) معلوم می‌شه کی‌ تنبله کی زرنگ!

    سلام

    حقیر که کلا از اول هم نبودم!

    فقط خوانده میشوید

    یا حق

    پاسخ:
    سلام
    خب می‌شه از الان خیلی جدی شما هم فراتر از خواندن باشید. نمی‌شه؟
  • خیال رنگی
  • واقعا وقتی میبینم از من تنبل ترم تو جامعه وجود داره اشک شوق تو چشمام جمع میشه.
    اصن چه کاریه! چیزی نیارین هر کی خودش هرچی داره میخوره دیگه! یکی تصور! یکی داستان، یکی عکس، یکی هم غذا مذای واقعی!الکی وقت واسه کامنت گذاشتنم صرف نمیشه:|
    پاسخ:
    می‌شه حتا یکی بغل‌دست‌مون باشه که متن‌ها رو هم برامون بخونه. تا ما همین‌طور که دراز کشیدیم روی تخت فقط گوشامون کار کنه. خیلی عالی می‌شه. نه؟
  • محتـ ـسبـ
  • توصیف هم خوب نیس :|
    انرژی زیادی واسه خوندن صرف میشه :|
    شما فقط بگید چی آوردید دیگه زحمت تصورش با ما !

    پاسخ:
    ایشالله از سری بعد شما هم عکس میارید. 
  • خیال رنگی
  • فک کنم من فقط به این بیماری مبتلام که حال ندارم این آدرسایی که میذارینو وا کنم ببینم توش چه خبره:| نذارین خب:|
    اصن اینجا کارگاه داستان نویسیه.باید عکسایی که میذارینو توضیف کنین.خود ِ عکسو نباس بذارین. یه تمرینی هم هس! من واسه خودتون میگم که قلمتون قوی شه!

    پاسخ:
    نگران نباشید. از حیاط‌خلوت بعدی (اگه رسیدیم بهش) هر کی فقط یه عکس می‌تونه بیاره. اونم دیگه نه خوراکی و نوشیدنی و تنقلات. فقط عکس‌های داستانی!
  • خانم معلم
  • وااااااای آدم چقدر ذوق میکنه این همه بچه ی باحال رو یه جا میبینه !((((:
    همه اهل شکم و سور وسات ... به به ... همه اهل ذوق و ادبیات !! ...  به به 

    خب من حیاط خلوتمون رو مشخص کردم کجا باشه ... سفره شام رو هم آماده کردم ... اخه وقتی آقا مهدی ساعت 11 و 12 میاد سر میزنه نمیشه گشنه بزاریمش که ... انرجی میخاد واسه خوندن این همه مطلب ! 







    اینم از غذای خونه و کار دست خودمون ... ایشالا بشه یه روز همه تون واقعا جمع بشین همین جا خونه ی ما و یه پذیرایی مفصل بکنم ازتون ...
    پاسخ:
    این دقیقا همین حیاط‌خلوت خودمونه!! فقط من نمی‌دونم موقع عکس‌گرفتن کجا بودم که نیستم توی عکس!
    خدا به شام‌تون برکت بده!
    واجب شد که یه حیاط‌خلوت رو منزل شما برگزار کنیم!
  • سید مرتضی میرعزآبادی
  • سلام

    1-از این به بعد من با اسم اصلیم اینجا میام.

    (من همان ‍‍‍‍‍‍‍‍‍پایا  هستم)

    2-از این به بعد من هم 20 تا 30 دقیقه بین 10 تا 11 انشاالله اینجا هستم.به حول و قوه الهی

    راستی من پیشنهاد می دم برای شروع کتاب خودتون رو بخونیم.تن ها

    یا حق

    پاسخ:
    سلام
    1ـ خوبه. آشنایی مزیت‌های خوبی داره. (البته من پیش‌ترها آشنا شده بودم)
    2ـ البته 20 تا 30 دقیقه رو اگه روزانه وقت بذاری خیلی عالیه. اینجا هم نشد بیای هرشب مساله‌ای نیست. مهم اینه که وقت بذاری.

    حالا کتاب‌های خوب‌تر و مناسب‌تر زیاده. اون رو هر کسی خودش علاقه داشت بخونه.

    حق نگهدارت

    سلام

    ان شاالله خدا به وقتتون برکت بده...

    یعنی خدا همیشه به نیت های پاک برکت میده

    موفق باشید

    پاسخ:
    سلام
    متشکر
    این یعنی همراه بودن یا نبودن؟
  • یکی بود ، هنوزم هست
  • خواهش میکنم

    ولی هر چیزی غیربهداشتیش خوشمزه تره:| ... اینو تجربه ثابت کرده ...

    موافقم شدید ... من که عاشق عکاسی هستم و از در و دیوار عکس میگیرم :|



    نجواهای من : خدایا شکرت نمردم و مدیریت یه جایی رو به دست گرفتم :|
    [آیکن ذوق زدگی زیاد]
    پاسخ:
    فقط یه لطفی بکنید این قبیل تجربه‌هاتون رو توی مسئولیتی که به عهده گرفتید دخیل نفرمایید!
    خوشبختم!:)
    شک داشتما اما فک میکردم آقامهدی دستیار آقای شریفی هستن!:|
    خب ماکه نمیتونیم به ایشون بگیم آقای مهدی زشته خب!

    سیدجان شما هم؟!
    یک بار نشد اصفهانیا به ما گز آردی بدن!
    اما چسبید!ممنون

    از مال ما هم امیدوارم خوشتون بیاد هرچند که سید نیستیم!:(

    http://honarnews.com/images/docs/000038/038736/images/yazd_sweet_ghatab_qottab_baghlava_baqqelava_pashmak_rice_bread.jpg



    پاسخ:
    مورچه چیه کله‌پاچه‌ش چی باشه!! (مربوط به خط دوم و دستیار و ...)
    .
    واقعا فکری شدم قضیه‌ی «روایت تصویری» (یه عکس دارای ایده‌ و داستان که توسط خود اعضاء گرفته شده باشه) رو از حیاط‌خلوت بعد اجباری کنیم. یعنی هر کی میاد باید یه دونه هم‌چین عکسی با خودش بیاره!

    سلام مجدد

    40 درصد که فرمودید استاد  ، خیلی عالی است . به هر حال  می دانم که از ما  ( ببخشید ) از من ، جیمز جویس  و فاکنر  و  هوکو   از آب در نمی آید . همینقدر که نوشتن یاد بگیرم عالیست .

    بی صبرانه منتظر شروع  هستم

    پاسخ:
    ان‌شالله. عمری باشه و شیطون نیاد وسط و مانع‌تراشی نکنه از این پنج‌شنبه شب ان‌شالله فصل چهارم رو شروع می‌کنیم و طبق همون قرار دو هفته‌ یک‌‌فصل کارگاه رو ادامه می‌دیم. و قصد دارم حتما (اگه خدا بخواد) سعی کنم بین 10 تا 11 هرشب دقائقی رو اینجا باشم. 
    معرفی میکنم
    آقای مهدی شریفی(دبیرکارگاه)، خانم ماه سیه
    خانم ماه سیه، آقای مهدی شریفی
    :)

    نه که ما سیدیم آ عیدی غدیرم نزدیکس،‌ اینم شیرینی ما! مرام کش کردما! گزی اصفاهان آ فالوده دَرَجی یک! بعد هی بوگوید اصفانیا فلانن:دی

    http://www.amoozeshcenter.com/wp-content/uploads/2011/11/%D9%81%D8%A7%D9%84%D9%88%D8%AF%D9%87-%D8%AE%D8%A7%D9%86%DA%AF%DB%8C.jpg


    http://markaze118.com/userfiles/product/129853387744.jpg

    خوشم میاد همه هم اهلی دلند!:دی کاش یه روزی این دانشمندا یه چی اختراع میکردن که میشد دست دراز کنی آ این آبمیوه ها آ سیبا را از نت برداشت! راحت آ مفتکی! :))
    پاسخ:
    ببینید من از اونا نیستم که به مردمان شریف اصفهان بوگویم (فعل اول شخص گفتن از مشتق "بوگوید") فلانن. اما لااقل شما که این‌همه دست‌ودل‌باز تشریف دارید از گزای خودتون عکس می‌گرفتید نه که از کیسه‌ی فروشگاه گز مرکزی و فروشگاه آموزش سنتر خیرات کنید!!
    .
    اما همه‌ی اینا یه طرف، این کامنت محلی از گز و فالوده انرژیش بیشتر بود! متشکر!!
    ببخشید من خیلی پرتم از همه جا!
    خانم معلم این آقای مهدی کی هستن؟!
    :|
    :)

    موفق باشین همگی.
    پاسخ:
    هم‌چنین محسن!
  • خانم معلم
  • خب جناب مهدی خان 
    دیدی بچه ها همه از پرکارترینشون تا کم کارترینشون که بنده باشم هستند ؟

    واحد آشپزخونه هم تدارک دیده در حد تیم ملی خودش یه دربند کوچولو شده اساسی ، سیب های به اون خوبی رو هم که نمیشه ازش گذشت با اون سبد زیباش ، امااینجوری همش به خوردن می گذره ها گفته باشم !! ...

    دیگه لطفا اگه بناست کتابی خونده بشه بسم الله ... اگه تمرینی داریم بفرمایین ... 
    پاسخ:
    حالا این جلسه رو اختصاص بدیم به همین خوردن و گفتن و شنیدن. از حیاط‌خلوت بعدی می‌ریم ان‌شالله سراغ کتاب. تمرین هم ان‌شالله از آخر هفته. (یعنی در صددم آخر هفته‌ها رو منظم خالی کنم برای به‌روز شدن فصل‌ها ان‌شالله) و احتمالا همون قرار هر دو هفته یه بار رو (اما واقعا دیگه منظم و به موقع) پی بگیریم. هر شب هم شبی 20 تا 30 دقیقه بین 10 تا 11 ان‌شالله سر می‌زنم.
    سلام
    _واقعا ببخشید که ذهن منجمد شده من نتونست به مرد پشت شیشه کمک کنه!
    اضافه کنید این قضیه رو که من واقعا داستان رو نمیفهمیدم برا همین نمیتونستم جمله اضافه کنم!:|
    بدیهی که کم کاری خودم رو انکار نمیکنم ولی دو مورد بالا رو هم نمیتونم نادیده بگیرم!
    _میدونم سر همه دوستان شلوغه ولی م.ن حقیقتا و واقعا و به طور وحشتناکی سرم شلوغه! بدون اغراق گفتم! و البته میدونم ام با نظم و برنامه ریزی به همه جا میرسه حتی اگه غیر مترقبه ترین کارها براش بیافته و دقیقا مشکل م. اینکهخ وسط همه شلوغیها سر کلافم گم شده و پیدا نمیشه و برا همین نمیتونم برنامه ریزی دقیقی داشته باشم و هر لحظه باید منتظر یک اتفاق باشم!
    اما خواهش میکنم کارگاه داستان نویسی رو تعطیل نکنید بنده با اینکه میدونم متن هام از ضعیف ترین متن ها خواهد بود ان شاءالله به لطف خدا خواهم بود!
    فوقش افراد کارگاه میخندند دلشون شاد میشه دیگه! شرمنرگیشم میمونه برا من!
     و اینکه امیدوارم سر کلاف کارهام پیدا بشه بلکه بتونم بگم مثلا 11 تا 12 شب مخصوص کارگاه داستان نویسی!
     دوستان تمنا میکنم دعا کنید من در حد وحشتناک تر از زیاد کار دارم نه یکی نه دذو تا نه سه تا ...، یعنی دارم به مرز جنون نزدیک میشم:|
    ++قدر نشناسم دیگه یادم رفت تشکر کنم!
     واقعا از صمیم دل از شما ممنونم که وقت میذارید ان شاءالله بتونیم جبران کنیم. برا تشکر حقیقتا زبان قاصره
    در پناه حق

    پاسخ:
    سلام
    توی دو فصل اول ما اون‌قدر از انرژی شما بهره‌مند شدیم و روتون حساب باز کردیم که فصل سوم واقعا جای خالی‌‌تون حس می‌شد. همین نبودن و کم بودن یه عده از بچه‌های فعال توی فصل‌های قبل بود که دل ما رو ترسوند از ادامه‌ی کار. 
    اما شکر خدا الان همه دارن با جدیت آمادگی‌شون رو اعلام می‌کنند و این خوشاینده. امیدوارم به یاری خدا بتونیم به کارگاه نظم بدیم که خودش تبدیل به یه کلاف پیچ‌درپیچ توی برنامه‌های اعضاء نشه. 
    و بنده از همین تریبون همه رو دعوت می‌کنم که جمعاً برای رفع مشغله‌ها و گشایش امور و برآورده شدن حاجات توی این شب عزیز به حضرت باقر (ع) متوسل بشیم و بخونیم: «یا وجیهاً عندلله اشفع لنا عندلله»
  • یکی بود ، هنوزم هست

  • سلام مجدد

    همگی خسته نباشید..

    حالا که وقت استراحت و بحث و گفتمان توی حیاط خلوت هست همینجوری از خودتون پذیرایی کنید

    http://up.hammihan.com/img/userupload_2013_13385139441379421190.5342.jpg

    http://vanz.comule.com/up/882050bb9eeb.jpg

    http://www.iraneconomist.com/files/fa/news/1392/4/10/6782_459.jpg


    چیزی دیگه هم خواستین بفرمایید

    با تشکر واحد آشپزخانه حیاط خلوت :/
    پاسخ:
    دست شما واقعا درد نکنه. 
    بگذریم که اون چیپس‌ها یه مقدار به ظاهر غیربهداشتی میان ولی انصافا این حرکت (پذیرایی کردن این شکلی) خودش می‌تونه یه تمرین خلاقیت باشه!!
    این‌که قرار بذاریم تا حیاط‌‌خلوت بعدی هرکی خلاقانه‌ترین ایده‌‌ی تصویریش رو (که عکاسش خودشه) تقدیم جمع کنه! نظرتون چیه واحد آشپزخانه؟ مدیریتش رو هم بدیم به شما و ماه‌سیه که این جلسه دست‌پر تشریف آوردید!!
    سلام علیکم و خدا قوت

    1)به به چه هوای خوبی و طبیعت زیبایی!
    اعصاب به هم ریخته امام کمی جابه جا شد! ممنون از جای دنجی که انتخاب کردید!
    بفرمایید این سبد سیبای آبدار خوشمزه خدمت همگی!اینارو دیشب خودم از مغازه آقایی که سیبا واسه دهِ خودشونه خریدم!گفتم تو این فضا میچسبه! http://www.gallery.minafam.com/wp-content/plugins/simple-post-thumbnails/timthumb.php?src=/wp-content/thumbnails/3062.jpg&w=321&h=201&zc=1&ft=jpg


    2)متاسفانه بخش داستان مرد پشت شیشه سفر بودم!
    عذر

    3)در مشغله داشتن تک تک اعضا به ویژه شما دبیر محترم شکی نیست، بنده هم شبه کنکور رو مشکلاتی که باعث مختل شدن تمرکز میشه مضاف بر علت شده!
    اما اگر شما ادامه بدید، بنده قول میدم یه برنامه ریزی داشته باشم و یه زمانی رو اختصاص بدم به کارگاه و مثا یه کتاب درسی براش وقت بگذارم البته این مهم منوط است به نظم کارگاه که فرمودید! این که دقیقا چه روزایی یا حتی ساعاتی از شبانه روز اینجا ب روز میشه!

    4)ماشاالله اینجا بچه ها فعال تر و با استعدادتر از بنده هستند! موقعی که به هر بهانه و هدفی شروع به نوشتن میکنم ناخودآگاه دلم میخواد یه جورایی دغدغه ها و مشکلات خودم هم قاطی نوشته ها کنم! خواهشا یه راه حلی هم بدید واسه تخلیه ذهن از چرندیات و تمرکز حواس!

    5)مث همیشه اول کامنت دادم بعدا کامنتا رو میخونم!
    پاسخ:
    علیکم‌السلام
    خدا یارتان باشد انشالله

    1) چه سیب‌هاتون هنری هستند! آدم دلش نمیاد دست بهشون بزنه.
    2) انشالله فصل‌های آینده جبران می‌کنید!
    3) دعا کنید بتونم به سهم خودم نظم بدم به اینجا که شرمنده‌تون نشم
    4) بچه‌ها همه الحمدلله مستعدند. توی فصل دوم و سوم گفتیم که خیلی وقت‌ها، همین چیزهای به ظاهر چرند می‌تونه به یه خلق بزرگ برسه
  • مـَـ ه جَـبـیـטּ
  • سلآم و ارادت بِ بچه ها و شما استادِ گرام ..

    از همین تریبون آمادگی خودمو اعلام میکنم .. لبیک یاداستان !

    عذرخواهی منو بابتِ کم کاری واقعن بپذیرید .. روزهای اول شروعِ "مرد پشت شیشه" در دورانِ بی نتی بِ سر میبردم .. بعدش هم یه سری مشکلات و ازین قبیل برام حاصل شد ..
    البته مدام سر میزدم .. منتها چیزی بِ ذهنم نمیرسید .. منم اعتراف میکنم کِ بِ ذهنم فقط یه کوچولو فشار آوردم کِ تهش شد همون یه کامنت :|..

    » این گفت و گو و حیاطِ خلوت ... بِ دلم نشست .. مشتاق ترم کرده برا ادامه ی این کار ..

    خداقوت بِ همگی ..

    پاسخ:
    داشتم اندر خواص این حیاط‌کوچیک به تردید می‌افتادم که خدا رو شکر شما از راه رسیدید و فهمیدیم تونسته مفید باشه.
    خوبه که قصد دارید با انرژی ادامه بدید. ان‌شالله از این پس تا توان دارید از ذهن‌تون کار بکشید و بهش اجازه ندید فقط ناظر و بیننده باشه. 
    خدا قوت به شما نیز
  • خانم معلم
  • ضمنا من اطمینان بدم به همه ی بچه های کارگاه که دبیر کارگاهمون عادت داره متفاوت فکر کنه . اگه نمی شناختمش هیچ وقت ازش خواهش نمیکردم این کار رو بر عهده بگیره . بچه های زیادی رو می شناسم که داستان مینویسند ولی قادر نیستند تجربیاتشون رو منتقل کنند درست مثل معلم هایی که باسوادند ولی در جذب بچه ها موفق نیستند چون قدرت انتقال ندارند . اگه همه طبق هر فصل همه ی توانمون رو بزاریم مطمئن باشید به چیزی که دوست دارید و اصلا برای همین اینجا اومدید میرسید . میدونم که خود مهدی هم سرش خیلی شلوغه . واقعا واقعا میدونم داره تمام تلاشش رو میکنه و برای اینجا وقت میزاره . همینکه فکر میکنه چه جمله ای برای من ِ نوعی بنویسه که علاقمند بشم و ادامه بدم ، همینکه همه در فصل های قبل متوجه شدند چطور تمام نظرات و یا تکالیف رو بدقت بررسی میکنه و جواب میده ، دلم میخواد همه ی اعضا کارگاه پا به پای مهدی پیش بریم . 
    من یه معلمم . میدونم اگه معلم وقت بزاره ، کار بکنه ولی بازخورد نبینه یعنی چی !! ...

    انشا الله ، همه همونی باشیم که مد نظر استاد خیلی خوب و عزیز کارگاهمونه ... 

    بستنی اش هم با من ! ((:
  • خانم معلم
  • منکه آیه ی یاس ندیدم ... ماشا الله همه سر حال وقبراقند . جناب پایا هم منو کشت با این کنکور ارشدش !! ..والا بالله اگه من از روزهای دوران دانشجویی ارشدم براتون بگم همتون ماستاتونو کیسه میکنین . خجالت بکشین فقط دارین درس میخونین و شاید یه کاری هم کنارش داشته باشین .انقدر خودتونو به درو دیوار نزنین واسه این کنکور ارشد . بخدا هیچی نیس . بعدش متوجه میشین ... 

    ضمنا من فکر میکنم وقتی اصول داستان نویسی رو بدونیم ، کتابها رو با دقت بیشتری میتونیم بخونیم . درست مثل کسی که عربی بلده و قران رو با دقت بیشتری متوجه میشه ... من با همین چند فصل وقتی فیلم نگاه میکنم متوجه قدرت فیلمنامه میشم . و اینو مدیون همین کارگاه تا همین جا هستم . 
    با کتابخونی هم موافقم منتها وقتی که  چیزی از داستان نویسی سر در آوردیم . یادمه کلاس داستان نویسی میرفتم که کلا با نحوه ی کارش مخالف بودم . پیشنهاد خوندن کتابی به نام ماهی طلا داده شد که به قول استادمون کاملا منطبق بر اصول داستان نویسی نوشته شده بود من خوندم برام داستانی بود مثل بقیه ی داستانها . چرا ، چون چیزی از اصول داستان نویسی نمیدونستم . الانم هم فکر میکنم تا با اصول آشنا نشیم ، داستان خوندنمون فقط در استفاده از کلمات و خلاقیت هایی که نویسنده بکار برده آشنا میشیم . یعنی یه جوری کل نگری . اصول داستان نویسی جزء نگری بهمون میده و ریز شدن در هر صفحه ی کتاب . 
    البته یه چیز دیگه هم هست .فکر میکنم وقتی با هدف کتاب میخونیم دیگه لذت اون کتاب خوندن همیشگی رو شاید نداشته باشیم . نمیدونم احساسم اینطوری میگه . درست و نادرست بودنش میمونه بعد از تجربه کردنش و یا استفاده از کسانی که این تجربه رو داشتند مثل جناب استاد اعظم جناب مهدی خان شریفی ... 

    پاسخ:
    شکر خدا بیشتر بچه‌ها با انرژی‌اند. با وجود قدرت و نفوذ شما، اون عده‌‌ای که قصد فرار دارند هم احتمالاً به در بسته می‌خورند و بر می‌گردند!
    درباره‌ی کتاب‌خونی تا حدودی هم موافقم و هم نه. به‌نظرم اگه از حیاط‌خلوت بعدی یه سری کتاب رو معرفی کنیم مقصود شما تامین می‌شه و نکته‌های داستانی تمرین‌ شده در ضمن مطالعه بهتر کشف و شهود می‌شه. 
    اما این‌که تا زمان اتمام فصول کارگاهی، مطالعه رو سودمند ندونیم، معناش می‌شه این‌که بین تئوری و عمل فاصله انداختیم. که ما این روش رو هیچ‌کدوم‌‌مون قبول نداریم. مطالعه در ضمن کسب مهارت، خیلی می تونه سودمند باشه و اتفاقا به مهارت‌‌آموزی جهت می‌ده.
    درباره‌ی عبارت آخر‌تون هم باید یه مذاکره‌ی مفصل باهم بکنیم بعدها!!

  • محتـ ـسبـ
  • سلام
    اول از همه تشکر میکنم بابت زحماتتون
    دوم از همه! انشاءالله منم هستم با حضوری سبز(بنفش!) خواهم داشت!
    سومندش کلا توی بحث توهم هر کی خواست متوهمش میکنم!مخصوصا از نوع روانیش!
    اون چیپس و بستنی ما رو هم بدید ممنون میشم خانوم معلم!!!
    ......
    جنگ اول به از صلح آخر
    و نظم رو اگه همه رعایت کنیم کارگاه ثمر خواهد داشت انشاءالله
    فکر میکنم استاد با اگر فلان بشه و اگر بهمان بشه میام موافق نیستن!بهتره با یک کلمه میام یا نمیام دلشون رو گرم کنیم
    استاد مثبت نداشت؟آیا؟
    پاسخ:
    سلام
    وظیفه‌ی کوچیک منه که خوش‌حال می‌شم به سرانجام برسه.
    البته ـ چنان‌چه بارها گذشت ـ این‌جا استاد و شاگرد نداره. فعلا یه دبیر داره که باید تلاش کنه به کارگاه نظم بده و قبل از هر چیز خودش منظم‌تر بشه.
    ان‌شالله که تا تهش همه محکم و استوار پیش بریم
    توی مسیر هر انتقاد و پیشنهادی هم اعمال می‌شه
    تا شما محتسب میدون باشید هر اقدامی مثبت داره!
    سلام
    من که هستم 
    البته اگه خدا بخواد
    ممنون از لطف شما .استاد!
    خودمم بعدا حس  کردم که یه چندتا جمله باید اضافه می کردم تا پایان بندی لکنت دار نشه..که البته شما لطف ادیت و مهر خاتمه رو زدید به کار
    پاسخ:
    سلام
    به سلامتی ان‌شالله. 
    من هم سعی می‌کنم وظیفه‌ی کوچیک دبیریم رو خوب و منظم انجام بدم و نتیجه‌ی کار ان‌شالله مورد رضایت خدا دربیاد.
  • سرباز شهاب
  • به دبیریت!شما شکی نیست
    اگه کسی به ما نخنده هستیم!
    پاسخ:
    توی کارگاه یه ناظر داریم (که البته الان فعلا مرخصیه) که حسابی حواسش به همه چیز هست. عمرا کسی جرات کنه بخنده به کسی!!
  • خیال رنگی
  • نچ! کی دیگه کنکور ارشد داره؟ بابا درس نخونین توروقرآن! داستان نویسی مهم تره یا کنکور ارشد؟! نه خدایی؟! 
    نه که خیال کنین از رو حسودی میگما.فقط میگم همه در یه حدی باشیم که شرکت کننده های کنکور از نظر سطح و سواد و اینا بالانس بشن.

    پاسخ:
    راستش رو بخواید به نظر من هم اینایی که می‌رن سراغ ارشد و دکتری و ... ته تهش معلوم نیست داستان‌نویس از آب در بیان. انصافا نویسنده‌ی واقعی اونه که همه‌ی پل‌های دیگه رو پشت سرش خراب کنه و فقط وقف نوشتن بشه!! (ِیه ریسک وحشت‌ناک)

    با عرض سلام و خسته نباشید،

    هستم آقا ، هستم

    شده باشه از خواب نیمه های شب و دمدمه های صبحم بزنم ، هر روز هستم . چون می دونم وقتش که برسه به اندازه ی کافی خواهم خوابید .

    . راستش این مدت که خبری نبود ، نگران شدم که نکند شما رهایش کنید .

    پاسخ:
    سلام و ارادت.
    این یعنی انرژی کامل!! ان‌شالله به همه منتقل بشه این مدل انرژی.
    قبول دارم کمی بی‌نظمی کردم از شروع کارگاه. اما سعی می‌کنم به لطف بچه‌های کارگاه پاسخ منظم‌تری بدم.
    یه حرف یواشکی:
    حالا خیلی هم این بساط داستانی رو دست بالا بگیرید ممکنه بعدا ضدحال بیاد سراغ‌تون! کلا 40 درصد روش حساب کنید باقیش رو بزنید سهم تلاش فردی‌تون. (مطالعه، تمرین)

    سلام

    من یه گله دارم از همه بچه های کارگاه .عاغا مثل اینکه با هر چی می نوشتیم.بوغی بیش نبود.از درب قفل نشده ماشین که بگذریم(ممنون از توجه شما) دوستان اصلا محل نذاشتند که اولین کسی که روی مرد پشت شیشه اسم (شاهرخ) گذاشت من بودم.(حتی نگار خانم که خیلی  به جزییات کامنت ها توجه کرده بودند مرد پشت شیشه رو  رضا صدا زدند)دوستان هیچ توجه ای به مرد دیگری که وارد داستان شد و صداش از پشت تلفن پخته تر به نظر می رسید  - نکردند. به  بچه هایی که تو خونه قدیمی جمع بودند هیچ توجهی نشد.هیچ توجهی نکردند که قرار بود جهان بره خانه قدیمی که بچه ها اونجا جمعند .یهو رفت جلو پای مرد پشت شیشه  ایستاد..

    اصلن انگار ما همون بوغ بودیم.(الان اشک تو چشام جمع شده)

    ولی از شوخی که بگذریم تجربه خوبی بود.

    .........

    اما در مورد کارگاه اولا من یکی از منتقدان سر سخت اینجور چیزها هستم.تو کارگاه داستان نویسی هیچ کس داستان نویس نمی شه. ما فقط  اصول داستان نویسی رو یاد می گیریم.مهم ترین نکته تو یادگیری داستان نویسی خواندن است و خواندن است و خواندن.اون هم نه هر خوندنی. نه هر کتابی و...(البته دارم درس پس می دما حضرت استاد)مسلما شما هم با کارگاه داستان نویسی نویسنده نشدید .درست می گم؟

    ولی چون این فضا و هر فضایی که به داستان ختم بشه رو دوست دارم.میام.اما توقع نداشته باشید  یه دانشجویی که می خواد 4 ماه دیگه کنکور ارشد شرکت کنه یه هنر آموز فعال باشه. اگه اجازه بدید.گهگاه مزاحم این کارگاه و اعضای دوست داشتنی ش بشم و  گهگاه یه تمرینکی  بکنم. و از شما یاد بگیرم.

    بازهم متشکرم.

    حضرت استاد اگه دوست داشتید یه سری به وب ما هم بزنید.

    یا حق

    پاسخ:
    سلام
    خب ببین پایا جان همین‌چیزهاست که آدمو نا امید می‌کنه دیگه. شما 4 ماه دیگه کنکور ارشد دارید. یکی دیگه یه سال دیگه. منم خودم می‌خوام چند وقت دیگه پایان‌نامه‌م رو شروع کنم... خب اینجوری نتیجه‌ش می‌شه همون شروع شل و ول. 
    با این‌که صرف یادگیری اصول داستان کسی نویسنده نمی‌شه موافقم. برای همین دو تا مطلب رو پیش‌بینی کردم و البته هر پیشنهاد خوب دیگه‌ای هم قابل اجراست:
    1) تعارف کتاب (در کنار شیرینی و بستنی) توی جلسات حیاط‌خلوت و همراهی با لیست کتاب ما بین حیاط‌خلوت‌ها.
    2) یادگیری عملیاتی اصول به جای تئوری‌ها. (چیزی که از اول بنای این کارگاه سخت فکرم رو مشغول خودش کرده و مصمم هستم فقط به اصول اجرای داستان بپردازیم که به تمام معنا نوشتن تمرین و تجربه بشه و آفت خیلی از کلاس‌ها و کارگاه‌های داستان از بین بره)

    خلاصه این‌جور که نوشتی یعنی داری کنار می‌کشی. و این اصلا خبر خوشایندی برای ما نیست. قطعا این کارگاه به یه پایای سخت‌کوش که باز «درها رو بدون قفل رها کنه» نیاز داره.
    پس بازم پیشنهاد می‌کنم که کنار همه‌ی مشغله‌هات با تنظیم ساعت‌های خالی‌ت همین‌طور منظم و با نشاط و انرژی عضو فعال کارگاه بمونی.
  • خیال رنگی
  • خب من قول میدم باشم.مشقامم مرتب بنویسم.بقیه هم قول میدن! 
    پاسخ:
    این‌جوری خوبه.
    حالا می‌شه روی حضورتون حساب کرد
  • سرباز شهاب
  • سلام
    من از اول یعنی فصل اول پایه کارگاه بودم تمرین هارو هم انجام دادم ولی بعد از دیدن کامنت ها یه کم به استعداد خودم شک کردم در نتیجه ناظر بودم. توی فصل اخیر هم چون دیدم اگه جمله ها نا جور باشه خودتون حذفش می کنید گفتم سنگ مفت گنجشک مفت.
    با این اوصاف ترجیح می دم یه ناظر نیمه فعال باشم تا عضو جدی.
    تنکیو 
    پاسخ:
    سلام
    شما قرار نیست همین‌جوری الکی به استعداد خودت شک کنی. بالاخره ما هر چی که نباشیم ناسلامتی اسم‌مون رو گذاشتن دبیر کارگاه. پس لطفا به جای این آیه‌ یاس خوندن، سفت‌و سخت تعهد بده به موندن و از رکورد «پرکارترین» بودنت دفاع کن.
    جدا می‌گم ها! (شوخی هم ندارم اصلا)
  • خانم معلم
  • خب بزار همه جمع بشن تا بعدش ببینیم کی چی دوست داره و یا اکثریت با چی موافقن بریم همونو بگیریم ... 
    تو حیاط خلوت ما همیشه چیپس و پفک و شیرینی پیدا میشه ... واسه همین نیاوردم (((: 

    بستنی سنتی دوست دارین ؟ دم ِ خونه ی ما یه بستنی سنتی خیلی خوشمزه هست که حرف نداره ... بزار بچه ها جمع بشن میرم از همونا میخرم واسه همه تون ... 

    ضمنا هر کی میاد اینجا دیگه مهمون نیست . صاحبخونه است . هیشکی خجالت نکشه ، یه کلیک رنجه که فرمودین از خودمون هستین ... مجلس بی ریاست ، بفرمایید ...

    ضمنا منم منظورم یه داستان با خصوصیات داستانی نبود ، چون هنوز خودمم نمیدونم خصوصیات داستان چیه و بناست شما یادمون بدین انشا الله . واسه همین میگم برای کار اول بد نبود ...
    پاسخ:
    من جای شما بودم آدرس همه رو می‌گرفتم براشون پست پیشتاز می‌کردم بستنی‌ها رو.
    خانم معلم در ضمن یه نگاهی به آیه‌های یاسی که اعضاء محترم می‌خونن بیاندازید و یه برخورد از موضع بالا باهاشون بکنید.
    و الا همین‌طوری پیش بره کم کم باید کرکره‌ها رو بیاریم پایین...
  • خیال رنگی
  • اگه بنا به استمرار باشه یعنی چی؟ قراره مستمر باشه دیگه!
    من هستم!فقط خستم!  و اینکه چطوری باید اطمینان بدم؟! الان من با این سابقه ی درخشانم بگم اطمینان میدم، همه مطمئن میشن؟! 
    پاسخ:
    ان‌شالله اگه همه باشن و خسته هم نباشن!
    خب آره. چرا که نه. توی محذوریت اخلاقی گیر می‌کنید و مجبور می‌شید به قول‌تون عمل کنید
  • طاهر حسینی
  • سلام
    اول اینکه حتما شوخی کردین که گفتین ببینیم ادامه بدیم یا نه؟
    ببخشید اولترش اینکه تشکر و خسته نباشید._و ممنون برای ایده حیاط خلوت.
    حالا ،  چرا همه که دوست دارن کارگاه ادامه پیدا کنه.
    دوم اینکه خیر مقدم خدمت همه کسایی که جدید اومدن یا میخوان بیان(یکیشون رو خودم منحرف کردم!)
    سوم اینکه خسته نباشید خدمت همه دوستان کارگاهی بابت فصل قبل.
    (به هوالعشق)آخر هم اینکه از مرورگر opera ویژه ی گوشی استفاده کنید.
    پاسخ:
    سلام آقاطاهر
    خب آخه از حضور جدی و محکم همه مطمئن نیستم.
    باید تشکرکرد از همه‌ی اونایی که مثل شما به کارگاه حیات می‌دن. حالا چرا دست‌خالی اومدین توی حیاط‌خلوت؟ یه شیرینی شربتی چیزی...
    تا باشه از این انحرافا!
  • خانم معلم
  • سلام علیکم ورحمه الله ...

    بالاخره این استاد ِ عزیز ِ ما طلسم رو شکستند و ما رو از نگرانی رهانیدند !! ...همش گفتم الان بناست کلی دعوامون بکنید . از حسن ظن تون به همه ی بچه های کارگاه کمال تشکر رو دارم ... 

    تا جاییکه من اطلاع دارم بیشتر بچه ها از کار کارگاه راضی هستند و سر زدن های پیاپی و جویا شدن از روند کار از من ، خودش دلیل بر این مدعاست . ناظر کارگاه بی نت شدند .سیستمشون مشکل اساسی پیدا کرده و فعلا از حضورشون بی بهره ایم ... 
    منم از زحماتی که با وجود مشغله ی زیاد برای این کارگاه کشیدید سپاسگزارم و امیدوارم در فصل های بعد شاگرد زرنگای زیادی داشته باشین که مایه ی دلگرمی تون باشند برای فعالیت بیشتر در این مسیر ... معتقدم اگه آدم به چیزی علاقمند باشه هر طور شده براش وقت میزاره ... منکه پای ثابت این کارگاه هستم و خیلی هم از بودن و همکاری همه ی دوستان لذت بردم ...ایشالا که کارگاه با جدیت بیشتری ادامه پیدا کنه ... 

    بازم ممنونم مهدی جان .... خیلی خیلی خیلی زحمت کشیدی ... کل داستان رو که خوندم با اضافاتی که شده بود به نظرم داستان بدی در نیومده بود ...قبول کن برای تجربه ی اول چیز بدی نبود ...
    پاسخ:
    سلام علیکم و رحمت‌الله و برکاته!!
    ما گفتیم الان شما با یه بغل پر از پیتزایی، (حالا پیتزا نه چیپسی، لواشکی) چیزی تشریف فرما می‌شید توی حیاط‌خلوت! شما هم که دست‌تون مثل نفرات قبل خالیه!!
    البته خانم معلم، این متن رو اگه بخوایم به عنوان داستان بخونیم مسائل دیگه‌ای مطرح می‌شه. قضیه‌ی مرد پشت شیشه صرفا یه نوشته‌ی خلاقه و از این منظر قابل قبول و تلاش گروهی بچه‌ها واقعا تحسین‌برانگیز بود. 
    اما اگه قرار باشه بعد از فصل‌های داستان، داستان گروهی بچه‌ها اینجوری دربیاد من تا عمر دارم مدیون همه می‌شم و خودم رو از این بابت نمی‌بخشم که عمر با برکت‌شون رو تلف کردم. (یه جورایی الان ترسم از همینه که نکنه از پسش بر نیام و ...)

    خنده م گرفت گفتید وقت بذارم برای نت! هوالعشق هستم؛ معتاد اینترنتی! B-) فقط حوصله م نمیکشه خیلی بشینم پشت سیستم، لذا با گوشی چرخ میزنم

    نمیدونم چرا بعد از اون جمله ی آرزو داشتم از بچگی .. یهو ساکت شدم! :/ باید ادامه میدادم که وبلاگ شما باعث شده به آرزوی دست نیافتنیم! برسم و خب پرواضحه که موافقم با روند کارگاه و حضورم مستدامه انشالله
    پاسخ:
    حکایت اعتیاد اینترنتی و چرخ زدن با گوشی، (بلانسبت) مثل استفاده‌ی یه معتاد کراکی از آدامس با طعم سیگاره!!
    با این اوصاف شما هم از این لحظه به بعد (اگه بنا شد کارگاه عمرش به نت باشه) هیچ عذری برای کار کم ازتون قبول نخواهد شد!!
    سلام و خسته نباشید محضر استاد و هم کلاسی ها .
    من شخصا کم نوشتن خودم رو توجیه نمی کنم .. ی وقتایی انقد دنیای حقیقی وقت آدم رو میگیره ک انرژی برای مجاز نمیگذاره ، الا همین رفرش کردن های وبلاگ و خوندن کامنت ها ... اما خب وجود افراد مشغله دارتر از من علی الخصوص وقت گذاشتن جناب استاد ، دهان آدمو میبنده :)
    ی وقتایی هم تعداد افراد شرکت کننده و فکرهای مختلفشون برای نحوه ی ادامه دادن موضوع به آدم احساس ترمز القا میکنه هم از جهت اینکه ممکنه نتونه با جملات بقیه ارتباط برقرار کنه و هم مثلا خود بنده توی داستان مرد پشت شیشه نمیخواستم سیر فکری بقیه رو عوض کنم و بیشتر دلم میخواست منتظر روشن شدن ذهنیت دیگران باشم تا جایی ک داستان گیر میکنه و بعد بخوام وارد شم .. البته احتمالا یا اصلا دلیل قانع کننده ای نیست برای کارگاه خلاقیت . اما خب ما از همون ابتدایی شاگرد سربه زیری بودیم :)
    دیگه اینکه برای ادامه ی روند کارگاه به نظر میرسه دوستان هم موافق و پایه باشن .. چون اصل پیریزی ، بی فکر و برنامه ریزی نبوده ک بعدا خسته کننده بشه ، بعد هم جالبه بدونید من برای کارگاه نویسندگی خودمون ک برای بچه های دانشگاه ترتیب دادم از اینجا به شدت ایده میگیرم . 
    خدا به شما و قلم حضار قوت و همت مضاعف بده انشاا... :)
    پاسخ:
    سلام و خسته نباشید متقابل
    اگه عذرهر کسی موجه باشه برای کم نوشتن، عذر کسی که مسئول برگزاری یه کارگاه باشه ابدا قابل پذیرش نیست و لذا شما با اعترافی که فرمودید دست ما رو باز گذاشتید که ازتون انتظار چندین برابری داشته باشیم که توی فعالیت‌های کارگاه حضور داشته باشید.
    تمرین‌های چند فصل آینده (اگه ادامه دادن کار قطعی شد) ان‌شالله کمی فردی‌تر می‌شه و شما کمتر با این مشکل مواجه می‌شید.

    یه نکته‌ی دیگه:
    شما لطف دارید اما اگه اشتباه نکنم قبل‌ترها بنا گذاشته بودیم با همه که اینجا قضیه استادی و شاگردی نباشه. نهایتاً 
    اینه که یه نفر باید دبیری کارگاه رو عهده‌دار بشه. نه چیزی بیشتر.
  • یکی بود ، هنوزم هست

  • سلام

    اول از همه تشکــر میکنم از شما .... واقعا لذت میبرم وقتی اینجا هستم
    اصلا حس مجازی بودن نداره و فکر میکنم سر یه کلاس نشستم

    منم تصمیم گرفتم ( در حد تصمیم کبری :| ) که ان شالله خیلی جدی تر به نوشتن اهمیت بدم و اینجا حضور فعالی داشته باشم

    فقط همون چیزی که هم خودتون و هم دوستان اشاره کردن ، نظم هست که ان شالله یه جوری بشه ما هر بار نیایم پشت در بسته بمونیم :/

    یا حق

    پاسخ:
    سلام
    خوبه که چنین حسی دارید.
    چشم ایشالله. اگه ادامه‌ی کار قطعی بشه سعی می‌کنم برنامه‌ی زمانی رو بر حسب تاریخ و روز دقیق مشخص کنم انشالله
    ماهم بدین وسیله از زحمات شما و وقتی که میذارید و راهنمایی هایی  که می کنید تشکر میکنیم.
    من از بچگی آرزو داشتم تو کلاس های داستانی ثبت نام کنم اما نمیشد! :|
    من بیشتر با گوشی میام نت و مرد پشت شیشه رو هم با گوشی خوندم. بدیه بیان اینه که نمیشه با گوشی کامنت گذاشت.شب که میخوندم کلی جمله میومد تو ذهنم بعد که میومدم بنویسمش میدیدم روند داستان عوض شده.
    درمورد فتنه هم حرفی ندارم. ما رو اغفال کردن. نگیر آقا.نگیر! :صورت شطرنجی
    پاسخ:
    شما بزرگ‌وارید.
    کافیه فقط همین خلاقیت کامنت‌هاتون رو موقع تمرین‌های کارگاه صرف کنید و بعد (اگه موافقید با ادامه‌ پیدا کردن این بساط) هفته‌ای یک‌ساعت برای مشارکت نتی وقت بذارید. (یعنی حدودا برای هر فصل دو ساعت حضور مستقیم در کارگاه).
    روزها و ساعت‌های دیگه، بدون اتصال به اینترنت هم می‌‌شه تمرین‌ها رو انجام داد و این با وضعیت بی‌نتی شما هم سازگاره.
    ما (شناسایی کنندگان فتنه) حواس‌مون خیلی جمعه که از حضور و تعهدتون به ادامه‌ی مسیرکارگاه چیزی نگفتید ها!!

  • خیال رنگی
  • سلام
    اول ِ اول اینکه خیلی خیلی ممنون واسه راه اندازی اینجا. واینکه یه نفر پیدا شه وسط اینهمه گرفتاری و مشغله و درس و مشق و زندگی یه همچین کارگاهی راه بندازه و پاش واسته خیلی مهمه و اینا.
    بعد اینکه من واسه اون داستان مرد ِ پشت شیشه عذر میخوام.اولش که اصن نت نداشتم.بعد یه بار فقط تونستم بیام تندتند کامنتارو بخونم ببینم داستان چی به چیه.یه جمله بنویسم.بعد دوباره نت نداشتم که حتی بپرسم چرا جمله ی من باعث حذف خواهر جهان میشه و ... . و این اتفاقیه که واسه همه ممکنه پیش بیاد وقتی تو یه کارگاه مجازی شرکت می کنن.ضمن اینکه من خودم با اینکه خیلی آدم بی نظمی ام ولی حس می کنم این کارگاه باید نظمش بیشتر از این حرفا باشه.مثلا تو تمرین اول که نبودم هیچی.تو تمرین دوم همش دلم میخواست بیام بگم مثلا شما وقتی یه تمرین میذارین یه فرصتی هم بدین که مثلا تا فلان روز همه یادداشتاشونو بذارن.بعد اون یادداشتا بررسی شه. یا نمیدونم هر روش دیگه ای که من الان تو ذهنم نیست و باعث میشه اینجا منظم شه و آدم بیشتر تو جو ِ کار قرار بگیره. حالا باز باید فک کنم ببینم دیگه چی به ذهنم میرسه!
    پاسخ:
    سلام
    با نظم گرفتن اینجا خیلی موافقم. خانم معلم بزرگوار هم بارها به من تاکید کرده که اینجا باید با نظم برگزار بشه و من خیلی شرمنده‌م که  از قرار «دو هفته یک فصل» اینجا تخطی شده.
    به هر حال خیلی امیدوارم که اگه بنا به استمرار کار کارگاه باشه سعی کنم قبل از هر چیزی به وظیفه‌ی خودم نظم بیشتری بدم. 
    درباره‌ی حضورتون و این‌که در ادامه‌ی کار تا چه میزان و چه کیفیت می‌تونید حاضر باشید صحبتی نکردید. جای خالی خلاقیت شما توی این فصل (هرچند می‌گید عذرتون موجه بوده) خیلی احساس می‌شد. پس اگه مایل به ادامه‌ی کار هستید، یه جوری به اعضاء کارگاه اطمنیان بدید که دیگه این غیبت‌ها احساس نشه!

    مشارکت

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی