کارگاه داستان نویسی

«حُبـــــــــاب»

کارگاه داستان نویسی

«حُبـــــــــاب»

به‌نام خالق قصه‌ها |
عقیده‌ام این است که در هنر انقلاب باید دنبال یک «جَست‌» نو باشیم.[و] باید عرض کنم که هنر نویسندگی و داستان‌نویسی در انقلاب، بدون اینکه ما خواسته باشیم و سرمایه‌گذاری بکنیم، همین الان خودش را نشان داده است. این، از همان جوشش‌های طبیعی است.
[رهبرانقلاب]

فصل ششم |دایره واژه‌ها (دیالوگ‌ و شخصیت)

جمعه, ۲۲ آذر ۱۳۹۲، ۱۲:۴۹ ق.ظ

بسم‌الله| دایره‌ی واژه‌ها

همه‌ی ما برای خودمان «فرهنگ لغاتی» نانوشته داریم و با «دایره‌ی واژگانی» خاصی با دیگران حرف می‌زنیم.
حجم و محدوده‌ی فرهنگ لغت ما شاید کوچک‌تر از یک‌ بیستم واژه‌نامه‌های «معین» و «دهخدا» باشد. و یا کم‌تر حتا.
دایره‌ی واژگانی من با نان‌وای شصت‌ساله‌ی کوچه‌ی پشتی تفاوت‌های زیادی دارد. من احتمالاً در زندگی روزمره‌ام، هیچ‌وقت مثل پسرخاله‌‌‌ام، محسن (که حالا برای خودش شوفر هجده‌چرخ ماهری شده) برای دست انداختن رفیقم نخواهم گفت که «دیفرانسیلت از دنده‌هات نزنه بیرون!»
یا دکترکرم‌اللهی، سر کلاس نظریه‌های جامعه‌شناسی، هیچ‌وقت برای رد کردن حرف مارکس نخواهد گفت: «لات سیبیل چخماقی چه زر مفتی زده!»
مهم‌تر آن‌که:
دایره‌ی واژه‌ها محدود به «لغت‌ها» و «کلمه‌ها» نمی‌شود: 
لحن کلام،عبارت‌ها و چینش کلمه‌ها در کنار هم، ضرب‌المثل‌ها ، جک‌ها، تکیه‌کلام‌ها و ... همه‌ و همه بخشی از دایره‌ی واژه‌هاست.
پس بدانیم و یادمان نرود که:
همه‌ی آدم‌ها، بزرگ و کوچک، زن و مرد، بی‌سواد و باسواد، دایره‌ی محدود و معینی برای کاربرد واژه‌ها دارند. محدوده‌‌ای مختص به خودشان.


لطفاً مثل خودت حرف بزن! |دیالوگ و شخصیت

فصل 4 از ساختن شخصیت‌ها حرف زدیم و فصل 5 را به روش‌هایی برای پردازش (بیان ویژگی‌های) شخصیت‌ها گذارندیم. یکی از روش‌ها «گفتار» بود. و گفتیم «نوع» حرف زدنِ شخصیت می‌تواند معرّف شخصیتش باشد. 
اما نوع حرف زدن شخصیت را باید چطور فهمید؟
این‌جاست که همتی لازم‌تان می‌شود برای پیدا کردن «دایره‌ی واژه‌های» شخصیت‌های‌ داستان‌تان.
بعد از آن‌که شخصیت‌‌ها را ساختید، باید محدوده‌ی واژگانش را بشناسید. باید بدانید مرد 40 ساله‌ی شما، با توجه به شغلش، خانواده‌اش، تحصیلاتش و به‌طور کلی «تجربه‌های زیسته‌اش» در حرف زدن از چه واژه‌هایی استفاده می‌کند و چگونه کلمه‌ها را با هم ترکیب می‌کند. 
نشناختن دایره‌ واژگانی شخصیت، نتیجه‌اش می‌شود این‌که در داستان شما، زن و مرد و کوچک و بزرگ، همه «مثل هم حرف خواهند زد» یا دقیق‌تر این‌که: همه مثل نویسنده‌ (که شما باشید) حرف خواهند زد. (رمان «شب ممکن» محمدحسن شهسواری را فقط برای این بخوانید که چند شخصیت را با دایره واژگان متفاوت کنار هم چیده است)
دایره‌ی واژگانی شما لزوماً با دایره‌ی واژگانی شخصیت‌های داستان‌تان یکی نیست.
پس لطفاً شخصیت‌های داستان‌تان را مجبور کنید مثل خودشان حرف بزنند.


بایدها و نبایدها |قوانین دیالوگ‌نویسی

(مطمئنم بعد از خواندن این چند قانون پی خواهید برد که «دیالوگ‌نویسی» یکی از سخت‌ترین بخش‌های داستان‌نویسی‌است. حق دارید. چون واقعا همین‌طور است. الکی نیست که هرکسی مثل داوودمیرباقری دیالوگ‌نویس نمی‌شود)

قانون اول  
می‌دانم خیلی گیج‌کننده‌است. اما بالا بروید و پایین بیایید دیالوگ‌نویسی یک قانون عجیب‌غریب اما حیاتی دارد:
«دیالوگ نباید آن‌گونه که همه حرف می‌زنند باشد، بلکه باید آن‌گونه باشد که همه حرف می‌زنند»!!
توضیح: 
تمام تلاش‌تان باید این باشد که دیالو‌گ‌تان عادی و کسل کننده به‌نظر نیاید. یعنی به نسبت حرف‌های روزمره خاص‌تر به‌نظر برسد. اما برندارید به اسم خاص‌ شدن دیالوگ‌های‌تان جوری دیالوگ بنویسید که «غیرقابل باور بشود»!
مثال: عدم رعایت این قانون «خیلی هوا سرد بود. همه‌ی تنم از سرما می‌لرزید»
مثال: رعایت قانون این قانون: «بس که از سرما لرزیدم دست و پام گره خورد»

نکته: برای مخاطب داستان، با پیچیده کردن بیش از حد دیالوگ، دست‌انداز درست نکنید!

قانون دوم 
رعایت دایره‌ی واژگان و تناسب شخصیت با دیالوگ را که (همین بالا توضیحش گذشت) یادتان هست؟ همان.

قانون سوم
(هرچند شاید عمومیت نداشته باشد و یک جاهایی استنثنا پیدا شود اما) دیالوگ نباید طولانی باشد.
قرار نیست در دیالوگ شخصیت داستانت بیانیه صادر کند!
کلمات زائد را بریز دور و این‌طور خیال کن با خودت که شخصیت داستانت رو به احتضار است و دارد آخرین کلماتش را در فرصتی کم می‌گوید!! هم باید معنا را برساند هم باید در زمان صرفه‌جویی کند!
(نمی‌شود گفت چند کلمه و چند خط. سعی کنید بیش از یک خط دیالوگ‌تان طول نکشد)
تذکر
دیالوگ را عموماً به زبان محاوره (شفاهی) می‌نویسند.
مثل: «اومدم. بهم بگو» به جای «آمدم. به من بگو»
این قانون نیست. اختیاری‌ست. اما به‌نظر می‌رسد به محاوره‌ نوشتن دیالوگ‌ها بهتر است از مکاتبه‌ای نوشتن‌شان.

 

 

دیالوگ از زبان تو |تمرین فصل ششم

تمرین الف  فرض کنید شما یک شخصیت داستانی هستید. می‌خواهید قانون اول دیالوگ‌نویسی را به من حالی کنید. در قالب یک «دیالوگ»!
پس سعی کنید با رعایت «هر سه قانون» چنین دیالوگی را بسازید.

تمرین ب  یک شخصیت جدید (غیر از شخصیت‌ قبلی‌تان در فصل 4 و 5) در ذهن‌تان بسازید (سعی کنید اصول شخصیت‌سازی فصل 4 را در حقش رعایت کنید) و بعد پنج ترکیب (یا جمله یا تکیه کلام یا ...) که به‌نظرتان منحصر در دایره‌ی واژگانی اوست بنویسید.

تمرین ج   بعد از اتمام تمرین ب، دبیر کارگاه یک شخصیت مقابل شخصیت شما قرار می‌دهد و باید با آن دیالوگ برقرار کنید.

 

  • ۹۲/۰۹/۲۲
  • دبیر کارگاه

مشارکت  (۲۳۶)

  • بانوی نقره ای
  • نه این دیالوگ قبلی ویرایش نشده است 

    نسخه تصحیح شده:

    مهناز : فردا دورهمی تینجریه ، اد شو به جمع ما، فاز میده.

    ریحانه:مهمونا؟

    مهناز:اوری وان (every one)، مکان از منه ، آدرس بدم؟

    ریحانه:من پارتی بیا نیستم اگه همه مونثن ،جای تامله.

    مهناز : بگیر منو ، پیام و حسین و باقی رفقان.

    ریحانه: تکلیف معلومه عزت گذاشتین، اما من بعد به زحمت نیفت.



  • بانوی نقره ای

  • (مریم ندا رو برای درس پرسیدن پای تخته صدا میکنه):نابغه بانو ، تو ذخایرت چیزی از درس دیروز هست؟

    ندا:بله خانوم همشو به حافظه بلند مدتمون سپردیم.

    شیما:فول مموریه.

    (ندا میره پای تخته)

    مریم رو به شیما:نوبت به رمز گشایی گاو صندوق شمام میرسه.

    (مریم از ندا یک سوال میپرسه و منتظر جوابه که همهمه بچه ها بلند میشه.)

    مریم رو به بچه های کلاس:وز وز لونه زنبوریتون رو تموم کنین وگرنه مسئولیت عواقبش با دوستتونه.

    مریم:تو که سفیدی حافظه کوتاه مدتتم چشم آدمو میزنه.

    شیما:سفیدیش مال گچه.

    ندا:میخونیم به خدا ولی همش مثل استون میپره.

    مریم:باز اژدهات پچ پچ کرد. من ه پشتکار مورچه ای ازت انتظار دارم که بعد صد بار شکستم مثل بار اول سرتو بالا بگیری.

    ندا :میشه بشینم؟

    مریم:قرار پرسش بعدیمون؟

    شیما :بعد از جام جهانی.

    مریم رو به شیما:اژدهات خیلی روش زیاد شده کمش میکنی یا خودم دست به کار شم؟

    شیما : نه خانوم قلاف کرد.

    ندا:هر وقت خواستین حالا بشینم؟



  • بانوی نقره ای
  • مهناز یکی از دوستای دانشگاه ریحانه آخر کلاس با عجله میاد پیشش و ازش میپرسه: فردا یه مهمونی دوستانه داریم همه هستن تو هم بیا خوش میگذره.

    ریحانه:کیا هستن؟

    -همه دیگه ، خونه منه اگه میخوای آدرس رو برات اس ام اس کنم.

    -خب همه یعنی کیا من مهمونیای مختلط نمیرم اگه فقط دخترا هستن شاید بیام.

    -چقدر اما و اگر داری پیام و حسین هم هستن غربیه که نیستن از خودمونن 

    - خب پس من نمیام ممنون که بهم گفتی ولی دیگه لازم نیست برای مهمونی های این مدلی منو خبر کنی . جوابم از قبل معلومه.

    پاسخ:
    آره. خوبه که یادم انداختید. همونطور که حدس می‌زدم فراموشم شده بود.
    خب این دیالوگا همون‌هاست دیگه؟ ویرایش که نکردین؟بر اساس قوانین دیالوگ‌نویسی ویرایش کنید این رو هم.
  • بانوی نقره ای
  • مریم(معلم) ندا (یکی از دانش آموزان) رو برای درس پرسیدن پای تخته صدا میکنه:نابغه بانو ، تو ذخایرت چیزی از درس دیروز هست؟

    ندا :بله خانوم همشو به حافظه بلند مدتمون سپردیم.

    شیما مزه میپرونه: فول مموریه.

    بچه های کلاس میخندن.

    ندا بعد از سقلمه ای که به شیما میزنه به طرف تخته حرکت میکنه.

    مریم رو به شیما: نوبت رمز گشایی گاوصندوق شمام میرسه.

    صدای خنده بچه ها دوباره بلند میشه.

    مریم از ندا یک سوال میپرسه و منتظر میشه . ندا سرش رو پایین انداخته و با انگشتاش بازی میکنه همهمه ی بچه ها بلند میشه.

    مریم رو به بچه های کلاس : وز وز لونه زنبوریتون رو تموم کنین وگرنه مسئولیت عواقبش با دوستتونه.

    پس از چند لحظه سکوت مریم میگه: تو که سفیدیه حافظه کوتاه مدتتم  چشم آدمو میزنه.

    شیما دوباره مزه میپرونه:سفیدیش مال گچه.

    مریم با چشم غره ای خنده بچه ها  و شیما رو ساکت میکنه و منتظر به ندا که دستای عرق کردش رو با مانتوش پاک میکنه نگاه میکنه.

    ندا با سر زیر انداخته و صدایی که به سختی شنیده میشه میگه:هر چی میخونیم مثل استون میپره.

    مریم : باز ازدهات پچ پچ کرد.(چند لحظه سکوت) من پشتکار مورچه ای ازت انتظار دارم که بعد صد بار شکستم مثل بار اول سرتو بالا بگیری.

    ندا : میشه بشینیم؟

    مریم: قرار پرسش بعدیمون؟

    شیما با پوزخند:بعد جام جهانی

    مریم رو به شیما: تو دیگه اژدهات خیلی روش زیاد شده روشو کم میکنی یا خودم دست به کار شم؟

    شیما در حالی که هنوز لبخندش محو نشده: نه خانوم قلاف کرد.

    ندا بی توجه به شیما رو به مریم: هر وقتی بزارین خودمو میرسونم.


    سعی کردم قوانین دیالوگ نویسی رو رعایت کنم به جز دو تا دیالوگ که مجبور بود ساده بنویسم ولی این تمرین یکم برام عجیبه اینجوری حرف زدن آدم های داستانمون یکم غیر عادی و ناملموس نمیشه؟ 

    راستی شما فرموده بودین دیالوگی که برای شخصیت پردازی فصل قبل نوشته بودم رو عینا اینجا کپی کنم تا طبق قوانین این فصل بازنویسیش کنیم تو کامنت بعدی میارمش


    پاسخ:
    من یک سوم ابتدایی رو خوندم. توقف کردم تا یه مطلبی رو اصلاح کنید و بعد از اصلاح کامل بخونم.
    «توی این تمرین» توضیحات راویِ داستان درباره‌ی لحن و مدل بیان دیالوگ‌ها درست نیست. ما توی این تمرین می‌خوایم دیالوگ‌محورانه ماجرا رو پیش ببریم. توضیحات خیلی ضروری (درباره‌ی رفتارها) رو خیلی کوتاه و توی پرانتز بیارید. فقط دیالوگ می‌خوایم و باید احساسات و حالت‌ها رو با دیالوگ به ما منتقل کنید.


    درباره‌ی احساسی که نسبت به غیرعادی شدن دارید:
    1ـ دقیقا همین‌جاهاست که فرق یه نویسنده که داستان می‌نویسه با کسی که نویسنده نیست و داره خاطرات روزانه‌ش رو می‌نویسه روشن می‌شه. همین تفاوت‌هاست که داستان‌ها رو خواندنی تر میکنه.

    2ـ ضمن تاکید روی نکته‌ی یک، باید این رو هم بگم که ما داریم توی این تمرین کمی اغراق روی دیالوگ هم می‌کنیم. یعنی فقط روی دیالوگ اغراق‌آمیز و در بالاترین ورژن کار می‌کنیم که بعدها در کنار عناصر دیگه‌ی داستان تعدیل بشه. پس از حس فعلی‌تون نترسید.


  • بانوی نقره ای
  • خیلی ممنون از حساسیتی که در مورد کار من به خرج میدین احساس کردم کارم خیلی بده خواستم ازش دفاع کنم حق با شماست بیخودی غر زدم .

     نه به سادگی دیالوگ عموهای فیتیله ای نه مثل فلسفه صدرایی.

    معلم جوان به اسم مریم (معلم دوره راهنمایی)

    نابغه بانو (در مورد شاگرداش به کار میبره)

    وز وز لونه زنبوریتون رو تموم کنین(وقتی سر وصدا تو کلاس زیاد میشه میگه)

    باز اژدهات پچ پچ کرد(وقتی یه دانش آموزش شروع به منفی بافی و نمیتونم گفتن میکنه بهش میگه وقتی هم یکی کار اشتباهی میکنه بهش میگه اژدهای تو دیگه خیلی روش زیاد شده)

    پشتکار مورچه ای (همیشه اول سال برای بچه ها تعریف میکنه که مورچه چه موجود با اراده و پرتلاشیه  و با اینکه کوچیکه و آدما روش حساب نمیکنن حسابی پشتکار داره و بچه ها باید ازش یاد بگیرن که هر چقدر هم که دیگران دست کم میگیرنشون با تلاش خودشون رو به آنها ثابت کنن )

    یه حواس فول ورژن میخوام(وقتی میخواد بگه یه مطلبی خیلی مهم و باید همه حواسشون به درس باشه.)

    پاسخ:
    حالا بذارید من برای جمله‌ی شما یه مثال دیگه بزنم شما ارزیابی‌ش کنید ببیند مناسب هست یا نه (برای مفهوم «همه‌جایی بودن یا شایع بودن» )
    «دیالوگت نه مثل سیب گاز زده باشه، نه مثل فلسفه‌‌ی ملاصدرا»

    شخصیت و دایره‌ی واژگانش خوبه.
    حالا خود شما دو تا از دانش‌آموزها رو (که احتمالا اونا هم شخصیت هستند و دیالوگ‌نویسی‌شون می‌تونه شخصیت‌شون رو به ما نشون بده) بندازید به جون این معلم و یه مکالمه‌ی ده خطی دربیارین. (این خودش می‌شه یه داستان کوتاه دیالوگ)
  • بانوی نقره ای
  • 1.دیالوگ نباید همه جایی باشه نبایدم پیچ واپیچ و ناجور باشه.

    2.نه آنقدر ساده مثل دیالوگ پیام بازرگانی، نه آنقدر پیچیده مثل فلسفه ملاصدرایی.

    برای تمرین دوم در حال فکر کردن هستم چون باید شخصیتم رو عوض کنم راستش توقع داشتم حداقل یکی دو تا از اصطلاحات شخصیت قبلیم قابل قبول باشه مثل به قاعده نیست.

    البته با احترام نسبت به نظر شما که مطمئنا بهتر از من تشخیص میدین .


    پاسخ:
    من یه عادتِ شاید بد، شاید خوبی دارم
    که وقتی ببینم کسی دل‌به‌کار می‌ده،‌دلم می‌خواد تا بلدم سخت بگیرم!
    ضرر نمی‌کنید اگه بگردید دنبال یه شخصیت دیگه، یا یه دایره‌ی واژگان دیگه!

    از چهاربخش دو تا دیالوگ،‌ قسمت دوم دیالوگ دوم خوبه فقط. البته با این حذف کلمات اضافه که بدل بشه به این «نه مثل فلسفه‌ی صدرایی» (تا اسم فلسفه صدرایی بیاد، پیچیدگی رو می‌رسونه. نیازی به تکرار این مفهوم نیست)
    برای بخش اول،‌ روی مفهوم همه‌جایی نبودن تمرکز کنید. ببینید چه چیزایی می‌‌تونه مصداق عینی‌ترش باشه. «پیام بازرگانی‌ها اتفاقا روی بحث دیالوگ خیلی تلاش می‌کنن. (اصلا یه صنعتیه برای خودش توی این زمینه)

  • بانوی نقره ای
  • سلام 

    عید شما هم مبارک.

    دیالوگ نباید لاجون باشه نبایدم پیچ وا پیچ و ناجور باشه والسلام.

    تمرین دوم:

    پیرمرد 80 ساله، بازنشته ارتش ،فکر میکنه جوونای این دوره زمونه هیچی از نظم وانضباط نمیفهمن. به اسم فرهاد

    بی قیدی بیداد میکنه

    بی قر و قانون

    به قاعده نیست

    این جوونا حرفاشون بی پایه و اساسه

    از سر شکم یه حرفی میزنه

    پاسخ:
    "والسلام" خیلی شفاهیه!
    "لاجون" به چیزی که مدنظر ماست اشاره داره؟؟


    این اصطلاحات و تکه‌کلام‌ها به‌عنوان خاص‌ترین بخشِ دایره‌ی واژگان «فرهاد» خیلی خاص و شخصیت‌ساز نیست. رایج و معمولی‌ان تا حدودی
    انگار هیشکی دلش برف بازی نمی خواست )):
    بساط حیات خلوت هنوز دست نخورده باقی مونده ... شیرینی ها رو میزه ، تا بیات نشده بسم الله .
    کاش خودِ بچه های کارگاه  داستانها و جمله های همدیگه رو نقد کنند . به نظرم لازم نیست که خیلی مهارت نقد کردن داشته باشیم هر انچه در دلمون و به نظرمون میرسه، حسی که از خوندن جمله ها بهمون دست میده رو میتونیم منتقل کنیم به همدیگه. تا نظر دبیر محترم کارگاه چی باشه .
    فکر کنم بهتر از اینه که بیایم یه سر بزنیم و نا امید از نبود استاد بر گردیم . ( خودمونیما ، فکر کنم تنها شاگردایی باشیم که مرتب به کلاس سر میزنیم و منتظر حضور استادیم !!((:   ) مطمئنا جناب شریفی هم مثل همه ی ما مشغله های خاص خودشون رو دارن و به هر شکل تا پایان کارگاه با چنین مسئله ای مواجه خواهیم بود . دست تنها بودن ایشون مسئله ایه که هنوز نتونستیم حلش کنیم متاسفانه .

    سلام بر تمام هم کارگاهیان عزیز ...
    بنا بود امشب با جناب دبیر امشب بریم تو حیاط خلوت همگی و اولش با یه برف بازی شروع کنیم و بعدش یه چای و شیرینی که بعد برف بازی خیلی می چسبه و بعدش گپ و گفتگو راجع به اینکه عجب فصل ششی شدها !!! ماشالله چند  دو هفته را پشت سر گذاشتیم و این قصه به آخر نرسید ...
    من تو حیاط خلوتم اما میبینم که هنوز جناب دبیر تشریف نیاوردن فکر نکنم خانمشون اهل تعلل باشند احتمالا باز خودشون  ....

    حالا شما تشریف بیارید بدون ایشون هم میشه برف بازی کرد !
    http://bayanbox.ir/id/188722580619273716?info
    ممنون خانم معلم عزیز

    ان شاالله کنکورو دادیم، آخر هفته خلاص میشیم!
    و بعدش یه نفس راحت
    اگه خیلی هم نخونده باشیم اما همین انگ کنکوری و همین نفس کنکور آدمو از ذله میکنه از بس که مزخرفه!
    سلااام بر ماه سیه و سایر دوستان

    دست به دعا برداریم مشکلات و گرفتاری های روزمره اجازه بده به استادمون که به کارگاه سر بزنن ...

    انشا الله که خیره ماه سیه خانم . ایشالا هم از امتحانای دانشگاه و هم از امتحانای زندگی همه روسفید بیرون بیاییم ...


    با شخصیت هاتون زندگی میکنین یا نه ؟

    سلام و خدا قوت به همگی
    ان شاالله جناب شریفی جاهای خوب خوب باشن!
    کارای خوب خوب بکنند!
    بنده که خوشحالم از نبود ایشون از این جهت که داریم درسمون میخونیم ذهنمون آزاده از دیالوگو  شخصیت و الخ...

    خواستم بگم محتاجیم به دعاهای خیر شما دوستان!
    التماس دعای وافر بابت امتحانی که در راه است! و یه مسئله دیگه!

    دعاهای دسته جمعی خوب نتیجه میده!
    ولی ناقص نمونده!
    منظورتون رو نمی فهمم.


  • مـَـ ه جَـبـیـטּ
  • سلام

    یک عدد آقای شریفی گم کرده ایم! کسی ندیدش؟!!
    آیا ایشون کجا هستن؟!

    » این همه وقفه .. نات پذیرفتن!! (آیکون سر تکون دادن)

    :دی
    عذر تقصیر بابت تاخیرمـ ..
     
    موقعیت: شهرام تکیه داده به موتورش توی پیاده‌رو. یه پیرزن 80 ساله چادرگل‌گلی از کنارش رد می‌شه با زنبیل پر از وسیله. به شهرام که می‌رسه وسیله‌ها رو می‌ذاره رو زمین دست به کمر می‌گیره:
     
    «نمی‌بینی دارم هلاک می‌شم؟» 
    « پیری هنوز ی چند سالی مونده هلاک نمی شی. » 
    «زبون به دهن بگیر دیلاق. من برم تو گور تو یتیمای منو غذا می‌دی؟»
    « نرو رو اعصاب من رَفت تو مُخت ؟»  
    «پسر طلعت خانم نیستی تو؟»
    « بر فرض که باشمـ »
    «زنت زایید؟»
    «چی می گی؟ تو که داشتی هلاک می شدی برو ردّ کارت »
    «بیا دست کن این سیب‌زمینی پیازارو بیار تا سر کوچه»
    «من واسه نَنَمـ این کا رو نکردمـ که برا تو بکنمـ»
    «طلعت خانم رو می‌گی؟ به راه هست حالش؟»
    «طلعت دیگه خر ِ کیه ؟»
    «اسمشو عوض کرده طلعت؟»
    «چوب خطت پر شد جای سوال جواب جون بکن راهتو بکش برو»

    چه عجب ! دیگه از این فصل ناامید شده بودم ...
    .

    -آدم ِ عاجز تو این سرما بی دست و پا میشه به خدا... سلام علیکم . 10 کیلو گوسفندی برا یه حلیم ِ 40,50 نفره زیاده محمود آقا ؟
    -علیک خانم مرادی؛ نمیدونم واله؛ منم خیلی وقت نیست دستم رفته  به پخت و پز .
    - خدا رحمت کنه همسرتونو ... میخوام واسه این ننه مرده های بهزیستی یه غذای جون دار درست کنم آخه...
    - کارتون درسته.فکر بچه ی مردم بودن کار هر کسی هم نیست...

    - این بچه ها همچین زخم میزنن به دل آدم که مگه میشه فکریشون نشد ؟...
    - اووفی ه...(از تیکه کلام ها!)
    - والا گاوگیجه میاره بساط این زندگی.. بچه های شما چه می کنن با بی مادری؟

  • طاهر حسینی
  • -آدم ِ عاجز تو این سرما بی دست و پا میشه به خدا... سلام علیکم . 10 کیلو گوسفندی برا یه حلیم ِ 40,50 نفره زیاده محمود آقا ؟
    -علیک خانم مرادی؛ نمیدونم واله؛ منم خیلی وقت نیست دستم رفته  به پخت و پز .
    - خدا رحمت کنه همسرتونو ... میخوام واسه این ننه مرده های بهزیستی یه غذای جون دار درست کنم آخه...
    - کارتون درسته.فکر بچه ی مردم بودن کار هر کسی هم نیست...

    - این بچه ها همچین زخم میزنن به دل آدم که مگه میشه فکریشون نشد ؟...
    - اووفی ه...(از تیکه کلام ها!)
    سلام....
    گهگداری اگر بتونم حتما سر میزنم...دوس ندارم از این محیط دور بشم اما چاره ای ندارم....ممنونم که اسمم هنوز ته ردیف هس...این به من امید میده که بازم سری بزنم ......
    خدا قوت
    یحیی: «سید فردا عازم ورزشگاهم محض تشویق پرسپولیس. میای؟»
    سید: نه یحیی جان من که بارها گفتم نه قرمز نه ابی  فقط تراکتورسازی تبریز!
    یحیی: ـمی‌ریم چهارتا داد می‌زنیم گلومون صاف بشه!

    سید: گه دوست داشتی میتونی یکم شبیه صاحب اسمت  هم باشی!

    یحیی: یقین بدون اگه اون زمان دربی وجود داشت، جای ایشون تو جایگاه ویژه همیشه رزرو بود!

    سید: یقین منم وسط زمین پنالتی میزدم.



    سارا دخترِ پنج ساله ی نق نقو
    موقعیت: سارا در حال بازی کردنه و  باباش لم داده روی مبل جلوی تلوزیون و داره روزنامه می‌خونه. توی هم‌چین حالی بدون این‌که سرشو از روزنامه برداره می‌گه:
    «بابا خیلی تشنه‌ شده سارا»
    - من مهمون دارم. چایی بریزم عاطفه‌خانم؟
    ـ ازشون عذرخواهی کن بگو زود برمی‌گردی.
    -نه عاطفه خانوم ، هستم پیشت ، جایی نمیرم
    (بابا روزنامه را کنار می‌گذارد)
    ـ برم زنگ بزنم دختر آقای حسینی از خونه‌شون برام آب بیاره.
    -گریمو بابا در نیــار . میبینی ؟ ناراحت شد !
    ـ مهمون که نباید این‌قدر لوس باشه
    -لوس تویی که همه ی کارات رو من باید انجام بدم
    (بابا سکوت می‌کند و آرام لبخند می‌زند)
    -این صورتیه رو تازه خریدم ، از مغازه ی رو به... بابا ، بابا ؟
    ـ آدم وقتی مهمون داره باباشو صدا نمی‌زنه
    -پدر جون ! خوب نیست جلوی عاطفه بی محلی میکنی ها !
    این عبارتها هم بذهنم رسیدمنتهی بسن سارا نمیخوره
    پدر جان ! عاطفه از آنچه که شما فکر میکنید باهوش تر است !
    یا
    ای پدر بیا و حرمت مارا در پیش آشنایان حفظ نما !
    یا
    پدر! کودکان از شما یاد میگیرند!لطفا در مقابل آنها درست رفتار نمایید !
    یا...
    منتهی من نمیدونم دختر 5ساله اصلا مگه حرف هم میزنه که بخواد دیالوگ بگه :| این چی بود من انتخاب کردم !
    سلام
    البته در اصل نوشته بودم : ما تو حرف زدنمونم ریپ میزنیم چه برسه بخوایم شعر بگیم . اونی هم که گفتیم از صدقه سر پدرِ خدا بیامرزمونه ، هر وقت من و برادرم رو با قیافه های قوم یاجوج ماجوج میدید ( اینم از اصطلاحات هموشونه ) اون شعر رو برامون می خوند ... یادش بخیر


    پرنیان با رفیقش یاسمن سوار تاکسی حسین آقا شدن:

    یاسمن: «پرنیان بعد خرید بریم سینما آزادی؟»

    حسین آقا : ( از تو آینه نگاهی به دخترا می اندازه ...) سکوت

    پرنیان: آخ جونی جون بریم فیلم این پسر سیبلوئه هس قیافه ش خیلی شاسه :)))

    باسمن «توی این اوضاع اگه همینم در خونه بابامو بزنه من بهش اوکی می‌دم»
    حسین آقا : عجب روزگاری شده! (یلند میگه که دخترا بشنون)

    یاسمن: «این عموئه با ما بود پرنیان؟»

    پرنیان: " عمو جون با مایی؟"

    حسین آقا : (خنده) میگم این شوهر پیدا کردنم معذلی شده ها !!!

    پرنیان: "نه عمو جون معضل شما آقایونید"

    حسین آقا :" نه همین لباس زیباست نشان آدمیت "

    به قیافه تون می خوره دانشجو باشین . درسته ؟!

    پرنیان: تا توانی دلی به دست آور دل شکستن هنر  نمی باشد عمو جونی جون  د بده


    حسین آقا : ما تو حرف زدنمونم ریپ میزنیم چه برسه بخوایم شعر بگیم . اونی هم که گفتیم از صدقه سر پدرِ خدا بیامرزمونه ...یادش بخیر


    پرنیان با رفیقش یاسمن سوار تاکسی حسین آقا شدن:

    یاسمن: «پرنیان بعد خرید بریم سینما آزادی؟»

    حسین آقا : ( از تو آینه نگاهی به دخترا می اندازه ...) سکوت

    پرنیان: آخ جونی جون بریم فیلم این پسر سیبلوئه هس قیافه ش خیلی شاسه :)))

    باسمن «توی این اوضاع اگه همینم در خونه بابامو بزنه من بهش اوکی می‌دم»
    حسین آقا : عجب روزگاری شده! (یلند میگه که دخترا بشنون)

    یاسمن: «این عموئه با ما بود پرنیان؟»

    پرنیان: " عمو جون با مایی؟"

    حسین آقا : (خنده) میگم این شوهر پیدا کردنم معذلی شده ها !!!

    پرنیان: "نه عمو جون معضل شما آقایونید"

    حسین آقا : نه همین لباس زیباست نشان آدمیت ... به قیافه تون می خوره دانشجو باشین ، درسته ؟!

    پرنیان: تا توانی دلی به دست آور دل شکستن هنر  نمی باشد عمو جونی جون  د بده
  • سرباز شهاب
  • مهدی سلمانی-زیر لب:حیف از این عروس زیر پای شما.
    سارا22-زیر لب و با قیافه آویزون:شکلشا برم! قیافه داغون تر از این نمی شد!
    مهدی سلمانی:لابد تا فیها خالدونشو شستین ، پدر شمعا رو در آوردین جلو چشش.
    سارا: چم! من اینا که گفتین رو اصن نمیدونم چی هس! حالا درست میشه؟
    مهدی سلمانی:سر و ته دو تا شمع رونتونم هم بیارم که باید برم قالپاق فروشی باز کنم.
    سارا:‌پس زودتر.عجله دارم!
    مهدی سلمانی:(خوبه  فقط چهارتا سیلندر زیر پاشه.بوگاتی شونزده سیلندر نداره)
    مهدی سلمانی:نگران نباشین. به  قرارتون با رئیس جمهور می رسین(با پوزخند)
    سارا: لطفا سرتون به کار خودتون باشه. اینجا مکانیکیه یا فرّاشی؟
    مهدی سلمانی:اگه شما واسه کار ما تعیین تکلیف نکنید شاید مکانیکی باشه
    سارا: رو که نیست! سنگ پا قزوینه!
    سلام.خیلی ممنون و تشکر

    مهدی سلمانی-زیر لب:ماشینه یا ویترین عروسک؟
    سارا22-زیر لب و با قیافه آویزون:شکلشا برم! قیافه داغون تر از این نمی شد!
    مهدی سلمانی:لابد تا فیها خالدونشو شستین ، پدر شمعا رو در آوردین جلو چشش.
    سارا: چم! من اینا که گفتین رو اصن نمیدونم چی هس! حالا درست میشه؟
    مهدی سلمانی:سر و ته دو تا شمع رونتونم هم بیارم که باید برم قالپاق فروشی باز کنم.
    سارا:‌پس زودتر.عجله دارم!
    مهدی سلمانی:(خوبه  فقط چهارتا سیلندر زیر پاشه.بوگاتی شونزده سیلندر نداره)
    مهدی سلمانی:نگران نباشین. به  قرارتون با رئیس جمهور می رسین(با پوزخند)
    سارا: لطفا سرتون به کار خودتون باشه. اینجا مکانیکیه یا فرّاشی؟
    مهدی سلمانی:اگه شما واسه کار ما تعیین تکلیف نکنید شاید مکانیکی باشه
    سارا: رو که نیست! سنگ پا قزوینه!
  • مـَـ ه جَـبـیـטּ
  • یه مهندس کامپیوتر 20 ساله (نادر) :

    + سعید تا می‌رسم اینجا، کلی صدای دکمه می‌ره تو حافظه‌م! لب‌تابت بی‌صدا نمی‌شه؟
    » حالا پَنِلِ سیستمِ ت گیر کرده بِ صدای لپ تاپ ما؟

    + اصلا متوجه هستی امتحان پایان ترم ادبیات یعنی چی؟
    » قول آخرین مرحله ست؟! اینجا کِ تابلو نزدن بُن بستِ مطالعه!
    یا
    » wait; لامصب ده بار ران میگیره!! (اینجا؛ سعید داره کد میزنه و با خودش حرف میزنه)

    ( یه چیزی، حتمن باید تو همه حرفاش از دیالوگ هایی که گفتم (همون کلمات نرم افزاری) استفاده کنه؟! مثلن الان احساس کردم برای جمله اول ازون کلمات نمیشه استفاده کرد )
    سعید-بیکار نبودیم ولی با یه سرکش اضافه بیگار بودیم
    مسئول گزینش: «فکر می‌کنی چقدر حقوق ماهیانه لازمه تا سرکش اضافه‌ نیاد رو کارت؟»
    سعید-اونقدر که محض خجالت ، به اسم کسب تجربه سر این و اونو کلاه نذارم و سر اینو سرکش
    مسئول گزینش: «فسلفه نباف پسرجون. پرسیدم چقدر؟»
    سعید-آقا به سق ما سُق زدن حلال یاد دادند.قدر حلال بی منت و باعزت.

    عجبا...!
    ...
    «ببخشید خانم (فامیلی ریحانه) »
    -بله؟!
    -میشه چند دقیقه...؟!
    -چند دقیقه چی؟!
    - می‌خوام یه مساله‌ی کاملاً شخصی رو با شما درمیون بذارم
    -حل مسائل شخصیم خوب نیست آقای همکلاسی!:|
    ـاختیار دارید.. می‌تونم شماره‌تون رو داشته باشم؟ (کمی دست‌پاچه هم شده)
    -(شکلک سبز)...خودم حی و حاضر اینجام...!(این پا اون پا میکنه ،دنبال بهونست که فلنگو ببنده!)
    ـ نمی‌تونم ذهنمو حضوری و شفاهی بریزم وسط. 
    -(خدایا تو این دانشگاه همه رو برق میگیره ما رو چراغ موشی!)...دانشکده روانشناسی همین بغله، خوراکِ بر و بچ اونجایید!
    ـ شما همیشه به حرفای محترمانه این‌جوری احترام می‌ذارید؟
    -عرض عذر...شما که هنوزحرفی نزدید چه برسه از نوع محترمانش!
    -ـ لابد فرکانس صدای من با گوش شما تنظیم نیست که حرفام شنیده نشده. ناامید کننده‌ست!
    -احتمالا...اگه امیدی باقی نمونده من برم!
    -برای رفتن‌تون شرط نمی‌ذارم اما دوست داشتین به تنها سوالم جواب بدین
    -اگه فرکانس تنظیم باشه..من در خدمتم!
    -این‌که بقیه رو زیر پاتون در حال له شدن ببینید، خیلی لذت داره؟
    -برا امثال شماها، حس بنفشه اصن!

    سلام.ببخشید من دارم به شدت هرچه تمام تر پایان نامه می نویسم.بعد نتونستم حضورمو بهم برسونم. امروز فردا که تموم شه میام!
    سلام
    اومدم یه سلامی بدم به استاد و به بچه های کارگاه
    واقعا حسرت میخورم که دیگه نمیتونم بیام :(
    پاسخ:
    سلام
    لطف دارید شما و مطمئناً همه‌ِ بچه‌های کارگاه هم سلام می‌رسونند

    کلمه‌ی «نمی‌تونم» رو جوری ادا می‌فرمایید که انگار خانم معلم شما رو از کلاس انداخته بیرون!
    قطعاً همه از حضور مجدد و فعال شما استقبال می‌کنند.
    پس به نظرم یه وقت خیلی کوتاه توی شبانه روز خالی کنید و اینجا رو ادامه بدین
    سلام مجدد
    خب امیدوارم بتونم این تضمین رو بدم.چون همون دو فصل هم خیلی برام خوب  بود و به تخیلاتم جهت داده بود تو نوشتن.
    حالا از کجا باید شروع کنم؟
    پاسخ:
    از فصل 4 شروع بفرمایید.
  • خادم اهل بیت (ع) ارادتمند رزمنده ها
  • به نام خدا

    اگه ممکن هست ان شاء‌ الله تمرین فصل چهار  رو چک کنید و تمارین بیشتر از فصل دو و یک رو ان شاء الله کنارش انجام میدم

    پاسخ:
    سلام
    حتما ان‌شالله
    ینی مردمـ از خنده .. پیرزن بیچاره رو ی لنگه پا نگه داشتیمـ تو خیابون ! گناه داره خب ..
    پاسخ:
    به سنش نگاه نکنید. 
    همین که واستاده با یه قلچماق دهن به دهن می‌ذاره نشون می‌ده با این بادا نمی‌لرزه!
    موقعیت: شهرام تکیه داده به موتورش توی پیاده‌رو. یه پیرزن 80 ساله چادرگل‌گلی از کنارش رد می‌شه با زنبیل پر از وسیله. به شهرام که می‌رسه وسیله‌ها رو می‌ذاره رو زمین دست به کمر می‌گیره:
     
    «نمی‌بینی دارم هلاک می‌شم؟» 
    « پیری هنوز ی چند سالی مونده هلاک نمی شی. » 
    «زبون به دهن بگیر دیلاق. من برم تو گور تو یتیمای منو غذا می‌دی؟»
    « نرو رو اعصاب من رَفت تو مُخت ؟»  
    «پسر طلعت خانم نیستی تو؟»
    « بر فرض که باشمـ »
    «زنت زایید؟»
    «چی می گی؟ تو که داشتی هلاک می شدی برو ردّ کارت »
    «بیا دست کن این سیب‌زمینی پیازارو بیار تا سر کوچه»
    «من واسه نَنَمـ این کا رو نکردمـ که برا تو بکنمـ»
    «طلعت خانم رو می‌گی؟ به راه هست حالش؟»
    «طلعت دیگه خر ِ کیه ؟»
    «اسمشو عوض کرده طلعت؟»
    «ببین پیری به من می گن شهرامـ تیزی ، طلعتمـ نمی شناسمـ ،گرفتی؟»
     
    پاسخ:
    قانون1 رعایت نشده. 
    ساختار پیچیده‌تر و غیرروزمره‌تر لازمه
  • خانم معلم
  • دیالوگ احلام :

    موقعیت: با مادرش رفتند خرید. از جلوی بوتیک‌ها و مغازه‌ها دارن رد می‌شن:

     - این سارافونه بدترکیب نیست؟

    - بدترکیب واسه یه دقیقشه، پارچه اضافه آوردن چسبوندن به پایینش(لبخند)

    - می‌خواستم برات بخرمش سری قبل

    - بــــــــله؛ جناب مامان سلیقش به ما که می رسه، آسمونش می تپه. می خریدی، منم پایینش پارچه دخیل می بستم.

    -
    نظرت چیه بگیریمش کادو برا دختر خاله‌‌ت؟

     


    -
    خدا تومن خرجش کنی که بره واسه تن نازی ( دخترخاله) برقصه ؟لباس فله ای من باشه شرف داره ...

    پاسخ:
    قسمت دوم دیالوگ (لباس فله‌ای) به نظر جذاب میاد اما این ناقص موندنش مبهمش کرده 
    یحیی: «سید فردا عازم ورزشگاهم محض تشویق پرسپولیس. میای؟»
    سید: نه یحیی جان من که بارها گفتم نه قرمز نه ابی  فقط تراکتورسازی تبریز!
    یحیی: ـمی‌ریم چهارتا داد می‌زنیم گلومون صاف بشه!
    سید: گه دوست داشتی میتونی یکم شبیه صاحب اسمت  هم باشی!
    یا
    سید: با صاحب اسمت در اوج شباهتید!
    یا 
    سید: با صاحب اسمت مو نمیزنی به مولا!
    یا
    سید: نه به صاحب اسمت و نه به خودت!
    یا
    سید:آدم یکم هم شبیه صاحب اسمش باشه بد نیست!


    پاسخ:
    اولی خوبه.

    ـ یقین بدون اگه اون زمان دربی وجود داشت، جای ایشون تو جایگاه ویژه همیشه رزرو بود!
  • هو العشق
  • مهدی سلمانی-زیر لب:ماشینه یا ویترین عروسک؟
    سارا22-زیر لب و با قیافه آویزون:شکلشا برم! قیافه داغون تر از این نمی شد!
    مهدی سلمانی:لابد تا فیها خالدونشو شستین ، پدر شمعا رو در آوردین جلو چشش.
    سارا: چم! من اینا که گفتین رو اصن نمیدونم چی هس! حالا درست میشه؟
    مهدی سلمانی:سر و ته دو تا شمع رونتونم هم بیارم که باید برم قالپاق فروشی باز کنم.
    سارا:‌پس زودتر.عجله دارم!
    مهدی سلمانی:(خوبه  فقط چهارتا سیلندر زیر پاشه.بوگاتی شونزده سیلندر نداره)
    مهدی سلمانی:نگران نباشین. به  قرارتون با رئیس جمهور می رسین(با پوزخند)
    سارا: لطفا سرتون به کار خودتون باشه. اینجا مکانیکیه یا فرّاشی؟
    مهدی سلمانی:اگه شما واسه کار ما تعیین تکلیف نکنید شاید مکانیکی باشه
    سارا: رو رو برم! یه چی هم بدهکار شدم انگار! :/
    پاسخ:
    خانم هوالعشق، ضمن آرزوی بهترین‌ها و توفیقات روز‌افزون برای شما،
    باید به عرض برسانم که لطف فرموده
    و دیالوگ‌ آخر سارا رو با رعایت قانون1 مجددا ویرایش کنید. (میزانی پیچش در ساختار دیالوگ که آن‌را از حالت عادی و روزمره و شفاهی خارج کند)

    با تشکر
    سعید-بیکار نبودیم ولی با یه سرکش اضافه بیگار بودیم
    مسئول گزینش: «فکر می‌کنی چقدر حقوق ماهیانه لازمه تا سرکش اضافه‌ نیاد رو کارت؟»
    سعید-اونقدر که محض خجالت ، به اسم کسب تجربه سر این و اونو کلاه نذارم و سر اینو سرکش

    پاسخ:
    (خیلی خوبه)
    مسئول گزینش: «فسلفه نباف پسرجون. پرسیدم چقدر؟»
  • سرباز شهاب
  • مهدی سلمانی-زیر لب:زن چه داند قدر حلوای نبات!
    سارا22-زیر لب و با قیافه آویزون:شکلشا برم! قیافه داغون تر از این نمی شد!
    مهدی سلمانی:لابد تا فیها خالدونشو شستین ، پدر شمعا رو در آوردین جلو چشش.
    سارا: چم! من اینا که گفتین رو اصن نمیدونم چی هس! حالا درست میشه؟
    مهدی سلمانی:سر و ته دو تا شمع رونتونم هم بیارم که باید برم قالپاق فروشی باز کنم.
    سارا:‌پس زودتر.عجله دارم!
    مهدی سلمانی:(خوبه  فقط چهارتا سیلندر زیر پاشه.بوگاتی شونزده سیلندر نداره)
    مهدی سلمانی:نگران نباشین. به  قرارتون با رئیس جمهور می رسین(با پوزخند)
    سارا: لطفا سرتون به کار خودتون باشه. اینجا مکانیکیه یا فرّاشی؟
    مهدی سلمانی:اگه شما واسه  ما تعیین تکلیف نکنید شاید مکانیکی باشه.
    پاسخ:
    فکر می‌کنم ایراد خروج از دایره‌ی واژگانی پیدا کرده.
    یعنی با شخصیتی که من درک کردم از مهدی سلمانی، این ضرب‌المثل با قانون2 منافات پیدا می‌کنه
  • مـَـ ه جَـبـیـטּ
  • یه مهندس کامپیوتر 20 ساله (نادر)
    play کن 
    wait 
    رو mood نیستم
    هاردَم پرید 
    ctrl z میزنم 
    شارژ ندارم
    ----------------------------------
    + سعید تا می‌رسم اینجا، کلی صدای دکمه می‌ره تو حافظه‌م! لب‌تابت بی‌صدا نمی‌شه؟
    » حالا پَنِلِ سیستمِ ت گیر کرده بِ صدای لپ تاپ ما؟

    پاسخ:
    (داره خوب پیش میره. ادامه بدین)

    + اصلا متوجه هستی امتحان پایان ترم ادبیات یعنی چی؟
  • محتـ ـسبـ
  • سارا دخترِ پنج ساله ی نق نقو
    موقعیت: سارا در حال بازی کردنه و  باباش لم داده روی مبل جلوی تلوزیون و داره روزنامه می‌خونه. توی هم‌چین حالی بدون این‌که سرشو از روزنامه برداره می‌گه:
    «بابا خیلی تشنه‌ شده سارا»
    - من مهمون دارم. چایی بریزم عاطفه‌خانم؟
    ـ ازشون عذرخواهی کن بگو زود برمی‌گردی.
    -نه عاطفه خانوم ، هستم پیشت ، جایی نمیرم
    (بابا روزنامه را کنار می‌گذارد)
    ـ برم زنگ بزنم دختر آقای حسینی از خونه‌شون برام آب بیاره.
    -گریمو بابا در نیــار . میبینی ؟ ناراحت شد !
    ـ مهمون که نباید این‌قدر لوس باشه
    -لوس تویی که همه ی کارات رو من باید انجام بدم
    (بابا سکوت می‌کند و آرام لبخند می‌زند)
    -این صورتیه رو تازه خریدم ، از مغازه ی رو به... بابا ، بابا ؟
    ـ آدم وقتی مهمون داره باباشو صدا نمی‌زنه
    -پدری...عاطفه داره نگاه میکنه ها !
    پاسخ:
    به محاوره نزدیک شد. همین مضمون رو ادیت کنید با یه عبارت دیگه
  • خانم معلم
  • lمنظورش اینه که دانشجو بودن شخصیت داره . اندازه ی خودش از اصطلا حاتش استفاده میکنه میخاد بفهمونه درست صحبت کنین ...
    پاسخ:
    این منظور خوب و مرتبطه. عبارتش شاید یه مقدار گویا نبود
    -«ببخشید خانم (فامیلی ریحانه) »
    -بله؟!
    -میشه چند دقیقه...؟!
    -چند دقیقه چی؟!
    - می‌خوام یه مساله‌ی کاملاً شخصی رو با شما درمیون بذارم
    -حل مسائل شخصیم خوب نیست آقای همکلاسی!:|
    ـاختیار دارید.. می‌تونم شماره‌تون رو داشته باشم؟ (کمی دست‌پاچه هم شده)
    -(شکلک سبز)...خودم حی و حاضر اینجام...!(این پا اون پا میکنه ،دنبال بهونست که فلنگو ببنده!)
    ـ نمی‌تونم ذهنمو حضوری و شفاهی بریزم وسط. 
    -(خدایا تو این دانشگاه همه رو برق میگیره ما رو چراغ موشی!)...دانشکده روانشناسی همین بغله، خوراکِ بر و بچ اونجایید!
    ـ شما همیشه به حرفای محترمانه این‌جوری احترام می‌ذارید؟
    -عرض عذر...شما که هنوزحرفی نزدید چه برسه از نوع محترمانش!
    -ـ لابد فرکانس صدای من با گوش شما تنظیم نیست که حرفام شنیده نشده. ناامید کننده‌ست!
    -احتمالا...اگه امیدی باقی نمونده من برم!
    «برای رفتن‌تون شرط نمی‌ذارم اما دوست داشتین به تنها سوالم جواب بدین
    -اگه فرکانس تنظیم باشه..من در خدمتم!

    الان این دیالوگا خوبه ؟!
    جای کار داره؟!
    نداره؟!
    پاسخ:
    الان اینا خوبن.
    فقط مشکل اینه که من هر چی فکر می‌کنم شخصیتم می‌خواست چی بگه یادم نمیاد.


    «این‌که بقیه رو زیر پاتون در حال له شدن ببینید، خیلی لذت داره؟»
  • سرباز شهاب
  • ظاهرا خانم هوالعشق چند وقتی مشغله دارن نمی تونن به این جا سر بزنن.
    پاسخ:
    چه خبر ناگواری!!
    دقیقا چند وقت؟
  • سرباز شهاب
  • مهدی سلمانی-زیر لب:نشد یه ماشین زیرپای این زنا سالم بمونه.
    سارا22-زیر لب و با قیافه آویزون:شکلشا برم! قیافه داغون تر از این نمی شد!
    مهدی سلمانی:لابد تا فیها خالدونشو شستین ، پدر شمعا رو در آوردین جلو چشش.
    سارا: چم! من اینا که گفتین رو اصن نمیدونم چی هس! حالا درست میشه؟
    مهدی سلمانی:سر و ته دو تا شمع رونتونم هم بیارم که باید برم قالپاق فروشی باز کنم.
    سارا:‌پس زودتر.عجله دارم!
    مهدی سلمانی:(خوبه  فقط چهارتا سیلندر زیر پاشه.بوگاتی شونزده سیلندر نداره)
    مهدی سلمانی:نگران نباشین. به  قرارتون با رئیس جمهور می رسین(با پوزخند)
    سارا: لطفا سرتون به کار خودتون باشه. اینجا مکانیکیه یا فرّاشی؟
    مهدی سلمانی:اگه شما واسه  ما تعیین تکلیف نکنید شاید مکانیکی باشه.

    پاسخ:
    جمله‌ی اولت هنوز در نیومده. تلاش مجدد.
  • خادم اهل بیت (ع) ارادتمند رزمنده ها
  • به نام خدا

    تمرین دیگری برای فصل دو خدا رو شکر انجام شد

    پاسخ:
    بله. دیدمش. چشم ان‌شالله بررسی می‌شه
    باور کنید متوجه شدم که واسه شخصیت متقابله!
    اینا رو گفتم که بگم در و دیوار هم تاثیرپذیر شده شخصیت ما!
    باشه چون شما میفرمایید خوبه ما هم راضی ایم!

    -«ببخشید خانم (فامیلی ریحانه) »
    -بله؟!
    -میشه چند دقیقه...؟!
    -چند دقیقه چی؟!
    - می‌خوام یه مساله‌ی کاملاً شخصی رو با شما درمیون بذارم
    -حل مسائل شخصیم خوب نیست آقای همکلاسی!:|
    ـاختیار دارید.. می‌تونم شماره‌تون رو داشته باشم؟ (کمی دست‌پاچه هم شده)
    -(شکلک سبز)...خودم حی و حاضر اینجام...!(این پا اون پا میکنه ،دنبال بهونست که فلنگو ببنده!)
    ـ نمی‌تونم ذهنمو حضوری و شفاهی بریزم وسط. 
    -(خدایا تو این دانشگاه همه رو برق میگیره ما رو چراغ موشی!)...دانشکده روانشناسی همین بغله، خوراکِ بر و بچ اونجایید!
    ـ شما همیشه به حرفای محترمانه این‌جوری احترام می‌ذارید؟
    -عرض عذر...شما که هنوزحرفی نزدید چه برسه از نوع محترمانش!
    ـ لابد فرکانس صدای من با گوش شما تنظیم نیست. نا امید شدم
    -احتمالا...اگه امیدی باقی نمونده من برم!
    پاسخ:
    (دیالوگ آخر من اصلاح شده بودا)

    «برای رفتن‌تون شرط نمی‌ذارم اما دوست داشتین به تنها سوالم جواب بدین»
    سعید-بیکار نبودیم ولی با یه سرکش اضافه بیگار بودیم.

    پاسخ:
    (خوبه)

    مسئول گزینش: «فکر می‌کنی چقدر حقوق ماهیانه لازمه تا سرکش اضافه‌ نیاد رو کارت؟»
  • خانم معلم

  • پرنیان با رفیقش یاسمن سوار تاکسی حسین آقا شدن:

    یاسمن: «پرنیان بعد خرید بریم سینما آزادی؟»

    حسین آقا : ( از تو آینه نگاهی به دخترا می اندازه ...) سکوت

    پرنیان: آخ جونی جون بریم فیلم این پسر سیبلوئه هس قیافه ش خیلی شاسه :)))

    باسمن «توی این اوضاع اگه همینم در خونه بابامو بزنه من بهش اوکی می‌دم»
    حسین آقا : عجب روزگاری شده! (یلند میگه که دخترا بشنون)

    یاسمن: «این عموئه با ما بود پرنیان؟»

    پرنیان: " عمو جون با مایی؟"

    حسین آقا : (خنده) میگم این شوهر پیدا کردنم معذلی شده ها !!!

    پرنیان: "نه عمو جون معضل شما آقایونید"

     

    حسین آقا : نه همین لباس زیباست نشان آدمیت ... به قیافه تون می خوره دانشجو باشین ، درسته ؟!

     

     
    پاسخ:
    من واسم مشکله ارتباط بین پاسخ‌ حسین آقا رو با حرف این دخترخانوما درک کنم!
    موقعیت: شهرام تکیه داده به موتورش توی پیاده‌رو. یه پیرزن 80 ساله چادرگل‌گلی از کنارش رد می‌شه با زنبیل پر از وسیله. به شهرام که می‌رسه وسیله‌ها رو می‌ذاره رو زمین دست به کمر می‌گیره:
     
    «نمی‌بینی دارم هلاک می‌شم؟» 
    « پیری هنوز ی چند سالی مونده هلاک نمی شی. » 
    «زبون به دهن بگیر دیلاق. من برم تو گور تو یتیمای منو غذا می‌دی؟»
    « نرو رو اعصاب من رَفت تو مُخت ؟»  
    «پسر طلعت خانم نیستی تو؟»
    « بر فرض که باشمـ »
    «زنت زایید؟»
    «چی می گی؟ تو که داشتی هلاک می شدی برو ردّ کارت »
    «بیا دست کن این سیب‌زمینی پیازارو بیار تا سر کوچه»
    «من واسه نَنَمـ این کا رو نکردمـ که برا تو بکنمـ»
    «طلعت خانم رو می‌گی؟ به راه هست حالش؟»
    «طلعت دیگه خر ِ کیه ؟»

    پاسخ:
    «اسمشو عوض کرده طلعت؟»
    -«ببخشید خانم (فامیلی ریحانه) »
    -بله؟!
    -میشه چند دقیقه...؟!
    -چند دقیقه چی؟!
    - می‌خوام یه مساله‌ی کاملاً شخصی رو با شما درمیون بذارم
    -حل مسائل شخصیم خوب نیست آقای همکلاسی!:|
    ـاختیار دارید.. می‌تونم شماره‌تون رو داشته باشم؟ (کمی دست‌پاچه هم شده)
    -(شکلک سبز)...خودم حی و حاضر اینجام...!(این پا اون پا میکنه ،دنبال بهونست که فلنگو ببنده!)
    ـ نمی‌تونم ذهنمو حضوری و شفاهی بریزم وسط. 
    -(خدایا تو این دانشگاه همه رو برق میگیره ما رو چراغ موشی!)...دانشکده روانشناسی همین بغله، خوراکِ بر و بچ اونجایید!
    ـ شما همیشه به حرفای محترمانه این‌جوری احترام می‌ذارید؟
    -عرض عذر...شما که هنوزحرفی نزدید چه برسه از نوع محترمانش!
    ـ لابد فرکانس صدای من با گوش شما تنظیم نیست. نا امید شدم

    بنده خیلی اهل تلویزیون نیستم اما سریال آوای باران رو میبینم اونم بیشتر به خاطر دیالوگاش...در حین نوشتن دیالوگ های اینجا فقط حرف زدن لاتی شخصیت باران میاد به ذهنم! و اعتراف کنم که از شخصیتداستانم یه کمی دور شدم!:(
    حالا تکلیف چیه!؟ از جایی که آدرس دانشکده روانشناسی میده!
    عوض کنم یا همینو ادامه بدم؟!
    پاسخ:
    فکر کنم سوء برداشت شد ها. این آخری که من نوشتم دیالوگ شخصیتم بود‌ها!!! 
    بذارید این‌جور اصلاحش کنم:

    ـ لابد فرکانس صدای من با گوش شما تنظیم نیست که حرفام شنیده نشده. ناامید کننده‌ست!

    ادامه بدید. خوبه همین‌طور. احتمالا چون شخصیت شما از این نظر کمی نزدیکه به شخصیت اون خانم، باعث می‌شه که تداخل ایجاد بشه.
    اما اجازه ندید اون شخصیت سوار بر ذهن شما بشه. 
  • سرباز شهاب
  • مهدی سلمانی-زیر لب:ماشینه یا ویترین عروسک؟
    سارا22-زیر لب و با قیافه آویزون:شکلشا برم! قیافه داغون تر از این نمی شد!
    مهدی سلمانی:لابد تا فیها خالدونشو شستین ، پدر شمعا رو در آوردین جلو چشش.
    سارا: چم! من اینا که گفتین رو اصن نمیدونم چی هس! حالا درست میشه؟
    مهدی سلمانی:سر و ته دو تا شمع رونتونم هم بیارم که باید برم قالپاق فروشی باز کنم.
    سارا:‌پس زودتر.عجله دارم!
    مهدی سلمانی:(خوبه  فقط چهارتا سیلندر زیر پاشه.بوگاتی شونزده سیلندر نداره)
    مهدی سلمانی:نگران نباشین. به  قرارتون با رئیس جمهور می رسین(با پوزخند)
    سارا: لطفا سرتون به کار خودتون باشه. اینجا مکانیکیه یا فرّاشی؟
    مهدی سلمانی:اگه شما واسه کار ما تعیین تکلیف نکنید شاید مکانیکی باشه.


    پاسخ:
    ـ دیالوگ جدیدی که نوشتی از نظر مفهوم و محتوی کمی با دیالوگ قبلی‌ت فرق داره. درسته؟ قرار شد همون مضمون رو دست‌کاری کنی.

    ـ حالا نظرت چیه «کار» هم از دیالوگ آخرحذف بشه؟ (این مواردی که من می‌گم کاملاً پیشنهادیه ها. قطعا خودت تمرکز کنی روش به پیشنهادای بهتری هم شاید برسی)

    ـ فکر کنم لازم باشه تا این کل‌کل خاموش نشده، دوباره یه تلاش برای پیدا کردن «سارا» بکنی! 
  • محتـ ـسبـ
  • سارا دخترِ پنج ساله ی نق نقو
    موقعیت: سارا در حال بازی کردنه و  باباش لم داده روی مبل جلوی تلوزیون و داره روزنامه می‌خونه. توی هم‌چین حالی بدون این‌که سرشو از روزنامه برداره می‌گه:
    «بابا خیلی تشنه‌ شده سارا»
    - من مهمون دارم. چایی بریزم عاطفه‌خانم؟
    ـ ازشون عذرخواهی کن بگو زود برمی‌گردی.
    -نه عاطفه خانوم ، هستم پیشت ، جایی نمیرم
    (بابا روزنامه را کنار می‌گذارد)
    ـ برم زنگ بزنم دختر آقای حسینی از خونه‌شون برام آب بیاره.
    -گریمو بابا در نیــار . میبینی ؟ ناراحت شد !
    ـ مهمون که نباید این‌قدر لوس باشه
    -لوس تویی که همه ی کارات رو من باید انجام بدم
    (بابا سکوت می‌کند و آرام لبخند می‌زند)
    -این صورتیه رو تازه خریدم ، از مغازه ی رو به... بابا ، بابا ؟
    ـ آدم وقتی مهمون داره باباشو صدا نمی‌زنه
    -فقط بلدی آدمو جلوی دوستاش خراب کنی ها!فقط یه لیوان آب واست نیاوردم ، ببین چی میکنی ؟

    پاسخ:
    خوبه. اما نمی‌خوام خودمون رو راضی کنیم. باید بهتر از این بشه.
    توضیح:
    شخصیت شما قصد داره دو تا چیز رو مطرح کنه:
    1ـ این‌که جلوی دوستاش خراب شده
    2ـ این‌که اعتراض کنه به باباش که یه لیوان آب ارزش این کارها رو نداشت.

    این دو تا قضیه خیلی راحت می‌تونن در قالب یه ساختار جذاب‌تر (قانون1) به هم ربط پیدا کنند و جلوی «دو تیکه» شدن دیالوگ و در نتیجه طولانی شدنش (قانون3) رو بگیرن.
    تلاش کنید برای همین مضمون با این ویژگی‌ها مجددا یه دیالوگ بسازید.
  • خانم معلم
  • سلام عید همگی مبارک

    و سلام خاص خدمت دبیر کارگاه
    بعدشم ، همچی میگی قرار شد دیالوگشون رو عوض کنن که انگار من بلافاصله کف دستمو خوندم و میدونم الان به دیالوگ یکی مونده به اخرم جواب دادی که بعدش من عوض کنم و برم سراغ تغییر بعدی !
    خب پس بهتره که ما منتظر بمونیم و پیش نریم ، گرچه به یکی از بچه ها فکر کنم شهاب اینا بودن گفته بودین شما پیش برین ... ما هم پیش رفتیم دیگه !!!
    ولی چشم ، سعی میکنیم قانون اول رو رعایت کنیم گرچه واقعا به نظر من راننده ها اینجوری سر به سر دخترای لوسی مث پرنیان نمی زارن و این دیالوگای روزمره هم نیست ... اما قبول دارم پیچشی در کلمات هم دیده نمی شه ...
    پاسخ:
    سلام خانم معلم
    و عید شما و همه مبارک باشه ان‌شالله!
    خانم واقعا این روش خیلی خوبه. اصلا شاید بهتر بود که این‌طور بنا می‌ذاشتیم که شما اول کامل بنویسید همه‌ی دیالوگا رو و بعد بهشون گیر بدیم و بعد دوباره از اول همه رو اصلاح کنیم. چون «ویرایش» و «ادیت» خیلی مهارت‌افزایی می‌کنه.
    برای همین شما به هیچ‌وجه منتظر نمونید و ادامه بدید.
    درباره‌ی راننده‌تون هم کاملا درست می‌گید. قبول دارم. هم این بخش رو که یه راننده‌تاکسی معمولی به دخترا گیر نمی‌ده. و هم این بخش رو که خودتون فرمودید پیچش نداره.
    اما مقصود پیچش در کلمات نیست. بیشتر پیچش در ساختار منظوره. یه توضیحکی هم توی کامنت «مه‌جبین» هست که شاید به هضم این قانون1 مسخره‌ی زمخت کمی کمک کنه.

    و این‌که:
    خانم فیلم باجه تلفن phone booth رو اگه می‌تونید دانلود کنید و حتما حتما ده دقیقه اولش رو دو سه بار با دقت ببینید. (به این قسمت توجه کنید که یارو پسره و طرف‌های مقابلش چه منظوری رو با چه عبارت‌هایی بیان می‌کنن. منظورهای کاملاً ساده اما با عبارت‌های کاملاً پیچیده‌‌ی قابل فهم)
    البته اگه خواستید ببینید من قسمتای ناهنجارش رو گردن نمی‌گیرم. 

  • سرباز شهاب
  • مهدی سلمانی-زیر لب:ماشینی که زن پشتش نشسته از این بهتر نمیشه.

    سارا22-زیر لب و با قیافه آویزون:شکلشا برم! قیافه داغون تر از این نمی شد!

    مهدی سلمانی:لابد تا فیها خالدونشو شستین ، پدر شمعا رو در آوردین جلو چشش.

    سارا: چم! من اینا که گفتین رو اصن نمیدونم چی هس! حالا درست میشه؟

    مهدی سلمانی:سر و ته دو تا شمع رونتونم هم بیارم که باید برم قالپاق فروشی باز کنم.

    سارا:‌پس زودتر.عجله دارم!
    مهدی سلمانی:(خوبه  فقط چهارتا سیلندر زیر پاشه.بوگاتی شونزده سیلندر نداره)
    مهدی سلمانی:نگران نباشین. به  قرارتون با رئیس جمهور می رسین(با پوزخند)
    سارا: لطفا سرتون به کار خودتون باشه. اینجا مکانیکیه یا فرّاشی؟
    مهدی سلمانی:اگه شما واسه کار ما تعیین تکلیف نکنید این جا مکانیکیه.
    پاسخ:
    شهاب دیالوگ اولت داره توی ذوق می‌زنه. ببین می‌تونی همین مضمون رو با ساختار «خاص»تر بنویسی؟
    دیالوگ آخرت یه چیزی زیاد داره و شاید یه چیزی هم کم. «این‌جا» رو بردار. (سارا داره درباره‌ی «این‌جا» سوال می‌پرسه و دیگه نیاز نیست مهدی سلمانی به «این‌جا» اشاره کنه)
    برای خاص شدن ساختارش (و القاء این حالت کل‌کل) می‌شه مثلاً یه «شاید» اضافه بشه.
    «.... شاید مکانیکی باشه»
    همین شاید (یا هرچیزی که فکر می‌کنی مناسب‌تره)‌ گرچه یه کلمه‌ی ساده‌ست اما کلی بار و حس معنایی به جمله می‌ده. (اینجاست که ظرافت دیالوگ‌نویسی خودشو نشون می‌ده)

    سعید-عارضم به خدمت انور جناب که بیگاری رو کار نمی گن که...منتهاش مثل باقی خلق الناس اینجانب نیزدنبال مایه می باشم واسه زندگی
    پاسخ:
    ممنون.
    اما درباره‌ی این پاسخ سعید شما باید بگم که قانون 3 و 1 دیالوگ‌نویسی (که توضیحش توی پست گذشت) رعایت نشده. 
    نیازه که دیالوگ‌تون کمی کوتاه‌تر بشه. و بر اساس قانون1 پیچیدگی ساختاری پیدا کنه و از مکالمه‌های روزمره و شفاهی فاصله بگیره.
    درباره‌ی قانون1 یه توضیح مختصر بیشتری ذیل کامنت خانم مه‌جبین (کامنت قبلی) اومده که شاید ابهامش رو کمی برطرف کنه.
  • مـَـ ه جَـبـیـטּ
  • یه مهندس کامپیوتر 20 ساله (نادر)
    play کن 
    wait 
    رو mood نیستم
    هاردَم پرید 
    ctrl z میزنم 
    شارژ ندارم
    ----------------------------------
    + سعید تا می‌رسم اینجا، کلی صدای دکمه می‌ره تو حافظه‌م! لب‌تابت بی‌صدا نمی‌شه؟

    » پُف، لب تاپ سایلنتی هم میشه؟! برو یه جا دیگه هاردِ تو پر کن!

    ( والاع من کامنت های شما رو راجب تمرین ج خوندم و اینجوری برداشت کردم کِ نوشتم.. اگه اشتباهی در کارم هست بفرمائید تا اصلاح کنم.. با تشکر )
    پاسخ:
    چون مطمئنم از ویرایش و نگارش مجدد خسته نمی‌شید و بلکه مفید برای مهارت‌افزاییتون می‌دونید، می‌خوام دعوت‌تون کنم برای ویرایش دیالوگی که نوشتید. با این توضیح که:
    قانون 2 دیالوگ‌نویسی رو رعایت کردین (تناسب واژگان و نوع نگاه گوینده وقت حرف زدن)
    قانون 3 هم تا حدودی رعایت شده و چندان دیالوگ‌تون طولانی نیست.
    اما سر قانون1 می‌شه گیر داد به دیالوگ سعید شما. (ظاهرا قسمت اینه که اسمش سعید باشه)

    ببینید. اگه من جای سعید باشم و همین الان که دارم تایپ می‌کنم یکی بیاد بهم گیر بده که سر و صدا نکن، درسته که مثل سعید از واژه‌های هارد و سایلنت استفاده نمی‌کنم، اما از نظر چینش عبارت و کلیت دیالوگ، تقریبا یه جمله توی مایه‌های آقا سعید بهش می‌گم. مثلا می‌گم:
    «هه! مگه می‌شه لب‌تاب صدا نده؟ تو برو یه جای دیگه درس بخون!»
    این یعنی دیالوگ شما از نظر ساختار مشابه مکالمه‌های عادی روزمره و شفاهی شده. (زیادی‌ ساده‌ست) و این می‌شه تخطی از قانون1 که درباره‌ش حرف زدیم.
    قانون1 به ما می‌گفت جوری دیالوگ بنویس که خاص باشه و (ساختارش) عادی نباشه. و البته در عین حال ما رو دعوت می‌کرد به این‌که «بر نداریم یه جوری بنویسیم که مخاطب گیج بشه» یه اعتدال و میانه‌روی (و به قول اهالی سکوت این‌روزها، منش «روحانی مچکریم») توی این قضیه لازمه. مخاطب باید بعد از خوندن دیالوگ شما هم یه حس شعف بهش دست بده که «چه جمله‌ی باحالی گفت یارو» و هم در اعماق ذهنش دیالوگ شما اون‌قدر متفاوت به نظرش نیاد که از خودش بپرسه «آخه کی اینجوری حرف می‌زنه؟!»


    -«ببخشید خانم (فامیلی ریحانه) »
    -بله؟!
    -میشه چند دقیقه...؟!
    -چند دقیقه چی؟!
    - می‌خوام یه مساله‌ی کاملاً شخصی رو با شما درمیون بذارم
    -حل مسائل شخصیم خوب نیست آقای همکلاسی!:|
    ـاختیار دارید.. می‌تونم شماره‌تون رو داشته باشم؟ (کمی دست‌پاچه هم شده)
    -(شکلک سبز)...خودم حی و حاضر اینجام...!(این پا اون پا میکنه ،دنبال بهونست که فلنگو ببنده!)
    ـ نمی‌تونم ذهنمو حضوری و شفاهی بریزم وسط. 
    -(خدایا تو این دانشگاه همه رو برق میگیره ما رو چراغ موشی!)...دانشکده روانشناسی همین بغله، خوراکِ بر و بچ اونجایید!
    ـ شما همیشه به حرفای محترمانه این‌جوری احترام می‌ذارید؟
    -عرض عذر اما آخه شما که هنوزحرفی نزدید چه برسه از نوع محترمانش!
    پاسخ:
    خوبه. ممنون (بابت دستی که به ظاهر دیالوگ‌ها کشیدید)
    ترکیب «اما آخه» من رو یاد حرف زدن‌های شفاهی می‌ندازه. شما رو چطور؟ یه تاملی بکنید. به نظرم می‌شه همین تکه‌کلام‌های روزمره و شفاهی رو توی دیالوگ‌نویسی حذف کرد یا تغییر داد.

    ـ لابد فرکانس صدای من با گوش شما تنظیم نیست. نا امید شدم
    کامنت من:
    شخصیت مربوط:سید محمد ابراهیمی یک پسر 22 ساله
    شروع دیالوگ:
    یحیی: «سید فردا عازم ورزشگاهم محض تشویق پرسپولیس. میای؟»
    سید: نه یحیی جان من که بارها گفتم نه قرمز نه ابی  فقط تراکتورسازی تبریز!
    تغییرش دادم شاید اینجوری برا دو طرف ملموس تر بشه خواستید با این دیالوگ ادامه بدیم، با این دیالوگ هم مشکلی ندارم! من اساس قدرت انتخابم صفره لذا با هرکدو صلاح میدونید پیش میریم!

    *************************************************
    شخصیت مربوط:سید محمد ابراهیمی یک پسر 22 ساله
    شروع دیالوگ:
    یحیی: «سید فردا عازم ورزشگاهم محض تشویق پرسپولیس. میای؟»
    سید: یعنی یحیی جان تو قاسم کننده زبان هایی!
    یحیی: ـمی‌ریم چهارتا داد می‌زنیم گلومون صاف بشه!
    سید:عاشق این هدفهای متعالی ای هستم که داری!

    سید از فوتبال بدش میاد یعنی این کارها رو قبول نداره! منظور از این جمله قاسم کننده زبان هایی معادل این شکلکه 
    :| که تو وب استفاده میکنیم
    جواب شما:
    فکر کنم برای اینجا، شروع با حالت اول مناسب‌تر باشه.
    بعد از اون دیالوگ یحیی بیاد.
    جواب سید به یحیی (از نظر محتوا) خوبه اما از نظر عبارت باید یه مقدار چرخش و پیچش داشته باشه. مخصوص که اهل بذله گویی هم هست. خیلی عادی شده یه مقدار. (منظورم عبارت و نوع بیان این مضمون هست)
    من: اقای شریفی ببخشید ولی من متوجه نمیشم کدوم جواب رو دارید میگید خوبه کدوم بده و چی رو باید ادامه دم! میشه توضیح بفرمایید یا چیزی که مورد قبولتونه کپی کنید اونکه مورد قبول نیست حذف کنید من فقط فهمیدم  که اولی رو که تغییر دادم قبول کردید! ببخشید ، شرمنده، متوجه نمیشم ولی!
    (من معذرت میخوام فکر کنم تا من دیالوگم رو کامل کنم و به سرانجام برسونم  سید و یحیی رو موتور یخ میبندند!)

    پاسخ:
    سید و یحیی که حق‌شونه. نگران اونا نباشید. می‌خواستن خلق نشن. حالا که شدن باید پای لرز و سرماش هم بمونن!

    توضیح:
    یحیی: «سید فردا عازم ورزشگاهم محض تشویق پرسپولیس. میای؟»
    سید: نه یحیی جان من که بارها گفتم نه قرمز نه ابی  فقط تراکتورسازی تبریز!
    یحیی: ـمی‌ریم چهارتا داد می‌زنیم گلومون صاف بشه!
    سید:عاشق این هدفهای متعالی ای هستم که داری!

    این همون حالتیه که فکر می‌کنم مناسبه.
    اما درباره‌ی دیالوگ آخر سید (عاشق این هدف...) نیازه که یه ویرایشی روش داشته باشید:
    (از نظر محتوا) خوبه اما از نظر عبارت باید یه مقدار چرخش و پیچش داشته باشه. مخصوص که اهل بذله گویی هم هست. خیلی عادی شده یه مقدار. (منظورم عبارت و نوع بیان این مضمون هست)
    پرنیان با رفیقش یاسمن سوار تاکسی حسین آقا شدن:
    یاسمن: «پرنیان بعد خرید بریم سینما آزادی؟»
    حسین آقا : ( از تو آینه نگاهی به دخترا می اندازه ...) سکوت
    پرنیان: آخ جونی جون بریم فیلم این پسر سیبلوئه هس قیافه ش خیلی شاسه :)))
    باسمن «توی این اوضاع اگه همینم در خونه بابامو بزنه من بهش اوکی می‌دم»
    حسین آقا : عجب روزگاری شده! (یلند میگه که دخترا بشنون)
    یاسمن: «این عموئه با ما بود پرنیان؟»

    پرنیان: " عمو جون با مایی؟"

    حسین آقا : (خنده) میگم این شوهر پیدا کردنم معذلی شده ها !!!

    پرنیان: "نه عمو جون معضل شما آقایونید"


    حسین آقا : ای بابا ، به جون امواتمون منظوری نداشتم آبجی خودمونم همچینیه که شما گفتین ... اما کجای ما معضله ؟!!!

    پرنیان: "با اجازه تون شما مردها موجوداتی بی عرضه هستید بابا بلد نیستید یه خورده پول دربیارید یه کادوی درست حسابی به معشوق تون بدین "

    حسین آقا : از دوری تو مرغم ( با خنده نگاهی به یاسمن می اندازه از تو آینه) حتما مرد گیرتون نیفتاده !! ... خداییش این قیافه ی ما به عمو جون بودن می خوره ؟ هی میگین عمو جون عمو جون ؟!

    پرنیان:  گشتیم نبود نگرد نیست . حالا عموجونی جون مرامتو عشقه
    پاسخ:
    یه نکته من بگم، که خانم معلم هم دعوامون نکنه!

    این‌که مثلا من میام یهو می‌گم دیالوگا عوض بشه، در حالی‌که شما سه چهار تا دیالوگ اضافه کردین اصلا اتفاق بدی نیست‌ها!!
    این تمرین دقیقا همین رو می‌خواد! که هی بنویسید هی عوض کنید. 
    مهارت افزایی‌ای که توی عوض کردن و ویرایش کردن هست، توی نوشتن اولیه نیست به هیچ‌وجه. شما وقتی یه مطلب رو با دو تا عبارت مختلف بنویسید، تازه متوجه نقاط ظریف و حیاتیه نوشتن می‌شید.

    پس با انرژی مضاعف برید سراغ ویرایش کردن!
    سلام  استاد عزیز
    پاسخ:
    سلام علی‌آقای گل
    ان‌شالله سر می‌زنم به نوشته‌هات 
  • مـَـ ه جَـبـیـטּ
  • سلام

    بی زحمت این موضوع رو برام شفاف سازی کنید تا من بتونم کارمو ادامه بدم ..

    آقای سعید الان اینجا چیکاره هستن ؟ رفیق آقا نادر هستن ؟ ینی الان آقا سعید تو اتاق آقا نادره ؟!!!

    پاسخ:
    شرمنده اشتباه شده بود
    سعید و نادر یکی هستند.
    شما اصلاحش کنید. اسمش نادره
    سلام
    فک کنم اولشو من باید بگم بعد شما با من ادامه بدید...
    به هرحال:

    مسئول-گفتین مدرکتون چی بوده؟
    سعید-فوق...فوق الکترونیک.2 سالی میشه که دیگه دانشجو نیستم.البته بگم که بیکار ننشسته بودم که..
    مسئول-همه اش لاطائلات و روده درازی!
    سعید-خب.آقا ما فکر کردیم نیاز به توضیحات داره.می بخشید که..
    مسئول- ارزونی کاغذ و چاپ ، انگاری شده توجیه ،که راه بازه و جاده دراز.2 تا پوشه است.کدوم مدارکه؟
    سعید- پوشه سبزه.

    پاسخ:
    سلام
    شما فقط دیالوگای سعید رو بنویسد. دیالوگای «مسئول گزینش» رو من می‌نویسم.
    اینجوری مکالمه بین‌ من و شما برقرار می شه.
    دیالوگ اول مسئول رو من خدمت‌تون 
    جواب سعید رو شما نوشتید.
    بعد از اون دیالوگ مسئول رو من این‌طور می‌نویسم:
    «بیکار نبودی؟ پس چرا الان دنبال کاری پسر؟»
  • خانم معلم
  • پرنیان با رفیقش یاسمن سوار تاکسی حسین آقا شدن:
    یاسمن: «پرنیان بعد خرید بریم سینما آزادی؟»
    حسین آقا : ( از تو آینه نگاهی به دخترا می اندازه ...) سکوت
    پرنیان: آخ جونی جون بریم فیلم این پسر سیبلوئه هس قیافه ش خیلی شاسه :)))
    باسمن «توی این اوضاع اگه همینم در خونه بابامو بزنه من بهش اوکی می‌دم»
    حسین آقا : عجب روزگاری شده! (یلند میگه که دخترا بشنون)
    یاسمن: «این عموئه با ما بود پرنیان؟»

    پرنیان: " عمو جون با مایی؟"

    حسین آقا : (خنده) میگم این شوهر پیدا کردنم معذلی شده ها !!!

    پرنیان: "نه عمو جون معضل شما آقایونید"


    حسین آقا : ای بابا ، به جون امواتمون منظوری نداشتم آبجی خودمونم همچینیه که شما گفتین ... اما کجای ما معضله ؟!!!

    پرنیان: "با اجازه تون شما مردها موجوداتی بی عرضه هستید بابا بلد نیستید یه خورده پول دربیارید یه کادوی درست حسابی به معشوق تون بدین "

    حسین آقا : از دوری تو مرغم ( با خنده نگاهی به یاسمن می اندازه از تو آینه) حتما مرد گیرتون نیفتاده !! ... خداییش این قیافه ی ما به عمو جون بودن می خوره ؟ هی میگین عمو جون عمو جون ؟!
    پاسخ:
    عیناً همون نکته‌ای که توی کامنت قبلی خدمت‌تون عرض کردم خانم معلم.
    این دو تا دیالوگ آخر رو ویرایش کنید
    پرنیان با رفیقش یاسمن سوار تاکسی حسین آقا شدن:
    یاسمن: «پرنیان بعد خرید بریم سینما آزادی؟»
    حسین آقا : ( از تو آینه نگاهی به دخترا می اندازه ...) سکوت
    پرنیان: آخ جونی جون بریم فیلم این پسر سیبلوئه هس قیافه ش خیلی شاسه :)))
    باسمن «توی این اوضاع اگه همینم در خونه بابامو بزنه من بهش اوکی می‌دم»
    حسین آقا : عجب روزگاری شده! (یلند میگه که دخترا بشنون)
    یاسمن: «این عموئه با ما بود پرنیان؟»

    پرنیان: " عمو جون با مایی؟"

    حسین آقا : (خنده) میگم این شوهر پیدا کردنم معذلی شده ها !!!

    پرنیان: "نه عمو جون معضل شما آقایونید"


    حسین آقا : ای بابا ، به جون امواتمون منظوری نداشتم آبجی خودمونم همچینیه که شما گفتین ... اما کجای ما معضله ؟!!!

    پرنیان: "با اجازه تون شما مردها موجوداتی بی عرضه هستید بابا بلد نیستید یه خورده پول دربیارید یه کادوی درست حسابی به معشوق تون بدین "
    پاسخ:
    سمیرا خانم، داره دیالوگ‌هاتون غیر قابل باور می‌شه. (به قانون1 توجه کنید)
    البته خانم معلم هم قرار شد دیالوگ حسین‌آقا رو عوض کنند.
    مجددا سعی بکنید.
    در عین این‌که باید دیالوگ «به شخصیت شما بخوره» باید «قابل باور باشه» و هم‌چنین در بیانش نوعی «پیچیدگی» و «غیرعادی» بودن دیده بشه. یعنی این‌قدر ساده بیان نشه.
    این چند نکته رو اگه لحاظ کنید سطح دیالوگ‌‌نویسی‌تون خیلی پیشرفته می‌شه

    شخصیت مربوط:سید محمد ابراهیمی یک پسر 22 ساله
    شروع دیالوگ:
    یحیی: «سید فردا عازم ورزشگاهم محض تشویق پرسپولیس. میای؟»
    سید: نه یحیی جان من که بارها گفتم نه قرمز نه ابی  فقط تراکتورسازی تبریز!
    تغییرش دادم شاید اینجوری برا دو طرف ملموس تر بشه خواستید با این دیالوگ ادامه بدیم، با این دیالوگ هم مشکلی ندارم! من اساس قدرت انتخابم صفره لذا با هرکدو صلاح میدونید پیش میریم!

    *************************************************
    شخصیت مربوط:سید محمد ابراهیمی یک پسر 22 ساله
    شروع دیالوگ:
    یحیی: «سید فردا عازم ورزشگاهم محض تشویق پرسپولیس. میای؟»
    سید: یعنی یحیی جان تو قاسم کننده زبان هایی!
    یحیی: ـمی‌ریم چهارتا داد می‌زنیم گلومون صاف بشه!
    سید:عاشق این هدفهای متعالی ای هستم که داری!

    سید از فوتبال بدش میاد یعنی این کارها رو قبول نداره! منظور از این جمله قاسم کننده زبان هایی معادل این شکلکه
    :| که تو وب استفاده میکنیم

    پاسخ:
    (من تازه متوجه منظور شما شدم. ببخشید اول یه چیز دیگه برداشت کردم)

    فکر کنم برای اینجا، شروع با حالت اول مناسب‌تر باشه.
    بعد از اون دیالوگ یحیی بیاد.
    جواب سید به یحیی (از نظر محتوا) خوبه اما از نظر عبارت باید یه مقدار چرخش و پیچش داشته باشه. مخصوص که اهل بذله گویی هم هست. خیلی عادی شده یه مقدار. (منظورم عبارت و نوع بیان این مضمون هست)

    مهدی سلمانی-زیر لب:ماشینی که زن پشتش نشسته از این بهتر نمیشه.

    سارا22-زیر لب و با قیافه آویزون:شکلشا برم! قیافه داغون تر از این نمی شد!

    مهدی سلمانی:لابد تا فیها خالدونشو شستین ، پدر شمعا رو در آوردین جلو چشش.

    سارا: چم! من اینا که گفتین رو اصن نمیدونم چی هس! حالا درست میشه؟

    مهدی سلمانی:سر و ته دو تا شمع رونتونم هم بیارم که باید برم قالپاق فروشی باز کنم.

    سارا:‌پس زودتر.عجله دارم!
    مهدی سلمانی:(خوبه  فقط چهارتا سیلندر زیر پاشه.بوگاتی شونزده سیلندر نداره)
    مهدی سلمانی:نگران نباشین. به  قرارتون با رئیس جمهور می رسین(با پوزخند)
    سارا: لطفا سرتون به کار خودتون باشه. اینجا مکانیکیه یا فرّاشی؟
    پاسخ:
    (آخ جون دعوا!! مشتاق شدم به ادامه‌ش)
  • فــ . الف
  • -آدم ِ عاجز تو این سرما بی دست و پا میشه به خدا... سلام علیکم . 10 کیلو گوسفندی برا یه حلیم ِ 40,50 نفره زیاده محمود آقا ؟
    -علیک خانم مرادی؛ نمیدونم واله؛ منم خیلی وقت نیست دستم رفته  به پخت و پز .
    - خدا رحمت کنه همسرتونو ... میخوام واسه این ننه مرده های بهزیستی یه غذای جون دار درست کنم آخه...
    - کارتون درسته.فکر بچه ی مردم بودن کار هر کسی هم نیست...

    - این بچه ها همچین زخم میزنن به دل آدم که مگه میشه فکریشون نشد ؟..
    - ها.زخم بده.بی کس بودن هم خیلی بده...آدم همیشه باید کس داشته باشه.
    - خدا برای هیچ مسلمونی نخواد.. انگاری کس و کار من هم شدن این بی زبونا..
    پاسخ:
    عیناً نکته‌ای که به آقاطاهر عرض شد، به قسمت دوم دیالوگ شما هم وارده
    موقعیت: شهرام تکیه داده به موتورش توی پیاده‌رو. یه پیرزن 80 ساله چادرگل‌گلی از کنارش رد می‌شه با زنبیل پر از وسیله. به شهرام که می‌رسه وسیله‌ها رو می‌ذاره رو زمین دست به کمر می‌گیره:

    «نمی‌بینی دارم هلاک می‌شم؟» 
     
    « پیری هنوز ی چند سالی مونده هلاک نمی شی. » 
     
    «زبون به دهن بگیر دیلاق. من برم تو گور تو یتیمای منو غذا می‌دی؟»
     
    « نرو رو اعصاب من رَفت تو مُخت ؟»  

    «پسر طلعت خانم نیستی تو؟»

    « بر فرض که باشمـ »


    «زنت زایید؟»

    «چی می گی؟ تو که داشتی هلاک می شدی برو ردّ کارت »

     
    «بیا دست کن این سیب‌زمینی پیازارو بیار تا سر کوچه»

    «من واسه نَنَمـ این کا رو نکردمـ که برا تو بکنمـ»

     
    پاسخ:
    «طلعت خانم رو می‌گی؟ به راه هست حالش؟»
  • نیک اندیش
  • سلام
    من تا فصل دوم همراهتون بودم.حالا باید برای تاخیرم چه کنم؟
    پاسخ:
    سلام
    اول باید یه جوری تضمین بدید که اگه قراره ادامه بدین، منظم باشید و دیگه از این تاخیرها نداشته باشید!
  • طاهر حسینی
  • -آدم ِ عاجز تو این سرما بی دست و پا میشه به خدا... سلام علیکم . 10 کیلو گوسفندی برا یه حلیم ِ 40,50 نفره زیاده محمود آقا ؟
    -علیک خانم مرادی؛ نمیدونم واله؛ منم خیلی وقت نیست دستم رفته  به پخت و پز .
    - خدا رحمت کنه همسرتونو ... میخوام واسه این ننه مرده های بهزیستی یه غذای جون دار درست کنم آخه...
    - کارتون درسته.فکر بچه ی مردم بودن کار هر کسی هم نیست...

    - این بچه ها همچین زخم میزنن به دل آدم که مگه میشه فکریشون نشد ؟..
    - ها.زخم بده.بی کس بودن هم خیلی بده...آدم همیشه باید کس داشته باشه.
    پاسخ:
    آقا طاهر یا تو خودت نیستی یا حال و حوصله‌ت سر جاش نیست!
    داری خیلی تند و بی‌حوصله و عادی دیالوگ‌نویسی می‌کنی.

    ما توی این تمرین بنا رو گذاشتیم بر این‌که تا می‌شه از نوشتن دیالوگای عادی و روزمره دوری کنیم. (قید «تا می‌شه» البته خیلی مهمه)
    این دیالوگ «آدم همیشه باید کس داشته باشه» اون‌قدر عادی و روزمره‌ست که من شخصاً توی زندگی روزمره هم از استفاده کردن ازش خودداری می‌کنم چه برسه به توی یه داستان!

    کمی حوصله لطفا!!
  • خانم معلم
  • پرنیان با رفیقش یاسمن سوار تاکسی حسین آقا شدن:
    یاسمن: «پرنیان بعد خرید بریم سینما آزادی؟»
    حسین آقا : ( از تو آینه نگاهی به دخترا می اندازه ...) سکوت
    پرنیان: آخ جونی جون بریم فیلم این پسر سیبلوئه هس قیافه ش خیلی شاسه :)))
    باسمن «توی این اوضاع اگه همینم در خونه بابامو بزنه من بهش اوکی می‌دم»
    حسین آقا : عجب روزگاری شده! (یلند میگه که دخترا بشنون)
    یاسمن: «این عموئه با ما بود پرنیان؟»

    پرنیان: " عمو جون با مایی؟"

    حسین آقا : (خنده) میگم این شوهر پیدا کردنم معذلی شده ها !!!

    پرنیان: "نه عمو جون معضل شما آقایونید"


    حسین آقا : ای بابا ، به جون امواتمون منظوری نداشتم آبجی خودمونم همچینیه که شما گفتین ... اما کجای ما معضله ؟!!!
    پاسخ:
    خانم معلم کمی پیچش جمله رو زیاد کنید. وقت دیالوگ‌نویسد خودتون رو توی دنیال واقعی تصور نکنید. 
    به قانون1 دقت کنید:
    درسته که ما باید باور کنیم حسین آقا یه راننده تاکسیه. اما در عین حال باید خیلی هنرمندانه جوری دیالوگش رو بنویسید که ما احساس نکنیم این اتفاقا رو همین دیروز توی یه تاکسی دیدیم!

    ما الان هدف‌مون این نیست که قصه رو به هر قیمتی شده ببریم جلو!
    ما می‌خوایم شخصیت‌ها توی «متفاوت» حرف زدن با هم درگیر بشن. می‌خوایم هر کسی نقض‌ترین مدلی که می‌تونه دیالوگش رو ارائه کنه. 
  • محتـ ـسبـ
  • سارا دخترِ پنج ساله ی نق نقو
    موقعیت: سارا در حال بازی کردنه و  باباش لم داده روی مبل جلوی تلوزیون و داره روزنامه می‌خونه. توی هم‌چین حالی بدون این‌که سرشو از روزنامه برداره می‌گه:
    «بابا خیلی تشنه‌ شده سارا»
    - من مهمون دارم. چایی بریزم عاطفه‌خانم؟
    ـ ازشون عذرخواهی کن بگو زود برمی‌گردی.
    -نه عاطفه خانوم ، هستم پیشت ، جایی نمیرم
    (بابا روزنامه را کنار می‌گذارد)
    ـ برم زنگ بزنم دختر آقای حسینی از خونه‌شون برام آب بیاره.
    -گریمو بابا در نیــار . میبینی ؟ ناراحت شد !
    ـ مهمون که نباید این‌قدر لوس باشه
    -لوس تویی که همه ی کارات رو من باید انجام بدم
    (بابا سکوت می‌کند و آرام لبخند می‌زند)
    -این صورتیه رو تازه خریدم ، از مغازه ی رو به... بابا ، بابا ؟
    ـ آدم وقتی مهمون داره باباشو صدا نمی‌زنه!
    -آخه ... بابا جون ! ناراحت شدی ؟ ناراحت نشو دیگه !
    پاسخ:
    (قبول نیست. خیلی عادی شد!)
    اشاره: قانون 1 دیالوگ
    پرنیان با رفیقش یاسمن سوار تاکسی حسین آقا شدن:
    یاسمن: «پرنیان بعد خرید بریم سینما آزادی؟»
    حسین آقا : ( از تو آینه نگاهی به دخترا می اندازه ...) سکوت
    پرنیان: آخ جونی جون بریم فیلم این پسر سیبلوئه هس قیافه ش خیلی شاسه :)))
    باسمن «توی این اوضاع اگه همینم در خونه بابامو بزنه من بهش اوکی می‌دم»
    حسین آقا : عجب روزگاری شده! (یلند میگه که دخترا بشنون)
    یاسمن: «این عموئه با ما بود پرنیان؟»

    پرنیان: " عمو جون با مایی؟"

    حسین آقا : (خنده) میگم این شوهر پیدا کردنم معذلی شده ها !!!


    پرنیان: "نه عمو جون معضل شما آقایونید"
    پاسخ:
    (دیالوگ یاسمن من رو نیاوردید اینجا!!)

    یاسمن: (بلند می‌خندد)
    اتفاقا خودم هم روی همین موضوع فک کردم اما خب طرف مقابلش نامحرمه! و اون واژگان خاص رو بیش تر در جمع دوستان خودش و خانوادش به کار میبره!
    توقع ندارید که در مقابل درخواست همکلاسی خجالتیش بگه :عجب آدم خز و خیلی هستی تو!:|
    بله مطمئنم!
    ضمنا اون شکلک سبز معنای نمادی یاصوری نداشت!
    حرفی بود که به خودش میگه پس از شنیدن اون مکالمه! قبوله؟!
    ...
    -«ببخشید خانم (فامیلی ریحانه) »
    -بله؟!
    -میشه چند دقیقه...؟!
    -چند دقیقه چی؟!
    - می‌خوام یه مساله‌ی کاملاً شخصی رو با شما درمیون بذارم
    -حل مسائل شخصیم خوب نیست آقای همکلاسی!:|
    ـاختیار دارید.. می‌تونم شماره‌تون رو داشته باشم؟ (کمی دست‌پاچه هم شده)
    -(شکلک سبز)...خودم حی و حاضر اینجام...!(این پا اون پا میکنه ،دنبال بهونست که فلنگو ببنده!)
    ـ نمی‌تونم ذهنمو حضوری و شفاهی بریزم وسط. 
    -(خدایا تو این دانشگاه همه رو برق میگیره ما رو چراغ موشی!)...دانشکده روانشناسی همین بغله، خوراکِ بر و بچ اونجایید!
    پاسخ:
    (حرف‌تون یه مقدار قبوله)


    ـ شما همیشه به حرفای محترمانه این‌جوری احترام می‌ذارید؟
  • سرباز شهاب
  • پی گیر شدم :)
    پاسخ:
    خوبه
  • مـَـ ه جَـبـیـטּ
  • الف/
    یه جوری حرف نزن کِ بِ نصفه نرسیده خوابم ببره.. حرفاتو نمکی کن ولی شورش نکن!

    ب/
    یه مهندس کامپیوتر 20 ساله:

    play کن (معادل: حرف بزن)
    wait (معادل: صبر کن)
    رو mood نیستم ( معادل: نرمال نیستم)
    هاردَم پرید ( معادل: یادم نمیاد)
    ctrl z میزنم ( معادل: حرفایی که زدی رو نشنیده میگیرم)
    شارژ ندارم( معدل: جون ندارم، غذا نخوردم، خسته م )

    :دی

    پاسخ:
    الف)
    خوب شد. فقط یه نکته: همیشه سعی کنید خودتون اولین و جدی‌ترین ویراستار متن‌هاتون باشید. تو بخش دوم دیالوگ‌تون تکرار فعل دارید. برای همین پیشنهاد می‌کنم این‌طور بشه: «.......... نمک بزن به حرفات اما شورش نکن» یا ترکیب‌هایی مثل این‌که خواننده باتکرار یک فعل اذیت نشه.

    ب)
    این خوبه. شروع می‌کنیم به امید خدا:

    موقعیت:
    شخصیت شما (اسمشو می‌ذارم نادر) پشت لب‌تاب داره کدنویسی می‌کنه، خواهر اول دبیرستانیش (نغمه) که فردا امتحان ادبیات داره کتاب دست گرفته و در حال راه رفتن داره سعی می‌کنه مطالبو حفظ کنه.

    «سعید تا می‌رسم اینجا، کلی صدای دکمه می‌ره تو حافظه‌م! لب‌تابت بی‌صدا نمی‌شه؟»

    مسئول-گفتین مدرکتون چی بوده؟

    سعید-فوق...فوق الکترونیک.2 سالی میشه که دیگه دانشجو نیستم.البته بگم که بیکار ننشسته بودم که..

    مسئول-همه اش لاطائلات و روده درازی!

    سعید-خب.آقا ما فکر کردیم نیاز به توضیحات داره.می بخشید که..

    مسئول- ارزونی کاغذ و چاپ ، انگاری شده توجیه ،که راه بازه و جاده دراز.2 تا پوشه است.کدوم مدارکه؟

    سعید- پوشه سبزه.

    مسئول- ما متقاضی با دکترا هم داشتیم. اما اصول کاری اینجا سابقه محوره

    سعید- همه جا همین است و جز این نیست.

    مسئول- پس یحتمل من باب سابقه ی کاری، نباید دستتون خالی نیست.

    سعید- نیست آقا.داخل اون یکی پوشه سابقه ها رو آوردیم خدمتتون. البته یکی اش مختص..

    مسئول- نیاز ی به توضیح نیست آقا. کوتاهش کنین.انقدر سابقه ی خاک خوردن توی این اتاق رو دارم که توضیح واضحات شنیدن برام وقت کشی محضه. این موهای سفیدمو حرفای اضافی  و بیهوده سفید کرده.کوتاهش کنین آقا.

    سعید- والله  ما تا اومدیم  توضیح بدیم ، شما آمپرت زد بالا و فیوزمارو پروندی . ولی چشم. به خاطر گل روی اخموی شما ، مختصر و مفید. ما که دانشجو بودیم ، البته دوره ی لیسانس، چند وقتی تو یک شرکتی که مدیر عاملش بابای رفیقمون بود ، کارای..

    مسئول-آقا ! شما فرمی مخصوص استخدام رو پیش از اومدن پرکردید؟

    سعید- بله ، توی پوشه قرمزه است.داشتیم عرض می کردیم به حضور انور جناب که...

    مسئول- خب زودتر می گفتید آقا. دیگه داستان گفتنتون رو ادامه ندید. اون فرم کامل هست و شامل همه ضروریات. خوش اومدید. مدارک بررسی میشه و نتیجه بهتون اعلام خواهد شد.

    سعید- پس این مصاحبه حضوری چه صیغه ای بود دیگه؟

    مسئول- مصاحبه بعد پذیرش مدارک.این طور که معلومه آشنا به اصول گزینشی نیستید .الو- خانم صامتی..متقاضی بعدی البته با فرم پرشده. پس چرا ایستادید، نکنه مرور خاطراتتونو می خواین ادامه بدین ؟

    سعید- چشم.رفتیم که شما باشی و سکوت محض. خداحافظ .

    سعید(بیرون از اتاق)- یه من که سهله ، کل اتاق کارگزینیم پر عسل شه ، عین سنگ وسط غذا  ، مزه اشو زهرمار آدم می کنه. 

    پاسخ:
    سلام
    ممنون و متشکر از زحمتی که کشیدید.
    یه توضیحی درباره‌ی این تمرین هست که براتون ارسال کردم.
  • خانم معلم
  • البته معضل ... خنده
    پاسخ:
    هر چی شما امر بفرمایید!
  • خانم معلم
  • سلام
    چرا تگران ؟ منکه همش اینجام . تازه به سمیرا پیامک دادم که جمله من و شما رو نیاورده !! ... والا ما نگران شما شدیم !

    پرنیان با رفیقش یاسمن سوار تاکسی حسین آقا شدن:
    یاسمن: «پرنیان بعد خرید بریم سینما آزادی؟»
    حسین آقا : ( از تو آینه نگاهی به دخترا می اندازه ...) سکوت
    پرنیان: آخ جونی جون بریم فیلم این پسر سیبلوئه هس قیافه ش خیلی شاسه :)))
    باسمن «توی این اوضاع اگه همینم در خونه بابامو بزنه من بهش اوکی می‌دم»
    حسین آقا : عجب روزگاری شده! (یلند میگه که دخترا بشنون)
    یاسمن: «این عموئه با ما بود پرنیان؟»

    پرنیان: " عمو  جون با مایی؟"

    حسین آقا : (خنده) میگم این شوهر پیدا کردنم معذلی شده ها !!!


    پاسخ:
    یاسمن (سیخی می‌زند به پهلوی پرنیان): «چه فضولی گیرمون افتاده‌ها. یه چیزی بارش نکنی حیفه پری!»
  • فــ . الف
  • -آدم ِ عاجز تو این سرما بی دست و پا میشه به خدا... سلام علیکم . 10 کیلو گوسفندی برا یه حلیم ِ 40,50 نفره زیاده محمود آقا ؟
    -علیک خانم مرادی؛ نمیدونم واله؛ منم خیلی وقت نیست دستم رفته  به پخت و پز .
    - خدا رحمت کنه همسرتونو ... میخوام واسه این ننه مرده های بهزیستی یه غذای جون دار درست کنم آخه...
    - کارتون درسته.فکر بچه ی مردم بودن کار هر کسی هم نیست...

    - این بچه ها همچین زخم میزنن به دل آدم که مگه میشه فکریشون نشد ؟..
    پاسخ:
    این خیلی خوب شد

    شخصیت مربوط:سید محمد ابراهیمی یک پسر 22 ساله
    شروع دیالوگ:
    یحیی:«سید فردا عازم ورزشگاهم محض تشویق پرسپولیس. میای؟»
    سید: یعنی یحیی جان تو قاسم کننده زبان هایی!
    دبیر کارگاه: به نظرتون این پاسخ مناسبیه به درخواس دوستش؟
    سلام
    در فضای ذهنی من و شناختی که از سید دارم بله کاملا تناسب داره
     اما در نهایت هرچی شما بفرمایید استاد
    پاسخ:
    (شخصیت مال شماست و فقط نظر شما مهمه. البته اگه اشکالی نداره منظورتون رو از این جمله‌ی سیدابراهیم به من بگید. چون احساس می‌کنم برداشت من اشتباه بوده از این عبارت)

    ـ می‌ریم چهارتا داد می‌زنیم گلومون صاف بشه!
    -«ببخشید خانم (فامیلی ریحانه) »
    -بله؟!
    -میشه چند دقیقه...؟!
    -چند دقیقه چی؟!
    - می‌خوام یه مساله‌ی کاملاً شخصی رو با شما درمیون بذارم
    -حل مسائل شخصیم خوب نیست آقای همکلاسی!:|
    ـاختیار دارید.. می‌تونم شماره‌تون رو داشته باشم؟ (کمی دست‌پاچه هم شده)
    -(شکلک سبز)...خودم حی و حاضر اینجام...!(این پا اون پا میکنه ،دنبال بهونست که فلنگو ببنده!)
    پاسخ:
    (فقط یه سوال: نوع دیالوگ گفتن‌های شخصیت‌تون با دایره‌ی واژگانش تطابق داره؟ اگه مطمئنید شخصیت‌تون از این کلمات استفاده می‌کنه قبوله. شکلک سبز رو هم بردارید. یه جورایی تقلب کردنه. بذارید تا جایی که می‌شه کلمه‌ها و نوع عبارات‌تون حس و حال شخصیت رو منتقل کنند)
    اگه قراره دیالوگ همین باشه:

    ـ نمی‌تونم ذهنمو حضوری و شفاهی بریزم وسط. 
  • سرباز شهاب
  • مهدی سلمانی-زیر لب:ماشینی که زن پشتش نشسته از این بهتر نمیشه.

    سارا22-زیر لب و با قیافه آویزون:شکلشا برم! قیافه داغون تر از این نمی شد!

    مهدی سلمانی:لابد تا فیها خالدونشو شستین ، پدر شمعا رو در آوردین جلو چشش.

    سارا: چم! من اینا که گفتین رو اصن نمیدونم چی هس! حالا درست میشه؟

    مهدی سلمانی:سر و ته دو تا شمع رونتونم هم بیارم که باید برم قالپاق فروشی باز کنم.

    سارا:‌پس زودتر.عجله دارم!
    مهدی سلمانی:(خوبه  فقط چهارتا سیلندر زیر پاشه.بوگاتی شونزده سیلندر نداره)
    مهدی سلمانی:نگران نباشین. به  قرارتون با رئیس جمهور می رسین(با پوزخند)
    پاسخ:
    خوبه.

    (اگه احساس می‌کنی لازمه برو دنبال صاحب شخصیت روبه‌رو و مجبورش کن بیاد پاسخ مهدی سلمانی رو بده)
  • محتـ ـسبـ
  • سارا دخترِ پنج ساله ی نق نقو
    موقعیت: سارا در حال بازی کردنه و  باباش لم داده روی مبل جلوی تلوزیون و داره روزنامه می‌خونه. توی هم‌چین حالی بدون این‌که سرشو از روزنامه برداره می‌گه:
    «بابا خیلی تشنه‌ شده سارا»
    - من مهمون دارم. چایی بریزم عاطفه‌خانم؟
    ـ ازشون عذرخواهی کن بگو زود برمی‌گردی.
    -نه عاطفه خانوم ، هستم پیشت ، جایی نمیرم
    (بابا روزنامه را کنار می‌گذارد)
    ـ برم زنگ بزنم دختر آقای حسینی از خونه‌شون برام آب بیاره.
    -گریمو بابا در نیــار . میبینی ؟ ناراحت شد !
    ـ مهمون که نباید این‌قدر لوس باشه
    -لوس تویی که همه ی کارات رو من باید انجام بدم
    (بابا سکوت می‌کند و آرام لبخند می‌زند)
    -این صورتیه رو تازه خریدم ، از مغازه ی رو به... بابا ، بابا ؟
    پاسخ:
    ـ آدم وقتی مهمون داره باباشو صدا نمی‌زنه!
  • سرباز شهاب
  • مهدی سلمانی-زیر لب:ماشینی که زن پشتش نشسته از این بهتر نمیشه.

    سارا22-زیر لب و با قیافه آویزون:شکلشا برم! قیافه داغون تر از این نمی شد!

    مهدی سلمانی:لابد تا فیها خالدونشو شستین ، پدر شمعا رو در آوردین جلو چشش.

    سارا: چم! من اینا که گفتین رو اصن نمیدونم چی هس! حالا درست میشه؟

    مهدی سلمانی:سر و ته دو تا شمع رونتونم هم بیارم که باید برم قالپاق فروشی باز کنم.

    سارا:‌پس زودتر.عجله دارم!
    مهدی سلمانی:(خوبه  فقط چهارتا سیلندر زیر پاشه.بوگاتی شونزده سیلندر نداره)
    پاسخ:
    این خوب شد. حالا سعی کن خیلی هم فضا به سکوت نگذره. یعنی برام خیلی جالبه که بدونم مهدی سلمانی وقتی بخواد با این پیش‌زمینه‌ی ذهنی حرف بزنه، چی می‌گه. خودشو سانسور می‌کنه؟ چارتا دیگه می‌ذاره روش و بار دختره می‌کنه؟ بحثو عوض می‌کنه یا ...؟ 

  • خانم معلم
  • پرنیان با رفیقش یاسمن سوار تاکسی حسین آقا شدن:
    یاسمن: «پرنیان بعد خرید بریم سینما آزادی؟»
    حسین آقا : ( از تو آینه نگاهی به دخترا می اندازه ...) سکوت
    پرنیان: آخ جونی جون بریم فیلم این پسر سیبلوئه هس قیافه ش خیلی شاسه :)))
    باسمن «توی این اوضاع اگه همینم در خونه بابامو بزنه من بهش اوکی می‌دم»
    حسین آقا : عجب روزگاری شده! (یلند میگه که دخترا بشنون)

    یاسمن: «این عموئه با ما بود پرنیان؟»


    پرنیان: " عمو  جون با مایی؟"

    یاسمن: فک کنم عمو رفته گل بچینه !

    حسین آقا : نه عمو جون با شماها نبودم ... با خودم بودم .
    پاسخ:
    (خانم معلم اولا سلام، دوماً داشتم کم‌کم نگران می‌شدم، سوماً اون جمله‌ توی پرانتز از زبون خود دبیر بود نه یاسمن)


    احتمال زیاد تقصیر منه که باعث شدم بین ذهن شما و شخصیت‌ حسین‌آقاتون فاصله بیفته. چون دیالوگی که ازش نوشتید اصلاً برآمده از ویژگی‌ها و «روح» حاکم بر دایره‌ی واژگانش نیست. این دیالوگ برای من مخاطب یه پیرمرد کم‌حرفِ نسبتاً منزوی رو داره بازگو می‌کنه.
    پس یه تجدیدنظر بکنید و خوب به مدل حرف زدن حسین‌آقا فکر کنید و جمله‌ش رو خطاب به این دخترای پر رو ویرایش کنید.
  • فــ . الف
  • به نظرم الان یا تطابق دایره ی واژگانی شخصیت ، نیاز به پیش روی بیشتری داره ( چون دیالوگ ها نباید طولانی بشه)، یا موقعیت خیلی با اون تکیه کلام ها جور نیست... یا چی ؟ ضعف از ماست ؟
    پاسخ:
    موقعیت خیلی سرنوشت‌سازه. موافقم که چندان موقعیت‌تون برای بروز همه‌ی بخش‌های واژگانی شخصیت شما فراهم نیست.
    اما اگه شخصیت خوب ساخته شده باشه. (به همون معنا که مدتی رو ولو شده یک هفته در دنیای ذهن ما زندگی کرده باشه) یک روح نسبتاً مشخصی در کالبد همه‌ی حرف‌ها و رفتارها و عکس‌العمل‌هاش ایجاد می‌شه.
    کما بیش می‌شه تشخیص داد که در پس شخصیت خانم میان‌سال شما و قصاب آقاطاهر چنین روحی تا حدودی هست اما نتونستید خیلی باهاش ارتباط سازنده‌ای برقرار کنید. که این تمرین دقیقاً فلسفه‌ش همینه. که اون‌قدر جمله‌های شخصیت‌تون رو ویرایش بکنید که دست‌تون بیاد شخصیت شما چطور حرف می‌زنه و وقتی می‌خواد یه مساله‌ای رو بازگو کنه، از کجای قضیه شروع می‌کنه به حرف زدن.
    برای همینه که من دیالوگ آخر شما رو قبول نکردم. چون داره خیلی عادی حرف می‌زنه و از ظرفیت واژگانی و منحصربه فرد خودش بهره نبرده.
  • فــ . الف
  • -آدم ِ عاجز تو این سرما بی دست و پا میشه به خدا... سلام علیکم . 10 کیلو گوسفندی برا یه حلیم ِ 40,50 نفره زیاده محمود آقا ؟
    -علیک خانم مرادی؛ نمیدونم واله؛ منم خیلی وقت نیست دستم رفته  به پخت و پز .
    - خدا رحمت کنه همسرتونو ... میخوام واسه این ننه مرده های بهزیستی یه غذای جون دار درست کنم آخه...
    - کارتون درسته.فکر بچه ی مردم بودن کار هر کسی هم نیست...

    - روزگاره دیگه.. کار بعضی ها هم میشه فکر کردن به این جور بچه ها.. آخ اگه ببینیدشون..
    پاسخ:
    (دیالوگ مورد قبول نیست. همین معنا رو با عبارت دیگه‌ای برسونید. قانون1)
    -«ببخشید خانم (فامیلی ریحانه) »
    -بله؟!
    -میشه چند دقیقه...؟!
    -چند دقیقه چی؟!
    - می‌خوام یه مساله‌ی کاملاً شخصی رو با شما درمیون بذارم
    -حل مسائل شخصیم خوب نیست آقای همکلاسی!:|
    (البته قید کنم این شخصی که من در ذهنمه،دختر خوبیه!مذهبیه یه جورایی! )
    ضمنا میشه حالاتشو توصیف کرد یا اینکه میشه حرف های توی ذهنشو نوشت؟!یا فقط دیالوگ؟!

    پاسخ:
    ـ اختیار دارید.. می‌تونم شماره‌تون رو داشته باشم؟ (کمی دست‌پاچه هم شده)


    حرف‌ها و حالت‌های ذهنی‌ سرنوشت‌ساز و مهم رو اگه خواستید (توی پرانتز) بنویسید.
  • محتـ ـسبـ
  • سارا دخترِ پنج ساله ی نق نقو
    موقعیت: سارا در حال بازی کردنه و  باباش لم داده روی مبل جلوی تلوزیون و داره روزنامه می‌خونه. توی هم‌چین حالی بدون این‌که سرشو از روزنامه برداره می‌گه:
    «بابا خیلی تشنه‌ شده سارا»
    - من مهمون دارم. چایی بریزم عاطفه‌خانم؟
    ـ ازشون عذرخواهی کن بگو زود برمی‌گردی.
    -نه عاطفه خانوم ، هستم پیشت ، جایی نمیرم
    (بابا روزنامه را کنار می‌گذارد)
    ـ برم زنگ بزنم دختر آقای حسینی از خونه‌شون برام آب بیاره.
    -گریمو بابا در نیــار . میبینی ؟ ناراحت شد !
    ـ مهمون که نباید این‌قدر لوس باشه
    -لوس تویی که همه ی کارات رو من باید انجام بدم

    پاسخ:
    (بابا سکوت می‌کند و آرام لبخند می‌زند)
  • طاهر حسینی
  • -آدم ِ عاجز تو این سرما بی دست و پا میشه به خدا... سلام علیکم . 10 کیلو گوسفندی برا یه حلیم ِ 40,50 نفره زیاده محمود آقا ؟
    -علیک خانم مرادی؛ نمیدونم واله؛ منم خیلی وقت نیست دستم رفته  به پخت و پز .
    - خدا رحمت کنه همسرتونو ... میخوام واسه این ننه مرده های بهزیستی یه غذای جون دار درست کنم آخه...
    - کارتون درسته.فکر بچه ی مردم بودن کار هر کسی هم نیست...
    پاسخ:
    (گیر نداره. اما نگرانی از خیلی عادی شدن گفت‌وگو وجود داره)
    موقعیت: شهرام تکیه داده به موتورش توی پیاده‌رو. یه پیرزن 80 ساله چادرگل‌گلی از کنارش رد می‌شه با زنبیل پر از وسیله. به شهرام که می‌رسه وسیله‌ها رو می‌ذاره رو زمین دست به کمر می‌گیره:

    «نمی‌بینی دارم هلاک می‌شم؟» 
     
    « پیری هنوز ی چند سالی مونده هلاک نمی شی. » 
     
    «زبون به دهن بگیر دیلاق. من برم تو گور تو یتیمای منو غذا می‌دی؟»
     
    « نرو رو اعصاب من رَفت تو مُخت ؟»  

    «پسر طلعت خانم نیستی تو؟»

    « بر فرض که باشمـ »


    «زن زایید؟»

    «چی می گی؟ تو که داشتی هلاک می شدی برو ردّ کارت »

    پاسخ:
    (غلط تایپیم رو اصلاح کنید. «زنت زایید؟»)

    «بیا دست کن این سیب‌زمینی پیازارو بیار تا سر کوچه»
  • سرباز شهاب
  • مهدی سلمانی-زیر لب:ماشینی که زن پشتش نشسته از این بهتر نمیشه.

    سارا22-زیر لب و با قیافه آویزون:شکلشا برم! قیافه داغون تر از این نمی شد!

    مهدی سلمانی:لابد تا فیها خالدونشو شستین ، پدر شمعا رو در آوردین جلو چشش.

    سارا: چم! من اینا که گفتین رو اصن نمیدونم چی هس! حالا درست میشه؟

    مهدی سلمانی:سر و ته دو تا شمع رونتونم هم بیارم که باید برم قالپاق فروشی باز کنم.

    سارا:‌پس زودتر.عجله دارم!
    مهدی سلمانی:(خوبه جای این گاری بنز زیر پاش نیست)



    پاسخ:
    (یه جوون تعمیرکار که سر و کارش با انواع ماشین‌ها و مدل‌هاست، وقتی بخواد از یه ماشین عالی حرف بزنه خیلی ساده نمی‌گه «بنز»... اینو احتمالاً من و تو که خیلی از ماشین سر رشته نداریم می‌گیم! پس می‌تونیم الان به این دیالوگ ذهنی مهدی سلمانی براساس قانون 2 ایراد بگیریم!!)
    پرنیان با رفیقش یاسمن سوار تاکسی حسین آقا شدن:
    یاسمن: «پرنیان بعد خرید بریم سینما آزادی؟»
    حسین آقا : ( از تو آینه نگاهی به دخترا می اندازه ...) سکوت
    پرنیان: آخ جونی جون بریم فیلم این پسر سیبلوئه هس قیافه ش خیلی شاسه :)))
    باسمن «توی این اوضاع اگه همینم در خونه بابامو بزنه من بهش اوکی می‌دم»
    حسین آقا : عجب روزگاری شده! (یلند میگه که دخترا بشنون

    یاسمن: «این عموئه با ما بود پرنیان؟»


    پرنیان: " عمو  جون با مایی؟"

     

    (اون دیالوگو گفت چون پرروئه)

     

    پاسخ:
    (همین تک جمله هم می‌تونه پر رو بودنش رو نشون بده. خوبه)

    فک کنم عمو رفته گل بچینه!!
  • طاهر حسینی
  • -آدم ِ عاجز تو این سرما بی دست و پا میشه به خدا... سلام علیکم . 10 کیلو گوسفندی برا یه حلیم ِ 40,50 نفره زیاده محمود آقا ؟
    -علیک خانم مرادی؛ نمیدونم واله؛ منم خیلی وقت نیست دستم رفته  به پخت و پز .
    - خدا رحمت کنه همسرتونو ... میخوام واسه این ننه مرده های بهزیستی یه غذای جون دار درست کنم آخه...
    - حقاً که خیلی کدبانویید
    - کدبانوگری هم حال و حوصله میخواد...
    - نفرمایید.اصن زنه و حوصله اش.خلاف ما مردا...
    -تو این زمونه که زن و مردی خیلی با هم توفیر نداره!...
    -چرا فرق داره؛آها اصن شما همین گوشتها رو نیگا کنید من الان میتونم به شما بگم کدومش گوشفند نر بوده کدومش.کدومش هم  اون یکی.
    پاسخ:
    باید مدال پرکاری این فصل طولانی رو بدیم به این جناب قصاب و خانم مرادی که وقفه تو کار نمی‌ندازن.


    اما با این حال:
    دیالوگ «حقا که کدبانویید» باید عوض بشه. باورپذیر نیست که این مرد با این صراحت لهجه از کدبانو بودن یه زن غریبه این‌قدر بی‌پرده تعریف کنه. این منظور رو رسوندن خیلی خوبه‌ها. اما ترکیب جمله رو عوض کن.
    به تبع هر کجا لازم شد دیالوگای بعدی هم پشت‌بندش ادیت بشن.

    درباره‌ی دیالوگ آخر، قانون 3 رو یه نظری بنداز و اگر قراره نگهش داری، حتماً ویرایش و کوتاهش کن. با عبارات اون‌قدر کشتی بگیر که کوتاه بشه.

    اومدم بگم «رعایت قانون 2 هم به چشم میاد و جای تشکر داره» بعد دیدم یکی دو تا دیالوگا رو جابه‌جا دیده بودم. اتفاقا واجب شد که بگم قانون2 رو رعایت کن. فک کنم دایره‌ی واژگان شخصیتت‌تون داره گم می‌شه.
  • خیال رنگی
  • یه خانوم آرایشگر.37 ساله.ثریا
    1.قرآنی.
    2.هِرتی شِرتی.
    3.فلانی خیلی سرخودش معطله.
    4.عنتر خانوم! 
    5.خود داف پنداری ِ مزمن!
    «سلام. ثریا خانم شب مهمون دارم. کی بیام؟»
    سلام خانوم حیدری جون.دوروبر ِ چار،چارونیم اگه بیای میتونم یه دستی به سر و روت بکشم.
    «نمونم هم الان بین مشتری‌هات یه کاریش بکنی؟»
    آخه تو این شلوغی مجبور میشم هرتی شرتی کار کنم بعد شرمندت میشم.
    (الان این دیالوگای من که اصن خاص نیست!!)




    پاسخ:
    اولی رو می‌شد باهاش کنار اومد. چون قضیه سلام و روبه‌رو شدن اوله.
    اما دومی رو می‌خوام به شما گیر بدم. جدا از ساختار ساده‌ش، امثال «بعد» و «خب» و «آخه» و «ماخه» و ... می‌تونن نباشن. هر چی کمتر ازشون استفاده بشه، عادی بودن دیالوگ (تخطی از قانون 1) کم‌تر به چشم میاد.


    (ممنون که این‌قدر گرافیکی کار کردین)
    پرنیان با رفیقش یاسمن سوار تاکسی حسین آقا شدن:
    یاسمن: «پرنیان بعد خرید بریم سینما آزادی؟»
    حسین آقا : ( از تو آینه نگاهی به دخترا می اندازه ...) سکوت
    پرنیان: آخ جونی جون بریم فیلم این پسر سیبلوئه هس قیافه ش خیلی شاسه :)))
    باسمن «توی این اوضاع اگه همینم در خونه بابامو بزنه من بهش اوکی می‌دم»
    حسین آقا : عجب روزگاری شده! (یلند میگه که دخترا بشنون

    یاسمن: «این عموئه با ما بود پرنیان؟»

    پرنیان: عمو جون معلومه دخملی نداری که تو باغ نیستیا



    پاسخ:
    واکنش مناسبی نیست. یک‌دفعه بی‌مقدمه چرا این‌طور با راننده صحبت می‌کنه؟
    تغییرش بدید بی‌زحمت.
    موقعیت: شهرام تکیه داده به موتورش توی پیاده‌رو. یه پیرزن 80 ساله چادرگل‌گلی از کنارش رد می‌شه با زنبیل پر از وسیله. به شهرام که می‌رسه وسیله‌ها رو می‌ذاره رو زمین دست به کمر می‌گیره:

    «نمی‌بینی دارم هلاک می‌شم؟» 
     
    « پیری هنوز ی چند سالی مونده هلاک نمی شی. » 
     
    «زبون به دهن بگیر دیلاق. من برم تو گور تو یتیمای منو غذا می‌دی؟»
     
    « نرو رو اعصاب من رَفت تو مُخت ؟»  

    «پسر طلعت خانم نیستی تو؟»

    « بر فرض که باشمـ »

     
    ( فک کنمـ برا ی لات خیلی َمـ تند نباشه )

    پاسخ:
    (حقیقت مطلب اینه که ایشون پسر طلعت خانم نیست و پیرزن اشتباهی  گرفتدش)

    «زن زایید؟»
  • مـَـ ه جَـبـیـטּ
  • الف/

    نگا
    یه جوری حرف نزن کِ بِ نصفه نرسیده خوابم ببره..
    حرفاتو یه کمی با "نمک" قاطیش کن.. اما خیلی شورش نکن.. خب!


    پاسخ:
    تیکه‌ی اولش خیلی خوبه. تیکه‌ی دومش می‌تونه مختصرتر بشه. 
    «نگا»ی اول و «خب» آخر هم اصلا بهشون نیاز نیست. داره دیالوگ شما رو به صحبت شفاهی نزدیک می‌کنه یه جورایی. 


    البته نمی‌گم هیچ‌وقت نباید از اینا استفاده کرد. برای این دیالوگ و اینجا خیلی مناسب نیست. 

    موقعیت: با مادرش رفتند خرید. از جلوی بوتیک‌ها و مغازه‌ها دارن رد می‌شن:

     

    - این سارافونه بدترکیب نیست؟

    - بدترکیب واسه یه دقیقشه، پارچه اضافه آوردن چسبوندن به پایینش(لبخند)

    - می‌خواستم برات بخرمش سری قبل

    - بــــــــله؛ جناب مامان سلیقش به ما که می رسه، آسمونش می تپه. می خریدی، منم پایینش پارچه دخیل می بستم.

    - نظرت چیه بگیریمش کادو برا دختر خاله‌‌ت؟

    - جون من بیا بریم بخریم براش، میشه کر کر خنده..



    پاسخ:
    قبول نیست. تخطی از قانون1
  • سرباز شهاب
  • مهدی سلمانی-زیر لب:ماشینی که زن پشتش نشسته از این بهتر نمیشه.

    سارا22-زیر لب و با قیافه آویزون:شکلشا برم! قیافه داغون تر از این نمی شد!

    مهدی سلمانی:لابد تا فیها خالدونشو شستین ، پدر شمعا رو در آوردین جلو چشش.

    سارا: چم! من اینا که گفتین رو اصن نمیدونم چی هس! حالا درست میشه؟

    مهدی سلمانی:سر و ته دو تا شمع رونتونم هم بیارم که باید برم قالپاق فروشی باز کنم.

    سارا:‌پس زودتر.عجله دارم!
    مهدی سلمانی:(سکوت)
    پاسخ:
    اینجا اگه دیالوگی توی ذهنش می‌گه رو بذار داخل پرانتز و بنویس.
  • فــ . الف
  • -آدم ِ عاجز تو این سرما بی دست و پا میشه به خدا... سلام علیکم . 10 کیلو گوسفندی برا یه حلیم ِ 40,50 نفره زیاده محمود آقا ؟
    -علیک خانم مرادی؛ نمیدونم واله؛ منم خیلی وقت نیست دستم رفته  به پخت و پز .
    - خدا رحمت کنه همسرتونو ... میخوام واسه این ننه مرده های بهزیستی یه غذای جون دار درست کنم آخه...
    - حقاً که خیلی کدبانویید
    - کدبانوگری هم حال و حوصله میخواد...
    - نفرمایید.اصن زنه و حوصله اش.خلاف ما مردا...
    -تو این زمونه که زن و مردی خیلی با هم توفیر نداره!...


    ( من الان سوالی واسم پیش اومد ک آیا ما باید به دیالوگ ادامه بدیم یا منتظر نظر دبیر محترم بعد از هر جمله باشیم ؟ )
    پاسخ:
    شما قطعا باید ادامه بدید. بعد اگه دیالوگای قبلی ایراد پیدا کرد. با هم بر می‌گردیم و از اونجا دوباره ادامه می‌دیم.
    این تکرار باعث بهره‌وری بیشتر تمرین می‌شه.

    یه نگرانی دارم که نکنه از دایره‌ی واژگان شخصیتتون دور بشید. (قانون2) 
    اگه این‌طوره یه تامل بیشتری بکنید روی شخصیت‌ و دایره‌ی واژگانش.
  • هو العشق
  • مهدی سلمانی-زیر لب:ماشینی که زن پشتش نشسته از این بهتر نمیشه.

    سارا22-زیر لب و با قیافه آویزون:شکلشا برم! قیافه داغون تر از این نمی شد!

    مهدی سلمانی:لابد تا فیها خالدونشو شستین ، پدر شمعا رو در آوردین جلو چشش.

    سارا: چم! من اینا که گفتین رو اصن نمیدونم چی هس! حالا درست میشه؟

    مهدی سلمانی:سر و ته دو تا شمع رونتونم هم بیارم که اینجا دلاک خونه س.


    سارا:‌پس زودتر.عجله دارم!
    پاسخ:
    (دیالوگتون لب مرز بود)
  • طاهر حسینی
  • -آدم ِ عاجز تو این سرما بی دست و پا میشه به خدا... سلام علیکم . 10 کیلو گوسفندی برا یه حلیم ِ 40,50 نفره زیاده محمود آقا ؟
    -علیک خانم مرادی؛ نمیدونم واله؛ منم خیلی وقت نیست دستم رفته  به پخت و پز .
    - خدا رحمت کنه همسرتونو ... میخوام واسه این ننه مرده های بهزیستی یه غذای جون دار درست کنم آخه...
    - حقاً که خیلی کدبانویید
    - کدبانوگری هم حال و حوصله میخواد...
    - نفرمایید.اصن زنه و حوصله اش.خلاف ما مردا...
  • فــ . الف
  • - آدم ِ عاجز تو این سرما بی دست و پا میشه به خدا... سلام علیکم . 10 کیلو گوسفندی برا یه حلیم ِ 40,50 نفره زیاده محمود آقا ؟
    -علیک خانم مرادی؛ نمیدونم واله؛ منم خیلی وقت نیست دستم رفته  به پخت و پز .
    - خدا رحمت کنه همسرتونو ... میخوام واسه این ننه مرده های بهزیستی یه غذای جون دار درست کنم آخه...
    - حقاً که خیلی کدبانویید
    - کدبانوگری هم حال و حوصله میخواد...
    پاسخ:
    احتمالا شما هم نیازه دوباره نویسی کنید.
    (آخرین کامنت)
  • طاهر حسینی
  • سلام و اما بعد:
    - آدم ِ عاجز تو این سرما بی دست و پا میشه به خدا... سلام علیکم . 10 کیلو گوسفندی برا یه حلیم ِ 40,50 نفره زیاده محمود آقا ؟
    -علیک خانم مرادی؛ نمیدونم واله؛ منم خیلی وقت نیست دستم رفته  به پخت و پز .

    - خدا رحمت کنه همسرتونو ... میخوام واسه این ننه مرده های بهزیستی یه غذای جون دار درست کنم آخه...

    - حقاً که خیلی کدبانویید
    پاسخ:
    تو آخرین کامنت یه نکته رو می‌گم.
    -«ببخشید خانم (فامیلی ریحانه) »
    -بله؟!
    -میشه چند دقیقه...؟!
    -چند دقیقه چی؟!
    - می‌خوام یه مساله‌ی کاملاً شخصی رو با شما درمیون بذارم.
    -شخصی؟!...اونم با من؟!
    پاسخ:
    (تذکر: شخصیت شما خیلی داره سوال می‌کنه و دیالوگاش خیلی داره عادی می‌شه. با قانون1 سازگار نیست اصلا)
    دوباره بنویسید.

    السلام علیک یا استاذنا العزیز.چقد دلم براتون تنگ شده بود 

    پاسخ:
    سلام به روی ماه شما.
    ایشالله زوتر خدمت متن ها ت می‌رسم
    سعید-مرد28 ساله-مجرد- فوق لیسانس مهندسی برق
    پاسخ:
    موقعیت:
    رفته یه جا برای استخدام. مسئول گزینش در حالی‌که داره صبحانه می‌خوره و لقمه رو می‌جوه و هم‌زمان به رزونامه‌ی زیر دستش نگاه می‌کنه:

    «گفتی مدرکت چی بود؟»

    پرنیان با رفیقش یاسمن سوار تاکسی حسین آقا شدن:

    یاسمن: «پرنیان بعد خرید بریم سینما آزادی؟»

    حسین آقا : ( از تو آینه نگاهی به دخترا می اندازه ...) سکوت

    پرنیان: آخ جونی جون بریم فیلم این پسر سیبلوئه هس قیافه ش خیلی شاسه :)))

    یاسمن «توی این اوضاع اگه همینم در خونه بابامو بزنه من بهش اوکی می‌دم

    پرنیان: شاس چو شاس ببیند خوشش آید !! همین کارا رو می کنی که بهت می گم یاسمنگولا ! آخه پسره جی جی چش بود که بهم ش زدی ؟

    (جی جی مخفف مجید هست . راستی من منظورتون رو از جواب سوالم نفهمیدم تو کامنت قبل )
    پاسخ:
    1ـ‌ این موقعیت سه نفره‌ست. بین من و شما و خانم معلم. ایشون یه دیالوگ زودتر از شما نوشتند. 
    2ـ این دیالوگ‌تون با قانون 1 دیالوگ‌نویسی به شدت تناقض داره. بیشتر دقت کنید.


    منظورم این بود که وقتی کلمه‌ها به قول خودتون «لوس» نوشته بشه، طبیعتاً ترکیبش به هم می‌ریزه و «شکسته می‌شه» و این‌کار فارغ از ایرادی که به لوس بودن وارده، از نظر قوانین نانوشته‌ی داستان،‌ کار پسندیده‌ای نیست.
    موقعیت: شهرام تکیه داده به موتورش توی پیاده‌رو. یه پیرزن 80 ساله چادرگل‌گلی از کنارش رد می‌شه با زنبیل پر از وسیله. به شهرام که می‌رسه وسیله‌ها رو می‌ذاره رو زمین دست به کمر می‌گیره:

    «نمی‌بینی دارم هلاک می‌شم؟» 
     
    « پیری هنوز ی چند سالی مونده هلاک نمی شی. » 
     
    «زبون به دهن بگیر دیلاق. من برم تو گور تو یتیمای منو غذا می‌دی؟»
     
    « نرو رو اعصاب من رَفت تو مُخت ؟»
    پاسخ:
    (یکم زیادی داره تند و عصبی نمی‌شه؟)

    «پسر طلعت خانم نیستی تو؟»

    سلامـ .

    رسیدن به خیر .. ایشالا همیشه به سفر

    پاسخ:
    سلام
    سلامت باشید و شاد
    -«ببخشید خانم (فامیلی ریحانه) »
    -بله؟!
    -میشه چند دقیقه...؟!
    -چند دقیقه چی؟!
    پاسخ:
    ـ می‌خوام یه مساله‌ی کاملاً شخصی رو با شما درمیون بذارم.
  • فــ . الف
  • - آدم ِ عاجز تو این سرما بی دست و پا میشه به خدا... سلام علیکم . 10 کیلو گوسفندی برا یه حلیم ِ 40,50 نفره زیاده محمود آقا ؟
    -علیک خانم مرادی؛ نمیدونم واله؛ منم خیلی وقت نیست دستم رفته  به پخت و پز .

    - خدا رحمت کنه همسرتونو ... میخوام واسه این ننه مرده های بهزیستی یه غذای جون دار درست کنم آخه...


    این آخرین دیالوگ بوده . این ک میگید دیالوگو بشکنم و کوتاه کنم از فضای داستانی خارجش نمی کنه و زیادی عادی و محاوره بشه ؟
    پاسخ:
    البته در مواردی همین‌طوره قطعا. اما اشاره کردم که برای این تمرین (که فقط می‌خوایم با دیالوگا کار کنیم، رفت و برگشت تو  موقعیت محدودمون اولویت‌ داره) و با توجه به دیالوگی که شما نوشتید، (که یه شروع نسبتاً غیرعادی بود)  می‌تونه هم‌چین شکستن‌هایی اتفاق بیفته.
  • سرباز شهاب
  • مهدی سلمانی-زیر لب:ماشینی که زن پشتش نشسته از این بهتر نمیشه.

    سارا22-زیر لب و با قیافه آویزون:شکلشا برم! قیافه داغون تر از این نمی شد!

    مهدی سلمانی:لابد تا فیها خالدونشو شستین ، پدر شمعا رو در آوردین جلو چشش.

    سارا: چم! من اینا که گفتین رو اصن نمیدونم چی هس! حالا درست میشه؟

    مهدی سلمانی:سر و ته دو تا شمع رونتونم هم بیارم که اینجا دلاک خونه س.

    پاسخ:
    خوبه‌ها. اما تا طرف مقابلت بیاد و ادامه پیدا کنه، می‌شه حساسیت بیشتری به خرج داد. اگه خوب تامل بکنی روی این دیالوگ می‌بینی یه گیری داره که مثل دست‌انداز می‌مونه. 
    ببین مهدی سلمانی داره از خودش حرف می‌زنه. (اگه نتونم فلان کار رو بکنم) درسته؟ پس شاید مناسب‌تر باشه که در ادامه (برای آوردن یک استعاره برای فرض ناتوانی‌ش) از چیزی حرف بزنه که خودش هم یه نقشی توش داره. مثلا این‌که: من باید برم کفتربازی، یا باید این مغازه رو (من) گل بگیرم (همون که اول نوشته بودی) ....
    نمی‌دونم تونستم منظورم رو بفهمونم یا نه. خلاصه‌ش اینه که تو این موقعیت‌های شرطی وحدت فاعل خیلی اهمیت داره تو میزان دست‌انداز گرفتن جمله.

    و البته این رو یه وحی منزل ثابت ندون. کاملاً بستگی به موقعیت‌های مختلف و شخصیت‌های مختلف داره. 
    تو این مورد من حسم این بود که رعایت این مساله می‌تونه جلوی دست‌انداز شدنش رو بگیره
  • محتـ ـسبـ
  • سارا دخترِ پنج ساله ی نق نقو
    موقعیت: سارا در حال بازی کردنه و  باباش لم داده روی مبل جلوی تلوزیون و داره روزنامه می‌خونه. توی هم‌چین حالی بدون این‌که سرشو از روزنامه برداره می‌گه:
    «بابا خیلی تشنه‌ شده سارا»
    - چایی بریزم عاطفه خانووم؟؟ ... من مهمون دارمـــــــــــــــــ ...
    ـ ازشون عذرخواهی کن بگو زود برمی‌گردی.
    -نه عاطفه خانوم ، هستم پیشت ، جایی نمیرم
    (بابا روزنامه را کنار می‌گذارد)
    ـ برم زنگ بزنم دختر آقای حسینی از خونه‌شون برام آب بیاره.
    -گریمو بابا در نیــار . میبینی ؟ ناراحت شد !
    ـ مهمون که نباید این‌قدر لوس باشه!
    - مامان ! مامان ! بیا ببین بابا داره چی میکنه ! مامان!
    ...
    سلام علیکم استاد
    به به ، اسم نهار شام آوردید و یه هفته و ... :) خلاصه من جا نمونم :)
    پاسخ:
    ضمن این‌که من فقط دبیر کارگاه هستم، علیکم‌السلام. 
    اگه اشتباه نکنم بانی‌ش قرار بود بزرگوار دیگه‌ای (احلام) باشه.


    اولین دیالوگ دخترتون رو عوض کنید. جابه‌جا بشه:
    من مهمون دارم. چایی بریزم عاطفه‌خانم؟ (استفاده از کشش کلمات یا تکرار علامت سوال و علائم مشابه برای نشان دادن حس گوینده در داستان خیلی مجاز و پسندیده نیست)


    عکس‌العمل و دیالوگ خوبیه. اما داره به سمت عادی‌شدن پیش می‌ره. (قانون اول)


  • فــ . الف
  • خوش برگشتین :)
    خب من الان چیکار کنم ؟
    پاسخ:
    خوش باشید انشالله

    اگه اشتباه نکنم شخصیت شما رفته بود توی قصابی آقاطاهر! درسته؟
    فک کنم قبل هرچیز لازم باشه برید پیداش کنید که بیاد ادامه‌ی شخصیت‌ش رو بنویسه
  • خانم معلم
  • پرنیان با رفیقش یاسمن سوار تاکسی حسین آقا شدن:
    یاسمن: «پرنیان بعد خرید بریم سینما آزادی؟»
    حسین آقا : ( از تو آینه نگاهی به دخترا می اندازه ...) سکوت
    پرنیان: آخ جونی جون بریم فیلم این پسر سیبلوئه هس قیافه ش خیلی شاسه :)))
    باسمن «توی این اوضاع اگه همینم در خونه بابامو بزنه من بهش اوکی می‌دم»
    حسین آقا : عجب روزگاری شده! (یلند میگه که دخترا بشنون )



    پاسخ:
    یاسمن: «این عموئه با ما بود پرنیان؟»
    بازگشت غرور آفرین حضرت شیخ اجل، جناب شریفی را به کارگاه تبریک می گوییم...
    پاسخ:
    خب اعلام می‌فرمودین به همین مناسبت تا هفت‌شب و هفت‌روز قراره مراسم ناهار و شام داشته باشید!
  • سرباز شهاب
  • به به سلام علیکم . امتحانات قبول حق!
    پاسخ:
    علیکم‌السلام!
    اصلا یادتون نبودم اون لحظه. چون نمی‌خواستم با عذابم شریک بشید!!
  • سرباز شهاب
  • مهدی سلمانی-زیر لب:ماشینی که زن پشتش نشسته از این بهتر نمیشه.

    سارا22-زیر لب و با قیافه آویزون:شکلشا برم! قیافه داغون تر از این نمی شد!

    مهدی سلمانی:لابد تا فیها خالدونشو شستین ، پدر شمعا رو در آوردین جلو چشش.

    سارا: چم! من اینا که گفتین رو اصن نمیدونم چی هس! حالا درست میشه؟

    مهدی سلمانی:دو تا شمع رو نتونم سر و ته شو هم بیارم که باید درشو  گل بگیرم.



    پاسخ:
    تو چینش جمله‌ نیاز به ظرافت بیشتری داره. این‌طور شاید بهتر بشه:  (یا سعی کن یه چیزی بهتر از این دربیاری)
    سر و ته دو تا شمع رو نتونم هم بیارم که باید اینجا رو گل گرفت.
  • دبیر کارگاه
  • سلام!
    شرمندگی به کنار، که توجیهی ندارد،
    اما شما باشید چه می‌کنید؟
    سفر بروید، خوشحال برگردید، و بعد بفهمید، دوره‌ی نت‌تان که تمام شده هیچ، به جایش در یک هفته 3 تا امتحان نخوانده‌ی ناخوانده هوارتان شده، (که پیش‌ترش فکر می‌کردید ده دوزاده روزی تا رسیدن‌شان وقت باقی مانده)
    و هم‌زمان، سفار‌ش‌دهنده‌ی آن طرح مقاله‌ای که ساعت‌ها وقت رویش گذاشته‌اید زنگ بزند و خیلی رسمی بگوید، موضوع این نبود که نوشته‌ای، فلان چیزش فرق داشت و زودتر اصلاحش کن. حالا این‌ها همه به کنار، کربلایی‌استاد‌های‌تان که همه اربعین هوس کربلا رفتن‌شان کرده بود، به زور وقت‌های خالی‌تان را بگیرند و جبرانی بگذارند برای‌تان...

    شما بودید چه می‌کردید؟
    پاسخ:
    این رو یادم رفت بگم:
    ـ خدا بخواد ظرف سه چهار روز آینده سعی می‌کنم به همه‌ی نوشته‌ها،‌تمرین‌ها، انتقادات و پیشنهادات پاسخ بدم.
    ـ اما اولویت فصل حاضره. تنی چند از بزرگواران که از چند هفته پیش تشریف‌فرما شده‌اند به کارگاه، باید این یکی دو روزه نیز حقیر را معاف کنند تا ابتدا چرخ اصلی کارگاه روی روال سابقش بیفتد و بعد آرام آرام و باحوصله همه‌ی نوشته‌های مبارک‌تان را بخوانم.
    ـ ممنون که انرژی‌های‌تان را محکم نگه داشته‌اید.

  • فــ . الف
  • خدا خیرشون بده ایشالا بعد امتحانات ما برگردند :)
    پاسخ:
    خدا به شما هم صبر بده و توفیق. 

  • خانم معلم
  • با سلام خدمت همه ی هم کارگاهی های عزیز ...

    جناب شریفی چند سفر تبلیغی برایشان پیش امد که به نت دسترسی نداشتند . ایم چند روز نیزسخت مشغول امتحان دادن هستند .  انشا الله در اولین فرصت خدمت خواهند رسید . 

    حالشان خوب است و جای نگرانی نیست . 
    یا علی ...
    پاسخ:
    کلا ما شرمنده‌ی این سعه‌ی صدر شما و اهالی محترم اینجا هستیم. خیلی زیاد
  • سرباز شهاب
  • استاد جان کجایی پس؟
    پاسخ:
    دبیرم. (با لحن جگر کلاه‌قرمزی)
    ور دل خودت. اینجا
    سلام...
    ممنون از وقتی که میذارید.خداییش خیلی زحمت میکشید!
    ایشالا ما هم به جمعتون اضافه میشیم...
    فقط خدا کنه زودتر برگردید...
    پ.ن:من از بس نظرارو خوندم لحن خودم رو یادم رفت!
     
    پاسخ:
    سلام
    خواهش. البته من هفت هشت روزی نبودم و نشد خیر مقدم عرض کنم خدمت شما

    تو چند روز آینده خدا بخواد سعی می‌کنم همه‌ی نوشته‌ها رو جواب بدم.
    اما اولویت با نوشته‌ها و تمرین‌های این فصله. 
    پس اگه اشکالی نداره کمی صبر کنید تا بلافاصله بعد از سر و سامون گرفتن دوباره‌ی اینجا، توی فصل‌های اول‌ در خدمت شما هم باشم.

    متشکر
    من تازه با این وبلاگ اشنا شدم اگه دیالوگ هم کمی مشکل داشت راهنمایی بیشتری کنید. با تشکر
    یه کارگر32 ساله که درس نخونده ولی خیلی مودبه و خجالتیه:
    من نمی خواستم مزاحمتون شم ولی ... یکم پول میخوام اگه بشه حقوقوم رو 3 ماه جلوتر بریزین خیلی خوب میشه
    صاحب کار:فکر میکنی من رو گنج خوابیدم جون تو ندارم ممد وگرنه خودت میدونی چقدر برام عزیزی داشتم دریغ نمی کردم
    کارگر: معذرت میخوام گفتم شاید بشه بخدا جبران میکنم .
    صاحب کار: ممد شرمنده حالا بزار ببینم تا اخر ماه می تونم واست کاری کنم یا نه

    پاسخ:
    سلام و خوش‌اومدین.
    ممنون که زحمت کشیدید و مشارکت کردید. ان‌شالله که بتونم در حد توانم خدمت‌تون باشم و شما هم تا آخر با جدیت تمام توی تمارین فصل‌های مختلف شرکت کنید.

    اما یه خواهش:
    چون روند کارگاه اینه که باید حتما از اول مسیر نوشتن با نظم مدنظر این کارگاه پیش بره، اگه اشکالی نداره، ابتدا صبر کنید نوشته‌هاتون توی فصل‌های قبل بررسی بشه و به سرانجام برسه و بعد وارد فصل 6م بشیم.

    با ذکر این نکته که:
    چون حدود یک هفته‌ای نبودم، الان بررسی نوشته‌های بچه‌ها در فصل‌های فعلی‌ اولویت داره و ممکنه چند روزی طول بکشه تا بتونم مجدد نوشته‌های جدید از اعضای جدید رو بخونم و درباره‌شون حرف بزنیم. پس لطف می‌کنید اگر کمی صبر کنید تا آرام و با حوصله یکی یکی فصل‌ها و تمرین‌ها رو پشت سر بذاریم.
    ان‌شالله موفق باشید.
  • خادم اهل بیت (ع) ارادتمند رزمنده ها
  • به نام خدا

    سلام

    لطفا تمرین فصل 2 و چهار من رو چک بفرمایید ان شاء‌ الله

     

    پاسخ:
    سلام
    حتما ان‌شالله

    سلام کسی از استاذ خبرداره؟
    پاسخ:
    سلام علی آقا. هستم
  • سرباز شهاب
  • مهدی سلمانی-زیر لب:ماشینی که زن پشتش نشسته از این بهتر نمیشه.

    سارا22-زیر لب و با قیافه آویزون:شکلشا برم! قیافه داغون تر از این نمی شد!

    مهدی سلمانی:لابد تا فیها خالدونشو شستین ، پدر شمعا رو در آوردین جلو چشش.

    سارا: چم! من اینا که گفتین رو اصن نمیدونم چی هس! حالا درست میشه؟

    مهدی سلمانی:دو تا شمع رو نتونم جفت و جور کنم  که باید در مکانیکی رو گل بگیرم.

    پاسخ:
    مفهوم و سیاق دیالوگت خوبه شهاب. فقط یه دستی به روی «جفت‌وجور»ش بکش. کلمه‌ی «مکانیکی» هم اضافیه. وقتی مخاطبش می‌دونه که اینجا کجاست و اون کیه.
    بیچاره فاطمه من تو خیابون قندیل بست تا آقای شریفی بیاد...
    :)


    برقرار و مستدام باشند.
    پاسخ:
    ناسلامتی بنده خودم نقش مادر ایشون هستم. پس هر بلایی هست مشترکه!


    واقعا شرمنده‌م اگه تاخیر شد.
  • خانم معلم
  • سلام به همه ی بچه های کارگاه 

    به عرضتون برسونم جناب شریفی سفری براشون پیش اومده و همین طور باید مقاله ای رو آماده کنند و کمی در گیر هستند. انشا الله تا اخر هفته به کارگاه سر می زنند . 

    ممنون از حضور و ابراز نگرانی هاتون ...
    چشممان خشک شد به دم در کارگاه!
    هر سری دست از پا درازتر باید برگردیم!
    کجایید استااااد؟!
    حالتون خوبه؟!
    نگرانیم!
    پاسخ:
    سلام
    شرمنده‌م واقعا. ببخشید
    سلام
    ببخشید که تاخیر داشتم
    اینم برای این تمرین البته اگه تمرین کارگاه قبلی من مهر قبولی بخوره:

    الف:"دیالوگ  خوب رو اگه که صدبارم بشینی بهش فک کنی نمی تونی جاش حرف کمترو عقل فهم تر بذاری"

    ب: مرد 28 ساله-مجرد- دارای مدرک فوق لیانس در رشته ی مهندسی برق

    تکیه کلام:

    "هربار که من دارم برات توضیح میدم، آمپرت می زنه بالا وفیوزمو می پرونی "

    دیالوگ:

    "همه ی کتابارو هم که ببری ، باز مدعی العموم اخلاق ،ارث باباشو ازت می خواد."

    "موقع دانشجویی حرف  کاش زودترتموم بشه واسه فارغ التحصیلی بود ، حالام حرف یادبود دانشجوئی"

    " یه مقاله اش اکسپت شده ، همچین قیف میاد که انگار IEEE استخدامش کردن"

    "زنی می خوام که موقع ناراحتی درمون دلم باشه نه درد بی درمون"



    پاسخ:
    سلام
    خواهش. البته ظاهرا حالا منم که باید از همه‌ی تک تک سلول‌های کارگاه عذرخواهی کنم به خاطر این غیبت طولانیم.

    تمرین‌های قبلی‌ رو باید سر فرصت مناسب با دقت بیشتری بخونم. فعلا برای تمرین این فصل، هم دیالوگ‌تون خوب و به جا و کامل بود و هم واژگان شخصیت‌تون. (البته یه گیری دارم باهاشون که مهم نیست)
     می‌تونیم شروع کنیم.


    اسمشو با مشخصاتش توی یه کامنت جدید بذارید که شروع کنیم ان‌شالله
    مهدی سلمانی-زیر لب:ماشینی که زن پشتش نشسته از این بهتر نمیشه.

    سارا22-زیر لب و با قیافه آویزون:شکلشا برم! قیافه داغون تر از این نمی شد!

    مهدی سلمانی:لابد تا فیها خالدونشو شستین ، پدر شمعا رو در آوردین جلو چشش.

    سارا: چم! من اینا که گفتین رو اصن نمیدونم چی هس! حالا درست میشه؟
    پاسخ:
    خوبه. فعلا پیش برید!
  • خانم معلم
  • پرنیان با رفیقش یاسمن سوار تاکسی حسین آقا شدن:
    یاسمن: «پرنیان بعد خرید بریم سینما آزادی؟»
    حسین آقا : ( از تو آینه نگاهی به دخترا می اندازه ...) سکوت
    پرنیان: آخ جونی جون بریم فیلم این پسر سیبلوئه هس قیافه ش خیلی شاسه :)))

    ببخشید دبیر جان از اول نفرموده بودین که باید فقط دیالوگ باشه و رفتاری نداشته باشیم . پس این حساب نیست ( جر زنی خانمانه !)

    قابل توجه بهار خانم ( خیال رنگی ) ...
    ( سمیرا خانم جمله ی بعدی رو که خواستی بگی از اول پاراگراف منو باید کپی کنی جوری که وقتی یه نظر خونده میشه یعنی کل داستان از اول در اون دیده بشه ) 
    درست گفتم جناب شریفی؟

    پاسخ:
    شما خودتون اوستا هستید خانم معلم. مخصوص که الان شدید حسین آقا و ما باید کلی حساب ببریم ازتون.

    شخصیت مربوط:سید محمد ابراهیمی یک پسر 22 ساله
    شروع دیالوگ:
    یحیی:«سید فردا عازم ورزشگاهم محض تشویق پرسپولیس. میای؟»
    سید: یعنی یحیی جان تو قاسم کننده زبان هایی!
    پاسخ:
    به‌نظرتون دیالوگ مناسبیه در پاسخ به درخواست دوستش؟
  • خیال رنگی
  • سلام خانوم حیدری جون.دوروبر ِ چار،چارونیم اگه بیای میتونم یه دستی به سر و روت بکشم.

    (الان همینطوری؟! آقا من فک کنم گیراییم یه کم پایینه!به کامنت بعضیا یه نگاه انداختم یه کمی فرق داشت انگار!)
    پاسخ:
    «نمونم هم الان بین مشتری‌هات یه کاریش بکنی؟»

    (آخه بعضی‌ها رو با هم درگیر کردیم. فقط این‌که برای دیالوگای بعدی، این قبلی‌ها رو هم بیارید)
  • خانم معلم
  • سکوت 
    پاسخ:
    عجب سکوتی توی تاکسی حکم‌فرما شده!!
  • سرباز شهاب
  • مهدی سلمانی-زیر لب:ماشینی که زن پشتش نشسته از این بهتر نمیشه.

    سارا22-زیر لب و با قیافه آویزون:شکلشا برم! قیافه داغون تر از این نمی شد!

    مهدی سلمانی:لابد تا فیها خالدونشو شستین ، پدر شمعا رو در آوردین جلو چشش.
    پاسخ:
    هر دو بزرگ‌وار! ممنون.فقط از این قضیه‌ی توضیح‌دادن حالت‌ها (زیر لب/ قیافه‌ی آویزون / قیافه‌ی شاد و ...) بپرهیزید لطفا. هر حسی دارند رو توی ساخت دیالوگ و کلمه‌ها نمایش بدید
    پرنیان: آخ جونی جون بریم فیلم این پسر سیبلوئه هس قیافه ش خیلی شاسه :)))

    (یه سوال به نظرتون لازمه اینجا غلظت لوس بودنش رو زیاد کنم و بجای "بریم" بگم "بلیم" ؟ به نظر خودم نیازی نیس!)
    پاسخ:

    یاسمن «توی این اوضاع اگه همینم در خونه بابامو بزنه من بهش اوکی می‌دم»


    سعی کنید این کارو نکنید. شکستگی کلمات (هرچند که دیالوگ باشه) کلا کار پسندیده‌ای نیست. مگر این‌که ضرورت شدیدی اقتضا کنه.
    موقعیت: شهرام تکیه داده به موتورش توی پیاده‌رو. یه پیرزن 80 ساله چادرگل‌گلی از کنارش رد می‌شه با زنبیل پر از وسیله. به شهرام که می‌رسه وسیله‌ها رو می‌ذاره رو زمین دست به کمر می‌گیره:

    «نمی‌بینی دارم هلاک می‌شم؟» 
     
    « پیری هنوز ی چند سالی مونده هلاک نمی شی. » 
    پاسخ:
    «زبون به دهن بگیر دیلاق. من برم تو گور تو یتیمای منو غذا می‌دی؟»
    موقعیت: محوطه‌ی بیرونی دانشگاه. یکی از هم‌کلاسی‌هاش به اسم «فریدون» که معمولا خیلی کم حرفه و کمی خجالتی از دور میاد سمتش و از پشت صداش می‌زنه:

    -«ببخشید خانم (فامیلی ریحانه) »

    -بله؟!
    پاسخ:
    ـ می‌شه چند دقیقه...؟
    - آدم ِ عاجز تو این سرما بی دست و پا میشه به خدا... سلام علیکم . 10 کیلو گوسفندی برا یه حلیم ِ 40,50 نفره زیاده محمود آقا ؟
    -علیک خانم مرادی؛ نمیدونم واله؛ منم خیلی وقت نیست دستم رفته  به پخت و پز .

    - خدا رحمت کنه همسرتونو ... میخوام واسه این ننه مرده های بهزیستی یه غذای جون دار درست کنم آخه...
  • محتـ ـسبـ
  • سارا دخترِ پنج ساله ی نق نقو
    موقعیت: سارا در حال بازی کردنه و  باباش لم داده روی مبل جلوی تلوزیون و داره روزنامه می‌خونه. توی هم‌چین حالی بدون این‌که سرشو از روزنامه برداره می‌گه:
    «بابا خیلی تشنه‌ شده سارا»
    - چایی بریزم عاطفه خانووم؟؟ ... من مهمون دارمـــــــــــــــــ ...
    ـ ازشون عذرخواهی کن بگو زود برمی‌گردی.
    -نه عاطفه خانوم ، هستم پیشت ، جایی نمیرم
    (بابا روزنامه را کنار می‌گذارد)
    ـ برم زنگ بزنم دختر آقای حسینی از خونه‌شون برام آب بیاره.
    -گریمو بابا در نیــار . میبینی ؟ ناراحت شد !
    پاسخ:
    ـ مهمون که نباید این‌قدر لوس باشه!
    بــــــــله؛ جناب مامان سلیقش به ما که می رسه، آسمونش می تپه. می خریدی، منم پایینش پارچه دخیل می بستم.



    (نگید طولانیه، بزارید بچم حرف بزنه)
    پاسخ:
    «نظرت چیه بگیریمش کادو برا دختر خاله‌‌ت؟»
  • طاهر حسینی
  • - آدم ِ عاجز تو این سرما بی دست و پا میشه به خدا... سلام علیکم . 10 کیلو گوسفندی برا یه حلیم ِ 40,50 نفره زیاده محمود آقا ؟
    -علیک خانم مرادی؛ نمیدونم واله؛ منم خیلی وقت نیست دستم رفته  به پخت و پز .
    پاسخ:
    فاطمه خانم سعی کنید (دست کم برای این تمرین) دیالوگا رو تا می‌شه بشکنید تا حالت تعاملی داشته باشه و قضایا رو توی یه دیالوگ جمع نکنید.
    (البته این رو لازم نیست مجددا تکرار کنید. برای ادامه عرض کردم خدمت‌تون)

  • هو العشق
  • زیر لب و با قیافه ی آویزون: شکلشا برم! قیافه داغون تر از این نمیشد!
    پاسخ:
    (ایراد آیین‌نامه‌ای: اولا حالت‌ها رو وصف نکنید. با انتخاب دیالوگ مناسب حالت «آویزون بودن» رو القاء کنید. / قرار شد دیالوگ طرف مقابلتون رو هم ذکر کنید تا مشخص باشه در پاسخ به کدوم جمله نوشته شده)
  • خانم معلم
  • از تو آینه نگاهی به دخترا می اندازه ...
    پاسخ:
    اگه چیزی غیر از دیالوگ می‌خواید بنویسید توی پرانتز بگذارید. (البته نباید در طول مکالمه بیش از دو بار از این روش استفاده کنید. پس سعی کنید یا سکوت کنه شخصیت‌‌تون یا حرف بزنه)
  • سرباز شهاب
  • زیر لب: ماشینی که زن پشتش نشسته از این بهتر نمیشه.
    پاسخ:
    (تخطی از قانون 1: کمی شفاهی شده)
  • محتـ ـسبـ
  • سارا دخترِ پنج ساله ی نق نقو
    "گریمو درنیارید دیگه!"  "تو بَدی !"  "انگشتشو!"  "چه شور"  "مثلِ سعیدی"  "آخی جوجو شدی ؟"

    موقعیت: سارا در حال بازی کردنه و  باباش لم داده روی مبل جلوی تلوزیون و داره روزنامه می‌خونه. توی هم‌چین حالی بدون این‌که سرشو از روزنامه برداره می‌گه:
    «بابا خیلی تشنه‌ شده سارا»
    - چایی بریزم عاطفه خانووم؟؟ ... من مهمون دارمـــــــــــــــــ ...
    ـ ازشون عذرخواهی کن بگو زود برمی‌گردی.
    -نه عاطفه خانوم ، هستم پیشت ، جایی نمیرم
    پاسخ:
    (بابا روزنامه را کنار می‌گذارد)
    ـ برم زنگ بزنم دختر آقای حسینی از خونه‌شون برام آب بیاره.
    - بدترکیب واسه یه دقیقشه، پارچه اضافه آوردن چسبوندن به پایینش(لبخند)


    پاسخ:
    ـ می‌خواستم برات بخرمش سری قبل

    باسلام

     بدی دیر آمدن این است که دیگران شخصیت های مختلف   را  استفاده می کنند . با این حال سعی خودم را می کنم .

     زن 45 ساله سنتی

     عینه شل زرد پختنه ، زعفرون  و شکرش که کم و زیاد شه ،  دیگه هیچیش به چش نمیاد .

    1- گیس بریده  ( خطاب به دختر نافرمان )

    2- چش سفید ( خطاب به دختر حق نشناس )

    3- ذلیل مرده  ( به افراد خطا کار )

    4 - جز جیگر بزنی  ( همان )

    5- آقامون  (اشاره به همسرشان در مواجهه با اغیار )

     

    پاسخ:
    سلام
    فرموده‌بودید سوالی برای‌تان پیش آمده درباره‌ی این فصل. ظاهرا هنوز نپرسیدید

    تمرین الف)
    خیلی خوب بود.


    تمرین ب)
    خیلی دایره‌ی واژگان عمومی و رایجی بود. قرار شد 5 تا از منحصر به فردترین واژگان دایره‌ی لغاتش رو بنویسید.
  • طاهر حسینی
  • (سکوت)
    پاسخ:
    برای چی سکوت؟! شخصیت مقابل یه سخنی ایراد فرمودندها. (رجوع به کامنت خانم «فاطمه...» )
  • خادم اهل بیت (ع) ارادتمند رزمنده ها
  • به نام خدا

    تمرین فصل چهار برای دومین بار خدا رو شکر انجام شد چون بار اول کمی مشکل داشت ظاهرا

    سید محمد ابراهیمی یک پسر 22 ساله

    تکه کلام هاش:

    -یعنی زبان قاصر که چه عرض کنم، قاسم هم نه زبان ارباًً ارباست!

    -والا میگن یک عالم ناسوت داریم یک عالم ملکوت و الی اخ اما من مقامم بالاتر از این حرفاست درعالم هپروت سیر میکنم!

    -یعنی تو قاسم کننده زبان هایی!

    -وسط جذبه هات التماس دعا داریم!

    -کتاب حکمت های سید محمد بن احمد بن صادق دیگه!)

    دیگه الان میتونید ببافید!


    پاسخ:
    موقعیت: یه رفیق داره به اسم یحیی. نشسته پشت موتورش و دارن می‌رن دانشگاه.

    «سید فردا عازم ورزشگاهم محض تشویق پرسپولیس. میای؟»
  • محتـ ـسبـ
  • سارا دخترِ پنج ساله ی نق نقو
    "گریمو درنیارید دیگه!"  "تو بَدی !"  "انگشتشو!"  "چه شور"  "مثلِ سعیدی"  "آخی جوجو شدی ؟"

    موقعیت: سارا در حال بازی کردنه و  باباش لم داده روی مبل جلوی تلوزیون و داره روزنامه می‌خونه. توی هم‌چین حالی بدون این‌که سرشو از روزنامه برداره می‌گه:
    «بابا خیلی تشنه‌ شده سارا»
    - چایی بریزم عاطفه خانووم؟؟ ... من مهمون دارمـــــــــــــــــ ... بذار بچه ها راحت باشن عاطفه خانوم ، بچه ان دیگه ...
    پاسخ:
    (بخش اصلی دیالوگ شما «من مهمون دارم»ه. صحبتش با عاطفه‌خانووم خوبه اما خیلی طولانی کرده دیالوگ رو. برای این‌که هم این مفهوم رو برسونید هم از طولانی‌شدن دیالوگ (قانون سوم) جلوگیری کنید، یا قسمت اول یا قسمت دوم رو حذف کنید.)

    ـ ازشون عذرخواهی کن بگو زود برمی‌گردی.
    - آدم ِ عاجز تو این سرما بی دست و پا میشه به خدا... سلام علیکم . 10 کیلو گوسفندی برا یه حلیم ِ 40,50 نفره زیاده محمود آقا ؟
    پاسخ:
    خیلی خوبه. شروع خوبی برای ورود به مغازه‌ست
    فقط نمی‌دونم چرا حساسم رو این‌که دیالوگا طولانی نشه. برای دیالوگای بعدی سعی کنید مطالبی که مدنظر هست رو تقسیم‌ کنید تو چندتا دیالوگ.
  • خادم اهل بیت (ع) ارادتمند رزمنده ها
  • به نام خدا

    سلام علیکم

    هر سه تمرین فصل دو دوباره انجام شد

    لطفا تصحیح کنید تا ان شاء الله بتوانم سراغ فصلهای بعدی بروم

    پاسخ:
    علیکم‌السلام

    متشکر. شما بروید تمرین فصل چهارم و شخصیت‌سازی. من انشالله نوشته‌های‌تان را در اولین فرصت بررسی خواهم کرد.

  • طاهر حسینی
  • محمود آقا/قصاب سر محل/45 ساله
    بو دعوا میاد.
    خنگی نکن.
    تند نشو.
    سرت داغه ها.
    اووفی ه
    پاسخ:
    موقعیت: رجوع کن به کامنت خانم «فاطمه...» شروع ماجرا با ایشونه. 
    فاطمه 22 ساله دانشجو:

    1. جلوی اکثر اسم ها و عنوان ها کلمه "جناب" رو میاره مثلا: جناب مامان، جناب سمیرا...
    2. اینقدر ذهنتو مچاله نکن
    3. از ضرب المثل "به ما که رسید آسمون تپید" زیاد استفاده می کنه.
    4. بیست سوالیه؟ (در مقابل افرادی از سوالش طفره می رن)
    5. جون من بخند.


    یاعلی
    پاسخ:
    موقعیت: با مادرش رفتند خرید. از جلوی بوتیک‌ها و مغازه‌ها دارن رد می‌شن:

    «این سارافونه بدترکیب نیست؟»
    (سهیلا مرادی) یک خانم 42 ساله مجرد کارمند بهزیستی

    1/ مادرت بمیره !
    2/ مث مگس توی مغزم رژه نرو
    3/ زخم نزن به دلت (م) 
    4/ آدم ِ عاجز
    5/ گاوگیجه گرفتم
    پاسخ:
    موقعیت: برای خریدن گوشت، می‌ره قصابی محمودآقا = شخصیت انتخابی آقاطاهرحسینی. (با این توضیح که محمودآقا زنش مرده و کمابیش شخصیت شما رو می‌شناسه و می‌دونه مجرده. شروع ماجرا باشماست.
  • هو العشق
  • سارا 22ساله.دانشجو
    چِم = چمیدونم
    به اصطلاح
    هعی خدا
    الان چطورم؟خوبم؟
    شکلدا برم!
    پاسخ:
    موقعیت: رجوع کنید به کامنت «سرباز شهاب» و این موقعیت رو با دیالوگای شخصیت‌تون ادامه بدید. با مشارکت هم
  • سرباز شهاب
  • مهدی سلمانی/مکانیک
    1-هنوز آماتوری
    2-کم باشه حلال باشه
    3-مرتیکه قالپاقپ
    4-غذای بی پیاز مث عروس بی جهاز
    5-این دست بی نمکو باس بکنم تو آب باتری
    پاسخ:
    موقعیت: سارای 22 ساله (شخصیت خانم هو‌العشق) ماشینِ مادرشو آورده مکانیکی آقا مهدی شما. ماشین استارت نمی‌زنه و با یدک‌کش آوردنش اونجا. بسم‌الله:
    سلام استاد عزیز فصل دوم هم انجام شده
    پاسخ:
    بله. ممنون. ملاحظه می‌شود انشالله.
    ریحانه 20 ساله دانشجوی هنر
    1)یخمام میره
    2)حس بنفش
    3)بَرِبَرِ
    4)پساخزاسیون
    5)مرگ نداره

    -یه آقاپسر دیپلمه ی بازاری مثلا:
    1)عجب سالاریه
    اَ2)بَلفَضلی
    3)باسی
    4)دِ خر نشو
    5)کُرَ

    ترجیح میدم با شخصیت اولی دیالوگ کار بشه!!!
    پاسخ:
    موقعیت: محوطه‌ی بیرونی دانشگاه. یکی از هم‌کلاسی‌هاش به اسم «فریدون» که معمولا خیلی کم حرفه و کمی خجالتی از دور میاد سمتش و از پشت صداش می‌زنه:

    «ببخشید خانم (فامیلی ریحانه) »
  • خیال رنگی
  • یه خانوم آرایشگر.37 ساله.ثریا
    1.قرآنی.
    2.هِرتی شِرتی.
    3.فلانی خیلی سرخودش معطله.
    4.عنتر خانوم! 
    5.خود داف پنداری ِ مزمن!



    پاسخ:
    موقعیت: توی آرایشگاه با چند تا مشتری. (پیشاپیش باید عذربخوام که بنده چنین موقعیتی برام خیلی ملموس نیست و احیاناٌ نمی‌تونم خوب نقش مقابل رو بازی کنم) خانم حیدری که استاد دانشگاهه ( و از مشتری‌های ثابتشه) میاد توی مغازه‌ش:

    «سلام. ثریا خانم شب مهمون دارم. کی بیام؟»


  • خانم معلم
  • آخی مهدی ! این عکستو گذاشتی ؟ یاد قدیما افتادم موقع کنفرانس هامون ( جناب روح ! ) ( خنده)
    پاسخ:
    آخه زمینه‌ش آبی جیغ بود گفتم اینو بذارم که از دور هم دیده بشه همه بفهمن دبیر کارگاه خیر سرش یه نطقی چیزی کرده
  • خانم معلم
  •  " حسین " آقا ، 38 ساله . راننده تاکسی 


    به جون ِ اموات ( م ، تت ، مون ) ( وقتی میخاد قسم بخوره ) 
    نه همین لباس زیباست نشان آدمیت 
    جعفر ( به کسایی که نمی شناسه و میخاد صداشون کنه )
    قرم غاز رفتن ( لایی کشیدن و بد رفتن ) 
    از دوری تو مرغم ( وقتی میخاد یه  کسی یا چیزی رو ناز بده  دخترش یا حتی یه ماشین مدل بالا  رو ) 




    پاسخ:
    موقعیت: به کامنت خانم سمیرا مراجعه کنید. مسافر حسین آقا شخصیت ایشون و یاسمن (که بنده هستم) هستند. اولین دیالوگ رو یاسمین گفته. بعدش پرنیان قراره حرف بزنه. (بستگی به شخصیت شما داره که تا ازش سوال بکنن حرفی می‌زنه یا خودش همین‌جوری می‌پره وسط. پس متناسب با شخصیت حسین آقا وارد موقعیتش کنید و اگه صلاح دیدید سکوت کنه تا ازش سوالی بپرسن)
    پرنیان 20 ساله و لوس

    شاس می زنه
    چطولی موتولی
    قلبونم بلی
    یابو سواری دولا دولا!!
    جونی جون


    پاسخ:
    موقعیت: با رفیقش یاسمن سوار تاکسی حسین آقا (شخصیت خانم معلم) شدن:
    من یاسمن رو می‌نویسم، خانم معلم حسین آقا رو و شما پرنیان.

    یاسمن: «پرنیان بعد خرید بریم سینما آزادی؟»

    ببخشید چون کپی پیست کردمـ یادمـ رفت اون شکستگی کلمات رو درست کنمـ .
  • محتـ ـسبـ
  • سلام
    برای تمرین ج )
    سارا دخترِ پنج ساله ی نق نقو

    انگشتشو!
    چه شور
    مثلِ سعیدی
    آخی جوجو شدی ؟
    گریمو درنیارید دیگه!
    تو بَدی !
    پاسخ:
    سلام

    موقعیت: سارا در حال بازی کردنه و  باباش لم داده روی مبل جلوی تلوزیون و داره روزنامه می‌خونه. توی هم‌چین حالی بدون این‌که سرشو از روزنامه برداره می‌گه:
    «بابا خیلی تشنه‌ شده سارا»

    ب) ی لات چاقو کش / شهرامـ تیزی

    1. تیزی میزی ردیفه

    2. بائس جلو یارو لنگ انداخت

    3. مث که پیچ مهره آی فهمت شل شده !

    4. ی خط و خال کوچولوئه فنر بندیت که بهمـ نخورده جونمـ .

    5. رف تو مُخت ؟!

    پاسخ:
    موقعیت: شهرام تکیه داده به موتورش توی پیاده‌رو. یه پیرزن 80 ساله چادرگل‌گلی از کنارش رد می‌شه با زنبیل پر از وسیله. به شهرام که می‌رسه وسیله‌ها رو می‌ذاره رو زمین دست به کمر می‌گیره:

    «نمی‌بینی دارم هلاک می‌شم؟»
  • دبیر کارگاه
  • مهم:


    تمرین (ج)
    درخواست هم‌کاری برای شروع:

    با سلام،
    اومدم بین کامنت‌های قدیمی بگردم و اونجا کار رو شروع کنم، ترسیدم هم خودم قاطی کنم و بعضی‌کامنت‌ها رو جا بندازم و هم شما. پس لطفا برای شروع بخش پایانی این فصل، دوستانی که شخصیت‌ مدنظرشون رو (همان‌طور که توصیه شده بود) ساخته‌اند، واژگان نهایی (همان‌ها که تصویب و قطعی شده بود) و اسم شخصیت‌شان را در یک کامنت تازه و جدید ثبت کنند تا ذیل همان تمرین ج را شروع کنیم.

    بسم‌الله.....
    شروع نمی کنیمـ؟!
    ادامه تمرین ب:

    4. بیست سوالیه؟ (در مقابل افرادی از سوالش طفره می رن)
    5. جون من بخند..

    اسمش فاطمه. خنده رو ماشاالله  و کمی هم حاضر جواب.
    پاسخ:
    متشکر
    دو سه‌تا کامنت بعدی یه نکته‌ی آیین‌نامه‌ای جدید برای شروع تمرین ج هست. ملاحظه بفرمایید.
    2 اصطلاح دیگه برای دختر 20 ساله لوس

    شاس می زنه
    چطولی موتولی

    یه خاطره از این فصل: به مامانم گفتم 2 تا دیالوگ برام پیدا کنید ... مامانم اونقدر درگیر ایم دیالوگا بودن که آخرسر تو خواب دیالوگا رو پیدا می کنند که یکی ش از یه ضرب المثل بوده بعد به من می گند و کلی هم توصیه می کنند که در این کارگاه باشم و کلی از دبیر کارگاه تعریف و تمجید می کنند و ... از خواب پا می شند !!

    پاسخ:
    قبوله.
    بریم بخش پایانی رو انجام بدیم ان‌شالله.

    ایشالله تعبیر خواب‌شون این نباشه که ملکه‌ی عذاب‌تون توی این کارگاه هست و قراره کفاره‌‌ای، بلایی،‌امتحانی چیزی نصیب‌تون بشه.

    بله حواسم نبود.شرمنده. امکانش نیست  تو همین پست جواب بنده رو بدید؟

    پاسخ:
    سلام
    راستش مهم‌ترین شرطی که برای عضویت در این کارگاه وجود داره، «علاقه، انگیزه، سخت‌کوشی» است. پس تخصص و میزان دانش و توانایی و ... به هیچ‌وجه ملاک مهمی برای پذیرش یا عدم پذیرش کسی نمی‌شه. 
    و شروع این کارگاه درست از نقطه‌ای بوده که هر کسی با هر میزان مهارت بتونه شرکت کنه. لذا فکر می‌کنم اگر اون سه شرط مذکور رو دارا هستید، با استعانت از خدا، از فصل اول شروع کنید و ضمن مطالعه‌ی دقیق هر فصل، در تمرین‌ها با جدیت کامل شرکت کنید و آرام آرام خودتون رو به فصل حال حاضر برسونید.
    مطمئن باشید توی این مسیر، خستگی، کم‌انگیزه شدن، کم‌حوصله‌شدن و ... به سراغ‌تون میاد. پس اونجاست که باید ببینیم چقدر کمر همت به اتمام این دوره بستید.
    امیدوارم که با موفقیت بتونید تا فصل آخر این کارگاه همراه باشید.

  • خادم اهل بیت (ع) ارادتمند رزمنده ها
  • به نام خدا

    خدا رو شکر دو مورد از تمارین فصل دو دوباره با کلمات جدید نوشته شد

    پاسخ:
    بله. مطلع شدم وقتی ارسال کردید. می‌خونم انشالله و بررسی می‌شه
    مچکرم از توضیحات خوبتون!

    احتمالا زیر سر بیانه!چون یه کم سواله تخصصی بود اما من مطمئن بودم شما بلد بودید!

    ان شاالله در فرصت مناسب تر میپرسم باز!
    بیان نمیتونه مانعم بشه!والا!
    پاسخ:
    ان‌شالله
    در خدمتم
  • سرباز شهاب
  • یعنی چی ؟! :)
    الان چیکار کنم دیالوگو که درست بشه؟
    پاسخ:
    برای الان خوبه. 
    بریم سراغ تمرین ج اگه موردی بود اونجا حرف می‌زنیم درباره‌ش

    سید محمد ابراهیمی یک پسر 22 ساله، قد بلند cm185 ، لاغر اندام نیست اما چاق هم نیست، هیکل توپری داره، مذهبیه اما همچین ارومم نیست، طبع شوخی اره از اون نوعش  که گاهی وسط حرف جدی با لحن جدی شوخی میکنه تازگی ها هم با استادی که عرفان کار کرده اشنا شده، از اون با مرامهای روزگاه، خیلی هم مهربون،وقتی هم میخنده بیشتر دندوناش پیدا میشه!رفیقاش عاشق قه قه های محمدند چون از اعماق تهش میخنده!

    تکه کلام هاش:

    -یعنی زبان قاصر که چه عرض کنم، قاسم هم نه زبان ارباًً ارباست!(وقتی رفتار غیر قابل هضمی از یک جمع یا سازمان ببینه)

    -والا میگن یک عالم ناسوت داریم یک عالم ملکوت و الی اخ اما من مقامم بالاتر از این حرفاست درعالم هپروت سیر میکنم!(وقتی کسی بهش التماس دعا میگه به جا اینکه بگه من روسیا ه  کجا و اظهار تواضع ر برخورد اول این جمله رو میگه اما در برخورد های بعدی فقط به عالم هپروت اشاره میکنه)

    -یعنی تو قاسم کننده زبان هایی!(وقتی کار غیر عای و خلاف عرف از رفیقش ببینه یا دوستش بره رو اعصابش این جمله رو میگه )

    -وسط جذبه هات التماس دعا داریم!(نحوه خاص التماس دعا گفتنش)

    -کتاب حکمت های سید محمد بن احمد بن صادق دیگه!(وقتی یک حرفی تو جمع دوستانه از براشت شخصی خوش میزنه و ازش منبع بخوان میگه)

    -در حالیکه زبونشو نشون میده میگه : دیگه الان میتونید ببافید!(وقتی میخواد بیان کنه زبونم مو درآور از بس گفتم این رفتار  رو انجام میده)


     

     

     

    پاسخ:
    ویژگی‌ خاص نوشته‌ی شما (برخلاف باقی دوستان) اینه که:
    برای شخصیت و دامنه‌ی واژگانش اون‌قدر ارزش قائل شدید که سعی کردید خیلی مستدل و با ظرافت ارتباط بین شخصیت و واژگان و تکه‌کلام‌هاش رو به ما و بقیه نشون بدید.
    این واقعا ستودنی است.
    حالا وارد تمرین ج شدیم شاید توضیحاتی درباره‌ی دیالوگ‌ها لازم بیاد که خدمت‌تون عرض می‌کنم.
  • خانم معلم
  • ضمنا این تمرین الف ما تموم شد با همکاری شما دیگه ، نه ؟( خنده )

    دستت درد نکنه ... واقعا اینطوری بهتر شد ... یادم باشه ویراستار کتابم بکنمت ... فکر کنم کلا کتابم تغییر کنه ( خنده )
    پاسخ:
    باعث افتخاره برای ما.
    بله تموم شد شکر خدا
  • خانم معلم
  • من با اجازه جمله های " حسین " آقامونو عوض می کنم ...


    به جون ِ اموات ( م ، تت ، مون ) ( وقتی میخاد قسم بخوره ) 
    نه همین لباس زیباست نشان آدمیت 
    جعفر ( به کسایی که نمی شناسه و میخاد صداشون کنه )
    قرم غاز رفتن ( لایی کشیدن و بد رفتن ) 
    از دوری تو مرغم ( وقتی میخاد یه  کسی یا چیزی رو ناز بده  دخترش یا حتی یه ماشین مدل بالا  رو ) 


    مهدی ! انقد به من گیر نده ، میزارم میرما  ، گفته باشم ! ( خنده)
    پاسخ:
    خیلی خوب بود اینا
    من موافقم که الان بریم بخش پایانی.


    (من که خط آخر رو ندیدم اصلا)


    شوخی کردما.
    جدای از اون جمله واقعا گفتم خوب بودن
    یادته استاد گفتند میون جمع هم نشستی خلوت داشه باش، یا مثلا سیر من الحق الی الخلق هست، دیالوگ هم همچین چیزیه، با مردم باش ولی مثل مردم نباش! کانه پیامبر!

    یا

    به نظرم بهترین دیالوگ ها برا پیامبره، بین مردم بودند، مثل بقیه مردم و با همون کلمات هم حرف میزدند، اما کوتاه و ویژه!

    پاسخ:
    دومی بهتر از اولیه. چون کوتاه‌تر و در عین کوتاهی داره اون معنای مدنظر رو می‌رسونه.
    اولی کمی بلنده و زوائد داره. اگه قرار باشه توی داستان همچین مفهومی طرح بشه، دست کم باید 2 تا دیالوگ بشه. مثلا اول بگه «یادته استاد ....؟» بعد طرف یه جوابی می‌ده و بعد قسمت دوم که مربوط به دیالوگه مطرح می‌شه.

    شخصیت‌تون رو هم بسازید که بریم بخش پایانی.


    می‌شه جسارتاً بپرسم
    شما چرا شور و نشاط و سرعت و پرکاری فصل‌های اول رو ندارید؟؟
  • خیال رنگی
  • یه خانوم آرایشگر.37 ساله.ثریا
    1.قرآنی.(وقتی میخواد قسم بخوره اینو میگه)
    2.هِرتی شِرتی.(به کارای سرسری و هول هولکی میگه)
    3.فلانی خیلی سرخودش معطله.(در مورد آدمای ازخودراضی میگه)
    چنتا حرف دیگه هم هس فقط مودبانه نیس!!واسه همین مجبورم زیاد فک کنم.
    4.عنتر خانوم! :|
    5.خود داف پنداری ِ مزمن!(اینو هم درمورد اونایی میگه فک میکنن خیلی خوشگلن!)

    پاسخ:
    عالی 
  • دبیر کارگاه
  • به خانم نورا:

    من چطور و به کجا می‌تونم پاسخ سوال شما رو ارسال کنم؟
  • خانم معلم
  • سلام به " هو " 

    مطمئن باش این بار که بری سراغش یه حظ ِ دیگه ای از خوندنش میبری ... 
    من دارم ذره ذره میخونمش تا بهتر مزه مزه اش کنم ، مثل خوردن یه نوشیدنی خنک و خوشمزه وسط تابستون

    البته شب ِ ممکن رو هم خریدم ، گرچه از نظر محتوایی یه مقدار وسوسه انگیزه !! ولی شخصیت پردازی خوبی داره ... 
    خدایی اش دست مهدی درد نکنه تا همین شش جلسه هم که اومدیم جلو خیلی بیشتر از قبل از کتاب خوندن می تونیم سر در بیاریم و لذت ببریم ... 

    پاسخ:
    مخصوص که این روزها  هوا برفی هم شده!!
  • خانم معلم
  • دیالوگ یعنی به کلماتت یه جور قر وفر بدی که برای مخاطب هم زیبا و دلنشین باشه ، هم منظورت رو برسونه ...
    پاسخ:
    «دیالوگ یعنی جوری به کلماتت قر و فر بدی که مخاطب هم خوشش بیاد، هم گیج نشه»

    روون‌تر نمی‌شه این‌طور؟
    توضیح:
    «زیبا» و «دل‌نشین» یه معنا دارن. لازم نیست هر دو تاشون توی جمله باشن. چون طبق قانون سوم باید زوائد رو حذف کنیم.
    هم‌چنین: جمله رو هم اگه از حالت اثرگذاری (برای مخاطب ... باشه) به حالت اثرپذیری (مخاطب خوشش بیاد) تغییر بدیم، کوتاه‌تر هم می‌شه. 


    ممنون که پابه‌کار هستید با این همه گیر دادنای حقیر

    خیلی ممنون بابت اصلاح .

    پاسخ:
    قابلی نداشت.
    ای بابا!
    ما کلی سوال پرسیدیم اینجا و تایپ کردیم این هوا!
    اما ناغافلانه نمیدونم انگشت روی موسمون  به کجای مانیتور تیک زد که همه صفحه ها و نوشته های ما پرید!
    دو تا سوال بود که الان به دلیل عدم وقت و یه سری مسائل یکیشو میپرسم اما خیلی کوتاه تر!
    -آیا مکالمه و دیالوگ با هم متفاوتند؟! از اونجایی که شما واژه دوم رو انتخاب کردید و واژه اول ورژن فارسی واژه دومه؟!

    تمرین الف)
    ینی من بگم تو بگی اون بگه اما جوری که ملت ذوق مرگ بشن و چُرتی نشن سر داستان خوندن.

    تمرین ب)
    ریحانه مثلا!
    به نکات (ج) هم نگاه کردیم!
    پاسخ:
    فکر کنم نرم افزار هوشمند بیان که (می‌دونه جواب کدوم سوالا رو ما بلدیم کدوما رو نه) آبرو داری کرده!

    ـ دقیق‌تر اگر بررسی کنیم ترجمه‌ی واژه‌ی لاتین dialogue می‌شه «مکالمه بین دو نقش یا کارکتر در یک فیلم،‌ کتاب و ...» و مقابلش واژه‌ی منولوگه به معنای «تک‌گویی طولانی یک نقش در فیلم، کتاب و ...(کلامی که مخاطب معین ندارد) ». 
    بنابر این می‌شه گفت برای کلمه‌ی «دیالوگ» معادل دقیق فارسی نداریم. در حقیقت واژه‌ی «مکالمه» ترجمه‌ی کلمه‌ی «conversation» به حساب می‌آد، نه کلمه‌ی «dialogue» 
    و همان‌طور که گذشت، فرق بین این دو واژه هم اینه که دیالوگ، یعنی نوع خاصی از مکالمه‌ که توی اثر هنری وجود داره. پس به صحبت شفاهی من با دیگری گفته می‌شه مکالمه اما گفته نمی‌شه دیالوگ. 
    به خاطر همین قید (بودنش در یک اثر هنری) من می‌تونم به جمله‌ای که شما نوشتید بگم «دیالوگ» اما نمی‌تونم بگم «مکالمه».

    تمرین الف)
    خوب بود. قبوله

    تمرین ب)
    خوب کردید.

  • سرباز شهاب
  • خب چجوری هیجان انگیزش کنم؟خدایی این یه کار رو بلد نیستم.

    1-غذای بی پیاز مث عروس بی جهاز!
    4- این دست بی نمک رو باید بکنم تو آب باتری.
    پاسخ:
    یه نکته طلایی الان به ذهنم رسید می‌گم:
    سعی کن توی هر دیالوگ (مخصوص دیالوگ‌هایی که بناست یه محتوای نسبتا عمیق رو طرح کنه) بیش از یک موضوع رو طرح نکنی. 


    جمله‌های جایگزینت خیلی خوب بود.

    استاد جان تمرین فصل یکم رو انجام دادم
    پاسخ:
    ان‌شالله در اولین فرصت بررسی می‌شه. 

    سلامـ خانومـ معلمـ !

    من پارسال ی بار خوندمش .. اما اینجوری که شما گفتین دلمـ خواست دوباره برمـ سراغش ..

  • خانم معلم
  • سلام مهدی جان و سلام به همه ی بچه های کارگاه 

    من کتاب « تن ها » ی مهدی رو قبلا خونده بودم . دیشب که همراه بیماری تو بیمارستان بودم دوباره این کتاب رو همراهم بردم تا ببینم دیالوگی که مهدی میگه یعنی چی ... 
    یعنی از خط به خط خوندن این کتاب لذت بردم ... اینکه میگم خط به خط نه اغراق باشه واقعا برای خط به خطش فکر شده ... توصیه موکد میکنم حتما این کتاب رو تهیه کنید و بخونید ... من چند جمله رو براتون مینویسم بقیه اش رو خودتون بخونید و ضقاوت کنید ... 
    ضمنا استاد ارجمند دیشب داشتم به این جمله فکر میکردم دقیقا خودم هم متوجه شدم که باید کلمه ی مخاطب رو به جای اون دو کلمه میزاشتم تا کوتاهتر بشه و الان که اومدم دیدم شما زحمتش رو کشیدین ... 

    ولی یه چیزی بگم ؟!! من از خودم در این زمینه نا امید شدم ... واقعا من توان استفاده از این همه تشبیه رو ندارم ... یعنی فقط قربون صدقه ات میرفتم وقتی این جمله ها رو میخوندم گرچه قبلا هم که خونده بودم زیر خیلی هاشون خط کشیده بودم اما این دفعه یه حظ دیگه ای بردم واقعا عالی بود ... 


     دستم را مثل دهان آچار فرانسه ی بابا سمت پایین تپه باز میکنم و همه ی آدمهایی را که به خاطر بابابزرگ امده اند قبرستان تویش جا میدهم .
    هیچ کدامشان صدای داد و فریاد فرشته را نمی شنوند اگر بیفتد توی یکی از این چاله ها . این آدم ها همه شان امروز امده اند که رویش خاک بریزند که دیگر دیده نشود که برود زیر خاک ها و بعدش تنهایش بگذارند . بابا بزرگ را مثل کرم ابریشم جوری با پارچه ی سفید بسته اند که اگر یک وقت اشتباهی زنده شد نتواند خودش را از زیر خاک ها نجات بدهد . 




    پاسخ:
    سلام خانم معلم
    لطف دارید شما.
    ـ البته اون رمان به هیچ‌وجه این‌قدرها که شما می‌فرمایید تعریفی نیست و با دقت و ... نوشته نشده. و الا چاپ اولش تا الان تموم شده بود!!!
    ـ این‌طور نفرمایید. من خیلی امیدوارم (که انشالله) که اگه با همین انرژی و جدیت بچه‌ها کار کنند، حتما حتما همه ـ با تاکید می‌گم همه ـ بتونن بعد از تموم شدن این دوره نتیجه‌های داستانی خوبی بگیرند. شرطش زحمت کشیدنه. مخصوصا اگه خوندن داستان و رمان به قدر کافی تزریق بشه به کارهای عملی.
    ـ مشابه این موارد رو ان‌شالله توی فصل «توصیف» بیشتر کار می‌کنیم. به نظرم «توصیف» یکی از شیرین‌ترین بخش‌های داستان‌نویسیه. 



  • سرباز شهاب
  • _ نگا کن پسرجان ! گل جمله هات بایستی بیشتر لگد بخوره شورشو ولی در نیار.مثنوی هفتاد منم ننویس خلق الله بیکار نیستن.



    تمرین ب :
    مهدی(به کسر میم) سلمانی مکانیک
    1-داداش
    2-هنوز آماتوری(خطاب به شاگردش)
    3-کم باشه حلال باشه
    4-حاجی جان تو ما بد قول نیستیم پیش میاد
    5-مرتیکه قالپاق(بر وزن قالتاق!)
    پاسخ:
    الف)
    با سخت‌گیری بیش‌ از حد اگه دیالوگت‌ رو بخونیم (نیست که دیر اومدی و باید یه جوری جبران بشه)
    ایراد مشخص و تخطی از قانون های دیالوگ توش نیست. اما آدم به هیجان نمیاد.


    ب)
    ـ «داداش» قبول نیست. (خیلی عمومیه و نمی‌تونه جزء 5 تا واژه‌ی خاص این آدم حساب بشه)
    ـ ایضا چهارمی.

    ـ بقیه‌‌ش خوبه. مخصوص آخری. بعدش سومی.

    الف) دیالوگ ُ جوری باید بنویسی که طرف وسطش هوس نکنه بره سیب گاز بزنه ، باید کشش داشته باشه اما نه اونقدر که غیر عادی در بیاد .

     

    ب) شهرامـ .. شهرامـ تیزی :)

    ببخشید منظورتون اینه که قسمت "ج" باید هربار دیالوگ های قبلی رو دوباره بنویسیمـ ؟

    پاسخ:
    الف)
    پیشنهاد:
    «دیالوگ باید اون قدر کشش داشته باشه که طرف وسطش هوس نکنه بره سیب گاز بزنه. البته نه اون قدر پیچیده یارو گم بشه وسط کلمه ها»
    ـ برای جلوگیری از تکرار کلمه ی «باید»
    ـ برای جلوگیری از ساده و نارسا بودن قسمت دوم


    آره. (منظور همون کپی پیست دیالوگای قبلیه. نه این‌که ویرایش جدید بشن. اعم از دیالوگای خودتون و شخصیت مقابلتون/ البته چون بیان کپی‌ها رو خراب می‌کنه بهتره از روش دوباره تایپ بشه)
    جوری که نهایتاً کل دیالوگای رد و بدل شده‌ی هر نفر توی یه کامنت مشخص و معین باشه.

  • خانم معلم
  • خدایی همه ی دیالوگایی که میخونیم و توی فیلما میبینیم اینجورین ؟ 
    یعنی راسی راسی باید علیه ت شورش کنیما ...

    دیالوگ نویسی یعنی یه قر وفر دادن به کلمات یه جوری که خوشایند شنونده یا خواننده باشه ...


    پاسخ:
    همه‌ی دیالوگا این‌طور نیستند به هیچ‌وجه:
    1ـ چون نویسنده‌ها دیالوگ‌نویسنده‌ها عموما (چه کتاب چه فیلم‌نامه) خیلی اهمیت نمی‌دن به این قضیه (و خیلی‌هاشون هم قوی نیستند توی این زمینه) 
    نکته: یه مدت فیلم‌های خوب هالیوودی رو که می‌بینید سعی کنی به «دیالوگ‌»هاشون دقت کنید. می‌بینید که 90 درصد دیالوگ‌هاشون از این قانون دارن پیروی می‌کنند.

    2ـ درسته که گفتیم این قانونه. اما انصافا بعضی از دیالوگ‌ها چنین اقتضایی رو ندارن و امکان اجرای این قانون وجود نداره. مثلا در موقعیتی که شخصیت ما حتما باید بگه «سلام» یا بگه «باشه» یا ... امکان نداره بخوایم چیزی رو به قول شما «قر و فر» بدیم. طبیعتاً اینجا انتظاری هم از نویسنده وجود نداره.


    این‌ «قر و فر» خیلی خوب بود که نوشتید.
    «شنونده» رو حذف کنید تا کوتاه‌تر هم بشه:
    «دیالوگ‌نویسی یعنی جوری به کلمه‌ها قر و فر بده که مخاطب خوشش بیاد.»
    این می‌شه یه دیالوگ نسبتاً خوب.
    البته بخش دوم مطلب رو اشاره نمی‌کنه. (این‌که گفتیم در عین حال نباید توی این مطلب زیاده روی بشه و مخاطب رو گیج کنه) برای این بخش هم یه فکر چاره کنید تا با نمره‌ی الف از تمرین الف عبور کنیم.


    با تشکر از زحمات شما!!
    سلام ما رو به آقای فرهاد ابلاغ کنید بگید این‌قدر خانم معلم رو اذیت نکنه!
  • خیال رنگی
  • اون دوتا مثالی که واسه قانون ِ اول زدین؟؟ من اصصصلا نفهمیدم! الان مثلا اینجوری؟!
    تمرین الف: ببین نپیچون،بذار شخصیتات خیلی ساده و خلاصه حرفشونو بزنن تو داستان.
    پاسخ:
    مثال‌ها رو متوجه نشدید یا اصل مطلب رو یا این‌که چطوری باید تمرین الف رو انجام بدید؟


    این‌که نوشتید خیلی خوبه فقط به این مطلب که «دیالوگ علاوه بر ساده بودن،‌ نباید خیلی هم روزمره و عادی باشه» اشاره نکردین.
    برای تمرین الف فکر کردم همین که گفتید «پیچیدگی (خاص بودن) دیالوگ توی داستان مثل ادویه‌‌ست توی غذا! کمش مزه می‌ده، زیادش زهرماره»
    اصلاح شده ی جمله ی منه و کفایت می کنه ! دیگه دست کاری دوباره ش از مزه میندازدش ها ! مگه اینکه بگید یه دیالوگ دیگه بنویسم ! ینی میگید ؟

    - سهیلا مرادی . اسم شخصیتم..
    - برای تمرین ج هم چشم.
    پاسخ:
    درسته. حواسم نبود اصلا که شما دیالوگ نوشته بودید. ببخشید
    همون خوبه.


    ایشالله که این یکیو یادم نره.
  • دبیر کارگاه
  • درباره‌ِ تمرین (ج)

    قابل توجه همه‌ی اعضائی که آماده‌اند برای تمرین ج:
    برای یک دست شدن فضای کارگاه، ترجیح بنده این است که بگذاریم اکثریت بچه‌ها به این بخش برسند و بعد فضای کامنت‌ها و تمرین‌ها با هم بدل بشود به یک فضای دیالوگی (ان‌شالله) دوست‌داشتنی.
    پس تا چند روز آینده (احتمالا تا شنبه‌) صبر کنید و حسابی خودتان را آماده کنید. ممکن است نیاز باشد تا 20 دیالوگ رفت و برگشتی را ادامه بدهیم. 
    برای همین به این نکته‌ها دقت کنید:

    1ـ دبیر کارگاه می‌شود شخصیت مقابل شخصیت انتخابی شما و سر موضوعی با شما دیالوگ برقرار می‌کند.
    2ـ هر سه قانون دیالوگ‌نویسی را مدنظر قرار بدهید و در طی این مکالمه رعایت کنید.

    3ـ ابتکار عمل درباره‌ی چیستی موقعیت (و اضافه کردن مسائل و وقایع و شخصیت‌های فرعی) دست دبیر کارگاه است. پس سعی کنید خیلی به اضافه کردن واقعه، شخصیت‌های فرعی و ...  فکر نکنید. (مگر این‌که ضرورت ایجاب کند) 

    4ـ شخصیت‌ انتخابی‌تان را حسابی پخته کنید. (ر.ک فصل 4 و مبحث شخصیت‌سازی) مطمئن باشید بعد از 20 دیالوگی که بنویسید، اگر شخصیت‌تان خوب ساخته نشده باشد، خودش را لو می‌دهد و عدم ثبات شخصیتی‌اش و تناقض‌های گفتاری‌اش آشکار می‌شود. 
    آن‌وقت است که جریمه‌های سنگین سرتان می‌آید و خلاصه از ما گفتن بود!!! (مثلا شاید مجبور شوید بروید از فصل 4 مجددا شروع کنید به انجام تمرین‌های مربوطه!!!)


    5ـ این نکته‌ خیلی مهم است. لطفا رعایتش کنید تا جلوی گیج‌ شدن خودتان و دبیرکارگاه را بگیرید:
    «وقتی می‌خواهید یک دیالوگ جدید اضافه کنید، حتما کلیه‌ی دیالوگ‌های قبلی را قبلش بگذارید (هم دیالوگ‌های شخصیت خودتان را و هم دیالوگ‌های شخصیت مقابل را) »
    چشم. بازنویسی من این شکلیه که چشمشو در میارم. :)

    - بذار شخصیتت عین مردم کوچه و بازار حرف بزنه، اما سنار سه شاهی توفیر داشته باشه نسبت به اونا واسه شخصیت شدن..


    زیاد پیش برم بعد از درآوردن چشم میرم سراغ تخلیه مغز و..
    :)

    برای بخش ب:
    دختر 22 ساله دانشجو:
    1. جلوی اکثر اسم ها و عنوان ها کلمه "جناب" رو میاره مثلا: جناب مامان، جناب سمیرا...
    2. اینقدر ذهنتو مچاله نکن
    3. از ضرب المثل "به ما که رسید آسمون تپید" زیاد استفاده می کنه.
    .....

    چون دیروز باهاش آشنا شدم همینارو ازش به دست آوردم، بقیه اش طلبتان.
    خدا قوت
    پاسخ:
    تمرین الف)
    این رو الان قبول می‌کنیم. اما پیش‌پیش گفته باشم که توی تمرین ج خیلی سخت‌گیرانه تر دیالوگا بررسی می‌شه. (ان‌شالله)

    تمرین ب)
    خیلی خوب به دایره‌ی واژه‌هاش نزدیک شدید.
    مطمئنم بیش از این باهاتون راه میاد.
    ما تا قرون آخر طلب‌مون رو مطالبه می‌کنیم. یه هم‌چین خسّتی داریم ما!

    بعد از اتمام این‌ها حتما کامنت «درباره‌ی تمرین ج» رو مطالعه کنید.

    خدا یاورتان.
  • طاهر حسینی
  • محمود آقا/45 ساله/قصاب سر محل
    پاسخ:
    قبول.

    کامنت «درباره‌ی تمرین ج» رو بخون
    ب) یک خانم 42 ساله مجرد کارمند بهزیستی

    1/ مادرت بمیره !
    2/ مث مگس توی مغزم رژه نرو
    3/ زخم نزن به دلت (م) 
    4/ آدم ِ عاجز
    5/ گاوگیجه گرفتم
    پاسخ:
    این خوبه و قبول.

    ـ تمرین الف؟
    +
    انتخاب اسم برای شخصیت‌تون.
    +
    کامنت «درباره‌ی تمرین ج» رو بخونید.
  • محتـ ـسبـ
  • دیالوگت نه معمولی و نه بلند ، کوتاه و جذاب ، با اصطلاحات خاص هرکس ! حالا شد یه دیالوگ خوب
    ...
    یه جور بنویس حداقل پشه دور نوشته هات جمع بشه ، جذاب ، همونجوری که شخصیتت حرف میزنه و بلند هم بنویسی من نمیخونم !
    ...
    سارا
    پاسخ:
    دیالوگ دومیه خیلی بهتره.
    اینو قبول می‌کنیم البته یه جاشو دست‌کاری می‌کنم:
    «حداقل اون‌قدری جذاب بنویس که پشه‌ها دور نوشته‌هات جمع بشن. خیلی بلند هم بنویسی من نمی‌خونم. گفته باشم»
    (اون قضیه‌ی همونجوری که شخصتت حرف می‌زنه) نیازی نبود بیان بشه توی دیالوگ. (فقط قانون اول رو می‌خواستیم)
    از این تمرین بگذریم.

    برای تمرین ج:
    کامنت «درباره‌ی تمرین ج» رو بخونید.
    الف)
    توی حرف زدناشون باید تو حین عام بودن خاص باشن و تو حین خاص بودن عام!


    ....
    چقدر تو بر تو شد!:|
    پاسخ:
    «حین» کلمه‌ی خوبی نیست برای به کار رفتنش توی داستان.
    و به قول خودتون کمی دیالوگه دست‌انداز داره. مخاطب وقتی با این دیالوگ مواجه بشه مجبوره یه توقفی کنه و فکر کنه تا بفهمه چی به چی شد!

    یه دختر فرض بفرمایید 20 ساله دانشجو که هنر میخونه!
    پاسخ:
    اسمش رو هم لحاظ کنید
    تذکری که توی کامنت «درباره‌ی تمرین ج» نوشته شده.

    خب اینا تکه کلام های دوستامه! دخترهای 22 ساله

    پاسخ:
    قبوله‌ها. یعنی قبول دارم که این موارد همه رایجه و معموله و به واقعیت نزدیکه.
    اما اگه شما یه شخصیت معین و خاص رو توی ذهن خلق کنید (مثل فصل 4 که همچین کاری کردیم) ممکنه واژگان و ترکیب‌هایی براش پیدا کنید که هم به یه دختر 22 ساله‌های بیاد و هم اون رو تا حدودی از باقی دختر 22 ساله‌های واقعی پیرامون‌مون متمایز کنه. یعنی کمی «داستان‌تر»ش کنه.

    با عرض سلام و خسته نباشید

    استاد در مورد تذکری که در ابتدای این فصل نوشته اید ، سوالهای زیادی دارم .بعضی  نویسندگان  ، مدرسین و منتقدین  مشهور  و معاصر ، چنین نظری ندارند . و من دچار دوگانگی شده ام . موارد و سوالهایم را اینجا مطرح کنم یا کجا ؟

    پاسخ:
    سلام و عرض ارادت

    متوجه نشدم دقیقا کدوم نکته یا تذکر مدنظرتون هست. هر چی هست بگید و همین‌جا مطرح کنید. استقبال می‌کنم و خوشحال می‌شم که بتونم کمکی به نتیجه‌گیری شما درباره‌ی اون قضیه بکنم.


    البته پیشاپیش این رو خدمت‌تون بگم که ادبیات داستانی مثل خیلی حوزه‌های دیگه از علوم ـ و بلکه بیشتر از همه جا ـ محل نزاع و اختلاف‌نظر و ... هست و چندان بعید نیست خیلی از مطالبی که اینجا طرح می‌شه (که بنده از طیفی از مدرسین و منتقدین و صاحب‌نظران برداشت کردم و تجربه کردم) با بسیاری از نظرات و ... اساتید و مدرسین و منتقدین دیگه متفاوت باشه.
  • محتـ ـسبـ
  • سلام
    ادامه تمرین الف )
    یه جوری بنویس که واسه بقیه جذاب باشه ، بقیه خوششون بیاد . نری معمولی بنویسی
    ادامه تمرین ب )انگشتشو!
    چه شور
    مثلِ سعیدی
    آخی جوجو شدی ؟
    ...
    استاد تیکه کلام سوم رو تو هر دو گروهی که واسه من تقسیم بندی کردید گذاشتید ! پنج رو هیچ جا نذاشتید
    پاسخ:
    سلام
    ممنون که با انرژی ویرایش می‌کنید و خستگی میونه‌ای با کار شما نداره.

    الف)
    مگه توی همین دیالوگی که خلق کردید، توصیه نکردید به این‌که «نری معمولی بنویسی»؟
    خب به نظرتون دیالوگ معمولی چطور دیالوگیه؟
    اگه اشتباه نکنم معناش اینه که «به همان سبک و سیاقی باشد که در گفتار و زندگی روزمزه صحبت می‌کنیم» 
    با این حساب اگه خودتون بخواید این دیالوگی که ساختید رو ارزیابی کنید، اون رو معمولی می‌دونید یا غیرمعمولی؟

    ب)
    ببخشید. سر حواسم گیج رفته بود. منظور از 3 و 4 گروه اول، 4 و 5 بود. یعنی دو تا واژه و عبارت آخرتون از اون 5 تا. 
    اینا که اضافه کردید هم همه‌شون نسبتا خوبند و قابل قبول. 
    تمرین الف) رو این‌بار با رعایت همه‌ی نکته‌ها و قوانین دیالوگ‌نویسی و با حوصله و دقت بسیار تکمیل کنید+ اسم شخصیت‌تون رو انتخاب کنید که خدا بخواد بریم تمرین ج)
  • خانم معلم
  • راننده تاکسی تهرونی اصیل : 

    یخده یواشتر در رو ببندین 
    با افسر مفسرا رفیقیم 
    جلدی میرسونمتون 
    بچه ناف تیرونیم همه جا رو مث کف دستمون بلتیم 
    میگن بیچاره گرینپاژ کرده 
    پاسخ:
    یه نکته‌هایی داره که ان‌شالله توی بخش ج که سرش به مشکل خوردیم، حل می‌کنیم.
    تمرین الف رو تکمیل کنید، برای این شخصیت‌تون هم اسم بذارید که شروع کنیم به یاری خدا
  • خانم معلم
  • دانش آموز دوم دبستان : خانم اجازه ! دیالوگ چیه ؟
    خانم معلم : دیالوگ یعنی گفتگو ، یعنی حرف زدن دو نفر با هم . اما یه جوری که حرفش به یادمون بمونه . مث وقتی که مهدی اومد تو کلاس و حواسش به من نبود و گفت : بچه ها ! فردا رته ته ! خانم خانما شورا دارن ! 


    پاسخ:
    خانم معلم توضیح دیالوگ‌تون خیلی زیاده. یه جورایی هم روزمره است. یعنی دقیقا همون عبارت‌ها و واژگان و ترکیب‌هایی رو به کار بردید که توی واقعیت به کار می‌برید. 
    نیاز نیست همه‌ی معنا رو توی یه دیالوگ منتقل کنید. اون بخش مهم‌ترش رو انتخاب کنید و سعی کنید تا می‌شه یه پیچش و استعاره بهش بدید و بنویسیدیش.
    دیالوگ هو ... و طاهرحسینی رو ببینید. چنین مدل پیچش‌هایی. من مطمئنم هیچکس توی حرف زدن شفاهی برای توضیح این مطلب از چنین دیالوگی استفاده نمی‌کنه. پس این می‌شه امتیاز دیالوگایی که این دو بزرگوار نوشتن. از طرفی غیرقابل باور و گیج‌کننده هم نیستن. (پس می‌شه گفت به قانون اول دیالوگ‌نویسی وافادار بودند)

    سلامـ .

     

    الف) نگا دیالوگ ُ جوری باید بنویسی که طرف وسطش هوس نکنه بره سیب گاز بزنه ، باید کشش داشته باشه اما نه اونقدر که چار چشمی زل بزنه به نوشته .

     

    ب) ی لات چاقو کش

    1. تیزی میزی ردیفه

    2. بائس جلو یارو لنگ انداخت

    3. مث که پیچ مهره آی فهمت شل شده !

    4. ی خط و خال کوچولوئه فنر بندیت که بهمـ نخورده جونمـ .

    5. رف تو مُخت ؟!

     

     

    پاسخ:
    سلام

    الف)
    طرح استعاره‌ی سیب‌ گاز زدن، برای توصیه به کسل کننده نبودن دیالوگ خیلی عالیه. اما قسمت دومش که می‌خواید «گیج کننده نبودن دیالوگ رو توصیه کنید» تعبیرتون نارساست. جوریه که من هوس کردم برم سیب گاز بزنم.
    یه ویرایش بکنید این قسمت رو. (نگای اولش هر چند قشنگه و حس داره، اما دیالوگ‌تون رو بیش از حد محاوره می‌کنه. برش دارید شاید بهتر باشه)

    ب)
    خوبه و قبول می‌شه. فقط این‌که (متوجهم که می‌خواید لحن و مرام لاتی شخصیت رو عرضه کنید اما) نباید دیالوگ توی داستان تا این حد به شکستگی کلمات منجر بشه. چون خودش تبدیل به دست‌انداز می‌شه. مثلا شاید بشه «مث که» رو پذیرفت اما «مهره آی» یا «رف تو» کمی زیاده‌رویه. همون «مهره‌های» و «رفت تو» باشه بهتره. 
    براش اسم انتخاب کنید تا تمرین (ج) رو شروع کنیم.
  • طاهر حسینی
  • الف)
    همشون باس "ی" جور حرف بزنند؛فقط ی جورشون بایس ی "جــــوری" باشه دیگه!
    ب)
    بو دعوا میاد.
    خنگی نکن.
    تند نشو.
    سرت داغه ها.
    اووفی ه

    پاسخ:
    الف) 
    خیلی عالی. خیلی
    فقط کاش این‌طور بشه: «.... یه جورشون باید یه جور متفاوتی باشه»


    ب)
    قبول افتاد/ فقط این‌که نه اسم گذاشتی براش نه جنسیت. من چطوری باهاش ارتباط برقرار کنم شخصیت مقابل بسازم براش؟!


    سلام  استاد جان من تازه اومدم  تمرین های فصل قبل و بذارم  تو همون بخش نظرات خودشون؟

    پاسخ:
    سلام علی جان
    بله. 
    بذار توی همون فصل‌های مربوطه. 
    فقط این نکته رو در نظر داشته باش که ممکنه بررسی تمرین‌های فصل‌های قبل کمی زمان ببره. چون اولویت با فصل‌های فعلیه. 
    از این رو باید کمی شکیبا و صبور باشی!
    تمرین ب)
    یه دختر تو بازه سنی 18 تا24 سال:
    1)یخمام میره!=وقتی خیلی سردش میشه!
    2)حس بنفش=بهترین احساساتی که بهش دست میده رو با همچین تعبیری بیان میکنه!
    3)بَرِبَرِ=همون بعله بعله به سبک زیزیگولو
    4)پساخزاسیون= ورژن جدید کلمه خز و خیل
    5)مرگ نداره!

    -یه آقاپسر دیپلمه ی بازاری مثلا:
    1)عجب سالاریه!=اوج عالی بودن شی یا شخص!
    اَ2)بَلفَضلی!=حضرت ابوالفضل علیه السلام رو قسم دادن!
    3)باسی=بایستی
    4)دِ خر نشو!=...
    5)کُرَ = (چون لری هستن این واژه کُرَ رو به کار میبندن، دوستم میگه این واژه کر ینی ببین با توام-گوش کن خلاصه تخصصیه من بیشتر نمیتونم توضیح بدم!)

    .......
    حالا جدایی از اینا بنده با تعبیر لات سیبیل.... در مورد مارکس خیلی حال کردم!
    بیچاره مارکس کجاش لات بوده؟!:|(گرچه زر زده!)
    .......
    مثل همیشه من مشحون از سوال هستم:
    آیا این طرز بیان و ادای کلمات از طرف شخصیت داستان میشه از رشته تخصصی اش هم بهره بگیره!
    مثلا دانشجویان هنر یا علوم اجتماعی یا فنی یا غیره با یه سری لغاتی که فقط خودشون میفهمن چیه باهم در ارتباطن!
    یا فردی که طبع شعریش قویه و هرچیزی رو با شعر جواب میده.

    تمرین الف هم داریم فکر میکنیم!

    پاسخ:
    تمرین ب) 
    خوبه. فقط یه مشخصه‌ی دیگه درباره‌ی دختره می‌گید که من بدونم درست حسابی با کی طرفم؟ (چون بر خلاف پسره من نتونستم بفهمم با کی طرفم)


    ـ قطعا می‌تونه. حرفه، تخصص، سبک زندگی، میزان سواد، جنسیت و ... همه می‌تونن اثر داشته باشند در شکل‌گیری دایره‌ی واژگان شخصیت ما.
    اما یه نکته رو هم در نظر داشته باشید: یک‌وقت در این مقوله این‌قدر افراط نشه که مخاطب داستان شما فکر کنه با یه میتینگ تخصصی در یک حوزه‌ی خاص طرفه و داستان رو پرت کنه اون‌طرف. در همین حد که نشون بدیم اصطلاحات فلان رشته خاص در دامنه‌ی لغات شخص وجود داره، کفایت می‌کنه.


    ـ تمرین الف رو + نکته‌ای که برای تمرین ب گفتم کامل کنید که بریم تمرین ج ان‌شالله
    خیلی سخته تکه کلام منحصر به فرد پیدا کردن :/
    الان چطورم؟خوبم؟
    بی رودرواسی
    جووون من؟
    خداشاهده
    صحه بذارید!
    پاسخ:
    اگه شما سختش نکنید برای خودتون، این‌قدرها سخت نیست.
    می‌دونید چرا سخت می‌شه؟ چون به نظرم شما قبل از انتخاب چند تا تکه‌کلام یا اصطلاح یا عبارت، به عمق و ابعاد ریز شخصیتی که می‌خواید براش تکه‌کلام پیدا کنید دست‌رسی پیدا نکردید.
    اگه با شخصیت درست ارتباط برقرار کنید، ساختن دایره‌ی واژگانی‌ش کار سختی نیست.

    تا سه نشه ....
    درسته؟
  • دریا آرام
  • تمرین الف : 
    ببین مامان جون !چطور هر کدوم ازاین تک های پازلت شکل و رنگ و جای مخصوص به خودشون رو دارن و اگه به اینها دقت کنی پازلت کامل میشه ،دیالوگ شخصیتهات هم باید همینطور انتخاب بشن . 

    تمرین ب :
    یه خانم معلم :
    الو .... کجایی؟
    صاف بشینید و گرنه چند سال دیگخ هر کس خواست معرفیتون کنه میگه همون خانم کج و کوله هه !
    صدا کردن بچه ها یا خوندن قسمتی از درس با حروف مقطع مثل آدم آهنی.
    هی ..من اینجام !
    بچه ها نجاتش بدید داره غرق میشه ! (وقتی حواس دانش آموزها پرت میشه )

    پاسخ:
    تمرین الف)
    از نظر محتوا و پیچش و غیر معمول بودن (که توی قانون اول بهش تاکید شده) خیلی خوبه. 
    اما هنوز طبق قانون سوم، دارای زوائده و می‌تونه مختصر تر و کوتاه‌تر بشه. یه تلاش مجدد برای ویرایش و کوتاه کردنش انجام بدید.


    تمرین ب)
    به جز مورد اول، باقی خیلی عالی بود و دقیقا همون حس و حالی رو القاء می‌کرد که این تمرین مدنظر قرار داده.
    اولی رو هم جایگزین کنید تا بریم تمرین ج.
    آقا اجازه!
    من دیالوگم رو دوست داشتم، به خاطر شما یکی دیگه می نویسم.
    ....
    - میدونی، دیالوگت باید مخصوص شخصیتت باشه، خیلی عام و قابل حدس زدن واسه مخاطب نباشه، در عین حال ملموس باشه..
    ....
    این هم یکی دیگه:

    - آخه اگه قرار باشه دیالوگی که میگی همه مردم تو روزمره به کار ببرن که جذابیت نداره، باید مال خود خود شخصیتت باشه..
    ....


    تمرین ب هم در دست افکار است. انشاالله سالم بیاد بیرون.
    یا حق
    پاسخ:
    سلام
    البته استادی می‌گفت «داستان‌نویسی یعنی مچاله‌کردن نوشته‌های دوست‌داشتنی!»

    دیالوگ قبلی تنها نقصش طولانی بودنش بود. متفاوت بودنش و پیچدگی نسبی‌ش خوب بود.
    شما اومدین  اون نقص رو درست کنید ابرو رو هم خراب کردید!

    با این توضیح که:
    مفاد این دو تا دیالوگ که نوشتید چیه؟ مگه این نیست که دیالوگت خیلی عام نباشه، یا اون‌طوری که همه‌ی مردم حرف می‌زنن نباشه؟ الان این دیالوگا که شما نوشتید فرقش با دیالوگای شفاهی که مردم تو صحبت روزمره به هم می‌گن چیه؟
    یعنی مثلا اگه خود شما بخواید این مطلب رو به طور شفاهی به دوست‌تون بگید غیر از این جمله رو می‌گید؟
    دیالوگ قبلی که نوشته بودید این حسن رو داشت که با زبان شفاهی روزمره تا حدودی تفاوت داشت. اما این دو تا این ویژگی رو ندارن.



  • خادم اهل بیت (ع) ارادتمند رزمنده ها
  • به نام خدا

    سلام علیکم

    به تمرین فصل 3 که نرسیده بودم ...ان شاء الله باز هم برگزار بشه

    خدا رو شکر تمرین فصل چهار هم انجام شد

    پاسخ:
    سلام علیکم

    به همه‌ی کامنت‌هاتون پاسخ دادم بالاخره.
    ان‌شالله که همین‌طور با جدیت مسیر رو ادامه بدید.
    یاحق
  • خیال رنگی
  • میشه یکی تمرین فصل ِ پنج و انجام نده بیاد شیش؟!
    نمرشو کم کنید بعدا ازم!
    :|
    پاسخ:
    سلام
    تشریف بیارید فصل 6 رو انجام بدید.
    اما (با خواهش هم خواستید بخونید مساله‌ای نیست) دست کم تمرین دوم فصل پنج رو انجام بدید ای‌کاش. (که نه نیازی به کتاب داره نه تحقیق و بررسی)
    سلام .

     
    الف ) - دیالوگ برای داستان مث ادویه برای غذاس ! همچین که دستت بیاد چی رو چقدر و با چه ترکیبی باید به کار ببری میتونی دلخوش به مزه ی خوبش هم باشی !

    ب) دارم فکر می کنم هنوز !
    پاسخ:
    سلام

    الف)
    از نظر نگارشی، و رعایت قوانین دیالوگ‌نویسی از 100 می‌شه 80. که خوب نمره‌ایه. 
    اما از نظر وفای به مضمون (توضیح «قانون اول») کمی نارساست. (این‌که اشاره داشته باشه به اینکه دیالوگ در عین خاص بودن، عادی باشه /ر.ک «قانون اول»)
    با یه تغییر کوچولو فکر کنم همه چیز درست بشه:
    «پیچیدگی (خاص بودن) دیالوگ توی داستان مثل ادویه‌‌ست توی غذا! کمش مزه می‌ده، زیادش زهرماره»
    (این اختصار و حذف زوائد (قانون سوم) چیز خیلی مهمیه. ازش ساده رد نشید)

    اینجوری تا 95 ارتقا پیدا می‌کنه.
    مهم‌ترین بخش این قضیه، ایده‌ی «ادویه» بود که به خوبی انتخابش کردید.


    ب) ان‌شالله که خوب چیزی گیرتون بیاد. 

  • خانم معلم
  • سلام 
    من متوجه نشدم . یعنی واژگانی برای شخصیتی مثل راننده تاکسی پیدا کنیم که باز فقط خاص بعضی راننده تاکسی هاست و همه شون استفاده نمی کنند ؟ 


    پاسخ:
    سلام
    ممنون که با صراحت و شجاعت ابهامات‌تون رو می‌پرسید.
    بله خانم. یا اگه بخوام حرف‌تون رو تصحیح کنم: «باید واژگانی رو پیدا کنید که خاص راننده‌ی تاکسی مدنظر شماست و کم‌تر کسی ازش استفاده می‌کنه»

    توضیح:
     «قانون دوم» دیالوگ نویسی (که از ابتدای این پست سعی شد توضیح داده بشه) ما رو موظف می‌کنه که بگردیم و دایره‌ی واژگانی شخصیت‌مون رو پیدا کنیم. 
    بنا بر این وقتی شخصیت شما یه «راننده تاکسی» باشه، معناش اینه که مثل «یه نان‌وا» صحبت نکنه. 
    اما علاوه بر این (همون‌طور که توضیح داده شد) دایره‌ی واژگانی تنها تحت تاثیر «شغل» و «حرفه»‌ی شخصیت شما نیست. بلکه عوامل دیگه‌ای مثل «خانواده» ، «قومیت» ، «نژاد» ، «سن» ، «خاطره‌ها» ، «تجربه‌های زندگی» ، «روحیات و خلقیات» ، «عادت‌ها» ، «علائق و سلائق» ، و شاید هزاران عامل دیگه در شکل‌گیری دایره‌ی واژگان شخصیت شما تاثیر دارند.
    (یعنی اگه یادتون باشه، در فصل 4 هر عاملی که در شخصیت‌سازی اثر داره، در نوع دایره‌ی واژگانش هم اثر داره)
    برای همین:
    توی عالم داستان، اگر دو تا شخصیت داشته باشیم که هر دو تا راننده تاکسی باشند، انتظار می‌ره که دایره‌ی واژگانی‌شون (علی‌رغم شباهت‌های احتمالی) تفاوت‌های زیادی با هم داشته باشه. چرا؟ چون درسته اشتراک‌شون در راننده تاکسی بودنه، اما اون عواملی که برشمردیم، توی این دو تا مثل هم نیست. درسته؟
    برای همین بود که من از شما درخواست کردم که ابعاد مختلف شخصیت‌ رو ابتدا در ذهن بیارید، (همه‌ی ابعاد روانی و اخلاقی و شغلی و اجتماعی و فردی و ....) و بعد 5 نمونه از خاص‌ترین واژگانش رو بنویسید.

    و بنابر این، هرچند تمام نمونه‌هایی که شما نوشتید، می‌تونه جزء دایره‌ی واژگان یه راننده تاکسی باشه، اما خواسته‌ی تمرین ما رو تامین نمی‌کنه. چون اگه دقیق‌تر توی دنیای واژه‌های شخصیت‌تون بگردید «بدون شک» واژه‌هایی پیدا می‌کنید که بتونه شخصیت شما رو از سایر شخصیت‌های هم‌صنف و هم‌لباس خودش جدا کنه.
    و این یعنی همون حرفی که در بخش اول پست بهش اشاره کردیم:

    همه‌ی آدم‌ها، بزرگ و کوچک، زن و مرد، بی‌سواد و باسواد، دایره‌ی محدود و معینی برای کاربرد واژه‌ها دارند. محدوده‌‌ای مختص به خودشان.


  • خادم اهل بیت (ع) ارادتمند رزمنده ها
  • به نام خدا

    سلام علیکم

    اگه امکان داره تمارین فصل 1 و 2 رو که خدا روشکر انجام دادم نگاه بکنید البته دیدم که نوشتید کارها فشرده هست

    با تشکر

    پاسخ:
    سلام علیکم.
    نوشته‌هاتون رو خوندم. انشالله طی امروز و فردا بررسی دقیق‌تر می‌شوند.
    التماس دعا
  • دبیر کارگاه
  • به همه‌ی هم‌کارگاهی‌های بزرگوار:

    برای قوانین و تمرین‌های درخواستی این فصل، توضیحات بیشتری ذیل دو کامنت خانم معلم نوشتم. 
    که می‌تونه ابهامات یا سوالات مربوطه رو تا حدودی کمتر کنه. 
    بد نیست اگه نگاهی بهشون انداخته بشه.

    با تشکر
  • خانم معلم
  • واژگان یک راننده تاکسی لوطی:

    دربست مخلصتیم ...
    آبجی بفرمایین
     مرامتو عشقه 
    نوکریم 
    از صبح خروسخون میزنیم بیرون تا بوق سگ دور میزنیم تو این خیابونا واسه یه لقمه نون حلال 
    عزت زیاد 




    پاسخ:
    تمرین ب)
    یه سوال:
    اگه بین راننده‌ تاکسی‌ها بگردیم چندتاشون هستند که از این دایره‌ی واژگانی استفاده نمی‌کنند؟ 
    فکر می‌کنم شما هم موافق باشید که تقریباً همه‌ی راننده‌ تاکسی‌ها از این کلمه‌ها و ترکیب‌ها توی دایره‌ی واژگانی‌شون دارند.
    پس از این نظر که شخصیت شما مثل راننده‌تاکسی‌هاست و نه مثل قصاب‌ها انتخاب‌تون درسته. 
    اما:
    قرار شد برای انجام تمرین ب، شما 5 تا از واژگان و ترکیب‌هایی رو برای شخصیت‌تون پیدا کنید، که یه جورایی منحصر و مختص به شخصیت شما باشند. (یا دست کم خیلی عمومی و رایج بین همه تاکسی‌دار‌ها نباشند)
    لذا یه همت دیگه بکنید و با این نگاه 5 تا واژه رو پیدا کنید.


    ممنونم از صبر و تحمل‌تون.
  • خانم معلم
  • تمرین الف :

    م: عجب گیری افتادیم از دست این استاده ! 
    ف: مگه چی میگه ؟ 
    م: هیچی یه داستان نویسی ساده رو غول کرده برامون میگه یه دیالوگ بنویسین یه جوری که نشون بده شخصیتتون چکاره است در عین اینکه همه بفهمند اما خاص اون شخصیت باشه 
    ف: خب مشکلش چیه ؟ 
    م: هیچی دیگه باید مثلا برای اینکه شخصیت داستانمون یه مرده شور باشه اول بریم با مرده شورا حشرو نشر کنیم تا نوع حرف زدنشون رو یاد بگیریم ... 
    عجب غلطی کردما ! دختر آبت نبود ، نونت نبود ، به جای آمار خوندنت ، داستان نویس شدنت دیگه چی بود ؟

    این کتابخونه ی من : چیزی نیازه که در این کتابخانه وجود داره من در خدمتم 



    پاسخ:
    خودمونیم اما کتاب‌خونه‌تون من رو یاد مرحوم ملاصدرا انداخت. 
    کلید دپارتمان فلسفه و عرفان کارگاه رو تقدیم می‌کنیم به شما!


    نه به این خاطر که خانم معلم غیرمستقیم قصد راه انداختن شورش علیه فصل 6 رو داشت، بلکه به این خاطر که به قوانین دیالوگ‌نویسی پای‌بند نبودند، تمرین الف رو ازشون نمی‌پذیریم و ازشون عاجزانه خواهش می‌کنیم دوباره دست به قلم ببرند و بنویسند.

    1ـ قانون اول دیالوگ‌نویسی می‌گه: شخصیت شما (چه بقال باشه چه نجار چه معلم چه بچه چه پیر و چه جوون) نوع حرف زدنش نباید خیلی پیچیده و فلسفی و شعرگونه و تمثیلی و ... باشه، «اما» در عین حال نباید خیلی هم ساده، و عادی و روزمره و قابل پیش‌بینی و ... حرف بزنه. 
    می‌دونم یه مقدار ممکنه ظاهر این قانون عجیب باشه اما واقعاً درسته و راه‌گشا ترین توضیح برای «دیالوگ‌»نویسیه.
    با این توضیح:
    وقتی شما می‌گی: «عجب گیری افتادیم از دست این استاده!» مهم‌ترین قانون دیالوگ‌نویسی رو زیرپا گذاشتید. چرا؟ چون دقیقا دارید همون‌طوری برای شخصیت‌تون دیالوگ‌نویسی می‌کنید که خودتون در طول روز با دیگران حرف می‌زنید. این نوع دیالوگ از نظر داستانی ارزشی نداره. شما باید سعی کنید همین معنا رو با ظرافت، از سادگی دربیارید و دیالوگ‌تون رو خیلی با دقت و وسواس بسازید. مثلا بگید: «استاده مثل انبردست داره بهمون فشار میاره»
    می‌بینید چقدر فرق کرد؟
    این دقیقا همون معناست. با این تفاوت که از رومزرگی خارج شد. وقتی منِ مخاطب با امثال چنین دیالوگ‌هایی مواجه بشم، می‌فهمم طرفم داستان‌نویسه. اینجور نقطه‌هاست که شما می‌تونید هنرداستان‌نویسی رو به کار ببرید و خرج کنید. 

    2ـ علاوه بر قانون اول، قانون سوم رو هم خیلی خوب رعایت نکردید. مثلا به این دیالوگ‌ که نوشتید دقت کنید:
    «هیچی دیگه باید مثلا برای اینکه شخصیت داستانمون یه مرده شور باشه اول بریم با مرده شورا حشرو نشر کنیم تا نوع حرف زدنشون رو یاد بگیریم ... »
    کلمه‌های «هیچی» و «دیگه» و «مثلا» کاملا زیادیه. کل جمله رو هم می‌شه خیلی خلاصه‌تر بین کرد:
    «گفته برای نوشتن داستان یه مرده‌شور، باید یه مدت مرده‌شوری زندگی کنی و حرف بزنی»

    الف) ببین خیلی ساده هست همون طور که هرگلی یه بویی داره هر آدمی هم یه ادبیاتی داره تو باید ادبیات هر شخصیت ت رو خیلی خلاقانه بکفشی!


    ب) وا‍ژگان یه دختر لوس 20 ساله
    جیگلتو بخلم
    قلبونم بلی
    یابو سواری دولا دولا!!
    جونی جون
    دماغو
    پاسخ:
    الف)
    ـ دیالوگ‌تون اشاره به قانون دوم بود نه قانون اول!!
    ـ دیالوگی که نوشتید بر اساس «قانون سوم» می‌تونه مختصرتر بشه:
    «مثل هر گلی که یه بویی داره، ادبیات آدم‌ها هم یکی نیست. با خلاقیت بکفشش.خیلی ساده‌ست»


    ب)
    از میان واژگان انتخابی‌تون 2 و 3 و 4 قبوله. 
    1 و 5 خیلی عمومیه و عادی و همگانیه. (یعنی همه‌ی دخترای لوس 20 ساله‌ شبیه این واژگان رو دارند. و قرار ما این بود که خاص‌ترین واژگان فرهنگ لغت شخصیت‌مون رو پیدا کنیم)
    بعله اینجوری عالی میشه!

    ما هم کتابامونو میاریم و در اختیار بقیه قرار میدیم!

    ما موافقیم!
    به به فصل نو!

    مشتاق شدیم کتاب شب ممکن رو یه نیگاه کوتاه هم که شده بندازیم!
    اما مث اینکه لینک دانلود نداره تو نت!
    آیا شما سراغ دارید لینکی که بشه به کتاب دسترسی پیدا کرد؟!
    (دسترسی به کتابخونه نداریم!)
    پاسخ:
    بعیده که نسخه‌ی دانلودی داشته باشه.
    مال نشر جشمه ست
    من دارمش. اگه با طرح کتاب‌خونه‌ی کارگاه موافقت بشه، می‌شه کتاب‌هامون رو بریزیم روی هم. (مثلا همه رو بدیم دست خانم معلم ایشون تقسیم کنه!!)
  • محتـ ـسبـ
  • الف)
    من : میخوام بهت یه چی یاد بدم  انشاتو بیست بگیری :) دیالوگ نوشتنو
    شما : دیالوگ چیه ؟
    من: دیالوگ خارجکیشه!من یه چیز بگم توام یه چیز به من بگی میشه دیالوگ!مثلا من بگم "خوبی" و تو بگی "آره" میشه یه دیالوگ!فهمیدی؟
    شما:آره بقیش ؟
    من:خب همه که مثل هم حرف نمیزنیم.دیدی کسری زبونش میگیره و نمیتونه بگه سه ؟ خواستی یه دیالوگ از کسری بنویسی باید ادای کسری رو دربیاری و اونجور که اداشو درمیاری همونجورهم بنویسی ! واسم بستنی بخر تا بقیشو بگم :)
    شما:امروز پول ندارم فردا واست میگیرم . بگو دیگه
    من : اونو یه جور بنویس که قشنگ باشه . طولانی هم ننویس :) بستنی میخری دیگه ؟
    شما : میخرم اما انشامو بیست نگیرم خودت میدونی
    ...
    استاد نه تنها خودمو ، شما رو هم داستانی کردم :) ببخشید
    تمرین ب)
    یه دختر 5 ساله نق نقو !
    من اینو میخـــــــــــوام (باصدای جیغ)!
    مـــــــــــامـــــــــــــانی!
    مالِ خودمهـــــــــــــــ !
    گریمو درنیارید دیگه!
    تو بَدی !
    پاسخ:
    ممنون از خلاقیتی که به خرج دادید.

    الف:
    فرمش خوبه اما فکر کنم توی محتوا به همه‌ی قانون‌ها اشاره کردید جز قانون اول. 


    ب:
    مورد 3 و 4 می‌تونه تاحدودی منحصر به دختر شما باشه. اما 1 و 2 و 3 کمی عمومیه. قرار شد توی دایره‌ی واژگانی‌ شخصیت بگردید و خاص‌ترین ترکیب‌ها یا کلمه‌ها رو پیدا کنید. (چیزهایی که شاید هر دختر 5 ساله‌ای نداشته باشه و فقط از تجربه‌ی زیسته‌ی دختر شما بوجود اومده)



    میدونی فدات شم، دیالوگت باید شیک و ساده باشه اما هیچ جا هم پیدا نشه، مثل یه لباس که فقط به تن شخصیت تو دوخته شده. پانشی خودتو به آب و آتیش بزنی که دیالوگت تو زبون هیچ بنی بشری نچرخیده باشه ها!
    پاسخ:
    خیلی خوبه. اما کمی طولانیه.
    یه تلاش مجدد کنید که از حالت تفسیری دربیاد و مختصر و مفیدتر بشه.
    فهمیدم سوادم نم کشیده :)
    با مشق های هو العشق عزیز فهمیدم، نیازی به توضیح نیست.
    ممنون هوالعشق.
    + یه دیالوگ باید بوگوی که عادی نباشه! یوخده خلاقیت خرج کن آ جمله ی عادی رو یکم خاص کن! همین!

    یه دختر22ساله
    تکه کلام ها:‌
    عزیزم
    تو روحت صلوات!
    فداش شم
    مرسی
    جمله:
    الان چطورم؟خوبم؟
    پاسخ:
    الف: قبوله. خوبه

    ب:
    قرار شد 5 تا موردی که انتخاب می‌کنید، جزء خاص‌ترین و متفاوت‌ترین بخش‌های دایره‌ی واژگانی‌ش باشه. 
     «الان چطورم؟ خوبم» می‌تونه این‌طور باشه. باقیش خیلی عمومیه. یه سرچ و تمرکز بیشتر لطفا. انگار کنید ماهیگیر هستید و می‌خواید ماهی‌های چاق و چله رو صید کنید. به بچه‌ماهی‌ها قانع نباشید.
    ببخشید چند سوال از تمرین اول: دیالوگ باید دو طرفه باشه؟
    یا مثلا من یه بند دیالوگ بگم و قانون اول رو توضیح بدم؟ اونطوری که قانونای دیگه رعایت نمی شن؟

    پاسخ:
    برای تمرین اول شما فقط یه جمله با  توجه به شخصیت واقعی خودتون بنویسید. انگار که قبل و بعدی داشته اما حذف شده. 

    مشارکت

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی