حیاطخلوت |قراردوم
بسمالله| آنچه گذشت
نمیدانم این تئوری از کجا آمده توی ذهنم که «زمستان و داستان سر آشتی ندارند» و انگار سرمایش میافتد به جان قلم.
با این همه هیچ تئوری و منطقی برای بینظمی قابل قبول نیست و من رسماً در این قرار غیررسمی کارگاهیمان بابت پیشآمدهای زمستانی کارگاه عذر میخواهم. باور کنید نه مشغول برفبازی بودم و نه گیر کرده توی صف سبدکالا!
کافی ست در این روزهای کوتاه زمستانی یکدو کار همزمان بیایند در جدول عمر آدم و ...
بگذریم.
دربارهِ کارگاه اینکه از اولها باورم نبود تا اینجا برسیم. شکر خدا واقعا مایهی خوشحالیست که قدمهایتان هنوز زنده است و مایهی دلگرمیست برای ادامه.
نمیدانم حواستان هست یا نه، اما هضم کامل «شخصیت» در داستان، اتفاق بزرگی برای داستاننویسیست. هر چند آخرین تمرینهایمان کمی رها شد اما:
فکر میکنم مهم تلنگری باشد که به ذهن خلاقتان خورده. که بدانید شخصیتسازی، و بعد، شخصیتپردازی چه ظرافتها، قوانین و اصولی دارد.
که در ادامهی زندگی داستانیمان،(خدا اگر بخواهد) زبان مشترکی براینقد «شخصیت سازی» و «شخصیتپردازیهای»مان به دست آوردهایم.
خوبهای اینجا!
باور کنید همه چیز در تمرین روزانهی شما به دست میآید!
و بعد از این، حرف دیگریهم دارم که آخر قرار کارگاهیمان میگویم.(خدا اگر بخواهد)
دو| مهمانی برفی!
حالا همینطور که توی آلاچیقهای برفگرفته حیاطخلوت نشسته و دارید نسکافههای داغ (زحمت خانم معلم) را نوش جان میکنید، هدیههای این قرارمان را رو کنیم:
من جهار تا کتاب را نقداً معرفی میکنم، دو تا مجموعه داستان خوب و جمعوجور:
«برو ولگردی کن رفیق» مهدی ربی
«من ژانت نیستم» محمدطلوعی
و دو تا از بهترین رمانهای خیلی معروف و دوستداشتنی:
«بیلیباتگیت» دکتروف
«ناطوردشت» سالینجر
هنوز تمام نشده. ادامه دارد. اینکه:
هدیهی شما برای بقیه این باشد، که به مدد آنچه در باب شخصیت (سه فصل گذشته) گفتیم و نوشتیم، بیفتید به جان این کتابها (هر کدامش که بیشتر راهدستتان بود) و:
1ـ از دل این داستانها یک شخصیت شکار کنید و ویژگیهایش را گزارش کنید.(شبیه کاری که در فصل4 داشتیم)
2ـ نمونههایی از تلاش نویسنده را برای پردازش آن شخصیت نشان بدهید. (مثلا بگویید با فلان دیالوگ یا فلان رفتار یا فکر نویسنده دارد شخصیتش را پردازش میکند)
3ـ بعد لباس آن شخصیت را تن کنید و یک دو جمله به جایش دربارهی هر چیزی که دلتان خواست حرف بزنید!
به همین سادگی!
یادتان هم نرود که بقیه منتظرند توی سرما که شما هدیههایتان را رو کنید. پس لطفاً خیلی طولش ندهید!
و بدانید این آخرین تلاش جدیمان برای کار روی «شخصیت» است و فصلهای بعد به سراغ عناصر دیگر خواهیم رفت. (خدا اگر بخواهد)
سه| آخر قرار
بعد از تمام شدن این مهمانیِ برفی و احتمالاً آب شدن برفها، یک حرفی اینجا اضافه میشود(خدا اگر بخواهد)
- ۹۲/۱۱/۱۷
نمیشه یجوری خودمون ادامه اش بدیم تا استاد بیاد؟؟
حیفه ها..
مثلا کتاب خوندن..
می تونیم راجع به شخصیت هاش حرف بزنیم و..