کارگاه داستان نویسی

«حُبـــــــــاب»

کارگاه داستان نویسی

«حُبـــــــــاب»

به‌نام خالق قصه‌ها |
عقیده‌ام این است که در هنر انقلاب باید دنبال یک «جَست‌» نو باشیم.[و] باید عرض کنم که هنر نویسندگی و داستان‌نویسی در انقلاب، بدون اینکه ما خواسته باشیم و سرمایه‌گذاری بکنیم، همین الان خودش را نشان داده است. این، از همان جوشش‌های طبیعی است.
[رهبرانقلاب]

حیاط‌خلوت |قراردوم

پنجشنبه, ۱۷ بهمن ۱۳۹۲، ۰۶:۴۳ ق.ظ

بسم‌الله| آن‌چه گذشت
نمی‌دانم این تئوری از کجا آمده توی ذهنم که «زمستان و داستان سر آشتی ندارند» و انگار سرمایش می‌افتد به جان قلم.
با این همه هیچ تئوری و منطقی برای بی‌نظمی قابل قبول نیست و من رسماً در این قرار غیررسمی کارگاهی‌مان بابت پیش‌آمدهای زمستانی کارگاه عذر می‌خواهم. باور کنید نه مشغول برف‌بازی بودم و نه گیر کرده توی صف سبدکالا!
کافی ست در این روزهای کوتاه زمستانی یک‌دو کار هم‌زمان بیایند در جدول عمر آدم و ...
بگذریم.
درباره‌ِ کارگاه این‌که از اول‌ها باورم نبود تا اینجا برسیم. شکر خدا واقعا مایه‌ی خوش‌حالی‌ست که قدم‌های‌تان هنوز زنده است و مایه‌ی دل‌گرمی‌ست برای ادامه.
نمی‌دانم حواس‌تان هست یا نه، اما هضم کامل «شخصیت» در داستان، اتفاق بزرگی‌ برای داستان‌نویسی‌ست. هر چند آخرین تمرین‌های‌مان کمی رها شد اما:
فکر می‌کنم مهم تلنگری باشد که به ذهن‌ خلاق‌تان خورده. که بدانید شخصیت‌سازی، و بعد، شخصیت‌پردازی چه ظرافت‌ها، قوانین و اصولی دارد.
که در ادامه‌ی زندگی داستانی‌مان،(خدا اگر بخواهد) زبان مشترکی براینقد «شخصیت‌ سازی» و «شخصیت‌پردازی‌های‌»مان به دست آورده‌ایم. 
خوب‌های اینجا! 
باور کنید همه چیز در تمرین روزانه‌ی شما به دست می‌آید! 
و بعد از این، حرف دیگری‌هم دارم که آخر قرار کارگاهی‌مان می‌گویم.(خدا اگر بخواهد)



دو| مهمانی برفی!
حالا همین‌طور که توی آلاچیق‌های برف‌گرفته حیاط‌خلوت نشسته و دارید نسکافه‌های داغ (زحمت خانم معلم) را نوش جان می‌کنید، هدیه‌های این قرارمان را رو کنیم:
من جهار تا کتاب را نقداً معرفی می‌کنم، دو تا مجموعه داستان خوب و جمع‌وجور:
«برو ول‌گردی کن رفیق» مهدی ربی
«من ژانت نیستم» محمدطلوعی
و دو تا از بهترین رمان‌های خیلی معروف و دوست‌داشتنی:
«بیلی‌بات‌گیت» دکتروف
«ناطوردشت» سالینجر

هنوز تمام نشده. ادامه دارد. این‌که:
هدیه‌ی شما برای بقیه این باشد، که به مدد آن‌چه در باب شخصیت (سه فصل گذشته) گفتیم و نوشتیم، بیفتید به جان این کتاب‌ها (هر کدام‌ش که بیشتر راه‌دست‌تان بود) و:
1ـ از دل این داستان‌ها یک شخصیت‌ شکار کنید و ویژگی‌هایش را گزارش کنید.
(شبیه کاری که در فصل4 داشتیم)
2ـ نمونه‌هایی از تلاش نویسنده را برای پردازش آن شخصیت نشان بدهید. (مثلا بگویید با فلان دیالوگ یا فلان رفتار یا فکر نویسنده دارد شخصیتش را پردازش می‌کند)
3ـ بعد لباس آن شخصیت را تن کنید و یک دو جمله به جایش درباره‌ی هر چیزی که دل‌تان خواست حرف بزنید!
به همین سادگی!
یادتان هم نرود که بقیه منتظرند توی سرما که شما هدیه‌های‌تان را رو کنید. پس لطفاً خیلی طولش ندهید!
و بدانید این آخرین تلاش جدی‌مان برای کار روی «شخصیت» است و فصل‌های بعد به سراغ عناصر دیگر خواهیم رفت. 
(خدا اگر بخواهد)


سه| آخر قرار
بعد از تمام شدن این مهمانیِ برفی و احتمالاً آب شدن برف‌ها، یک حرفی اینجا اضافه می‌شود(خدا اگر بخواهد)


 

  • ۹۲/۱۱/۱۷
  • دبیر کارگاه

مشارکت  (۶۹)

سلام به همگی

نمیشه یجوری خودمون ادامه اش بدیم تا استاد بیاد؟؟
حیفه ها..
مثلا کتاب خوندن..
می تونیم راجع به شخصیت هاش حرف بزنیم و..

خب پس دوستان خداحافظ همگی
با آرزوی سلامتی و تندرستی برای همه بخصوص استاد عزیز

:)
:|
:(
 فکر می کنم دور این کارگاه رو باید خط بکشیم
استادمون به طرز غریبی گرفتارند ....
تعطیلات هم تموم شد ها!
چه جالب !
ممنونم از راهنماییتون :)
  • پلڪــــ شیشـہ اے
  • سلام 
    بااجازه دبیر کارگاه ببخشید خودم و انداختم وسط

    شبگرد :

    باید برید تمرین اوّل کارگاه و بعد از خوندن توضیحات مشقاتون رو تحویل بدید 
    هر مرحله ک با تایید استاد گذشت میری مرحله بعدی ...
    سلام
    ---------------------
    بیلی باتگیت
    شخصیت بیلی:
    پسر بچه داوزده ساله ی فقیر که با مادرش در یکی از محله های فقیر نیویرک زندگی میکنه؛ چالاک و باهوش و بلند پرواز.
    چالاک و زرنگ:میتوانستم هر وقت لازم شد از دیوار راست بالا بروم، تو کوچه ها جیم بشوم، از پله های اضطراری جست بزنم پایین، روی هره پشت بام تمام خانه های دنیا برقصم.
    اهل خطر کردن:اول یک کم لای در را باز کردم و شانه ام را دادم تو،گفتم اگر بناست کشته بشوم باز بهتر است توی اتاق باشد.
    باهوش: گفتم"خوب تماشا کنید" واسکناس را جلو بردم ولی منظورم این بود که با هر دو دستم حلقه ی محاصره را فراخ تر کنم.
    بلند پرواز: به ش گفتم من یک اسلحه لازم دارم.
    مهربان: برگشتم به آپارتمان خودمان و پنج تا از آن یک دلاری ها را دادم به مادرم.
    مسئولیت پذیر:در داستان این جوری به نظر میاد هر جا که کاری بهش میدن انجام میده.بدون اینکه غر بزنه.(این از خودم بود نه متن کتاب!)

    ---------------------

    سلام
    چطور میشه شروع کرد اینجا؟
    خدا حفظ کند این خانواده ی کوچک را :) 
    عذرشان هم کاملا مقبول .
  • پلڪــــ شیشـہ اے
  • خانواده کوچک :))


    سلام ،

    شب جمعه ، شبِ تحویل سال و روز اول ِ بهار ، روزِ امام و مولایمان صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف و ایام ایام فاطمیه ، از همه ی شما دوستان و فرزندان ِخوب و مهربانم در هر کجایی که هستید التماس دعا دارم و برای همه ی عزیزانم آرزوی سلامتی ، آرامش و خوشبختی میکنم .


    امید که امسال سالی باشد که به خالقمان نزدیکتر شده و از هر چه بدی و سیاهی و ناخالصی ست فاصله گرفته و اخلاقمان به اخلاق ِ صاحب اولین روز سال شبیه تر و دلمان به دلِ مادر پهلو شکسته مان نزدیکتر باشد .

    از خدا بخواهیم قلبی به ما بدهد که حتی با دست خالی از کمک به همنوعانمان باز نمانیم تا به هنگام ِ رسیدن به معبود بتوانیم بگوییم ، خدایا در دنیا کسی را تنها نگذاشتیم تو هم ما را در این زمان سختی ،


                                                               تنها مگذار ....



    سال نو همه ی دوستان مبارک


    التماس دعا


     توجه : دوستان ِ عزیز ، جناب استاد درگیر مسئله ای می باشند که الحمد لله خیر است و جای نگرانی نیست . انشا الله بتوانند برای بعد از تعطیلات به کارگاه امده و کار را ادامه دهند . برای خانواده کوچک شان    (  ((:  ) هنگام تحویل سال دعا بفرمایید .


    سلام

    کتاب: من ژانت نیستم. داستان داریوش خیس.
    (چون دو طیف خردسالی و نوجوانی و در آخر میانسالی توصیف شده، کلی می گم)

    1.
    جوانی دارای احساسات آنی
    اهل شعر و ادب
    دچار بحران هویت
    گاهی جوگیر
    مغرور

    2.
    جوگیریش از آنجا معلوم است که در شب شعری چنان از شعر دختر تعریف می کند که خودش هم باورش نمی شود. یا با اینحال که خود می گوید معلوم نیست چه زمانی این باران شنبه بند بیاید سر یک احساس آنی در این باران مانده. مغرور بودنش از آنجا معلوم است که در مقابل سوال داریوش که می گوید رفیقت هست می گوید نه. بحران هویتش هم از خاطره ای که از کودکی تعریف می کند معلوم است، از باور اینکه همه ی هویت دانمارکی ها به موی زردشان است و... (کل داستان به بحران هویتش برمی گردد خوب) احساسات آنی دارد چون در عین حال دارد از دختر بد می گوید، یا در گوشه ای که ایستاده علاوه بر فکر به دختر به دنبال سپیدرودی ای می گردد که کری بخواند.


    3.
    هرچند که دچار بحران هویت و تکرر سوال من کی ام؟ هستم! اما این دلیل نمی شد که از بین هویت ها هویت پستی را برای خودم انتخاب کنم. خودم را دارای نژادی برتر از بقیه می دانستم، یا به قولی خون من رنگین تر بود. از بازی های کودکانه این برتر بینی مشهود بود، هر چند که قد بلندی داشتم اما عمرا قبول نکردم که حتی یکبار در دروازه بایستم، نوک حمله برای من ساخته شده بود و من به خاطرش چند دست و پا از رفقایم شکاندم. حتی این سیگار کشیدن من از 17 سالگی که با قشقرق خانواده و عمه و خاله حاضر نبودم رهایش کنم. و...
  • سرباز شهاب
  • استادجان لااقل قبل بیست و هفتم یه سر به اینجا بزن اگه کسی مرده بود به چهلمش برسی
  • خانومـِ میمـ
  • سلامـ ( آیکون شرمندگی و سربه زیری و اینا )

    واقعا معذرت می خوامـ اگر بدونید تو این مدت چقدر سرمـ شلوغ بود :|

    "من ژانت نیستمـ" رو شروع کردمـ و اگر خدا بخواد به زودی ِ زود تمرینامو میارمـ ..

    دوستان همـ که مشقاشون رو ننوشتن :)))

    به قول ف- الف حیاط خلوتتون که تموم شد منو خبر کنید . خب نمی خواین ادامه بدین بیاین اعلام کنید منصرف شدیم . استاد که انصراف بدن معلومه بچه ها هم چه می کنن ! ما که رفتیم

    یا علی ...
    بسم الله الرحمن الرحیم

    پروانه - از کتاب من ژانت نیستم

    خصوصیات شخصیت داستان و تلاش نویسنده در ارائه شخصیت

    1- علاقمند به موسیقی و استاد تار

    2- بی مسئولیت          ( نامزدش مژده باید برای پیدا کردن کار به او گوشزد میکرد وبعد سه سال نامزدی هنوز او را عقد نکرده است ، قبض اخطار تلفن ، کرایه خانه عقب مانده  دلالت بر بی عاری او دارد . )

    3- بی هدف سه سال نامزد است و تلاشی برای بدست اوردن کار نمی کند

    4- نیمه مذهبی( گاهی دو رکعت نماز میخوانم یا اگر حالش بود قضای دیروز و پریروز و تا جایی که یادم باشد )

    5- بی انگیزه      بی حوصله در    معلمی (اگر مختاری شاگرد داشته باشد که هیچ وقت ندارد ، حتما میدهد به باقی هنر اموزانش که سر دو جلسه فراری شان ندهم .)  یک هفته از مژده خبری ندارد ...

    6- باهوش  و مخاطب شناس   ( از لفظ قلم حرف زدنم خوشش امد  ... من برای هفته ای سی هزار تومانی که برای آن سه ساعت می داد بیش تر از جوان های امروزی فاصله می گرفتم ) . میگویم شعر مهیار را بخواند تا یا هر مزخرف دیگری که تا تمام شود گلویم صاف و شبیه آدم های بیدار شود .

    7- احساساتی         مثلا علاقمند به نامزدش و آشنا به روحیات و خلقیات و عملکرد هایش ( با انکه مژده به او شک کرده بود و تا خانه ابوترابی دنبالش کرده بود خودش را به بیخیالی زد تا  شک او را بر طرف کند )

    8- تنها روز هفته که برایش مهم است چهار شنبه هاست ان هم به عشق تار شهنازی آقای ابوترابی

    از زبان شخصیت داستان :

     

    چه صبح دل انگیزی ! جان میدهد برای خوابیدن اگر این زنگ تلفن  و عذاب وجدان بگذارد . کاش میشد چهار شنبه  ها آقای ابوترابی به خانه ی ما می امد و من با تار شهنازی اش برایش میزدم و او فقط گوش میکرد تا حالم از هر چه بی دل است به هم نخورد . کاش مژده می فهمید نیازی نیست من کل ِ هفته کار کنم همان یک چهار شنبه کفاف زندگی مان را می دهد ، نمی فهمم علت این شکاک بودنش چیست وقتی من کل ِ روز را خوابیده و شبها تا صبح بیدارم  و منتظر سپیده دم ! ... مطمئنا در این سه سال اگر کمی از هوشش استفاده می کرد می توانست مرا بشناسد .



    حیاط خلوت تون که بالاخره تموم شد مارو هم خبر کنید . 
    با تشکر :)
  • سرباز شهاب
  • داچ شولتز/بیلی باتگیت

    بانفوذ و کاریزماتیک
    عصبی و تند مزاج
    به آداب اجتماعی ،قوانین و... اهمیتی نمی دهد
    بد لباس
    خود نما
    بددل بی اعتماد
    کمی با مرام

    برش ها:
    «ایروینگ با پولی که از جیبش در آورده بودیک دقیقه دیگر آن بابا را بیرون می فرستاد.ولی از قضا آقای شولتس با خبر اول صبح از دفتر بالا آمد.اگر یک وقت دیگر بود شاید آقای شولتس حقیقتا از دل و جرات این آدم خوشش می آمد و چند دلار از جیبش در می آورد.یا شاید می گفت مردکه ی احمق تو اینقدر شعور نداری که بفهمی نبایدمثل الاغ بیایی این تو؟یا شاید می گفت الان تلفن می زنم تکلیف این مادر قحبه رو معلوم می کنم.ولی دیدم یهو فریاد خشم وحشتناکی کشید و یارو را زد زمین و خرخره اش را له و لورده کرد و کله اش را مثل تخم مرغ کوبید رو پیست.»

    «بله منظورم اینه.قانون از من پول می گیره.جزو حقوق بگیر های منه.این نماینده ها هی قانون میگذرونن که فلان چیز قانونیه فلان چیز غیر قانونیه،این قاضی ها،وکیل ها،سیاست مدار ها،این ها همه شون سرشون تو کار های غیر قانونیه منتهاش حاضر نیستن دستشون رو آلوده کنن.به این جماعت میشه احترام گذاشت؟احترام سرتون رو به باد میده.احترام رو نگه دارین برای خودتون»
    «یعنی این که توی فکر خود آقای شولتس کار و کسبش برای خودش دنیای مستقلی بود که قانونش مال خودش بود نه مال جامعه.و برای او هیچ فرقی نمی کرد که چی قانونی است و چی غیر قانونی.او کار خودش را می کرد،هرجوری که خودش صلاح می دید.حالا وای به حال آن آدم بخت برگشته ای که سر راهش سبز می شد»

    _:مردکه ی الاغ نشسته اونجا فکر کرده خر کیه؟اگه خواسته بودم تا حالا صد بار کت بسته آورده بودنش این جا الآنم کفشامو می لیسید.دیگه کار به جایی رسید که اون موش فاضلاب واسه من پیغام پسغام می کنه؟ روزی که از اون مستراح کشیدمش بیرون داشت سجده م میکرد حالا من شدم خرمگس معرکه؟
    یه قرون پول اون کلوب لامصب رو نمیخوام ولی این یارو رولجن مال میکنم.حالا میبینی!
    1-هولدن در ناطور دشت:
    1- ترسو
    2- حساس
    3- صاف است و هنوز کودک وار به بدذاتی های مرسوم دچار نشده و از آن بیزار است
    4-درصدد اثبات بزرگ شدن خود است
    5-قاعده ناپذیر است 
    6- ابن الوقت بوده وبه دنبال لذت های آنی است گرچه به ضررش تمام شود
    7- تکلیفش با علایق و آینده اش چندان مشخص نیست 
    8- دنبال روی پای خود ایستادن است
    9-انعطاف پذیری کمی برای انطباق دارد
    10-ولخرج

    2-تلاش نویسنده:

    ولی برخی اوقات کارهایی ازم سر می زند که یک بچه ی سیزده ساله نمی کند.
    واقعا مسخره است ، برای اینکه صدونودوهشت سانت
    قدم است وموهایم هم سفید شده
    از همان وقت که بچه ی کوچکی بودم این موها روی سرم بود.
    هنوزهم بعضی اوقات کارهایی می کنم که انگار بچه ی دوازده ساله ای هستم.
    این موضوع تا حدی درست است.اما نه این که کاملا درست باشد.
    مردم همیشه خیال می کنند که هرچیزی همه اش درست است.
    بعضی اوقات کارهایی می کنم که از سنم خیلی بالاتر است
     اما مردم هیچ وقت این جور چیزها را نمی بینند.

    3-من جای هولدن:

    سالن جلوی سینما شلوغ بود.اگه می تونستم تنهاییم رو تحمل کنم و روی نیمکت سرد اون مسافرخونه ی ارزون قیمت لعنتی دراز بکشم و چشمم رو به اون رگه های نم کشیده ی سقف بدوزم الان اینجا نبودم.
    می دونم که تقصیر از ولخرجی بی حد و حصر خودمه
    حالا که به مفلسی افتادم مجبورم این اتاق کثیف  که به محض ورود بوی چاهش تهوع به آدم میده رو تحمل کنم.
    از همه بدتر حس غریبی داشتم که هر لحظه ترس برم می داشت که نکنه یکی از همون گردن کلفتای توی بار بیاد و سرم رو زیر آب کنه.
    آخه من آدم ترسوئیم و دستمم به خاطر همون خاطره ی مرگ الی قدرت مشت کوبیدن نداره.به همین خاطرزدم بیرون از اون موش دونی و حالا توی این شهر کوچیک و غریب
    تنها دلخوشیم شده همین سینمائیه که ازش متنفرم. خاصه حرفای فخرفروشای ابلهی که قبل از دیدن فیلم توی صف بلیط  اسم هنرپیشه ها رو
    ردیف می کنن تا توی اون مغز پوکشون دهل روشنفکری بزنن.
    به محض این که کاری گیرم بیاد ی خونه می خرم و از شر عربده های نکره ی نصف شبا و ترسی که مثل خوره هر لحظه به جونم می افته راحت میشم.
    بعد تصمیم می گیرم که به خونه نامه بزنم مطمئنم تنها کسی که خوشحال میشه خواهر کوچیکمه ولی به مرور همه می فهمند که ول کردن مدرسه به مراتب وضعمو بهتر کرده.

    اینم از تمرین من....
    استاد زودتر بیاید بررسی کنید
    خودشیرینی؟
    من و خودشیرینی؟ آخه من که همه اش وقتی استاد هست مظلومانه یه گوشه نشستم و اصلا اظهار فضل نمی کنم ولی خب این جایزه ندادن رو توجیه نمی کنه
    راستی منم با اردوووووووو موافقم...لطفا مسئولین وقتش رو بیشتر کنن
     
    ای بابا! خانوم نگار! شما یکی از مصادیق بارز خودشیرینی هستیا!!! نه واقعا! چه معنی داره آدم منظم و اینا باشه؟
    بعدشم که به نظرم انقد مزاحم اقای شریفی نشین توروقرعان! کار دارن خب. قشنگ یهو بندازیم واسه تعطیلات بعد عید :| میام سر فرصت مشقامونو می نویسیم دیگه! من میگم اصن یه اردوی تفریحی هم بذاریم که روحیمون عوض شه. مثلا یه تور بذاریم بریم کمپ خانوم معلم اینا به صرف نسکافه و ناهار و شام حتی! 
    خانوم معلم شماها واقعا هم کتابارو خوندین هم شخصیتارو شناسایی کردین؟! :| واقعا؟ همتون؟:| 
    من دیگه واقعا حرفی ندارم! 
    ماه سیه جان !

    دستت درد نکنه از حیاط خلوت تکونی
    واقعا که چه دختر ماهی هستی ... حالا مخشاتو رو کن ببینیم ((:


    سرباز شهاب
    نا امید نباش پسرم ... عین گلامپ میمونی ، هی میگی من میدونم ، استاد نمی یاد ....


    پلک شیشه ای عزیز

    در نا امیدی بسی امید است ... یه کم انتظار بکشین استادمون میان انشا الله ...


    احلام زبل ...

    بدو مشخای از فلان تاریخ نوشته شده ات رو بزار رو میز دیگه ... ترس نداره که ، نهایتش اینه که اشتباه نوشتی دیگه ... بابا وقتی شما کارهاتونو نشون نمیدین استاد فکر میکنه اصلا به فکر نبودیم .. همه کتابها رو تهیه کردیم و خوندیم . شخصیت رو هم شناسایی کردیم فکر کنم رو بخش دوم که باید جای شخصیت حرف بزنیم یه کم مشکل داشته باشیم اونم درست میشه ...بسم الله .


    نگار جان !
    ما اسم شیطونا رو گفتیم . شما که خانمید ، ساکتید دست به سینه نشستین جزو عالی ها هستین . چرا یهویی کیف و کش و گچ ها رو میخوای پرت کنین تو حیاط ؟!! ...

    مخشاتو که نوشتی صبر کن آقا معلممون میاد الان همه رو نیگا میکنه  یه صد آفرین گنده هم میچسبونه تو دفترت ...

    تا حالا چند تا صد آفرین گرفتی از آقا معلم ؟!!!

    آقا معلم چرا به بچه مون جایزه نمیدی؟!!!
    با سلام خدمت انور منصوره خانم اند اعتماد بنفس

    شما از همین حالا دانش اموخته ی این کارگاه محسوب می شوید . بسیار خوش اومدین . از تمرین اول کارگاه شروع بفرمایید به مطالعه . کارهای بچه ها هم هست میتونین کمک بگیرید و تکالیفتون رو برای استاد در ذیل همون بخش بفرستید انشا الله که استادمون هم فرصت می کنن و کارهاتون دیده خواهد شد ...
    بسم الله شروع بفرمایید ...
    سلام بر جناب استاد ارجمند

    با عرض معذرت از حق وتوی خودم استفاده می کنم و به دفاع از بچه های کارگاه خدمتتون عرض میکنم که ، درسته که شما هم کلیک رنجه می فرمایین و سر میزنین ، منهم تلویحا عرض کردم این مسئله رو ، منتها اگه دقت کرده باشین وقتی خودتون حضور دارین انگار بچه ها جدیتشون بیشتر میشه و حتی شده توی رودربایستی هم کار هاشون رو نصفه نیمه انجام میدن . به محض اینکه حضورتون کم رنگ میشه ، ما هم بالطبع !! کم رنگتر و کم رنگتر میشیم ... اینو حتما تا حالا متوجه شدین ... بنا بود تا امروز ( تا آخر شب البته فرصت میدیم ) همه  تکالیفشون (مث همون گزینه ها ! ) روی میز باشه و امیدوارم که شرمنده ی استاد خوبمون نشیم ...

    و باز هم عرض میکنم این تداوم و این حضور جدای علاقه ی بچه ها به داستان نویسی ، به علت داشتن استاد دلسوزی چون شماست که واقعا به وجودش افتخار میکنیم . اما خب تنبلی در ذات همه ی بچه ها هست ، فرقی نمیکنه 7 ساله یا 70 ساله کافیه اسم مشق ودرس و تکلیف بیاد وسط ...

    خواهشمون اینه که شما در حد دو خط هم بنویسین برامون تا نشانه ی حضور تو ن باشه و سایه تون بالا سرمون انشا الله ...



  • دبیر کارگاه
  • سلام به همه دوستان، بزگواران و صاحب‌قلم‌ها

    اگه بگم از همه بیشتر میام اینجا و سر می‌زنم و همه‌ش منتظرم ببینم چندنفر تمرین‌های مونده از قبل و تکلیف این فصل رو انجام دادن باورتون می‌شه؟
    به حساب سر انگشتی خودم حدوداً چهار یا پنج نفر از بچه‌ها در راستای انجام تمرین‌ها قدم برداشتن.

    البته:
    من اصلا گلایه ندارم‌ها. همین که هستید و صفحه رو رفرش می‌کنید و نفس می‌کشید خیلی برام ارزش‌منده.
    دلیل موثر نبودن حضورم به مساله‌ای بر می‌گرده که همین روزا انشالله توی بخش سوم پست (قرار آخر) اضافه‌ش می‌کنم. (بعلاوه‌ی تصمیمی که برای ادامه‌ی کارگاه تو نظرم هست)
    شاید این قضیه تا حدودی بی‌سر و صدایی حضورم رو توجیه کنه. (البته شاید)


    با همه‌ی اوصاف:
    دعاگوی همه هستم، دعاگوی من باشید. ارادت‌مند!
    ااااااا
    خانم معلم!! اجازه؟!
    من خیلی بچه ی خوبی بودم تا حالا حرف نزدم
    یعنی اسم عالی ها و خوب ها و بدها نداریم؟حالا اون کار مبصرهم باشه یعنی بچه های خوب تشویق ندارن؟
     من که ساکت نشستم و دست به سینه
    عدالت چی پس؟
    حالا که این طوره من جایزه می خوام
    اگرم ندین همه گچارو از پنجره پرت می کنم بیرون... تازه با کفش میرم  روی صندلی معلم...
    دیگه خود دانید

    من اعتراف میکنم:
    بنده هیچ تکلیفی انجام ندادم.ان شاالله بعد از رویت استاد انجام میدیم!!
    ...
    اگه قراره آقامعلم نیاد بگید ما طاقتشو داریم خانم معلم جان!
    :(
    نسکافه ها هم تموم شد!
    حیات خلوت هم تکوندیمش برا عید و همچنان منتظر صاحب اصلی میمانیم!
  • منصوره طوسی
  • سلام دوستان عزیز.منم می خوام به جمع بچه های این کارگاه اضافه بشم.هم رزومه دارم هم پر تلاشم هم به جون خودم آینده از آن من است!!!
    لطفا راهنماییم بفرمایید که چه طوری می تونم عضو بشم.ممنون

    راستی یادم رفت بگم:"اعتماد به نفسم خیلی دارم"


  • سرباز شهاب
  • خدایی برفا آب شد ،رفت تو زمین ، سفره زیرزمینی شد، از قناتشم استفاده کردیم رفت.
    مشق های روی میز...

    تا سه شنبه گزینه های روی میز را تکمیل می کنیم.

    اعلام حمایت از طرف کمپ شاگردان تنبل (فعلا یک نفرم، خودم و خودم)
    :)

    آقا نسکافه به من نرسیده... مسئولش کو؟؟

  • پلڪــــ شیشـہ اے
  • خانم معلم خب ماکه تکلیفامون وابسته ب پاسخ استاد هستش باید چ کنیم
    فصل4 رو میگم
    اصن شخصیت من دیگه قهر کرد
    نمیزاره ببینم توی ی روز چ کارایی انجام میده
    دوستان !
    احتمالا استاد پیش خودشون فکر می کنن که اینا هیچکدوم کار هاشون رو ننوشتن فقط میان سر میزنن و میرن .خب تکلیفاتون کو ؟ فکر کنم قهر کردن رفتن از کلاس بیرون ... دو تا کار باید انجام بدیم
    1 . خیلی زود همه تکلیفامونو بزاریم رو میز !
    2. به استاد نشون بدیم ما تکلیفامونو نوشته بودیم منتظربودیم که بیان تو کلاس تا رو کنیم ، پس باید دنبالشون بفرستیم تا زودتر بیان و تکالیفمونو ببینن .
    خداییش چقدر ناز داره این استادمون ها !!!


    خب حالا تکلیفاتونو تا کی فرصت می کنین رو کنین ؟
    فکر کنم تا سه شنبه فرصت خوبیه ، هستین ؟!!
  • سرباز شهاب
  • همون استاد منظورمه!
    آدم از یاد یه کسایی میره که اصلا فکرشم بهش نمی رسه.استاد و مجاز آباد و روابط نوشتاری که جای خود داره.
    این کروم دیگه گاهی اوقات دهنش به فحش وا میشه بس که ما این صفحه رو باز کردیم و بستیم.
    سرباز شهاب جان !

    منظورتون از شمام روش یعنی کیا ؟!!!

    ماها کلا همه توسط استاد جزء فراموش شدگانیم ...

    استاد ! بچه مون افسردگی گرفت ، دریاب !
  • سرباز شهاب
  • استاد کلا بی خیال ما شده. عیب نداره همه مارو فراموش کردن شمام روش!
    به به ! میبینم که بچه شیطونای کلاس معلوم شدن کیان ...
    یعنی چی از تو کارگاه اومدین بیرون . گفتن حیاط خلوت نگفتن همش که تو حیاط باشین ! یه زنگ تفریح داده بودن تموم شد . اونایی که مشقاشونو ننوشتن یه پا شون بالا !
    من مثلا معلم کلاسم اشکالی نداره تکلیفمو ننوشته باشم. اینجا از حق وتو استفاده می کنیم ((:
    علاوه بر ذوق مرگ شدن!
    میرن پی بازی و کارهای خودشان!
    ...
    ضمنا برای تنبیه معلم(استغفرالله) تکالیفشان را انجام نداده و به حال خود رها میکنند!
    والاع!
    بچه ها از ذوق می میرن!
  • طاهر حسینی
  • حتما داخل خوندن کتابها تعلل میکنند.
    (در جواب به کامنت خانم معلم)
    وقتی معلم نیاد مدرسه ، وقتی معلمی کلاسش رو رها کنه بره با بقیه ی معلم ها حرف بزنه ، اگه گفتین بچه ها چکار میکنن ؟((:

    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    x ؟!

    سلام

    میشه از حیاط خلوت پرش کرد؟ خواهش میکنم!

    سلام استاد جان بنده ساکن قم هستم(بچه محل حضرت معصومه سلام الله علیها) کجا میتونم شما رو زیارت کنم؟علی الظاهر شما هم قمی هستین درسته؟
  • سرباز شهاب
  • سلام استاد
    من کتابا رو گرفتم.من ژانت نیستم رو تموم کردم و وسط بیلی باتگیت م.خیلی کتاب باحالیه. 
    وقتی رفتم بخرمش اولش کتابفروشه خیلی تحویلم نگرفت، وقتی گفتم بیلی باتگیت رو می خوام بلند شد خودش رفت آوردش بعدم دودستی داد بهم آخرشم خم شد و چند بار تشکر کرد!
    سلام بر استاد عزیز
    خدا رو شکر که این کارگاه از انزوا خارج شد ! ...

    بعدش بدون مقدمه برم سر اصل مطلب !
    مهدی خان شما کی بیشتر از دو دقیقه !!! در خدمت ما بودین که فرصت نسکافه دادن به شما رو داشته باشیم ؟!!!
    لابد همون یه صبحی که ناغافل ازشهرمون گذشتی !!!

    تشریف بیارین منزل وقتی میان تهران و امامزاده صالح هستین وخبر نمیدین که تهرانین !!! ( چقدر طولانی غر زدم ) تا منم از خجالتتون در بیام
    ضمنا بهار خانم ما از اون معلماش نیستیم ... گول حرفای این مهدی خان شریفی رو نخورین ...

    بنده همه ی کتابها رو تهیه کرده ام
    من ژانت نیستم رو نصفه خوندم . دلم میخاد بنا به توصیه مهدی ، بیلی باتگیت رو بخونم منتها وقتم کمه ...
  • پلڪــــ شیشـہ اے
  • بابت راهنمایی تان سپاس گذارم!
  • پلک شیشه ای
  • اصفهان که قحط کتاب انگار
    فقط ناطور دشت رو داشتن اونم ترجمه مهدی آذری ، مریم صالحی
    بقیه رو اصلا ب گوش شون هم نخورده بود!

    پاسخ:
    خب دیگه!
    هرچی از مرکز دورتر فقر فرهنگی بیشتر!!!

    کلا دوستان نسبت به خرید اینترنتی باور و علاقه‌ای ندارن؟ سایتای معتبر مثل جیحون، چشمه، بخوان دات کام ، شهرکتاب و ....
    سلام
    من دیروز کتاب من ژانت نیستم رو خوندم
    می خواستم تولد رضا دلدار نیک رو بنویسم، که دوستان کار کردن :(
    عواقب دیر رسیدن..
     
    پاسخ:
    سلام
    به سلامتی!
    اشکالی نداره. اتفاقا به نظرم یه کاری کنید! متن خانم ف.الف رو بخونید و اگه به نظرتون شخصیت راوی در نیومده نقدش کنید و جوری که فکر می‌کنید مناسبه کار کنید.
    حتما این کارو بکنید
    پیرو حرف آقای شریفی باس بگم که خانوم معلم!اگه شما با بچه های گرافیک کار کردین، منم خانوم معلم زیاد دیدم تو زندگیم!همون قول الکی و ...
    من از امشب میخوام بخونم کتابو!هی میام اینجا میگم که بدقولی نکنم و حتما بخونمش!!
    پاسخ:
    ایشالله که کنکور رو خوب پشت سر گذاشته باشید!
    خوبه که تصمیم‌های انرژی دهنده‌تون رو اینجا به اشتراک می‌گذارید و باعث تقویت روحیه‌ها می‌شین!
    سلام
    (اگر خدا بخواهد)
    پاسخ:
    سلام
    مشتاق خواندن‌تان!

    خدا می‌خواهد اگر قدم بردارید
    سلام استاد جان شما که میفرمایید خودمونو به اینجا برسونیم آخه بدون بررسی تمرینا توسط شما چطور بریم فصل بعدی؟
    پاسخ:
    حق با شماست و شرمندگی از من!
    چشم. یادم نرفته. وقتم محدود شده این روزها کمی! که ان‌شالله جبران می‌کنم
    سلام و عرض ادب به همگی
    و خدا قوت ویژه جناب شریفی

    من ناتوردشت"نجفی" رو سه سال پیش خوندم!
    ینی نجفی رو دارم الان!
    مشکلی نیست؟!

    بعد این که یه رمان بخونیم یه مجموعه داستان؟!یا..؟!


    پاسخ:
    سلام بر شما

    مشکلی نیست. اگه توی ذهن دارید همون کفایت می‌کنه. از همون برامون حرف بزنید
    سلام بر خیال رنگی

    واقعیش هم موجوده ، واقعی بشین ! درخدمتیم (((:

    من با بچه های گرافیک کار کردم کلا بچه های هنری اصلا تنبل نیستن ، اصلا بی نظم نیستن ، اصلا شیطون نیستن ... اِ اِ اِ دماغم چرا داره میره جلو ! ...
    پاسخ:
    من نمی‌خوام وسط مکالمه‌ی شما دخالتی کنم ها!
    ولی ما واقعی هم شدیم، خبری نشد!!
    الکی به بچه‌های مردم قول ندین!
    من همیشه میخواستم ناطوردشت رو بخونم قسمت نشد.الان میخونم دیگه!بخخخدا
    من همین امروز صب رسیدم خونه و فردا و پسفردا هم کنکور دارم! یعنی میخوام بگم من بی نظم نیستم اصصصلا!!!(فقط تو پرانتز همینو بگم که جلسه آخر ژوژمانمون استادم بهم گفت فلانی! خوشحالم که درست تموم شد و با تنبلی ها و بی نظمیات دق مرگمون نمیکنی! در این حد!) تمرین فصل قبلو هم سرم خلوت شه کامل میکنم. 
    خانوم معلم! نسکافه مجازی فایده نداره ها!! 
    پاسخ:
    ممطئنم خوش‌تون میاد
    ان‌شالله کنکور به خوشی و خیر تموم بشه براتون.
    منتظریم!

    خانم معلم ما رو خیلی وقته عادت داده به خوندن «نسکافه» به جای خوردنش!
  • خادم اهل بیت (ع) ارادتمند رزمنده ها
  • به نام خدا

    تمرین فصل 4 من بدون جواب مونده و نمی تونم ادامه بدم راستش

    لطفا تصحیح بفرمایید

    پاسخ:
    چشم بزرگوار
    حتما و با کمال میل
    سلام استاد جان .رسیدن بخیر.بنده هنوز تو فصل دوم موندم
    پاسخ:
    سلام علی آقا
    چشم. حتما. از شرمندگیت درمیام ان‌شالله
    سلام!

    (چهره ی شاگردی که انگشت سبابه دست راستش رو بالا گرفته و با سر به زیری و لپ های از خجالت گل انداخته در کلاس را می زند و اجازه ورود می خواهد!)

    خودم می دانم که دیدن اسمم تعجبی بزرگ است که بعد از مدت ها دوباره پا به کارگاه گذاشتم. در این مدت که نبودم لطف خانم معلم مهربان و همچنین استاد ارجمند جناب شریفی بیشتر مرا شرمنده کرد و همه ی تلاشم را کردم تا دوباره با حس و حال بهتری به کارگاه برگردم. باز هم عذر می خواهم که انقدر دیر شد . گرچه دوستان خیلی قوی تر از من کارگاه را گرم نگه داشتند و جای امثال من را به خوبی پر کردند

    تنها سوالم در اینجای کار این است که از کجا باید شروع کنم؟! 
    فقط اگر ممکن است تکلیفم سنگین نباشد  و از جریمه چشم پوشی شود که دوباره جا نزنم!:) 
    پاسخ:
    سلام

    خوش برگشتین دوباره.
    ان‌شالله اون‌قدری براتون این کارگاه مفید باشه که حال و حوصله‌تون برای کار از بین نره.

    راستش الان تو یه مرحله‌ی تنفس هستیم.
    بحث‌های مهم گذشته، شخصیت‌سازی و شخصیت‌پردازی و دیالوگ بود. 
    اگه اون بحث‌ها رو تکمیل کنید خیلی خوبه.

    سلام و خداقوت به همه خصوصا دبیر محترم! ببخشید اگر کمی طولانی شد . امیدوارم مرحله ی سوم پذیرفته بشه با عذرخواهی از جناب طلوعی که فضولی کردیم در شخصیت داستانشان...

    داستان تولد رضا دلدارنیک ِ من ژانت نیستم ِ آقای طلوعی

    - شخصیت راوی / یک پسر جوان حدودا 30 ساله که اتفاقا در همه ی داستان ها هم سنگ کلیه و مصائبش همراهشه !

    - داستان نویس و امروزی رفتارکُن / فارغ از قید و بندهای سنتی

    - جزئی نگر و حساس به پیرامونش ( تا حدی که خاطره ی عطر بوگیر توالت از بچگی براش نشانه ی ثروته تا روز خواستگاری که دلبستگیش به اون دوباره تکرار میشه.. )

    - با وجود تضاد درونیش با مدرنیته و سنت ، باز پایبند به خانواده و مادرشه

    - توی دوستیش با دختری که بهش علاقه داره احساس و تعهد خرج میکنه تا لحظه ای که مطمئن بشه باید فراموش کنه

    - ساده س و صداقت داره و اهل پنهان کاری و دروغ نیست . در عین حال هم رکه.

     _______

    اولای داستان ، همانجاهایی که نمیخواد پدر مژده از ماجرای دوستی و آشنایی قبلیشون بویی ببره ، مثل جمله ی "خانه را بلد بودم اما اگر راست می رفتم سمت توالت آبروریزی بود... "، یا " من که تمام طول مجلس مثلا آشنایی سرم پایین بود و مارک پیراهن نو پشت گردنم تیزتیزی میکرد " یا " چای خواستگاری را با سرخی حنا در گونه ها و لغزش دست ها خورده بودم. نمایش خلص سنت " نویسنده میخواد به سختی تظاهر کردن شخصیت رو به سنتی بودن در افکار و رفتارش نشون بده و درگیری هاش با این موضوع که آخر سر هم موقع رفتن به دستشویی متوجه بازی مژده میشه و این نشونه ی ساده بودنش بعد سه سال رابطه ست .و باز هم نمونه ی افکاره .

    یک قسمت هایی هم که به مادرش بدون تعلل و صحنه سازی جواب میده یا چیزی میگه در نمونه ی گفتار ، نشان دهنده ی رک بودن و کمی هم صاف و سادگیشه . چه اون جمله ی معرکه ی " ما فقیریم" زمان کودکیش و چه بعد از خواستگاری که در جواب مادرش سریع گفت " بوش رفته بود " یا " اون چی بود پیدا کرده بودی "  البته دیالوگ های پایانی داستان هم که در جواب ژاله بعد از رفتن مژده میده مثل " قرار بود زنم بشه مامانم گفته به دردم نمیخوره" نشانه ی صداقتشه .

    ______________

    به جای محمد : ژاله را اولین بار توی همان کتابخانه ی دانشگاه دیده بودم ، موقعی که داشتیم درباره ی داستان کوتاه آمریکایی و تصویرسازی شان حرف می زدیم متوجه کششی در وجودش شدم که بعدها تا قبل از دقت کردن به دست هایش حین کار ، نفهمیده بودم از چیست . اولش برایم فرقی نمی کرد به بهانه ی فراموش کردن مژده ارتباطم را با چه کسانی بیشتر و گرم تر می کنم ، اما بعد که دیدم روحم بند این دلمشغولی های پیاپی نمی شود ، افتادم دنبال همان آنی که باید در کسی می بود و مرا به خود جذب می کرد . ژاله نشسته بود پشت میز نور، توی دانشکده شان و با دقت ، مثل کسانی که خیلی باهوش و فهیم رفتار می کنند ، روی کاغذهایش تمرکز کرده بود . چند دقیقه ای را به دست هایش خیره شدم ، قبل از آنکه تعارفم کند به نشستن، صندلی را از پشت سر با پای راستم کشاندم جلو و در فاصله ی چند سانتیمتری ژاله قرار گرفتم. بعد دیگر دلم نخواست به حرف هایش گوش کنم ، فقط چشم هایم را بستم تا این عطری که مشامم را قلقلک می دهد راحت تر پیدا کنم ، باورم نمی شد ، آنی که در ژاله مرا جذب خودش می کرد ، عطر شبیه به بوی تراکسی بود که بر لباسش زده بود .

    پاسخ:
    سلام
    و ممنون از «اول‌بودن‌تان»
    بررسی می‌شود ان‌شالله!
    سلام خدمت همه

    خوش آمدید..
    منزل خودتان است..
    :)

    چشم می رویم گیر میاوریم و می خوانیم. من ناطور دشت رو قبلن ها خوندم ولی یادم نمیاد کدوم ترجمه رو خوندم!
    می شه یه داستان های دیگه خارجی معرفی کنید.

    من میرم کمک خانم معلم برای پذیرایی. :)

    یا حق
    پاسخ:
    سلام به شما
    خوش به حال خانم معلم که همه می‌رن کمکشون و هواشون رو دارن!!

    بیلی‌بات‌گیت به نظرم بهتره. خیلی!
  • طاهر حسینی
  • سلام و خسته مباشید خدمت دبیر محترم و همه ی دوستان کارگاهی.
    من هم عطف به دو کامنت بالاتر!
    پاسخ:
    سلام و ارادت آقا طاهر
    عطف به جواب دو کامنت بالاتر!
    سلام
    من تا کتاب رو گیر بیارم طول میکشه ! پس عذر بابت تاخیر ...
    پاسخ:
    سلام
    این‌قدرها سخت نیست باور کنید. اون‌قدر این کتاب‌ها معروفند که هم تو نت و هم کتاب‌خونه‌ها و هم کتاب‌فروشی‌ها راحت گیر میان

    ممنون

    البته ما تا این کتابا رو بخونیمـ ممکنه یکمـ طول بکشه هااا .. شاکی نشین از غیبت طولانی مدتمون !!

    پاسخ:
    البته ما در جایگاهی نیستیم که بخوای خدای‌ناکرده شاکی بشیم!
    اما شما هم لطف کنید خیلی طولانیش نکنید!
    سلام به هو  و سایر دوستان

    قابلی نداشت عزیزم ایشالا چرخ این کارگاه همینجور بچرخه تا برسیم به خونه مون .
    برای سلامتی آقای راننده و سرنشینانش صلوات ( اللهم صل علی محمد و آل محد و عجل فرجهم )
    پاسخ:
    ایشالله یه روز پست‌مون بخوره به آقای راننده سوار ماشینش بشیم!
  • پلڪــــ شیشـہ اے
  • استاد گرامی من کتاب صوتی ناتور دشت رو برداشتم از نت
    با ترجمه محمد نجفی ولی چرا این مدلیه ؟!
    اصن آدم روحش اذیت میشه!
    پاسخ:
    شاید بهتر باشه متنی‌ش رو بخونید!
    با کتاب صوتی خیلی مخالفم. یعنی لذت‌ بخشه اما به درد یادگرفتن و آموزش برداشتن از کتاب نمی‌خوره. چون نویسنده نمی‌خواد حرف بزنه که حرف بشنوه. 
    نویسنده قراره کلمه بنویسه پس لازمه کلمه رو ببینه. 
    راستی خانومـ معلمـ بابت پذیرایی خوبتون خیلی مچکّر .. تو این هوای سرد خیلی چسبییییییییید :))
    پاسخ:
    خانم معلم همیشه هوای گرم شدن کارگاه رو دارن!!
    جای تشکر داره

    سلامـ آقای شریفی ..

    بح بح .. دلمون برای رونق دوباره ی کارگاه تنگ شده بود .. خوش تشریف آوردید ..

    ان شاءالله که همیشه قلمتون حتی تو روزای سرد همـ بچرخه ..

     

    چشمـ این کتابا رو تهیه می کنیمـ و می خوانیمـ _اگر خدا بخواهد _ فقط چند تا سوال ؟!

    1. ناطور دشت سلینجر و بیلی بات گیت ترجمه ی خوبی داره ؟! چون من اساسا با ترجمه ها مشکل دارمـ و اگر ترجمه ای خوب نباشه کتاب بهمـ نمی چسبه ..

     

    2. فصل قبل رو همینجوری رها می کنیمـ یا اینکه دوباره بر می گردیمـ سراغش ؟! در کل از فصل قبل تا اینجا راضی بودید ؟!

     

    3. برای تمرین شماره 3 در حد یکی دو جمله کافیه ؟!

    باتشکر از وقتی که میذارید :)

    پاسخ:
    سلام متقابل!
    شما هم پس از مدت‌ها دوری در دوران دوری ما دوباره خوش‌‌اومدین متقابلا! (مثلا حواسم هست به غیبت طولانی مدت همه!
    هم‌چنین شما هم

    1ـ بیلی‌بات‌گیت رو استاد بزرگ ترجمه داستان «نجف دریابندری» ترجمه کرده و بعید می‌دونم کسی دیگه به خودش جرات داده باشه با وجود ایشون ترجمه کنه. ناطوردشت رو یادم نیست با ترجمه کی خوندم. ولی این‌جور که الان تحقیق کردم ظاهرا ترجمه کریمی (ناطوردشت) سعی کرده بیشتر پایبند به ترجمه متن اصلی باشه نسبت به ترجمه محمدنجفی (ناتوردشت). نجفی یه جورایی سعی کرده معادل تکه‌کلام‌های اون‌وری رو توی فارسی پیدا کنه و یه جور ادبیات بومی رو قاطی کار کنه. که البته امتیازای خاص خودش رو هم داره.
    البته الان از منبع غیرموثقی شنیدم که استاد نجف دریابندری سومین و آخرین ترجمه این کتاب رو ارائه کرده. اگه درست باشه جای شک و شبهه از بین می‌ره و حتما ترجمه ایشون رو بخونید.


    2ـ‌ فصل‌های قبل از قبل رو اگه کسی ناقصی داره تکمیل کنه. اما فصل قبل فعلاً کافیه. به‌خاطر وقفه‌هایی که شد، یه جورایی تمرین از دست‌مون در رفت و همه از فضاش اومدن بیرون. 
    الحمدلله خوب بوده. البته هر کسی باید مدام خودش رو ارزیابی کنه ببینه نکته‌هایی که اینجا طرح می‌شه چقدر تو قلمش نفوذ می‌کنه تا بشه تاثیر کارگاه رو ارزیابی کرد.

    3ـ بهترش اینه که یه پارگراف از زبون اون شخصیت درباره‌ی یه خاطره یا یه قضیه مشخص حرف زده بشه. یه پارگراف پنج شش خطی.

  • پلڪــــ شیشـہ اے
  • سلام علیکم

    ان شاءالله زمان هاتون پربرکت باشه!
    برای ماهایی که به فصل های جلوتر نرسیدیم هم خوندن این کتاب ها توصیه میشه؟!
    ان شاءالله دست خداوند همراه اموراتتون باشه که وقت ارزشمندتون رو برای ما صرف میکنید

    خداقوت
    یاعلی(صلوات برای فرج)
    پاسخ:
    سلام علکیم
    همه ی تمرین‌های گذشته رو با سرعت بیشتری تکمیل کنید و حتما حتما خودتون رو به این حیاط خلوت برسونید. 
    یعنی قراره این‌جا یه ایستگاهی باشه که همه به هم برسند.
    سلامی چو بوی خوش آشنایی ...

    به به ، خدا رو شکر سر استاد سلامت ... چشممون به در مونده بود همین جور ... خدا رو شکر ، خدا رو شکر


    اما در زمینه مطالعه کتاب ، چشم حتما این کار رو انجام میدیم .( اولش فکر کردم باید همه ی کتابها رو بخونیم که البته می خونیم )

    اما آیا لازمه که هر نویسنده ای بتونه در قالب هر شخصیتی فرو بره و به جای اون زندگی کنه ؟ مثلا من ناطور دشت رو که شروع کردم از این نوع ادبیات جا خوردم . البته این شخصیت به شخصیت خیلی از جوونای این دوره مون شبیه بود منتها من خودم نمی تونم از این نوع ادبیات استفاده کنم ولی قبول دارم شخصیت هولدن دوست داشتنی بود ...

    از محمد طلوعی هم « قربانی باد موافق » رو خوندم و چیزی متوجه نشدم نیازه که این دو کتاب رو مجددا بخونم ؟

    اما دو کتاب دیگه رو تهیه میکنم حتما ... خوبه که بهمون کتاب هایی که بر اساس اصول صحیح رمان نویسی نوشته شده اند رو معرفی کنید . حتی به نظرم رو بعضی قسمت هاش دقیق بشید و بگید از چه منظری قابل توجهه ... این طوری ما هم دقتمون بیشتر میشه ...

    ممنون که هستی ... ممنون که وقت میزاری ... ممنون که دوستمون داری ... باور کن که ما هم قلبا دوستت داریم . اینو از پیامهای بچه ها هم متوجه شدی ، انشا الله سلامت باشی که این کارگاه فقط و فقط بخاطر برخورد زیبا و دوست داشتنی تو با بچه هاست که ادامه پیدا کرده. به قول مادر ِفیلم زنده یاد علی حاتمی  " سفره از صفای میزبان خرم میشه نه از مرصع پلو " ...
    حیات خلوت خوبی بود خوشحالم که دعوتمون کردی ...
    پاسخ:
    سلام خانم معلم بزرگوار
    لطف‌تون به سر ما مستدام!

    ـ قطعا هرچقدر یه نویسنده بتونه در قالب شخصیت‌های متنوع‌تری ورود پیدا کنه و بنویسه، توفیق بیشتری توی نوشتن داره. اما اصراری نیست الان و توی این مرحله خودتون رو به دردسر بندازید. آروم آروم ایشالله به اون مرحله هم می‌رسیم.
    ـ اسم داستانای اون مجموعه محمدطلوعی یادم نیست،‌ اما یکی دو تاشون خیلی روون و قابل فهمند. مطمئنم با اونا ارتباط برقرار می‌کنید.


    بابت تمرین‌های فصل قبل هم نگران نباشید. اگه ضرورتی پیدا کنه تکمیل‌شون می‌کنیم.

    مشارکت

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی