کارگاه داستان نویسی

«حُبـــــــــاب»

کارگاه داستان نویسی

«حُبـــــــــاب»

به‌نام خالق قصه‌ها |
عقیده‌ام این است که در هنر انقلاب باید دنبال یک «جَست‌» نو باشیم.[و] باید عرض کنم که هنر نویسندگی و داستان‌نویسی در انقلاب، بدون اینکه ما خواسته باشیم و سرمایه‌گذاری بکنیم، همین الان خودش را نشان داده است. این، از همان جوشش‌های طبیعی است.
[رهبرانقلاب]

فصل یازدهم | طراحیِ طرح

چهارشنبه, ۸ بهمن ۱۳۹۳، ۱۱:۰۱ ب.ظ

 

بسم‌الله| آن‌چه گذشت...

در مدتی که گذشت، کارگاه به قدری که لازم بود در «هایک» و «کتاب‌خانه» به حیات پویای خودش ادامه داد.
ـ پروژه‌ی «نماز» تصویب شد.
ـ دو مرحله از مراحل 6گانه‌ی پروژه تمام شد. مرحله‌ی اول به تجربه‌افزایی گذشت و سعی کردیم با کلیتی به نام نماز دم‌خور شویم و ذهن‌هایمان را حسابی درگیرش کنیم. در مرحله‌ی دوم به «درون‌مایه‌هایی» رسیدیم. مساله‌ای که ذهن‌مان را حسابی درگیر خودش کرده بود.
ـ‌ مرحله‌ی سوم را شروع کردیم. قرار شد اول از همه شخصیت‌سازی کنیم. پس به سراغ فصل چهار کارگاه رفتیم و همه درگیر ساخت شخصیت‌ها شدیم و حالا هر کسی برای خودش یک شخصیت دارد و یک درون‌مایه.
ـ کمی سر جا و مکان‌ به هم پریدیم! مدتی در هایک بودیم و بعد توی کارگاه و بعد هم هر کسی توی حال خودش!

و حالا شکر خدا پروژه با روند کارگاه پیوند خورده‌اند. هر دو به بحثی اساسی و مهم رسیده‌اند و منتظر شما هستند که با جدیت بیایید پای کار. پس این شما و این هم «طرح داستان». آن‌طور که وعده داده بودم.

با افتخار:

شب میلاد امام یازدهم، فصل یازدهم را از صدمتری حرم ثامن‌الحجج تقدیم‌تان می‌کنم.

 

طرح/پلات/ پیرنگ / قابلمه

توی خیلی از کلاس‌های نویسندگی، داستان‌نویسی با طرح شروع می‌شود. کارگاه ما اما گفته بودیم قصه‌اش فرق می‌کند. طرح را گذاشته‌ایم آخرهای کار: «که بدانید داستان خوب را جزئیات خوب می‌سازند، نه یک اسکلت محکم»

برای اینکه اهمیت طرح (یا پلات یا پیرنگ) را بدانیم مثالی می‌زنم: یک قرمه‌ی خوش‌مزه را مواد (سبزی تازه، گوشت بره‌‌، ادویه، لوبیا و لیمو و ...) خوبش خوشمزه می‌کنند. موادی که همان شخصیت‌ها و زاویه دید و توصیف و دیالوگ و روایت و .... هستند. و البته به شرطی که خوب و درست حسابی با هم ترکیب شوند و جا بیفتند.

این وسط برای درست شدن یک قرمه‌ی خوشمزه، نقش قابلمه‌ چیست؟ قطعا شما موافقید که قابلمه تاثیری در خوش‌مزگی دست‌پخت‌تان ندارد،‌ اما این را هم اعتراف می‌کنید که اگر همین قابلمه‌ نبود، نه خورشی در کار بود نه خوش‌مزگی‌ای!

طرحِ داستان یعنی قابلمه‌ی داستان! خلاص!

 

 

طرح را بهتر بشناسیم!

حالا می‌خواهم دقیق‌تر بگویم «طرحِ داستان چیست؟». مطالب پیش‌رو ماحصل افاضات پراکنده‌ی جماعت زیادی از اساتید و داستان‌نویسان دنیاست که نهایتاً خلاصه می‌شود در سه ویژگی مهم. این سه ویژگی را به ترتیب و به تدریج، با مثال عرض می‌کنم خدمت‌تان:

 

یک: طرح (یاپیرنگ) داستان مجموعه‌ی وقایع (حادثه‌ها، حرکت‌ها= همان اتفاقات) مهم و اصلیِ داستان است. یعنی وقتی یک داستان را خواندید، آن وقایع اصلی که سرنوشت‌سازند (که می‌شود در یکی دو خط خلاصه‌اش کرد) می‌شود طرح داستان. [نیازی به تذکر نیست که این اتفاقات هم می‌تواند درونی باشد و هم بیرونی. مثلا «افسرده شدن یک شخصیت» می‌تواند به اندازه «مردن زن و بچه‌» در سیر داستان سرنوشت‌ساز باشد و جزء طرح محسوب شود. پس منظور از اتفاق لزوما تصادف کردن و حمله گودزیلا به شهر و حمله‌ی عراق به ایران نیست. اتفاقات کوچک هم اگر اثرگذار باشند، جزء طرح خواهند بود.

من طرح داستان آخر کتاب «تربیت‌های پدر»ِ طلوعی را (که اسمش یام نیست و فرض گرفته‌ام همه خوانده‌ایدش) این‌طور می‌نویسم:

«پدری برای تولد پسرش کتاب نجوم می‌خرد/ پسر بعد از مطالعه‌ی کتاب کنجکاو می‌شود کسوف 20 سال بعد در ایران را از نزدیک ببیند/ پدر که دلش می‌خواهد پسر همیشه روی او حساب کند قول می‌دهد باهم بروند کسوف را ببینند/ 20 سال بعد با اینکه مدت‌هاست از هم جدا افتاده‌اند در یک سفر به سمت منطقه‌‌ای کویری می‌روند / این سفر دو نفره بعد از مدت‌ها قهر باعث می‌شود کمی به هم احساس نزدیکی کنند»

اما در اطراف هر «طرح» ممکن است اتفاقات ریز و کم اهمیت‌تری (مثل شاخ و برگ‌های ریز درخت) رشد کنند. اتفاقاتی که در خط اصلی طرح جایی ندارند اما آن‌را تقویت می‌کنند. [مثلا در همین داستان: اینکه مادر با پدر مشکل دارد و معتقد است او آدم به‌درد نخوری است و ...]

 

دو: بر اساس آن‌چه بالا گفتیم، آیا این مثال می‌تواند نمونه‌ی یک طرح باشد: (؟) «شهاب داشت توی خیابان راه می‌رفت/ بعد سوار تاکسی شد / بعد رفت ساندویچ خورد/ بعد رفت خانه» [با این فرض که این‌ها نیز مجموع وقایع اصلی یک داستان هستند]

احتمالا با خودتان دارید می‌گویید: «بله. این یک طرح عالی است» اما من می‌گویم: «ابداً. این اصلا طرح نیست چه برسد به عالی بودنش»

به‌خاطر ویژگی دوم طرحِ داستانی که از این قرار است: مجموع وقایع باید با هم رابطه‌ی «علی و معلولی» داشته باشند. یعنی اتفاق دوم نتیجه‌ی اتفاق اول باشد و اتفاق سوم نتیجه‌ی اتفاق دوم و ....

به همان مثال از داستان طلوعی توجه کنید: چرا پدر و پسر با هم به سفر رفتند؟ چون 20 سال پیش قرار گذاشته بودند. چرا؟ چون پسر کنجکاو شده بود کسوف را ببیند؟ چرا؟ چون پدرش در روز تولدش برای او کتاب نجوم خریده بود... [این‌طور می‌سنجیم رابطه‌ها را و اگر معلول‌ها به دنبال علت‌های منطقی خودشان آمده باشند، می‌گوییم طرح داستان شکل گرفته است.]

 

سه: بر اساس دو مورد قبلی آیا این مثال می‌تواند نمونه‌ی یک طرح باشد: (؟) «شهاب مثل هر روز کارش طول کشید/ گوشه‌ی خیابان منتظر تاکسی ایستاد/ چون دیروقت بود تاکسی گیرش نیامد/ چون مدت زیادی گذشت، احساس گرسنگی شدیدی کرد/ پس جایی را پیدا کرد و ساندویچ خورد» در این مثال هم مجموعه‌ای از وقایع اصلی یک داستان را داریم و هم به گونه‌ای قابل قبول روابط علی و معلولی رعایت شده است. پس چرا ما این را نباید به عنوان طرح داستان بپذیریم؟ واقعا چرا؟
چون طرح [پیرنگ] داستان یک شرط سومی هم دارد. از این قرار: در طرح داستانی مجموع وقایع علی و معلولی داستان دارای فراز و نشیبی هستند که با گره و کشمکش و گره‌گشایی تعلیق ایجاد می‌کنند. فرمول رسیدن به تعلیق همین است: گره و کشمکش. تا می‌توانید اتفاقاتی را کنار هم (با رعایت روابط علی و معلولی) بچینید که پیش‌بینی آینده را غیر ممکن کند. این یعنی گره ایجاد کردن در کار. و بعد هم به این راحتی‌ها گره را باز نکنید. بخیل باشید و جان مخاطب را دربیاورید. گره توی گره ایجاد کنید تا «کشمکش» درست شود. نهایتاً وقتی حسابی مخاطب را دیوانه کردید گره‌گشایی کنید. یک نویسنده‌ی طراحِ زرنگ، حتی یک لیوان آب را به راحتی دست شخصیتش نمی‌دهد. دو سه بار می‌کوباندش به در و دیوار و بعد او را به آب می‌رساند.

مجموع این گره و کشمکش‌ها فراز و نشیب مورد نیاز را در طرح داستان ایجاد می‌کند. بگذارید من مثال «شهاب» را کامل نکنم. شما دست به‌کار شوید و با برداشت خودتان از «فراز و نشیب» بیفتید به جان مثال. ببینم چه می‌کنید!
 


سلام جناب داستان‌نویس!

تا اینجا گفتیم که طرح چیست و چه الگویی دارد. [چون شاید یادتان رفته باشد: مجموعه‌ای از وقایع مهم که با هم رابطه‌ی علی و معلولی دارند و دارای فراز و نشیب (گره و کشمکش) هستند]
ولی اینکه دانسته باشید «طرح چه شکلی است» مطمئنا به شما کمکی نمی‌کند که بتوانید «شروع کنید به طراحیِ طرح»
شما حالا نیاز دارید که بدانید چطور باید از «هیچی» یک «طرح داستانی» بسازید. و البته می‌خواهم یک خبر خوب هم به شما بدهم: بعد از اینکه بتوانید یک طرحِ بی‌عیب و نقص را طراحی کنید، معنایش این است که رسما می‌توان صدای‌تان زد «داستان‌نویس».

یعنی تا پیش از این مشغول بستن بار سفر بودید و خود را تا لب مرز رساندید و حالا با عبور از مهارت «طراحیِ پیرنگ» شما مُهر کشور داستان‌نویسی به پیشانی‌تان می‌خورد. 

 

طراحیِ طرح!

خب! تازه رسیده‌ایم اول ماجرا. چطور یک پیرنگ (طرح) داستانی را طراحی کنیم؟
هول نکنید! دست کم برای شما 
خیلی آسان است.

یادتان هست داستان‌نویسی را در این کارگاه با «شخصیت‌سازی» شروع کردیم؟
یادتان هست پروژه‌ی نماز را با ساخت شخصیت پی گرفتیم؟
یادتان هست راه و بی‌راه گفتم «شخصیت‌ خوب ساختن» مهم‌ترین بخش داستان است؟ 
الان وقت این است که از رازِ بزرگ داستانِ‌نویسی پرده برداریم. 
همه چیز در گروِ شخصیتِ داستان شما و ویژگی‌هایش است. الان برای‌تان توضیح می‌دهم. لطفا خوب و با دقت بخوانید حرف‌هام را:
ـ بعد از اینکه شخصیت را ساختید (با همان الگوی پیتزا و دایره ...) دعوتش می‌کنید و می‌نشینید روبه‌رویش و خیلی صریح از او می‌پرسید: «مساله‌ات چیست؟» مطمئن باشید شخصیت شما هر چه باشد بالاخره یک مساله اساسی دارد. یک درد دارد. یک دغدغه دارد. فکرش مشغول یک چیزی هست. و مطمئن باشید کمی که زل بزنید به چشم‌هایش «مساله‌اش را به شما می‌گوید» 
[مثال: محمد در آن داستان طلوعی، مساله‌اش این بود که «می‌شود من و پدرم این همه دور نباشیم؟»]
نقطه‌ی شروع طرح شما (یعنی همان ایجاد گره) دقیقا همین جاست. جایی که شخصیت با مساله‌اش درگیر می‌شود. [مثال: محمد در موقعیتی قرار می‌گیرد که با پدر همسفر شود. این یعنی ایجاد موقعیتی که گره اولیه را برای محمد ایجاد می‌کند. آیا محمد در این سفر رابطه‌اش را پدر ترمیم می‌کند؟ آیا رابطه‌شان از آن‌چه بوده هم بدتر می‌شود؟]

کار شما کمی خائنانه است. شخصیتِ داستان‌تان به شمای نویسنده اعتماد می‌کند و مساله‌اش را می‌گوید. اما شما به جای اینکه مساله‌اش را حل کنید، با نامردی تمام جوری ماجراهای داستان را می‌چینید که او بیشتر درگیر شود. (این همان ایجاد کشمکش در داستان است)
شما با توجه به ویژگی‌های شخصیت‌تان (که جایشان داده بودید در دایره‌ی شخصیت) چپ و راست برایش گره ایجاد می‌کنید. (مثلا به شغلش، به خانواده‌اش، به روحیاتش، به عادت‌هایش نگاه می‌کنید و می‌گردید تا به کمک آن‌ها پیرامون «مساله‌ای» که دارد برایش دست‌انداز و چاله و چوله درست کنید)

یک لیوان آب را هم به سادگی ندهید دستش. آنقدر بیچاره‌اش کنید تا به خاطر «مساله‌ای» که دارد پشیمان شود. [مثال: در آن داستان کتاب تربیت‌های پدر، فاصله‌ی محمد با پدرش به بهانه‌های مختلف زیادتر و زیادتر می‌شود. پدر رفتارهایی از خود نشان می‌دهد که دوباره محمد را می‌رنجاند...]

دست آخر این کشمکش‌ها به اوج می‌رسد و حالا وقت آن می‌شود که «گره‌گشایی» کنید. الان نمی‌خواهم خیلی درباره‌ی گره‌گشایی حرف بزنم. بگذارید فرایند «ایجاد گره و کشمکش» حول محور «مساله‌ی اصلی شخصیت» خوب در ذهن‌تان جا بیفتد و در فصل بعد چگونگی گشودن گره را با هم تمرین کنیم.


جمع‌بندی:
بیایید خیلی سریع مراحل «طراحی پیرنگ» را مرور کنیم:
1ـ شخصیت‌سازی. [به کمک دایره‌ی شخصیت]
2ـ کشف مساله‌ی اصلی شخصیت. [یک مساله‌ی جزئیِ مشخص که محور اصلی داستان شماست]
3ـ گره‌افکنی: ایجاد موقعیتی که می‌تواند شخصیت را با مساله‌ی اصلی‌اش درگیر کند. 
4ـ کشمکش: بر اساس گره‌ ایجاد شده، مدام گره‌های ریزتر ایجاد کنید.
5ـ گره‌گشایی: [فصل دوازدهم انشالله]

 

شما قدم اول را انجام دادید. شخصیت‌های‌تان را برای پروژه‌ی نماز ساختید و حسابی هم سرش بحث کردید و به جمع‌بندی رسید.

حالا باید بروید سراغ قدم دوم. یعنی همان «مساله‌ی اصلی شخصیت». [بدیهی است این مساله با درون‌مایه‌ی کار شما پیوند نزدیکی دارد. اما لزوما عین درون‌مایه‌ی کارتان نیست. درون‌مایه کلی است. اما مساله‌ی شخصیت باید جزئی باشد]

بنشینید جلوی شخصیت‌تان و مجبورش کنید مساله‌ی اصلی‌اش را به شما بگوید. مساله‌ی اصلی شخصیت‌تان را بنویسید تا کم‌کم گره افکنی و کمشکش را هم کار کنیم و پیرنگ داستان‌هایمان طراحی شود.

[محض اطلاع: بعد از اینکه مساله‌های شخصیت‌تان مشخص شد،‌ احتمالاً مجبوریم متاسفانه چند روزی را در «هایک» ادامه بدهیم]


 

 

  • ۹۳/۱۱/۰۸
  • دبیر کارگاه

مشارکت  (۶۲)

  • خانومـِ میمـ
  • مسئله شخصیت :

    چطور میشه بچه ننه نبود ؟!

  • پلڪــــ شیشـہ اے
  • یک سوالی داشتم که خیلی مهم بود امّا کلن فراموشم شد. :(

    مسئله شخصیت : 
    «نگران دخترش هست، برای این که چه طور براساس تعبد می تونه نمازخونش بکنه.»

    البته مصداق آدم مومن و عبد این نیست که فقط نماز بخونه ولی باباهه معتقده که اگر بتونه براساس تعبد به این بچه بگه که باید نماز بخونی و نمازش درست بشه، الباقی کارهایش هم درست خواهد شد.

    + آهان فکر کنم سوالم این بود :
    الان من شخصیتم رو جنوبی (خوزستانی) انتخاب کردم. ولی خب اطلاعات زیادی از مردم اون خطّه ندارم. به نظر شما آیا باید محل زیست شخصیتم رو عوض کنم ؟ یا این که مطالعه کنم در مورد فرهنگ و اداب و رسوم مردم اون منطقه؟ مثلن الان یک خرده از نوع صحبت کردن و کلمات شان مطالعه کردم.
    مثالی دیگر: چرا بچه های خواهرم انقد خواهرمو دوست دارن؟
    یا چیکار کنم انقد به خواهرم حسودی نکنم؟
    دخترم بزرگتر شد چطوری میشه؟
  • طاهر حسینی
  • مساله لیلا: هر کسی راه خودش رو واسه ارتباط داره، منم راه خودم رو پیدا می کنم!( البته این چیزی است که خودشان می گویند، ته دلشان آن است که من نماز نخوندم همه ی این سالها چون راه درستی نمی دونم و می تونم این رو ثابت کنم)
    خوب چرا ربط پیدا نمی کنه؟ به نظرم ربط داره.. فائزه میگه اگر نماز من قبول بود و درست بود رفتار من درست می شد و به سمت گناه نمی رفتم. می خواستم بگم که از این گناه به یک نوع یاس می رسه.. 
    اگر مسئله ی خوبی نیست،‌ به چیز دیگه ای فکر کنم.
    همان سیگار هم خوب است :)



  • بانوی نقره ای
  • اینو یادم رفت بگم که تو ویژگیهای شخصیتی راحله اشاره کرده بودم که دلش میخواد تو همه چیز بهترین باشه در مورد سبحان هم همینو میخواد.
  • بانوی نقره ای
  • راحله چون یک بچه بیشتر نداره و از اخلاقهای شوهرش هم دل خوشی نداره برای همین میخواد سبحان و از هر نظر بی عیب و منظبط  تربیت کنه همه فکر و ذکرش سبحانه و چون شوهرش هم شلختست راحله داره سعی میکنه نظم رو به سبحان یاد بده. هر چند خود راحله هم آدم تمیز و منظمیه ولی وسواسی نیست. 

    ابهامات هم مربوط به وقایع و اتفاقاتی که بعدا باید بیفته تا درونمایه به مساله راحله ربط پیدا کنه که فکر کنم هنوز زوده راجع بهش بحث کنیم.


    سلام 

    مسئله شخصیت من یعنی طاهره خانم اینه که :  دختر کوچکش که بدحجابه رو چطوری به راه راست هدایت کنه ؟ 


    پاسخ:
    خیلی هم خوب.
    فقط خودتون باید براتون حل بشه که می‌تونید به درون‌مایه ربطش بدین یا نه.
    البته اون مثال کامنت خانم کریمی رو هم ببینید که منظور از ارتباط مساله‌ی شخصیت به درون‌مایه‌ی داستان روشن‌تر بشه
    کامنتا رو خوندم!
    از این جهت این مسعله رو انتخاب کردم چون به دنبال موفقیته...نمیدونه با نماز هم میشه به موفقیت رسید...درس خونه....کتابای روان شناسی میخونه....
    ببینید این درگیری هاش از این جنسه که یه جاهایی هم خدا رو میخواد هم خرما...دوس داره حداقل با آراستگی ظاهری ش عادم موفق و آرومی به نظر برسه...
    ببخشید دارم بلند بلن فک میکنم...احساس میکنم باید باهاش بیشتر حرف بزنم...تا مسعلشو ملموس تر ب دست بیارم!
    پاسخ:
    شما عگه عینجا رو حتی به عنوان یه مکان که می‌شه توش بلند بلند فکر کرد قبول کنید هم ما خیلی خوشعال می‌شیم!
    یه راه عینه که شما به مصادیق موفقیت فکر کنید و ملموس‌تر و مشخص‌تر بگید این عادم داره برای چه چیزی تلاش می‌کنه و عصلا تعریفش عز موفقیت چیه!
  • بانوی نقره ای
  • کامنت ها رو خوندم امیدوارم این یکی دقیق و مناسب باشه.

    سبحان پسر 5 ساله راحله است.

    مساله راحله:"سبحان باید یاد بگیره خودش تنهایی اتاقش رو جمع کنه"

    یه چیزایی برای ارتباط دادنش با درونمایه تو ذهنمه البته گنگه هنوز نیاز به کار داره ولی فکر میکنم میشه ارتباطش داد.اگه مناسب نیست بگین دوباره عوضش میکنم.

    پاسخ:
    از نظر مساله بودن هیچ حرفی توش نیست. جزئیه و خوبه. فقط یه سوال: با ویژگی های شخصیت راحله سازگار هست؟ (کسی که چنین مساله و دغدغه‌ای داره دست کم بهش میخوره آدم حساس و مرتب و وسواسی‌ای در تمیز بودن خونه باشه)

    واسه رفع موارد گنگ هم بگید حرف بزنیم درباره‌ش
    باید بگم که من فکر کرده بودم فقط نمی دونستم باید الان بگم، گفتم بعدا رو کنم :)

    مسئله فائزه:
    این همه تو اینترنت با این پسر و اون پسر حرف می زنم، پس این نماز خوندن چرا اثر نداره روی من؟



    (من گفتم شخصیتم خیلی با اینترنت سر و کار داره و...)

    پاسخ:
    من هم مثلا نفهیمدم جای سیگار رو با اینترنت عوض کردین و ....

    ولی شما که این همه فکر کرده بودین می‌شه حالا بگید چطور می‌خواید این قضیه رو ربط بدین به درون‌مایه‌تون که:
    شخصیت از فرط گناهی که کرده و مایوس از بخشیده شدنه، نماز خوندن رو ترک کرده. 
    نگرانی الان شخصیت چه ربطی پیدا می کنه به این؟؟
    ممنون. کامنت های بقیه رو هم خوندم. الان این جزئی بودنش واسم واضح تر شد. و اینکه مسئله اصلی مال شخصیت اصلی داستانه و نه نویسنده. درسته؟

    من با جزئی کردن مسئله م همونطور که گفتید موافقم. 
    «چطوری به بچه‌هام بفهمونم نماز بخونن؟»

    پاسخ:
    این نتیجه‌ای که مرقوم فرمودین خیلی خوبه. دقیقا همین. مساله‌ی نویسنده می‌شه همون درون‌مایه که با مساله‌ی شخصیت فرق داره.

    خب من چون الان با نگاه پر از حساسیت دارم شما رو رصد می‌کنم، اگه یه مثال دیگه غیر از اون مثال بزنید از اینکه در حال تلاش و فعالیت جدی هستید خیالم راحت می‌شه.
    سلام
    مسئله شخصیت: راه های کسب موفقیت و آرامش چیه؟!
    پاسخ:
    سلام
    ممنون که فرستادین مساله‌ی شخصیت رو.

    اما به‌جای اظهارنظر بهتر می‌دونم نکاتی رو که در کامنت‌های پیش از شما ( کامنت خانم احلام + خانم میم + خانم امیدی) اومده رو حتما ببینید و بعد ویرایش کنید.
  • خانوم میمـ
  • سلام .
    ببخشید بابت اینکه یکم کامنتم طولانی تر از بقیه میشه . زمانیکه شخصیت ها داشت بررسی میشد شما فرموده بودین باید پیش بینی زمینه های لازم برای درونمایه (نماز اول وقت ) رو هم داشته باشم البته من همون موقع ها بهش فکر میکردم اما در بررسی شخصیت در کتابخانه دیگه نیاوردمش . پس الان هم دارم تمهیدات لازم برای درونمایه + مساله ی شخصیتم رو میارم :

    از اونجایی که همه ش دیگران رو مقصر بدبیاری های خودش میدونه و با توجه به نماز های دست و پا شکسته و آخر وقتش ، زمانیکه مامانش بهش میگفت وقتی نمازتو اول وقت میخونی یعنی امر خدا رو مهم تر از کار خودت دونستی پس خدا هم کارتو جلو میندازه ، تصمیم گرفت برای یکبار هم که شده تغییر رو از خودش شروع کنه .

    مساله شخصیت : اگر بخوام امر خدا رو مهم تر از امر خودم بدونم چ باید بکنم ؟!

    پاسخ:
    سلام
    من قبل اینکه درباره‌ی مساله‌ی شخصیت شما نظری بدم می‌خوام یه مطلبی رو بگم.
    ببینید واقعا تنوع برای انتخاب کردن مساله‌ی شخصیت خیلی بالاست. اینکه می‌گیم درون‌مایه با مساله‌ی شخصیت تناسب داشته باشه فقط به این معناست که تهش مخاطب درون‌مایه‌ی مدنظر شما رو از این داستان حس کنه. همین. 
    به این مثال دقت کنید:

    من می‌خوام یه داستان بنویسم که تهش مخاطب به این معنا برسه که «مهربانی باعث می‌شود که قبل از هر کسی خود فرد احساس آرامش کند»
    حالا یه شخصیت ساختم برای داستانم که دزده و از قضا خیلی هم بدجنسه خیلی هم عصبی. مساله‌ی اصلی شخصیت منم اینه: «از چه راهی می‌تونم یه خونه بخرم که از شر اجاره راحت بشم؟» 
    و تمام وقایع اصلی داستان من و گره‌‌ها و کشمکش‌هاش بر اساس همین مساله طراحی می‌شه که این جناب دزد با این در و اون‌در زدن بتونه دزدی کنه و یه پولی به‌دست بیاره و با خریدن خونه به آرامش برسه.

    حالا این ربطش به درون‌مایه چیه؟
    ربطش فقط اینجاست که تهش (در مرحله‌ی گره‌گشایی) جناب دزد موفق نمی‌شه و نقشه‌ای که کشیده پس از کشمکش فراوان شکست می‌خوره، اما درست وقتی با یه پسر بچه کوچولو مواجه می‌شه، به جای اینکه مثل همیشه سرش داد بزنه، با مهربونی یه شکلات بهش می‌ده. بعد که پسره بهش لبخند می‌زنه یه حس آرامش عجیبی بهش دست می‌ده و انگار همه‌ی نگرانی‌هاش درباره‌ی خرید خونه و اجاره و ... از ذهنش برای چندثانیه پاک می‌شه.
    دیدین؟ با یه پاراگرافِ انتهایی داستانم درون‌مایه‌م به خواننده منتقل شد. در این مثال همه‌ی وقایع (که حول اون مساله‌‌ی خاص) شکل گرفته بود حکم زمینه و مقدمه رو داشت برای انتقال این درون‌مایه به مخاطب. ربط مساله و درون‌مایه فقط همین بود. 


    حالا باز قبل اینکه درباره‌ی مساله شخصیت‌تون حرف بزنم شما رو (که می‌دونم از ابتدا دغدغه‌ی زیادی داشتید برای درک درست مساله‌ی شخصیت و این برام خیلی ارزشمنده) دعوت می‌کنم به تامل بیشتر و ببینید می‌شه بر این اساس (شبیه مثالی که عرض کردم خدمت‌تون) مساله‌‌های متنوع‌تری برای شخصیت‌تون خلق کنید یا نه.

    یادتون نره:
    مساله‌ی شخصیت رو در حقیقت «ویژگی‌های شخصیت»ی که شما ساختید می‌سازند.  
    مسئله سجاد: چی تو نماز من کمه که تا حالا نتونستم با خدا حرف برنم؟
    پاسخ:
    یا اینکه «چطوری توی نمازم صدای خدا رو بشنوم؟»
    این خوبه. برای من که جذاب بود و همینکه تصاویری از تلاش شخصیت برای حل شدن این گره به ذهنم آوردم بدم نیومد از داستان شما.
    نسبت به درون‌مایه فکر می‌کنم مساله‌ی خوبیه.
    علی‌رغم این کامنت‌ خانم احلام رو هم ببینید شما.


    و البته کامنت بعد از خانم میم.
  • بانوی نقره ای
  • مساله اصلی راحله: دلش میخواد پسرش با منش و اخلاقیاتی که خودش بهشون معتقده تربیت بشه و از پدرش که در مورد همه مسایل حتی روابط انسانی در حال دو دو تا چهار تا است نره.
    پاسخ:
    شما کامنت قبلی رو هم بخونید ببینید کمکی می‌کنه به ویرایش کردن مساله‌تون یا نه.


    و البته مثال دزد که در کامنت خانم میم (دو تا کامنت بعد از شما) هم اومده.
    فائزه خانم می فرمان: چرا نماز رو من اثر نداره، چرا آدم نمیشم؟ چرا گناه می کنم با وجود نماز؟
    پاسخ:
    می‌بینید! هنوز جزئی نشدین. هنوز تکلیف شخصیت‌تون با خودش معلوم نیست که این‌قدر کلی حرف می‌زنه.
    مساله‌‌ی شخصیت دقیقا یه نقطه رو نشونه می‌گیره و اینقدر کلی نیست. «نماز روی من اثر نداره» دقیقا یعنی چی؟ از کجا به این نتیجه رسیده؟ مثلا از اینکه چرا با وجود نماز خوندن باز هر شب یواشکی سیگار می‌کشه؟ خب پس مساله‌ی شخصیت باید این باشه که «چرا هر چی نماز می‌خونم باز سیگارم ترک نمی‌کشه» 
    یا هر چیز دیگه.. 
    این گزاره‌های فلسفی کلی نمی‌تونه موتور محرک نویسنده برای طراحی پیرنگ بشه. خاصیت یه مساله‌ی خوب اینه که همراه خودش موقعیت ایجاد «گره» و رگه‌هایی از «کشمکش» رو میاره. راه رو روشن می‌کنه برای نویسنده. حدود داستان رو دستش می‌ده.
    مساله‌ی شما باید این شکلی باشه!


    مثال دزد رو هم در کامنت بعدی از خانم میم ببینید.
    مسئله اصلی: اگه آزادی (اعتقادی-عملی) دادن به بچه ها خوبه چرا خودشون نمی فهمن درست و غلط چیه؟ .
    پاسخ:
    «سوالات بنیادین» هم می‌تونه یک نوع «مساله» شخصیت در داستان باشه. 
    ولی من یه نگرانی دارم. 
    اینکه شاید فضای پژوهشی و آکادمیک دانشگاهی باعث شده باشه برداشت شما از «مساله» یه چیزی توی مایه‌های سوال‌های اصلی پژوهش و ابهامات عمیق و بنیادین باشه.
    حال آنکه مساله مدنظر ما در داستان چیزی توی مایه‌های «دغدغه» یا «درگیری» ذهنیه.
    مثلا من می‌گم «مساله‌ی شخصیت من اینه که با این هزار و پونصد تا در نوشابه‌ای که جمع کردم چکار کنم؟»
    این‌قدر جزئی و ملموس. 

    یک نکته‌ی دوم هم در مساله‌ی شخصیت شما وجود داره. اینکه دو قسمتیه. شما باید دغدغه‌ی اصلی رو مدنظر قرار بدین. من برداشتم این بود که قسمت اول (آزادی دادن به بچه‌ها) جزء مساله نیست و این‌شکلی ویرایشش کردم:
    «چطوری به بچه‌هام بفهمونم نماز بخونن؟» و در همین راستا شخصیت شما یکی از اقداماتش آزادی دادن به بچه‌هاش بوده. 

    اگه غیر از اینه منظورتون بگید و اصلاحش کنید.


    + کامنت بعدی رو هم بخونید
    + و مثال دزد ذیل کامنت خانم میم
  • طاهر حسینی
  • مسله لیلا: من می تونم راه بهتر از نماز هم برای ارتباط با خدا پیدا کنم!
    پاسخ:
    من نمی گم که این نمی‌تونه مساله‌ی شخصیت‌ باشه. اما مساله‌ی شخصیت هرچقدر مشخص‌تر و ملموس تر باشه، تو رو برای رسیدن به گره‌ها و کشمکش های طرح بیشتر و محکمتر هل می‌ده و راه می‌ندازه.

    + دو تا کامنت بعدی رو هم بخون ضرر نداره
    + و مثال دزد در کامنت خانم میم
  • عمار فرهنگ
  • سلام
    منو هم خبر کنید برا دور دوم
    بسیار مشتاقم
    بسیار
    متشکرم
    پاسخ:
    سلام
    حتما
    انشالله
    خب پس با این اوصاف من باید بگم که
    مسئله اصلی شخصیت من به ریا مربوط نمیشه
    (مگر حالت اول)
    اما یه سوال:
    اگه مسئله اصلی شخصیت بتونه انگیزه ای ایجاد کنه که درونمایه رو شامل بشه بازهم باید تغییرش داد؟
    پاسخ:
    حالا این رو هم من باید بگم:
    شما با همین شخصیت و با همین درون‌مایه امکان این رو دارید که ده‌ها «مساله‌ اصلی» استخراج کنید. ذهن‌تون رو کمی باز کنید. 
    به تجربه‌هاتون از نماز و این درون‌مایه عمیقا مراجعه کنید...
    مثلا من وقتی به نسبت خودم با ریا فکر می‌کنم هزاران نمونه پیدا می‌کنم که شاید در بدو نظر اسمش ریا نشه اما به ریاکاری برمی‌گرده. 
    .
    .
    و البته یادم هست زمانی که نوبت بررسی شخصیت‌تون بود آخر امر یه پیشنهادی پیرامون شخصیت عرض کرده بودم خدمت‌تون که نمی‌دونم چقدر خواستید اعمالش کنید.
    سلام
    من حس میکنم چیزهایی فهمیدم 
    الان مسئله شخصیت من ازدواجش با کسیه که خونواده اش توقع یه عروس مذهبی رو دارند(کلیتش اینه جزئاتش تو ذهنمه)
    خب حالا از اونجائی که شخصیت من تقریبا آدم مغروری تشریف داره ولی در عین حال دیگه نمیخواد یه شکست عاطفی مجدد رو تجربه کنه دنبال راه حله
    حالا دو جور بنظرم می تونم درگیرش کنم با درون مایه ام(درونمایه ام ریا هس)
    یکی اینکه ریاکار بشه و سعی کنه دروغکی مذهبی بشه ( که اینجا همون غرور موردنظر کمی تا قسمتی سد معبر هس)
    یکی دیگه اینکه با اعتقاداتش دربیافته و بره سراغ نماز اما این وسط دائما درگیر نگاه دیگران بشه و دچار حس اینکه نماز شاید تنها راه نجات و برآورده شدن حاجتش باشه ولی به شرط اینکه این دیگران با اون نگاهاشون بذارن( اینم یه سری جزئیات اعتقادی داره که تو ذهنمه...مثلا اعتقادشه که فلان امام زاده چون قبلا جواب دعاشو داده حالا فقط اونجا نماز و دعام قبوله)
    فعلا اینا از حرفاش براومد
    چون شدیدا نگران شکست عاطفی دوباره هس و اون فرد رو دوست داره
    پاسخ:
    سلام

    اگه درست فهمیده باشم، جان کلام در مساله‌ی شخصیت شما اینه:
    «چطور در نظر اطرافیانم یه آدم مذهبی باشم؟»

    دقت کنید:
    اگه این مساله بخواد به درون‌مایه شما مرتبط بشه، تنها راهش همون راه اولیه که گفتید. اینکه بدون اعتقاد و تنها به هدف جلب توجه دیگران نماز بخونه. (که البته پیش‌تر درباره‌ی این حرف زدیم که سطح ظاهری ریا هست و بین نمازخون‌ها خیلی شایع نیست و ...)

    اما راه دومی که برای شخصیت گذاشتید، در حقیقت داره «مساله‌ شخصیت» شما رو تغییر می‌ده. توی این قسمت شما رسما یه «مساله‌ی شخصیت» جدید رو دارید وسط می‌کشید که از این قراره:
    «چکار کنم که از شرّ نگاه دیگران وقت نماز خوندن خلاص بشم»
    اینجا شاید باز طرف بخواد عروس یه خانواده بشه و شاید همون توقعات باز هم توی داستان شما وجود داشته باشند، اما مساله‌ی اصلی شخصیت دیگه اون قضیه (چطور مذهبی به چشم بیام) نیست. 

    حواستون باید خیلی جمع باشه. وقتی می‌خوایم «مساله‌ی شخصیت» رو پیدا کنیم یعنی اصلی‌ترین درگیری ذهنی شخصیت، نه لزوما ماجراهای مهم اطرافش. مثلا توی یه داستان کوتاه درباره‌ی یه خلبان در حال سقوط هوایپما، ممکنه نویسنده تشخیص بده که مساله‌ی اصلی اون خلبان این باشه: «نکنه الان توی این حادثه ادوکلنی که برای زنم از پاریس سوغاتی خریدم بشکنه»
    و دقیقا همه‌ی حرف اینه که «مساله‌های اصلی»هستند که به داستان هویت می‌دن، نه لزوما اتفاقای اطراف‌شون.
  • بانوی نقره ای
  • سلام 

    پس چرا اون موقع که داشتیم شخصیت رو میساختیم شما گفتین فقط باید یک نیم نگاهی به درون مایه داشته باشیم ولی الان میگین باید شخصیت ما طوری باشه که دغدغه اصلیش بشه درون مایه؟

    الان من میترسم که شاید شخصیتم پتانسیل لازم برای درون مایه ام رونداشته باشه البته شاید مطمئن نیستم.

    پاسخ:
    سلام

    من دقیقا الان کجا گفتم که «شخصیت ما دغدغه‌ اصلیش بشه درون مایه» ؟؟

    و اتفاقا همون «نیم‌نگاه» داشتن الان به کمک شما میاد و جای نگرانی نیست. تاکید من روی نیم‌نگاه برای این بود که الان مساله‌ی شخصیت با درون‌مایه «بیگانه» نشه. همین. بیگانه نشدن غیر از «یکی شدنه» درسته؟
    فکر کنم ی چیزایی فهمیدم
    پاسخ:
    الحمدلله!
    البته که شماها همه از من زرنگ‌ترید و به‌نظرم گیراییتون قوی‌تره
  • خانوم میمـ
  • سلام :)
    موجب بسی خوشحالی و البته دل نگرانی ست که کم کم داره قضیه جدی میشه ! امیدوارم از پسش بربیایم .

    پس فرمودین مساله ی شخصیت ما لزوما خود درونمایه نیست ولی با درونمایه رابطه ی نزدیکی داره ؟! میشه بیشتر توضیح بدین .

    دهه ی فجر هم مبارک ! :)
    پاسخ:
    سلام
    بله چرا که نه.

    درون‌مایه:
    گزاره‌ای کلی و اصلی که مثل یک چتر خودش رو انداخته روی کل طرح و داستان شما. مثلا
    ـ «غرور باعث از بین رفتن شرافت انسان می‌شود» یا
    ـ «من عشق فعف ثم مات، مات شهیدا» یا
    ـ «کسی که خدا را در نظر داشته باشد، هیچ‌وقت گناه نمی‌کند» یا ...
    چنین چیزهایی. احکام کلی. قاعده‌های عام و جهان‌شمولی که نویسنده بهشون معتقده. که از اندیشه‌ی محوری خود نویسنده سرچشمه گرفته. 

    مساله‌ی شخصیت:
    مساله‌ی شخصیت اما یک دغدغه‌ی جزئی‌تره. کوچیک‌تره. یه جورایی (با تسامح عرض می‌کنم) محدود به یه مکان یا زمان یا محدوده‌ی خاصه. خب این مساله یقینا با یه گزاره‌های جهان‌شمول و عامی (که همون درون‌مایه‌ها) باشند مرتبطه. مثلا ذیل اون درون‌مایه‌ها که بالا مثال زدیم چنین مساله‌هایی قابل فرضه:
    ـ ذیل درون‌مایه اول: «چطور می‌تونم به مریم که به من اهانت کرده لبخند بزنم؟»
    ـ ذیل درون‌مایه دوم: «علی آرزو داره برای یک بار هم شده دستای مهتاب رو بگیره»
    ـ ذیل درون‌مایه سوم: «به عروسی مختلط امشب برم یا نرم؟»

    این مساله‌ها کاملا جزئی و ملموس هستند. یه جورایی موتور محرک برای شکل‌گیری یه «طرح داستانی» هستند. این‌که چرا مساله‌ی شخصیت ما رفتن به عروسی یا نرفتن به عروسی باشه، همه‌ش برمی‌گرده به «ویژگی‌های شخصیت» که شما توی دایره‌ی شخصیت ساختید. یعنی باید این ظرفیت و پتانسیل در شخصیت داستان شما وجود داشته باشه که مساله‌ش بشه «رفتن یا نرفتن به عروسی مختلط»


    باز هم اگه ابهام داره خواهش می‌کنم بی‌رودربایستی بگید.
    این قضیه خیلی مهمه و اگه براتون خوب خوب هضم نشه توی طراحیِ داستان به مشکلات بزرگی بر می‌خورید و فکرتون قفل می‌کنه. 
    و البته من هم انتظار ندارم با دو خط توضیح من حتما براتون جا بیفته. این‌ها که الان توی ذهن منه، حتی موقع نوشتن رمان اولم توی ذهنم این‌طوری نظم نداشته و یه جورایی محصول هفت هشت سال تجربه‌ی نوشتن و این‌هاست. 
    سلااام 
    به به سر ذوق آمدیم . ممنون از اقدام انقلابی وسط کلی کار رنگ و وارنگ زندگی تان .
    چشم سریع بعد یه گپ دوستانه با طاهره خانم میگم مشکلش چیه ؟
    پاسخ:
    سلام
    خیلی هم عالی!!
  • پلڪــــ شیشـہ اے
  • ان شاءالله مطالعه می کنیم الان. ببخشید که خوب نشد که بدتر شد. ان شاءالله
    پاسخ:
    ابدا!!!
    نگفتم بدتر شدها!

    اتفاقا تشکرم از ویرایش‌های شما به‌خاطر این بود که به ایده‌آل نزدیک‌تر شدید
    سلام
    در راستای پیام خانوم معلم و آقای علوی

    جناب دبیر احتمالا منتظر هستند که اینجا خوب خاک بخوره نزدیک عید خوب بتکونیمش :))


    پاسخ:
    سلام
    نخیر خانم نگارستان

    ما ایستاده‌ایم!
    سلام 
    دبیر جان دهه ی فجره ها ، منتظر یک عمل انقلابی هستیم (:
    دهه ی فجر مبارک باد ...
    پاسخ:
    سلام
    به قول یه بنده‌خدایی که باز سر و کله‌ش پیدا شده و قراره اوضاع مملکتو به هم بریزه «خبری در راه است...»
  • عمار فرهنگ
  • دوره ی دوم کی شروع میشه؟؟؟؟؟؟؟؟

    شدیدا دوست دارم بیام توی این گروه

    یعنی شدیدا نیاز دارم
    پاسخ:
    سلام
    خدا بخاد تا اواخر سال دوره‌ی دوم هم شروع می‌شه. البته احتمالا با سبک و سیاق متفاوت‌تر.
    ما هم خوشحال می‌شیم شما در جمع ما باشید.
    دوباره کارگاه به خواب زمستونی فرو رفته؟ 
    البته هوا بهاریه مشهد
    پاسخ:
    نخیر!
    بیدار بیداریم!
  • پلڪــــ شیشـہ اے
  • «شهاب مثل همیشه برای اینکه پول داروهای مادر را تامین کند اضافه کاری مانده است./ وقت داروهای مادر دارد می گذرد و کسی خانه نیست./ منتظر تاکسی می شود./دیر وقت است، هیچ تاکسی عبور نمی کند/ یک ساعت از خروجش از شرکت گذشته./حالا سارا به خانه آمده داروهای مادر را داده است./احساس ضعف شدید می کند./برای خوردن فلافل پیاده تا مغازه دوستش می رود.»

    پاسخ:
    دل بنده روشنه که با مطالعه‌ی ادامه‌ی فصل و آشنا شدن‌تون با «طراحی پیرنگ»، مهارت خوبی پیدا می‌کنید در اینکه چطور گره و کشمکش ایجاد کنید در طرح. 

    ممنون از ویرایش‌ها
  • بانوی نقره ای
  • سلام 

    توی طرحی که مینویسیم باید تا آخر داستان مشخص باشه یعنی باید معلوم بشه که گره ای که ایجاد کردیم در آخر به کجا قراره ختم بشه و چه جوری باز بشه؟ یا اینکه میتونیم این رو بعدا در خلال روایت تصمیم بگیریم؟

    نمیشه در حین نوشتن داستان نویسنده گره ها رو زیاد کنه و در واقع پیچ و خم داستان رو زیاد کنه حتما باید قبلا تو طرح در نظر گرفته باشه؟ فکر کنم اگه این کار بکنه همون مشکل آب بستن تو سریال های ایرانی پیش میاد درسته؟

    پاسخ:
    سلام
    سوال به جاییه. 

    یقینا وقتی صحبت از طراحیِ داستان می‌کنیم یعنی حدود وقایع برای شما مشخص باشه و به‌طور واضح بدونید سرانجام گره و کشمکش به کجا ختم می‌شه. بخشی از گره‌های اصلی مطمئناً باید از قبل مشخص باشه برای نویسنده.
    اما اینکه «جزئیات» وقایع چی باشند و اینکه در اثناء نگارش ایده‌های جدیدتری به ذهن نویسنده بیاد و یه تجدید نظری توی طرحش بکنه، قابل پذیرشه و نمی‌شه جلوشون رو گرفت.

    طبیعتا اما وقتی مرحله‌ی طراحی پیرنگ با استحکام و جدیت زیاد به نتیجه برسه، بعیده در اثناء کار تغییر و تحول اساسی درش ایجاد بشه. 
    شهاب  برای فرار از دست  صاحب خانه اش ( که کرایه اش عقب افتاده)کارش را تا دیر وقت طول می دهد/ چون اتوبوس پیدا  نمی شود منتظر تاکسی میماند و چون باران می آید هیچ تاکسی سوارش نمی کند/ پیاده راه می افتد و چون راه دور است و شهاب برای صرفه جویی ناهار درست و حسابی هم نخورده شدیدا گرسنه می شود/ پس تصمیم ی گیرد بقیه راه هم پیاده برود و با پولش ساندویچ بخورد.



    سلام
    شرمنده بابت خراب بودن قبلی



    پاسخ:
    سلام جناب شهاب

    قسمت اولش یه گره کوچولو داره. (بحث صاحب‌خونه) 
    منطق و روابط علی و معلولی هم رعایت شده
    اما از وسط تا انتها فراز و نشیب جدی‌ای نداره. (که البته برای این تمرین کافیه و معنای دقیق فراز و نشیب رو توی ادامه‌ی فصل جدی بگیرید)
    سلام
    مرسی جهت پاسخ
    خب من سوال دارم...:))))
    سوالمم اینه که حد پرداختن به جزئیات چقدره؟(نگید تا اونجا که منطقی به نظر بیاد که قابل قبول نیست برام)
    علت سوالمم با توجه به ایرادهایی هس که به طرحم گرفتید(اصلا قصدم دفاع نیست کاملا سوال برانگیزه برام)
    توی طرح من:
    مثلا شاید نگهبان توی داستان در قالب دیالوگ به شهاب بگه که من کلی فک و فامیل شهرستانی دارم سالانه1500 جم می کنم که به این بچه های ریز و درشتشون عیدی بدم
    یا اینکه عمه ناراحته که چرا مادرم گردنبند یادگاریشو به عروسش داد به من که دخترشم نداد حالام فرصت خوبیه که پسش بگیرم...
    { دعوای خواهرشوهر و عروس...:) }

    یا مثلا اگه عمه حرفی از گردنبند نمی زد شهاب شاید می رفت یه چیزی می فروخت مثل موتور داداششو (مثلا فرض کنیم اینا ذهنیت شهاب بوده)

    خب من اینا رو باید همه رو توی طرح توضیح بدم؟
    حد پرداختن به جزئیات چقدره؟
    پاسخ:
    سلام

    باید متاسفانه عرض کنم که دقیقا «حد پرداختن به جزئیات در طرح تا اونجاست که منطقا زمینه‌سازی بکنه برای اتفاقِ اصلیِ بعدی.»
    احساس شخصی من درباره‌ِ کار شما این بود که حتی اگر ماجرای عمه پیش نمی‌اومد شهاب گردن‌بند مادرش رو از بچگی تاحالا دیده و حتما به ذهنش خطور می‌کنه که بره بفروشدش و نیازی به یادآوری عمه نبوده. قاعدتاً! 
    خب من باز احساس شخصیم اینه که نگهبان این‌قدر پول نمی‌ده. این که نوشتیند به دلاره؟ یا یورو؟ یا یوان چین؟ دقیقا 1500 چیه؟ اینکه خیلی کمه!!! 
  • پلڪــــ شیشـہ اے
  • من خواستم نشون بدم یک ساعت از بیرون آمدنش گذشته و ....

    + به نظرم آوردنش ضرورتی نداشته. نبودنش به قبل و بعدش ضرری نمی زند.
    پاسخ:
    پس همونطور که خودتون توضیح فرمودین، این قضیه می‌شه جزء جزئیات طرح و نیازی بهش نداریم توی طرح. بلکه در زمان نگارش (روایت) داستان ازش استفاده میکنیم.
  • پلڪــــ شیشـہ اے
  • بعد از اینکه سوال رو پرسیدم متوجه شدم گیج زدم.
    سپاس بابت توضیحات کامل تون.
    عضو جدید داریم عایا :|
    پاسخ:
    متاسفانه امکان پذیرایی از ایشون نیست. و الا طرحی که نوشتند خیلی خوب بود!

    طبق جواب کامنتهایی که دادید فکر میکنم باید اول درونمایه ی کار رو مشخص کنیم و طبق درونمایه یعنی یک کلمه یا جمله ی اصلی طرح رو بسازیم و اینکه
    طرح اول و آخرش باید معلوم باشه با لحاظ اون سه شرط ... 

    پس اگه درونمایه ی من مثلا باشه قهر با همسر ، طرحم این طوری میشه :

     

    شهاب کارش را که فروشندگی بوتیک زنانه بود بهانه کرد تا دیرتر به منزل برود چون با زنش قهر بود و حرف نمیزد . آخر شب تاکسی گیرش نمی امد و شام را هم نمی خواست در خانه بخورد پس مطابق معمول این چند وقت در حال رفتن به ساندویچ فروشی نزدیک خانه بود که شکمش را سیر کند و در حالی که دسته کلیدش را در دستش می چرخاند ناگهان از دستش رها شد و داخل زیر زمین شیرینی فروشی متروکی افتاد که سقفش را با سیم مشبکی پوشانده بودند و حالا نه می توانست به خانه برود و نه صبح در مغازه را باز کند . مانده بود چه کند و از که کمک بخواهد که مجبور شد بالاخره به خانه زنگ بزند . همسرش در را برایش باز میکند و او نیز به صاحبکارش اطلاع میدهد که فردا زودتر به مغازه بیاید .  

    پاسخ:
    خیلی خیلی خیلی عالی!
    ممنونم. 
    تردیدی نداشتم که به یه طرح خوب می‌رسید.
    از لحاظ سه شرط مدنظر: هم وقایع اصلی به هم مرتبطند، هم دارای ربط علی و معلولی‌ هستند و هم گره و کمشکش خوبی ایجاد کردین.


    فقط:
    کاش این قسمت که به چرخاندن دسته کلید اشاره می‌کنید، قبلش زمینه و علتی برای اینکار بگذارید که قضیه حالت اتفاق ناگهانی پیدا نکند. 
    اینکه همه وقایع اصلی دارای علت مشخص باشند طرح شما رو قوی‌تر می‌کنه. 


    درباره‌ی درون‌مایه:
    مطلبی که فرمودین درسته. و البته توضیح بیشتری درباره‌ش می‌دیم در ادامه فصل انشالله.
    اما حواستون باشه «قهر با همسر» درون‌مایه نیست. موضوعه. درون‌مایه مثلا شبیه این جمله باید باشه: «قهر با همسر باعث می‌شود آرامش آدم از بین برود»



    شهاب به خاطره پرداخت قرض هایش مجبور است تا دیر وقت کار  کند ,برای صرفه جوئی در هزینه ها معمولا همیشه  خونه غذا می آورد اما امروز  به خاطر اینکه همسرش مرض احوال بود غذای درست حسابی در کار نبود برای همی هم نهار نخورده بود  وخود را با چای بسکویت تا آن وقت روز حود رانگه داشته بود برای همین وفتی بیرون آمد ساندویجی را دید احساس گرسنگی شدیدی کرد برای همین نتوانست جلوی نفسش را بگیرد احساس ضعف و ناتوانی می کرد , رفت یک ساندویج سفارش داد با ولع ساندویج را نوش جان کرد وقتی ساندویج خورد احساس نیرومندی کرد تصمیم گرفت مسیر خانه را پیاده برود. تا هم ورزشی کرده باشد و هم هزینه ای دوباره پرداخت نکند وقتی به خانه رسید دید برعکس دیشب همسرش حالش بهتر شده و یک غذای خوشمزه را که دوست دارد را هم اماده کرده است بوی غذا اشتها یش را دوباره تحریک کرد از اینکه عجله کرده بیرون غذا خورده بود حالا  احساس پشیمانی می کرد اینکه چرا نتونسته جلوی تفسش را بگیرد تا یک غذای سالم که دست پخت همسرش است را با لذت بیشتری بخورد.
    پاسخ:
    سلام
    به کارگاه خوش اومدین.
    با اینکه فصل‌های پیش رو نبودین انصافا طرح خوبی رو نوشتید و آماده کردین.


    خیلی خوشحال هستم و هستیم که شما هم در این دوره در کنار ما باشید، اما افراد مشارکت‌کننده در این دوره (که از یک‌سال پیش شروع شده) بنا به اهمیت بحث کیفیت محدود به ده نفر شدند و بنا شد علاقه‌مندانی که تمایل دارند در فصل های کارگاهی مشارکت کنند، کمی منتظر باشند و در دوره‌ی دوم کارگاه شرکت فرمایند. 
    انشالله زمانی که دوره‌ی دوم شروع شد، به شما نیز اطلاع‌رسانی می‌شود تا مشارکت‌ نمایید.
    واقعا عذرخواهم که ظرفیت کارگاه بیش از ده نفر در هر دوره نیست و نمی‌توانم آن‌گونه که شایسته‌ی حضور شماست، پاسخگو باشم.
    و تشکر از حضورتان
    مچکر از توضیحاتتون . انشاالله رمان جدیدتون هم به زودی روانه ی دستان ما شود .

    انقدرم شهاب ما رو تحقیر نکنید. اونچیزی که توی ذهن من بود: از توی مغازه تا مسیری که موتور خراب شد شهاب و ساندویچ فروش آنقدر گرم صحبت شده بودند (و مثلا احساس قرابت کردند) که شهاب دلش نیامد دوستی کوتاهش را همان شکلی تمام کند. ( ببخشید که می پرسم، این میتونه طرح باشه یا ذکر غیرضروریاته؟ )

    اصلا الان یه سوال دیگه برام پیش اومد. ما توی داستان حوادثی رو میخونیم که گاهی خیلی با واقعیت همخوانی نداره. آدمو دست میندازه یه جورایی. مثل داستان های امیرخانی. آیا حتما لازمه که طرح ما با منطق دنیای واقعی یکسان باشه؟
    پاسخ:
    همین توضیحات رو باید در شکل یه گزاره منطقی توی طرح بیارید: مثلا "رویارویی این دو تا با هم باعث شد از مسایلی حرف بزنن که احساس ارامش و رفاقت به شهاب دست میذه" اما همونطور که خودن قطعا تایید میکنید این کافی نخاهد بود. دست کم باید اشاره ای به موضوع یا هرچیز دیگه ای بکنید که ما بپذیریم مکالکه دو تا غریبه میتونه چنین اثری داشته باشه. مثلا شهاب به موضوع خاصی علاقه داره و باید بگید اون موضوع چیه...

    دقیقا همون اشاره خودتون. متطق هر داستان رو خود داستان میسازه. ما عموما ریال ( بر مبنای واقعیت خارجی) مینوویسیم پس منطق واقعی باید لحاظ بشه. اما توی داستان تخیلی یا سوریال یا ریالیسم جادوییمنطق ها به تبع تغییر میکنه اگاهانه
    من الان باز بخوام درباره ی جزئیات و شخصیت شهاب توضیح بدم که چطوری با این قضایای ذهنم جور درمیاد شما میگید نباید خودمو سنجاق کنم. 
     قبول دارم اینو کاملا که نویسنده نباید الصاق به مطلبش باشه. اما خب طرح داستانو که قرار نیست خواننده بخونه. یه سری حوادث فرعی و اصلی توی ذهن نویسنده ردیف میشن. هوم؟
    تمرین الان رو نمیگم اما موقع نوشتن یک داستان حتما باید طرح رو از حالت ذهنی به صورت مکتوب درآورد؟

    و اینکه مثلا ممکن بود در متن داستان با دیالوگ ها و اوصافی که بین شهاب و ساندویچ فروشه( فلافل دوست دارینا ) رد و بدل میشه این قضیه منطقی به نظر بیاد. چیزی که توی طرح شکل نگرفته. یا هر جای دیگه ش که برای منطقی به نظر اومدن نیاز به شرح و بسط داره. البته من جمله م سوالیه. این شبهه است الان واسم.
    پاسخ:
    واسه اوائل کار داستان نویسی حرفه ای من توصیه میکنم حتما اینکارو پیش خودتون انجام بدین تا ذهنتون با منطق طرح آشنا بشه. 
    بعد که ذهنتون رفت روی حالت AUTO اونوقت این عملیات خود به خود توی ذهن انجام میشه. اتفاقا به خانم معلم داشتم درباره رمان بعدیم میگفتم. 
    من نزدیک به دو ماه برای مکتوب کردن پلات دو سه صفحه ای رمانم وقت گذاشتم. رمان جدای از اینکه یه پلات کلی لازم داره، هر فصل یا قطعه  های ریزترش هم مثل داستان کوتاه پلات های جداگانه لازم داره. 
    من الان که در حال نگارش یه فصل هستم، دیگه نمیام مکتوب کنم چون از اون پلات  کلی کمک می گیرم و ذهنم درگیر مساله هست. ولی مکتوب کردن طرح برای داستان کوتاه خیلی به خودتون کمک میکنه. چون آدم توی ذهنش یه خودسانسوری داره و ایراداتش رو تاحدودی پنهان میکنه. 

    همین دیگه!!
    زمانی شما میتونید بگید جزئیات داستان به خدمت میان که توی طرح تون کلیتش و ریشه ش محکم شده باشه. مثال:
    ما میتونیم روی چهارتا دیوار بیست متری سقف بزنیم بدون اینکه حتی یه ستون پیش بینی کرده باشیم وسط این چهارتا دیوار (مثل سقفی که اوس موسی برای نقی چیده بود توی پایتخت سه) اما هیچ تضمینی نیست این سقف دووم بیاره. شله. شاید در و همسایه اتفاقا خوششون هم بیاد اما اهل ساخت و ساز تا ببینن گیر میدن به بناتون.
    این هم همینه. دیالوگ زمانی اون کارکرد مدنظر شما رو به خوبی خواهد داشت که قبلش علت و منطق «محکم» پشت وقایع داستان وجود داشته باشه. 
    همین شهابِ طرح شما ممکنه بیاد پیش فلافل فروش (اتفاقا از فلافل بدم میاد به جز فلافل های لشگرآباد اهواز) در ضمن یه دیالوگ بگه: «من خیلی میترسم. خیلی خیلی خیلی میترسم. منو پیش خودت نگه دار. تو رو خدا! من می ترسم» و بعد شما بر همین اساس احساس کنید آویزون شدن شهاب به فلافل فروش خیلی هم منطقی شده. اما من باز روی داستان شما خط میکشم میگم زمانی «خیلی خیلی ترسیدن شهاب رو باور میکنم که منطق محکمی براش توی داستان خلق شده باشه. مثل اینکه یه باند خلافکار دنبالش باشن...»
    درسته مخاطب طرح ما رو مستقیما و به این شکل نمیخونه، اما اونم درست مثل کاری که ما با داستان طلوعی کردیم، از دل همین جزئیات باید بتونه توی ذهنش وقایع اصلی رو کنار هم بچینه و اونجاست که اگر جزئیات ما براومده از یه طرح مستحکم و منطقی نباشه داستان ما رو پس بزنه.
  • پلڪــــ شیشـہ اے
  • «شهاب مثل همیشه برای اینکه پول داروهای مادر را تامین کند اضافه کاری مانده است./حسابرس ثانی طبق معمول وقت تحویل گرفتن صندوق به علّت بی حواسی او را نیم ساعت معطل می کند./وقت داروهای مادر دارد می گذرد و کسی خانه نیست./باید تا یک ربع دیگر خودش را به خانه برساند./منتظر تاکسی می شود./خیابان بسیار خلوت و تاریک است. هیچ تاکسی عبور نمی کند/یک ساعت از خروجش از شرکت گذشته است بچّه ها تازه از شرکت بیرون می زنند و به او پیشنهاد می دهند تا بروند دور هم در فلان رستوران غذایی بخورند.یاد هزینه داروهای مادر می افتد و می گوید کاملاً سیر است./بعد از رفتن آن ها از گرسنگی احساس ضعف شدید می کند.ساعت نشان می دهد که سارا خیلی وقت است به خانه برگشته و می تواند نگران خوردن داروهای مادر نباشد./با دوستش حسن صاحب فلافل فروشی شبانه روزی دو چهارراه پائین تر تماس می گیرد و می خواهد که دو فلافل آماده کند او خودش را 20 دقیقه دیگر پیاده می رساند.»
    پاسخ:
    خب توی این ورژن اتفاقات اصلی دارن خودشون رو نشون میدن و روابط علی و معلولی هم کمی روشن تر شده. 

    فقط یه چیزی. هنوز یک سری وقایع فرعی به نظرم توی متن شما هست که میشه جزء طرح حسابشون نکرد. 
    مثلا اینکه دوستانش می آیند و به او پیشنهاد میدهند و او رد میکند، چه اثری در وقایع قبل و بعد دارد؟ به این خوب فکر کنید. (ممکن است حین روایت داستان این ماجرای فرعی را در داستان بیاورید ها. صحبت من درباره طرح داستان است. آیا ضرورتی دارد این را جزء وقایع اصلی طرح حساب کنید؟)
  • طاهر حسینی
  • سوالم دقیقا همین بود فلش بک ها باید در طرح لحاظ شود؟

    طرح دوم:
    شهاب با پدر و مادرش بدلیل اینکه به او پول توجیبی کافی نمی‌دهند قهر است/برای همین خودش سرکار می‌رود و برای اینکه کمتر با انها روبرو شود تا دیروقت کار می‌کند/دیر وقت گرسنه میشود و مجبور می‌شود به ساندویچ فروشی خیابان محل کارش برود/ آنجا پدر و ماردرش را می‌بیند که دارند در ساندویچ فروش کار می‌کنند/

    می‌دونم خیلی هندی و آب دوغ خیاری شد ولی چه چاره با این طرح اولیه‌ی که شما داده‌اید! ضمنا من اگر یک طرح خوب داشتم که می‌نوشتمش!
    پاسخ:
    نه. ابدا! طرح خیلی خشک و منطقی از نقطه الف و شروع ماجرا بیان میشه تا برسه به نقطه ب. درست بر طبق زمان و توالی علت و معلول ها باید بیان بشه. تا قبل از هرکسی خودمون بتونیم طرح داستانی رو که قراره بنویسم خوب ارزیابی کنیم. اگه طرح رو با این ترتیب ننویسیم، در بررسی ضعف علیِ داستان ها با مشکل مواجه میشیم. نمیتونیم خوب بفهمیم آیا معلول ها از دل علت ها بیرون اومده یا نه. 
    فلش بک یه تکنیکه در مرحله ی روایت داستان. (بعد از اینکه طرح و خط اصلی داستان رو شکل دادیم، میریم سراغ روایت داستان و اونجا ممکنه با انتخاب روایت غیرخطی، داستان رو تعریف کنیم. با تمام جزئیاتش)

    ـ اتفاقا خیلی خوب بود. این هم یک مدل طرح است. به قول آقای محسن سلیمانی (اولین استاد داستان نویسی ما 10سال پیش) طرح لطیفه وار. آخرش مثل لطیفه شوکه ات می کند.
    ولی چیزی که ما از این تمرین ساده به قول تو آب دوغ خیاری مدنظر داشتیم با همین چند خطی که نوشتی تامین شد. مراد ما درک درست الگوی طرح نویسی بود که به گمانم الحمدلله روشن شده باشه!

    ـ ایشالله به طرح هم میرسی! پروژه نماز در انتظارته!
    سلام

    «شهاب مثل هر روز کارش طول کشید/دلش برای همسرش تنگ شده بود. پس گوشه‌ی خیابان منتظر تاکسی ایستاد تا قبل رفتن به خانه، سری به همسرش بزند/ چون دیروقت بود و محل کارش در خیابان خلوتی بود تاکسی گیرش نیامد/ رفت  تو خیابان اصلی تا تاکسی بگیرد. اما دید توی جیبش کلا اندازه چهار تا خیابان پایین تر پول دارد. خواست  کمی از راه را پیاده برود. چون مدت زیادی گذشت، احساس گرسنگی شدیدی کرد/ پس جایی را پیدا کرد و ساندویچ خورد و همان چهار تا خیابان پولش هم پرید .پس با همسرش تماس گرفت و دلتنگی اش را این طوری رفع کرد..»




    پاسخ:
    سلام

    ـ میتونم تقریبا بگم تنها نکته مثبت طرحی که نوشتی اینه که تلاش کردی روابط علی و معلولی بین وقایع رو رعایت کنی. البته تلاش کردی. اینکه بعضی علت ها (چون مدت زیادی گذشت احساس گرسنگی شدیدی کرد) آبکی هستن و خیلی نمیچسبند جای خود داره! (و یا اینکه آدمی که همینجوری بی دلیل به اندازه تاکسی چهارتا خیابون پول بیشتر نداره، بی خود کرده زن گرفته. والا)

    ـ گره هم خواستی ایجاد کنی اما به دلیل همون آبکی بودن روابط علی بین وقایع، گره و کشمکشت هم آبکی درومده. (به کار بچه های دیگه نظر بفرمایید منظورم از آبکی درومدن گره کمی مشخص میشه)

  • پلڪــــ شیشـہ اے
  • ببخشید استاد ی سوال دارم
    برای این که من این طرح چند خطی رو بنویسم باید قبلش یک داستانی رو توی ذهنم بیارم ؟! یا طرح نوشته می شه بعدش داستان ؟!
    پاسخ:
    طرح یعنی اسکلت و استخون بندی داستان. پس یقینا جایگاهش قبل از «روایت» داستانه. اینکه میگید من قبلش «داستان» رو توی ذهن بیارم یعنی همون نوشتن طرح دیگه. طرح چیزی جز این نیست که! 
    وقتی محمدطلوعی داره داستانش رو «طراحی» می کنه یعنی داره وقایع اصلی رو توی ذهنش «میسازه». یعنی داره کلیت داستانش رو شکل میده. (اینکه کی کجا بره و چه بلاهایی سرش بیاد و آخرش چی بشه)
    ولی با طراحی پیرنگ داستان، کار تموم نشده. 
    از اینجا به بعد «روایت» داستان (فصل قبل یادتونه؟) شروع میشه. باید بر اساس همین خط اصلی که طراحی شده، الگویی برای روایت انتخاب شه و داستان روایت بشه. و جزئیاتی مثل زاویه دید، توصیف، زبان، موقعیت، دیالوگ و ... اینجا به کمک داستان نویس میان تا کارش رو سر و شکل بشه.

    در ادامه این فصل انشالله قراره از این حرف بزنیم که چه چیزی به ما کمک می کنه تا بتونیم یه طرح خوب (دارای اون ویژگی های سه گانه) رو خلق کنیم. از هیچی که به طرح نمیرسیم. قطعا قبلش یه سرمایه ای میخوایم. اینکه اون سرمایه چیه رو انشالله بهتون میگم. منتظر باشید

    زهرا بیرون کلاس ایستاده بود . معلم بخاطر ننوشتن تکلیف از کلاس بیرونش کرده بود . تا تکلیفش را تمام نمی کرد  حق ورود به کلاس را نداشت . گرسنه اش بود . صبحانه نخورده بود . مادرش مریض بود و قادر به بلند شدن از تخت نبود . از معلمش متنفر بود دوست داشت سرش داد بزند و تمام موهایش را بکند چرا یکبار از او نپرسیده بود چرا مشق هایش کامل نیست ؟

    پاسخ:
    درباره این هم صحبت کردیم و مجدد باقی در حسرت این بمانند که ما چه حرفهایی زدیم!!

  • خانومـِ میمـ
  • سلامـ! :)

     

    شهاب از محل کارش بیرون می آید در حالیکه امروز کاسبی نکرده / درخشش یک شهاب سنگ را در آسمان می بیند / پول ندارد تاکسی بگیرد و مسیر را پیاده می رود به این امید که سر راه کسی او را صلواتی سوار کند / وسط راه جلوی پایش یک شهاب سنگ بزرگ زمین می خورد / هاج و واج می ماند و به هر جان کندنی هست با کوبیدن یک سنگ دیگر به آن یک تکه از آن را یادگاری برمیدارد / بخاطر تلاشش (!) گرسنه می شود و در یک ساندویچ فروشی می چپد / هرچه به مغازه دار توضیح می دهد که میتوند شهاب سنگش را بجای پول به او بدهد ، او نمی پذیرد / گرسنه تا خانه گز می کند .

    پاسخ:
    سلام!

    تنها راهی که بگیم طرح شما از لحاظ منطقی باورپذیره، اینه که بگیم یا شهاب داره خواب می بینه یا ژانر تخیلیه و داستان شما جهان خاص خودش رو داره! والا!
    همون علامت (!) که گذاشتید خیال من رو راحت کردن که خودتون حواستون هست که وقایعِ اصلی توی طرح باید دارای «علت» منطقی و باورپذیر باشند. یعنی نشون این مطلب از لحاظ تئوری در ذهن شما جا گرفته خدا رو شکر!!

    اما فقط یه مطلبی رو بگم: «افتادن شهاب سنگ جلوی پای شهاب» (فارغ از فانتزی بودنش) از سنخ «اتفاقات»ه. یعنی همون مسائلی که درست نقطه مقابل «حوادث منطقی» قرار میگیره. حوادثی که مخاطب علتشون رو در خود داستان میتونه پیدا کنه و از اینکه نویسنده به منطقشون احترام گذاشته خوشش میاد. 
    پس در خاطرتون نگه دارید که استفاده از «اتفاقات ناگهانی» در طراحی داستان چندان شایسته نیست. 

    و در آخر: متوجه شدم که دنبال ایجاد وقایع غیرمنتظره و گره اندازی در طرح داستان بودین. این خوبه. ولی چون شما متوسل شدین به حادثه های عجیب غریب کمی کارتون فانتزی شده. 
    بهتر اینه (همانطور که در ادامه فصل انشالله خواهیم پرداخت) که شما گره و کشمکش طرح داستانتون به کمک «شخصیت» ایجاد بشه. ذهنتون رو آماده کنید تا با تفصیل بیشتری درباره ش حرف بزنیم



    (ریسه رفتن از خنده)
    یعنی خلاقیتم توی طرح درحد بنزه!!!

    کافیه یه چهارشنبه سوزی و جراحات ناشی از اون توی طرح بذارم تا شب چهارشنبه سوری در قالب یکی از تله فیلمهای آبکی سیما پخش کنندش
    :)) 
    ضمن عرض پوزش بابت نبود خلاقیت ، یکی بهتر به ذهنم رسید می نویسم
    پاسخ:
    نه
    موردی نداره. برای این تمرین کفایت میکنه. من بیشتر از این تمرین هدفم جا افتادن الگوی طرح نویسیه. 
    با کیفیتش چندان کاری نداریم. برای همین خودم سوژه دم دستی ای انتخاب کردم

    ببخشید این دفعه دیگه خیلی خیلی زیاد شد :)


    شهاب تا نیمه شب اضافه کار ایستاد./ موقع خروج از شرکت نگهبان سراغ سفارش اسکناس های نو را از او گرفت./ مجبور شد امروز و فردا کند تا قضیه اخراج برادرش از بانک و خرج کردن پول نگهبان برای شهریه دانشگاه خواهرش لو نرود./اما نگهبان که تا عید فرصتش را کم می دید با او دست به یقه شد و یک هفته مهلتش داد./ چون شهاب فعلا پول کافی در بساطش نداشت به فکر قرض کردن از سعید دوستش افتاد./ولی سعید تا دو هفته بعد پول را نمی توانست جور کند./ شهاب سراغ عمه مرفهش رفت./ عمه اش شرط گذاشت که هدیه ی گردنبندی را که سرعقد به مادرشهاب داده اند به عنوان یادگاری مادرش به او پس بدهند./ شهاب بدون اطلاع مادرش گردنبند را پیدا کرد اما چون به نظرش ارزش گردنبند بیشتر از پولی بود که عمه می خواست به او بدهد گردنبند را بیعانه به طلا فروش داد./ شهاب از سعید پول را قرض کرد و گردنبند را به جای اصلیش بازگرداند.

    پاسخ:
    من تازه قضیه اسکناس نو رو متوجه شدم. حالا سوال: (نحوه تحلیل و بررسی روابط علی و معولیِ طرح داستان این شکلیه) برای اسکناس نو مگه یه نگهبان ـ دقت کنید یه نگهبان ـ چقدر پول به شهاب میتونه داده بشه که شهریه دانشگاه ازش دربیاد؟ با احتساب اینکه در چنین شرائطی یه نگهبان فوق فوقش به اندازه پنجاه هزارتومان اسکناس نو میده به شهاب (اینو گفتم که بدونید بچه هاتون اومدن خونه ما عیدی میدی خبری نیست) شهریه دانشگاه مگه چقدره که شهاب چشم دوخته به مال این بدبخت؟ پس این منطقی نیست.
    اشکال دوم: چرا شهاب نباید الان پول داشته باشد؟ (پول نداشتن توی طرح شما یه نقطه کلیدی و مهم به حساب میاد. پس باید دلیلش روشن باشه.) چون نویسنده دلش خواسته شهاب پول نداشته باشه، باید بی پول باشه؟ این کافی نیست. باید داستان جوری طراحی بشه که ما اتوماتیک بپذیریم بی پول بودن شهاب رو.
    اشکال سوم: ماجرای سعیدی که نمیتونه پول رو جور کنه اینقدرها مهم و حیاتی نیست که جزء طرح آوردین. نهایت اینکه یه اشاره می کنید به تلاش نافرجام شهاب: «بین رفقایش کسی نمیتواند کمکش کند» و ازش رد میشین.
    اشکال چهارم: چرا عمه باید این پیشنهادو بده؟؟؟! به چه دلیل؟ با چه منطقی؟
    و بعد اینکه: اگه قراره خودش گردنبند رو بده طلافروش، پس قضیه عمه میشه یه ماجرای فرعی و نباید توی طرح بیاد. چون اگه عمه هم واسطه نشه، ما میتونیم تصور کنیم که این فکر به ذهن خود شهاب برسه. 

    گره گشایی هم کمی ایراد داره. مثل فیلم بی پولیه. که من خیلی به تهش ایراد دارم. 


    البته این ایرادها بعد از اینه که من از تلاش شما برای رسوندن طرح به الگوی درست طرح، و تلاش برای ایجاد کشمکش و گره های تو در توی تشکر میکنم. 
    یعنی تلاشتون به چشمم اومد و کارتون از این نظر مورد قبوله. فقط محتواش ایراد داره که برای این تمرین موردی نداره. فقط خواستم آشنا بشید با ایرادهایی که ممکنه به طرح تون وارد باشه.
    خب چرا مسخره می کنید :))) ینی هر دفه خوندم جوابتون رو کلی خندیدم..
    بذارید توضیح بدم
    1 چون تاکسی گیرش نیامد (علت قبلی) و پرت شد توی جوب آب از کنار خیابان ایستادن پیشمان شد ( به هم مرتبط نیست؟ )
    2 ما اسمی از تهران آوردیم؟ شما گفتید شهاب تهران است؟ شما تا به حال رفاقت به خرج ندادید برای یک آدم دیگر؟ خب رفتن تا جلوی امامزاده بنزین پیدا نکردن ساندویچ فروشه خسته بود ساعت هم نزدیک 3 گفت میمونم تا صبح شه. شهاب هم دلش نیومد تنهاش بذاره . اونم خسته بود. اینا مسائل فرعی نیست؟ تازه خیلی هم صحنه دلنشینی داره آدم نصفه شبی بمونه تو حیاط امامزاده. :) خوب بود الان ولش می کرد میرفت گرگای شهر میخوردنش؟! یا آژانس می گرفت می رسید خونه تخت می خوابید یه خاطره ی خوبو از دست می داد ؟ ( خارج از شوخی باید ذکر می کردم اینا رو تا واضح شه؟ )

    و اما 3 D:
    خوابشان می برد خادم می آید بیدارشان می کند چون اذان صبح شده بود.
    ( منظورم این بود خب! می خواستم فاصله ی زمانی رو معلوم کنم. بازم اشتباس؟ )
    پاسخ:
    بله!
    اونوقت اگه این تبدیل به داستان میشد و خواننده ها اینطوری واکنش نشون میدادن به جاش اشک توی چشماتون جمع میشد (برگی از دفتر خاطرات شخصی)

    نباید جزئیات در طرح بیاد اما: چینش وقایع باید اونقدر از لحاظ منطقی قوی و محکم باشه که مخاطب همین توضیحات شما رو خودش توی ذهن خودش بیاره نه اینکه همه جا خودتون رو با سنجاق قفل وصل کنید به داستان و به صورت شفاهی براش توضیح بدین!
    مثلا: اگه شما داشتین که این شهاب با یه باند خلافکار درگیر شده و اونا قراره به هر قیمتی خفتش کنن، اونوقت دلهره شهاب توی دل منم میفتاد. اونوقت من اگه جاش باشم، یارو ـ گلاب به روتون ـ برای قضای حاجت هم بخواد ازم دور بشه همراش میرم تا تنها نمونم. اینجوری باورپذیر میشه. بدون هیچکدوم از این توضیحات. اما به طور عادی، یه مرد گنده چون شنیده اوباش یه روزی به یکی حمله کردن، الان باید اینجوری آویزون فلافل فروش بدبخت بشه؟ مطمئین شهاب توی ذهن شما پسره؟ یا نکنه توی عمرتون پسر ندیدین؟ والا!

    ما چون با موتور ساعت 3 بریم امامزاده خوابمون نمیبره نمیتونیم باور کنیم خب!


  • پلڪــــ شیشـہ اے
  • بعضی مواقع این طوری میشه. از یک سیستم دیگر برای اتصال به اینترنت استفاده کنید.
    پاسخ:
    حل شد خدارو شکر
    دیشب بالاخره
  • دبیر کارگاه
  • پنل کاربری بیان برای شما ها هم مشکل‌دار شده؟
    من هر چه می‌کنم پای کامنت‌ها نظر بگذارم نشود! چرا واقعا؟
    پاسخ:
    مشکل از نرم افزار معیوبی بود که ...
  • بانوی نقره ای
  • سلام 

    خیلی ببخشید دیر شد.

    شهاب به تازگی در یک شرکت استخدام شده/ برای اینکه لیاقتش را به پدرش ثابت کند حاضر است تا دیر وقت اضافه کاری بایستد وباوجود حقوق کمی که می گیرد اعتراضی نکند/ کسی از خانواده نمی داند که او تا دیر وقت در شرکت است و همه فکر میکنند پس از کار با دوستانش به تفریح میرود/ بیشتر شب ها به ناچار برای شام به یک رستوران ارزان قیمت میرود تا کسی شک نکند که چرا با دوستانش شام نخورده/ بیشتر پولش صرف شام و تاکسی دربستی( که به خاطر نبودن تاکسی در نصفه شب) می گیرد، میشود ، آخر ماه پول زیادی دستش را نمی گیرد/ پیش پدرش بهانه می آورد که خودش کار دارد و نمیتواند به مغازه کوچک پدر در بازار برود و کمکش باشد/ با زخم معده و زخم زبان های پدرش که معتقد است او حاضر است زیر دست هر کسی غیر از او کار کند میسازد. 

    پاسخ:
    سلام

    نکته اول رو که رعایت کردین. وقایعی که آوردین تقریبا وقایع مهم و اصلی به نظر میان.
    و کاملا مشخصه که روی روابط علی و معلولی طرح وسواس داشتین و این خیلی خوبه. مثلا وقتی توی پرانتز توضیحاتی آوردین، نشون میده براتون مهمه که حرفتون سند و دلیل داشته باشه.
    از این نظر هیچ خرده ای به کارتون نیست.
    اما درباره ایجاد گره و بر هم زدن خط ساده وقایع.
    اینجا هم تلاش شما به چشم بنده اومده. وقتی بین کار شهاب و «نظر خانواده» یه درگیری ایجاد کردین. یه چالش. یه مساله ای که پتانسیل ایجاد کشمکش رو داره....
    ولی با این حال این گره کمی شله. میدونید چرا؟ چون برای ما این سوال ایجاد میشه که «چرا شهاب برای اثبات لیاقت حتما میخواد زیردست کسی غیر از پدرش کار کنه در حالیکه این روش زودتر اونو به مقصودش میرسونه». این باعث شده که ما «دغدغه شهاب» رو جدی نگیریم. 
    البته این دقیقا موضوع ادامه بحث ما در فصل یازدهمه. پس من الان از شما انتظار این رو ندارم که طرح کاملی دربیارین. فقط خواستم یه زمینه گوشه ذهنتون ایجاد بشه که ادامه فصل رو جدیتر دنبال کنید.

    ممنون

    دلش مثل سیر و سرکه می جوشید . هر چه خواست زودتر کار را تعطیل کند نشد مشتری داشت و نمی شد . تمام فکرش پی جمله ای بود که سارا در تلفن به او گفته بود . اگر مادرش متوجه بشود چه کند ؟ کرکره مغازه را که داشت پایین می کشید چشمش به برچسبی افتاد که روی شیشه مغازه چسبانده بودند و او اصلا متوجه آن نشده بود یعنی چند نفر امروز آن را دیده بودند؟ با دست خط کج و معوج روی این برچسب های دور آبی نوشته بودند : " آقا شهاب خیلی قشنگه ! تک خوری نکنی وگرنه بد می بینی "

    کرکره را که پایین می کشید فقط عبارت " تک خوری نکنی وگرنه بد میبینی هی توی سرش دور میزد . سر خیابان فرعی آن وقت شب دیگر ماشین نمیتونست پیدا کند پس دوان دوان به سمت چهار راه اصلی رفت . ساندویچ فروشی رضا کلاغه باز بود . هم گشنه اش شده بود هم شاید می شد از رضا خبری بگیرد . به سمت ساندویچ فروشی رفت صدای لرزان سارا  و نوشته ی برچسب دور سرش دور میزدند و قلبش از دهانش داشت بیرون میزد ...


    ببخشید دیگه سعی کردم موارد را رعایت کنم ولی این وقت شب با خستگی بهترین از این نشد ... 

    پاسخ:
    سلام خانم معلم
    فکر کنم به مقداری که لازم بود پشت درهای بسته پیرامون طرح شما صحبت کردیم و الان باقی باید حسرت بخورند که آن سخنان گهربار را از دست داده اند!

    تشکر از زحمات شما
  • پلڪــــ شیشـہ اے
  • الان که نگاه کردم . نشان آبکی ترین و بی گره ترین متعلق به متن خودم هست.
    پاسخ:
    نفرمایید

    سلام و زیارت قبول


    /شهاب مثل هر روز کارش طول کشید/ مجبور شد تاکسی بگیرد آخر شبی/گوشه‌ی خیابان منتظر تاکسی ایستاد/چند قدم آن طرف تر مردجوانی دید که به نظرش آشنا می آمد/به غریبه آشنا خیره شده بود که چند تاکسی از کنارش رد شدند بدون آنکه شهاب نام مسیرش را به راننده ها بگوید/با بوق ممتد پراید سبز به خودش آمد/به محض شنیدن نام مقصدش از راننده به سمت درب جلو برای سوار شدن رفت/با خودش فکر کرد شاید با مرد به نظر آشنا هم مقصد باشند و فرصت مناسبی است برای رو در رو شدن باهم در تاکسی/به سمت درب عقب رفت/از پشت شیشه عقب چشمش به دو دختر جوان پرافاده افتاد/راننده گفت: "داآش جلدی بپر بالا که میون راه وایسادم"/شهاب مستأصل نگاهی به اطراف انداخت و خواست بیخیال این ماشین شود که مامور راهنمایی رانندگی برگه جریمه رو از شیشه جلو انداخت روی صندلی/و......



    این نوشته پتانسیل بالایی در ادامه دادن داره اما احساس میکنم هدف رعایت سه نکته بود نه داستان نویسی...

    ان شاالله مورد قبول واقع افتد

    پاسخ:
    سلام و ممنون
    عذر بابت تاخیر. به شما که رسید سیستم ما قاطی کرد! (بس که سنگین بود مطلب تان)

    شما به درستی اشاره کردین که هدف ما داستان نویسی نیست، بلکه میخوایم یک طرح داستان را با رعایت سه نکته بنویسم. حالا یه تست روی متن شما:
    همین الان اسلش ها را بردارید از بین جمله ها، چه اتفاقی می افتد؟ تقریبا هیچ اتفاقی نمی افتد. این یعنی متن شما یک بخش از «داستان» شماست. نه «طرح داستان» شما. 
    در نکته شماره «یک» این مطلب بیان شد که طرح «مجموعه ای از مهمترین و اصلی ترین وقایع» داستان است. درست مثل همان وقت که مادرتان قسمت دیشب «همه چیز آنجاست» را ندیده و شما خلاصه اش را در حد سی ثانیه برایش تعریف می کنید. با تاکید بر وقایع اصلی. که سعی میکنید علت ها رعایت شود. «چون فلان شد، در نتیجه فلانی بهمان کرد»
    پس ما از طرح یک داستان انتظار داریم اول و آخر ماجرا را تاحدودی برایمان روشن کند. بفهمیم منطق کل جریانات اصلی داستان چیست. 
    اینجاست که به هیچوجه، دیالوگ در طرح داستان معنا ندارد. همه متن بلندبالای شما [که بخشی از طرح است و به سرانجام هم نرسیده] با الگوی طرح خلاصه میشود در این یک خط: شهاب وقتی منتظر تاکسی گوشه خیابان ایستاده بود مردی را دید / چون به نظرش آن مرد آشنا بود همه حواسش به او جلب شد / پس وقتی تاکسی جلویش ایستاد دست دست کرد / در نتیجه پلیس ماشین را جریمه کرد

    هرچه غیر از این در متن شماست جزئیاتی است که در «طرح» باید حذف شود. وقتی ما طرح داستان را قبل از شروع داستان نویسی مهندسی می کنیم به جزئیاتش فکر نمیکنیم. وقایع اصلی را با منطق و رعایت سلسله علت و معلولی میچینیم کنار هم. بعدا در زمان «روایت» (نگارش) داستان شاخ و برگش را زیاد میکنیم
  • پلڪــــ شیشـہ اے
  • سلام علیکم

    شرمنده دیر شد

    شهاب برای تامین پول دارو ی مادر اضافه کاری می ماند/ حسابرس ثانی مثل همیشه وقت تحویل گرفتن صندوق به خاطر بی حواسی او را معطل می کند/ وقت دارو های مادر داشت می گذشت و کسی خانه نبود / منتظر تاکسی بود/ توی خیابان سگ هم پرسه نمی زد چه رسد به تاکسی کل خیابان تاریک است/ یک ساعت این پا و آن پا می کند، به ظرف خالی ناهارش نگاه می کند/ بچه ها تازه از شرکت می زنند بیرون و به او هم پیشنهاد میدهند تا بروند دور همی فلان رستوران و غذایی بزنند. یاد داروهای مادر می افتد، لبخند می زند و می گوید که کاملاً سیر است. / صدای معده اش در آمده/ به دوستش حسن فست فود زنگ می زند و می گوید که بیست دقیقه دیگر پای پیاده به او می رسد دو تا فلافل بپیچد.

    پاسخ:
    و علیکم‌السلام

    یه نکته‌ی فرعی خانم سلطانی! 
    ـ از اونجایی که «طرح» یک اسکلت خشک و منطقیه، نیازی نیست وقتی دارید طرح یک داستان رو ارائه می‌کنید از توصیف یا دیگر ابزارهای زبانی استفاده کنید. مثلا «توی خیابان سگ هم پرسه نمی‌زد چه رسد به تاکسی» لحنِ مناسبِ روایتِ داستانه، نه ارائه‌ی طرح داستان. پس این جمله و جمله‌ی قبل به راحتی می‌تونه این‌طور خلاصه بشه: «چون دیروقت بود هیچ ماشینی در خیابانِ تاریک عبور نمی‌کرد»

    ـ «یک ساعت این پا و آن پا کردن و نگاه کردن به ظرف خالی» واقعا جزء اتفاقات مهم داستان نیست. [یعنی این جمله با بند شماره یک سازگاری ندارد]

    ـ اتفاقا کار شما [برخلاف کامنت دوم‌تان] گره و کشمکش دارد. 
    گره اصلی: «بیماری و نیازِ مادر به دارو»
    کشمکش: «ترجیح دادن نیازِ مادر یا توجه به گرسنگی؟»

    چیزی که طرح شما رو کمی با مشکل مواجه کرده اینه که هنوز براتون مشخص نیست «وقایع اصلی» کدومه. سرندی که دست گرفتید سوراخ‌هاش بسته‌است و ناخالصی‌ها رو غربال نمی‌کنه. کمی باید منطقی‌تر به قضیه نگاه کنید و واقعا روابط علی و معلولی رو کشف کنید و مهم‌ترین وقایع رو بر مبنای همین گره و کشمکشی که بهش رسیدین چیدمان کنید.

    سلام . 
    خودتون گفتید بخیل باشیم :)

    «شهاب مثل هر روز کارش طول کشید/ گوشه‌ی خیابان منتظر تاکسی ایستاد/ 
    چون دیروقت بود تاکسی گیرش نیامد/ یک ماشین با چندتا جوان از کنارش رد شد که با یک جیغ بلند او را توی جوب پرت کردند / ناامید و عصبانی شد و پیاده زد به راه / یادش افتاد به خاطره ی چند شب پیش همکارش از حمله ی اراذل / ترسید و تنها چراغ روشنی که آن دور و بر می دید مال ساندویچ فروشی بود / داخل شد و بهانه ای پیدا کرد برای چند دقیقه آرامش / ساندویچ فروش گفت دارد تعطیل می کند و وقتی قیافه ی آویزان شهاب را دید دلش سوخت/ شهاب شروع کرد به خوردن و فروشنده هم به جارو کردن مغازه / در همین حال با هم صحبت کردند و کمی صمیمی شدند/ موقع رفتن شهاب سراغ آژانس را می گیرد اما مغازه دار می گوید با موتور می رساندش/ با هم سوار می شوند / موتور وسط راه بنزین تمام می کند / با هم می کشانندش تا جلوی امامزاده ای که خیابان بعدی بوده و توی حیاط کنار هم دراز می کشند و حرف می زنند تا خوابشان می برد/ با صدای خادم امامزاده بیدار می شوند / صدای اذان صبح می آمد. »
    پاسخ:
    سلام
    خوب است این استراتژی را در طرح نویسی دنبال می‌کنید.
    نکته‌ی کلی: کار شما از این نظر قوت دارد که 1ـ الگویِ علی معلولی را رعایت کردین. (یعنی سعی کردین سلسله‌ی وقایع هر کدام از دل قبلی بیرون بیاید) و 2ـ کارتان را با گره و کشمکش عجین کرده‌اید و فراز و نشیب‌ داده‌اید به وقایع.

    اما ایرادات:
    ـ چون پرت شد توی جوب آب تصمیم گرفت پیاده بزند به راه؟ [ایراد منطقی و ضعف در علت]
    ـ کسی خونه‌ش توی تهران باشه، وسط راه بنزین تموم کنه باید همونجا بگیره بخوابه؟؟! شما موتور دارید؟ شما تابحال بنزین تموم کردین؟ [ایراد منطقی: این اتفاق از دل یک علت منسجم بر نیامده]

    ـ اینجا که رسیدین انگار یادتون رفته دارید طرح می‌نویسید: «صدای اذان صبح می‌آمد»!  دارید داستان‌سرایی می‌کنید الان؟ این جزء طرحه؟ اگه می‌خواستید ادامه بدین احتمالا می گفتید: و گنجکشک‌ها جیک جیک کنان فضای امامزاده را معطر کرده بودند! آه! دو مرد بیچاره بدون بنزین [برقا رو خاموش کنید...]
    سلام
    به به فصل جدید :)

    فکر کنم خیلی طولانی شد :)))

    شهاب با درگیری لفظی با کارفرما از سرکارش بیرون می آید/چون عصبانی است بی محابا بر سر پیچ خیابان منتظر تاکسی می شود/ یک ماشین به شهاب می زند/ ماشین نمی ایستد و راننده گازش را می گیرد و می رود/ یک نفر به شهاب کمک میکند تا بلند شود/ اتفاقی برای شهاب نمی افتد جز خراشی روی دست، همانطور که روی جدول کناری نشسته است چشمش به ساندویچی روبرو می افتد/ می رود که ساندویچ بخرد متوجه می شود کیفش را همان مرد که به او کمک کرده زده است/ با هزار تومنی که توی جیب دارد سوار تاکسی می شود و تا نزدیکی خانه می رسد/ بقیه مسیر را هم پیاده می رود
    پاسخ:
    مثال شما خیلی ساده بود اما به چیزی که مدنظر این مثالِ ساده بود خیلی خوب نزدیک شدین. بیشتر به این خاطر که سعی کردین الگویِ علی و معلولی طرح رو با همون جملات کوتاه رعایت کنید. پس گره‌ و کشمکش توی کارتون خوب دیده می‌شه و جاش مشخصه. 

    یه توضیح: همان‌طور که در کامنت قبلی در پاسخ به خانم دریاباری عرض شد، پناه بردن نویسنده به «اتفاقات» ناگهانی (مثل تصادف) خوب نیست. چون روابط علی و معلولی رو زیرسوال می‌بره. اما: شما روش درست استفاده از تصادف رو به کار بردین. «چون عصبانی است» و حواسش جای دیگری است تصادف می‌کند. اینجا علت تصادف کردن توی طرح لحاظ شده. پس خوبه.

    ـ به اینکه یه دفعه بعد از تصادف احساس گرسنگی می‌کنه می‌شه ایراد علی معلولی وارد کرد. (علت گرسنگی چیست؟)

    ـ این نمونه‌ی خیلی خیلی خوب برای ایجاد گرهِ فرعی (و کشمکش) از دل گره اصلی بود: کیفش را همان مردی که به او کمک کرده برده. 
    منِ خواننده حتی با همین مثال ساده در این تمرین ساده‌ حس از شوکه شدن بهم دست می‌ده با این اتفاق! این یعنی خاصیت دیوانه کردن مخاطب! خیلی خوب بود این قسمت از متن‌تان. خیلی. من دقیقا همین را می‌خواستم. 
    سلام
    ببخشید زیاد شد:)

    شهاب کارش تا نیمه شب طول کشید. موقع خروج از شرکت مجبور شد یواشکی از در بیرون بزند تا نگهبان سراغ اسکناس های نویی را که  به برادر شهاب سفارش داده بود نگیرد.

    در خیابان منتظر تاکسی ایستاده بود  که احساس گرسنگی  کرد و یادش آمد که کیف پولش را کنار ساندویچی که همکارش سر شب برایش خریده که در کشوی میز جا گذاشته

    بخاطر کیف پول به دفتر کارش برگشت و در مواجهه با نگهبان امروز و فردا کرد و برای حفظ آبرو چیزی از قضیه اخراج برادرش از بانک و خرج کردن پول نگهبان برای شهریه خواهرش نگفت

    اما نگهبان با او دست به یقه شد و پولش را خواست. شهاب به خانه که برگشت به فکر رو زدن به عمه مرفهش افتاد اما مادرش با فهمیدن ماجرا، قبل از آنکه شهاب به عمه زنگ بزند،  با نگهبان تلفنی حرف زد و با گفتن قضیه ی اخراج پسرش از بانک ، مهلت گرفت.


    پاسخ:
    سلام. من مشکلی با زیاد بودنش ندارم. اما اصولا طرح یه داستان کوتاه رو باید بشه توی سه چهار خط جمع کرد. اگه بیشتر بشه یعنی یه جاش ایراد داره! [مثلا حوادثی که جزء حوادث مهم و اصلی نیستند جا شدن توی طرح]

    ـ‌ به‌نظرم گره این طرح جاییه که شما بردینش توی حاشیه! قضیه‌ی پول و ... [از به خاطر کیف..تا .. شهریه‌ی خواهرش] که مخصوص با قضیه‌ی عمه مرفه و ... ادامه‌اش دادین. نتیجه اینکه وقتی این می‌شه وقایع اصلی، قضیه‌ی ساندویچ و با تاکسی برگشتن و گرسنه شدن و ... همه می‌شن وقایع فرعی. همون شاخ و برگ‌های اضافی که شما نباید جزء طرح حساب‌شون کنید. [تهش اینکه: چون کیفش رو جا گذاشت مجبور شد برگرده که باز می‌دونید چه اشکالی به طرح‌تون می‌گیرم؟ طرح خوب طرحیه که حتی یه دونه اتفاق ناخواسته هم توش نباشه. وقایع اتفاقی (مثل اینکه اتفاقی کیفشو جا گذاشت و اتفاقی فلانی رو دید و اتفاقی تصادف کرد و ...) نقطه‌ی مقابل روابط علی و معلولی در داستان حساب می‌شن و رفتن سراغ‌شون به معنای ضعف نویسنده در طراحیِ مناسب وقایعه]

    ـ اگر ساندویچ داشته سر شب چرا نخورده و الان گرسنه‌ش شده؟ [این می‌شه مدل ایراد گرفتن به روابط علی و معلولی]

    ـ به‌خاطر ایراد اول من نمی‌تونم دقیقا بگم کشمکش ایجاد شده یا نه. اول باید گره اصلی روشن بشه و بعد بر اساس اون کشمکش و نهایتا گره‌‌گشایی صورت بگیره.


    باتشکر
  • طاهر حسینی
  • سلام

    یک شب ساندویچ فروشی شهاب زیاد شلوغ شد و او مجبور شد تا آخر شب بماند/ چون مواد اولیه کم آورد از گوجه ها و کلم های توی سطل ریخته بود هم استفاده کرد/ شب که می خواهد به خانه برگردد  به دلیل دیروقت بودن تاکسی پیدا نمی کند/و چون ممکن است بی هوش شود مجبور می شود غذا پیدا کند/و در آن وقت شب تنها جایی که پیدا می کند ساندویچ فروشی خودش است/
    پاسخ:
    سلام
    طاهر ممنونم۰ تلاشت خوب بود و یه پیچی به طرح ساده اولیه دادی اما گرهی که اخر کار اوردی کشمکش ایجاد نمیکنه۰ بهتر اینه که گره رو اول کار ایجاد کنی و بجای باز کردن سریع گره هی گره های ریزتر بندازی توی کار تا کشمکش و تعلیق قویتر بشه و بعد اخر کار گره گشایی اتفاق بیفته چیزی که الان ساختی به کمک یک روایت شکسته میتونه گره و تعلیق رو اول داستان بسازه اما اگه فقط طرح و بررسی کنیم منهای پتانسیل روایت گره سرجاش نیست

    مشارکت

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی