حیاطخلوت |قراراول
بسمالله| حیاطخلوت
داشتم با داستان «مرد پشت شیشه» کلنجار میرفتم یکهو چشمم افتاد به در حیاطخلوت. بازش کردم. یه حیاط دویست سیصدمتری، با کلی دار و درخت، از بیدمجنون گرفته تا کاج و اقاقیا و ... وسطش یه آبنما و زیرسایهی درختهاش سه چهارتا آلاچیق... بساط چای و منقلِ کباب و ... هم به راه.
خلاصه اینکه باغیه برای خودش. این بود که حیفم اومد هر چندفصل یکبار جمع نشیم توی این حیاطخلوت و حیات کارگاه رو زندهتر نکنیم.
(البته ناگفته نماند توی این حیاطخلوت آلاچیق بانوان محترم و آقایان ارجمند کمی از هم فاصله داره. و اول اذان، نمازجماعت هم برگزار میشه)
موضوع صحبتش با من، تبادل نظر و تنقلات و گپوگفتش با شما.
یک| هدیه
اول از همه یادگاری قرار اول که باتلاش یکی از بچههای سختکوش کارگاه بستهبندی شده:
«یادگاری قرار اول»
دو| ارزیابی
نمیخوام ارزش کار رو پایین بیارم اما بهنظرم نباید خیلی از ماحصل تمرین کارگاهی «مرد پشت شیشه» راضی باشیم و نباید خودمون رو توی این سطح نگه داریم. محصول کار بد نبود اما واقعاً میشد خلاقانهتر از این باشه. بیشتر بچههای کارگاه محتاطانه وارد عمل شدند و هر از گاهی مسیر داستان میافتاد توی وادیهایی که چرخ ماجرا قفل میشد.
در هر صورت جای شکرش باقیه که نگاههای خلاقانه نهایتا روی هم جمع شد و ماجرای «مرد پشت شیشه» به هر زحمتی بود به سرانجام رسید.
سه|آشپزهای ماجرا
ـ بدون شک فقط یه فرد با تجربه مثل خانم معلمه که میتونه اینجوری یه «زخم» بندازه زیر گونه «مرد پشت شیشه». خانم معلم یه نقش اساسی هم داشت. جرقهی «آشنا» بودن مرد غریبه که در ادامه تبدیل شد به اصلیترین قضیه داستان.
ـ آقاطاهرِ حسینی عزیز ثابت کرد وقتی بساط خلاقیت در میون باشه، قلمش نترسه و کم نمیذاره. «توصیف مرد غریبه» ، و قضیهی «خواهر نامرئی». البته یه جاهایی تلاش داشت قصه رو به سمت و سوی متفاوتتری ببره ولی بقیه باهاش همراه نشدن.
ـ پایای عزیز که پا یا پای تا آخر قضیه همراه بود و خیلی دلسوزانه تلاش داشت از کلیشه شدن ماجرا جلوگیری کنه و شجاعانه روی بخشی از نوشتهها خط بطلان کشید و تبدیلشون کرد به «خیالات جهان». کسی وسط شلوغیها به «در قفل نشده ماشین»که پایا زحمتش رو کشیده بود توجهی نکرد. که ظرفیت داشت قصه رو عوض کنه و به سمت دیگهای ببره.
ـ م.پرند یکی از فعالترین اعضاء این تمرین بود و کارش مثل آقاطاهر یه امتیاز داشت. اینکه به اطلاعات داده شده دیگران و مدل نوشتن گروهی خیلی وفادار بود و تلاش میکرد از کوچکترین اتفاقاتی که مطرح میشه استفاده کنه و به خلاقیتش جهت بده (روحیهای که برای نوشتن گروهی خیلی ضروریه)
ـ س.م درست اون لحظههایی که میخواست زیرآب بعضی چیزها زده بشه میومد وسط و سعی میکرد از خط سیرداستان مراقبت کنه. اینکه مرد غریبه توی اون تماس تلفنی عجیب قراره چی بگه تصمیم آسونی نبود. انتخاب س.م باعث شد جهان برگرده پیش مرد غریبه.
ـ فاطمه خانم نمونه بارزی برای تحول بودند. ابتدای تمرین کمی محتاط ولی آروم آروم به نقطهای رسیدند که جهان رو تبدیل کردند به یه «نویسنده». پس نقش بزرگی رو ایفا کردند در هویت قصه.
ـ سربازشهاب عزیز و پرانرژی دو تا رکورد به نام خودش ثبت کرد: بیشترین تعداد جملهها (11تا) و کوتاهترین عبارتها. عامل فرار کردن جهان هم خود شخص شخیصش بود. آخر کار هم میخواست جهان رو تبدیل کنه به مسافرکش اما موفق نشد.
ـ محتسب بزرگوار احتمالا توی فصل دیالوگ (اگه عمری بود و خدا خواست) بتونه خودی نشون بده (چون نگاهش به گفتوگو، نگاه روانیه) توی این فصل هم یکی از عاملین توهمی بودن ماجراها برای جهان بود.
ـ خانم هوالعشق قطعا حضور داشتند. (مخصوص با اون تیتراژ هنریشون) اما انگاری بیشتر ترجیح میدادند بقیه رو نگاه کنند و بهنظر میرسید با اون عبارت «از خواب پرید» قصد ایجاد فتنه در ماجرای مرد پشت شیشه رو داشتند. خلاصه اینکه این حضور قدردانی میطلبد. اما هنوز انتظار از مشارکت پررنگتر باقیاست.
ـ خارجازچارچوب یهبار اومد یه جمله دربارهی «تپهجنی» ها گفت و رفت. بماند که پی قضیه رو نگرفت که چه بلایی سر جهان اومد به خاطر این قضیه جنیبودن اما خب ذهن داستانی و خلاقانهش اینجا خودش رو نشون داد که با یه جمله میشه چه ظرفیتی رو به یه داستان اضافه کرد.
ـ از آقا رضا، و خانمها پوپک، احلام، خیال رنگی، مهجبین چشمانتظار یاری بیشتر از اینها بودیم ...
ـ خانم ماه سیه (که البته گفتن چند روزی نبودن) و سمیرا و جناب کمالآبادی مشارکت کوتاهی داشتند. امید که بیشتر شود.
ـ خانم نگار که ظاهرا تازه به جمع کارگاه پیوسته (و یه خوش آمدگویی طلبکارند از همه)، یک کامنت چند جملهای آخر کار اضافه کرد و ضمن اینکه مرد غریبه شد «رضا»، سعیش این بود که از همه اطلاعات وارد شده به قصه استفاده کنه. تلاش و اقدام خوبی بود و تحسینبرانگیز. این کامنت با تغییراتی به ماحصل کار اضافه شد (قطعه یک همین پست)
ـ پشت تریبون این حیاطخلوت از همهی شما که قلم زدید، و همهی آنها که در سایه بودند تشکر میکنم. و اگه نکتهای چیزی جا موند تذکر بدید و دربارهش حرف بزنید.
چهار | امابعد...
طبق قولوقرارهای قبلی، از فصل بعد فضای کارگاه داستانیتر میشه. (انشالله) زحمت و سختی کار هم بیشتر. تمرینها دقت و حوصلهی بیشتری میخوان و نیازه که روزانه یه وقتی بهشون اختصاص داده بشه.
من شخصاً به آینده این کارگاه امید دارم اما از یه چیزی مطمئن نیستم.قطعا همهی شما مثل من درگیری و مشغلهزیاد دارید و این باعث میشه که ندونم تا چه اندازه حال و حوصلهی ادامه دادن کار رو دارید.
محض همین گفتم از فرصت پیش اومده و این دورهم نشستن کارگاهی (حسن) استفاده رو کنم و حرف دل و منطقتون رو دربارهی حضورتون توی فصلهای بعدی بشنوم.
اینکه الان به نتیجه برسیم کارگاه رو متوقف کنیم، بهتره از اینکه بعدها وسط کار یکیدرمیون بیایم و بدون جدیت مشارکت کنیم. پس حرفها، پیشنهادها و فکرها رو صریح و شفاف مطرح کنید. بسمالله...
- ۹۲/۰۷/۱۸