دوشنبه, ۹ تیر ۱۳۹۳، ۰۲:۵۷ ق.ظ
بسمالله| توصیف در داستاننویسی!
اگر داستاننویسی یک ساختمان باشد، عناصری مثل «شخصیت»، «پیرنگ (طرح)»، «زاویهی دید»، «موقعیت» و ... حکم سفتکاری را دارند و عناصر دیگر مثل «زبان»، «ریتم»،«دیالوگ»، «توصیف» و ... میشوند نما و ظاهر این سازه.
اینکه نظم و ترتیب کارگاهمان در معرفی این عناصر چیست را فقط خدا میداند و احتمالاً دبیرِ خودرأیِ اینجا. به هر رو خواستم بگویم موافق این نیستم که حتماً باید از مراحل سفتکاریِ داستان شروع کنیم و آرام آرام برویم سراغ عناصر زینتی و ظاهر داستان! آن منطق فقط مال ساختمانسازیاست، نه داستانپردازی.
بنابراین، حالا که صحبتمان از «شخصیت» و حواشیاش(فصلهای چهار،پنج، شش) به ته رسیده، میرویم سراغ یک عنصر «زینتی» در داستان.
توصیفِ داستانی چه هست و چه نیست؟
خیلی از ما تا اسم «توصیف» به میان میآید، یاد تمثیل شاعرانه میافتیم! چیزی که در داستان به رسمیت شناخته نمیشود و به شدت باید از آن پرهیز کرد. توصیفِ داستانی را اگر خلاصه کنیم میشود این: «بیانِ (روایت) به شیوهای متفاوت»
متفاوت یعنی، ابتدا تلاش میکنیم پدیده را نه آنگونه که همه میبینند ببینیم و بعد این نگاه متفاوت را به مخاطب منتقل کنیم.
پس ما (نویسنده) به جای توضیح دادن مستقیم پدیدهها، آنها را «توصیف» میکنیم تا خواننده هنگام خواندن متنمان مجبور شود تخیلش را کمی به کار بیاندازد و منظور ما را «کشف» کند. و شما که خودتان خواننده بودهاید و یقیناً میدانید این «کشف» چه لذتی را به خواننده میدهد.
خواننده محتاج «کشف» کردن است و این هنر نویسندهاست که همزمان نه او را گیج و خسته کند (به مانند تمثیلات شاعرانه که معمولا با ابهام همراهاند) و نه لذت کشف را از او بگیرد (اینکه روایت مستقیم و عادی باشد)!
پس:
راوی داستان به جای اینکه مستقیماً توضیح بدهد که «فریدون از اینکه زن همسایه را با مریم اشتباه گرفت و شاخه گلش را به او تعارف کرد خجالت کشید و سرخ شد» ،از تکنیک و ابزار زینتی «توصیف» استفاده میکند و میگوید:
«فریدون وقتی فهمید گل را اشتباهی به زن همسایه تقدیم کرده، دعا کرد در همان لحظه زلزلهای سیلی یا طوفانی بیاید و همهی شهر با آدمهایش نابود شود و هیچ اثری از او و شاخهگلش باقی نماند»
(دقت کنید که در این مثال حالت خجالت کشیدنِ فریدون با توصیف داستانی همراه شده است)
جمعبندی:
ـ این مدل توصیف کردن ممکن است متن عادی ما را طولانیتر کند. اشکال ندارد!
ـ به تفاوت چیزی که در داستان به آن میگوییم «توصیف» با چیزی که در شعر «تمثیل» نامیده میشود دقت کنید! (پیچیدگی بیشتر و محرک احساس بودن تمثیل شعری / معماگونه بودن و قابل کشف بودن توصیف داستانی)
ـ خیلی وقتها برای توصیفِ داستانی از کلمات «مثل»، «مانند» و ... استفاده میکنیم. ایرادی ندارد اما خیلی قشنگ نیست!
ـ توصیف، زینت است. ادویه است. نمک است. ناگفته پیداست که مقدارِ لازمِ نمک را حجم و نوع آش مشخص میکند. کم یا زیاد شود، آش را باید ریخت دور!
ـ نگاه متفاوت و خلاقانه، لازمهی توصیف داستانیاست: مثلاً اثر فرورفتگی و کوبیدگی پایهی مبل را توی موکت میتوان یک اتفاق ساده دید و گفت: «موکت از فشار پایهی مبل کوبیده شده بود» اما همین را میتوان متفاوت دید، به مبل جان بخشید و موکت را تنها یک موکت ساده ندید و اینطور روایت کرد: «رد پای مبل روی موکت، مثل جای پای مردی تنها در زمینی برفی...»
کارگاه توصیفسازی| قدم زدن زیر آسمان توصیف!
خدا بخواهد چند قدم را برای تمرین توصیف با هم (خیلی فشرده و سریع) مرور میکنیم.
(فعلا قدم اول را اینجا میگذارم و بعد که مشارکت فعال بچهها رویت شد، قدمهای بعد اضافه میشود و پروندهی فصل هفتم و توصیف داستانی را سربلندانه میبندیم)
قدم اول:
از هر منبعی که دسترستان بود (کتاب، مجله، PDF، اینترنت ...) یک نمونه برای توصیف داستانی و یک نمونه برای تمثیل شاعرانه پیدا کنید.
قدم دوم:
ُحالا نوبت خودتان است که توصیف کنید. قبلا گفته شد که توی داستان میتوان هر چیزی را توصیف کرد. دایرهی چیزهای توصیفکردنی زیاد است. کمی فسفر سوزاندم و مهمترین مواردی را که قابل توصیف کردن هستند در ضمن سه مورد «توصیف یک شخصیت»، «توصیف یک موقعیت» و «توصیف یک حالت» دستهبندی کردم. (یعنی شاید بتوان دستهبندی بهتری ارائه کرد. اما به نظرم این تقسیم بدی نباشد)
پس: سهم هر نفر سه توصیف است. توصیف یک شخصیت، توصیف یک موقعیت، توصیف یک حالت!
اما روش کار:
ابتدا با کامنت «من آمادهام» اعلام حضور میفرمایید. کلیت شخصیتی که باید در «دو خط» توصیفِ داستانی کنید از طرف دبیر کارگاه اعلام میشود. توصیفِ شخصیت که تمام شد، به ترتیب «موقعیت» و «حالت» مورد نظر دبیرکارگاه را هم توصیف میفرمایید!
قدم آخر:
توصیف را میخواستم توی سه فصل جدا بگویم، اما به رسم «فشرده بودن» دوره، خلاصه شد توی سه قدم در فصل هفتم.
حالا دو قدم از آن سه قدم گذشته. قرار بود سومین قدم بحثی باشد از (توصیف در حرکت) که چون میدانم خسته شدهاید از توصیف کردن، میگذاریمش برای یک وقت دیگر و یک فصل دیگر.
به جایش، برای بچههایی که زود کارشان را تحویل دادهاند، محض اینکه بیکار نمانند و (به سرباز شهاب استرس وارد نکنند) و از لحظههای ماهرمضانشان داستانیتر استفاده کنند، آخرین تمرین این فصل را اینطور رقم میزنیم:
«بگردید توی کتاب خدا، از زبان خدا توصیفِ داستانی پیدا کنید» (هستها. خوب بگردین هست. زیادم هست)
اگر اشکالی ندارد، جسارت میکنم و ازتان میخواهم ثواب این تمرین را هدیه کنید به روح «شهید علی هاشمی»
پاسخ:
سلام
اگه توضیح هم ندی، سه نقطهی بعد از سلامت بهوضوح توصیفگر این بود که «وای چقدر دیر اومدم برای تکمیل تمرین. چقدر بد شد که نتونستم زودتر بیام. وای از همه عقب موندم. وای!»
.
تا «پایان قضیهی گره کور خیلی خوب بودا»
ولی
«دستوپایش شل شده بدتر» [بیشتر تاکیدم روی کلمهی صاف و مستقیم «بدتر»] رو نمیدونم کجای دلم بذارم!!
پاسخ:
ممنون.
بله. هنوز اینقدر حواس برای ما پیرمردا مونده شکر خدا!! [مثلا این جمله نشانهی حواسجمعی دبیرکارگاه بود]
پاسخ:
منظور بدی نداشتما!!
احتمالا منظور خانم معلم هم همین آیه بوده. که عجب توصیفی است.
پاسخ:
شخصیت «خانم میم» (اون پسر 70 کیلویی)
موقعیت: توی مسابقهی دو مدرسه شون شرکت کرده. از همه عقب افتاده و فقط یه پسر چاق دیگه مثل خودش هست که ازش یه متری جلوتره. چون دلش نمیخواد نفر آخر بشه تصمیم میگیره با تقلید از صدای بتمن (امیدوارم شنیده باشید صداشو تا توی توصیف درش بیارید) پسر جلویی رو تهدید میکنه و بهش میگه اگه سرجات نایستی با اسلحهم کورت میکنم. پسر جلویی بر میگرده یه مشت بهش میزنه و با سرعت بیشتری میدوه. شخصیت مورد نظر ما از ضربهای که میخوره پاهاش به هم گیر میکنه و ولو میشه روی زمین.
حالت: اولش «خستگی و تلاش برای برنده شدن» بعدش «تلاش برای ترسناک بودن» و بعدش «نا امیدی و حس شکست»
پاسخ:
«اساسی» داستانی نیست. این رو مفصل توی فصل «زبان داستانی» باید دربارهش حرف بزنیم.
عجالتاً اینکه خیلی کلمهی بیخودی بود. :))
پاسخ:
مثالتون از سورهی مبارکه عنکبوت خوب و مفید بحث مورد نظر ما بود.
مثالهای قبلی هم تشبیه و تمثیل داشت ولی کمتر پیچش توصیفیِ توش بود.
پاسخ:
با تمرین زیاد و کمکم رفع می شه.
یه فصل «زبان داستانی» انشالله داریم. اما نه به عنوان ویرایش!
در نظر گرفتن همهی نکتههایی که توی فصلهای کارگاه با هم کار میکنیم شما رو تبدیل میکنه به یه ویرایشگر خوب داستانهاتون.
میدونید. الان برای ما مهم اینه که اون «متفاوت دیدن» رو برای خودمون نهادینه کنیم. همونطور که تو سوال و جواب چندتا از بچهها مطرح شد، تمرین این فصل برای توصیف کمی با اغراق همراهه و این عادیه.
قطعا اگر این متن سرباز شهاب و متنای دیگه میخواست توی یه داستان به کار بره، این گیر رو داشت که زیادی یه موقعیت رو پیچیده کرده. ولی هر توصیف به تنهایی اونقدرها پیچیده نیست.
شما یه مرحلهی دیگه هم دارید ها.
شخصیت خانم پلک شیشهای رو باید کار کنید:
موقعیت و حالت: قراره از بازرسی شرکت نفت بیان پمپبنزین و رئیسشون غدقن کرده از صبح که سیگار بکشه. حال خوبی نداره، بیحوصله و کلافه است و نمیتونه از روی صندلی بلند بشه. یه زن همینطور که نشسته پشت فرمون میاد توی جایگاه و بهش میگه براش بنزین بزنه. به زن محل نمیده و میگه خودت پاشو بزن. زن دستش رو میذاره روی بوق و یه بوق ممتد و طولانی میزنه. شخصیت ما از کوره در میره چوبدستی کنار ستون رو بر میداره و محکم میکوبونه روی شیشهی ماشینِ زن و شیشه کامل میاد پایین.
پاسخ:
زیاد بنویسید، با دقت داستان بخوانید. زیاد توی ذهنتان با دیدهها کلنجار بروید. صد برابر بهتر همه چیز را ویرایش میکنید
پاسخ:
اینم خوب شد.
یه پیشنهاد ویرایشی: [دلیل اصلی این ویرایش کنار هم قرار گرفتن دو «بود» در یک جمله است. و این احساس که شاید اشاره نکردن مستقیم به خود زلزله، باعث تفاوت نگاه به قضیه بشه]
«خنده دانشجوها مثل گسلی بود که درست زیر آسمانخراش غرور او داشت تکان میخورد» (این توصیف برای غرور و توصیف بعدی برای عصبانیتش کفایت میکنه)
«اگر اژدها بود، آن لحظه بدون شک از دهانش آتش بیرون میآمد و تمام موجودات زندهی آن حوالی را به خاکستر تبدیل میکرد»
در مجموع کار شما قبول افتاده است و میتوانید بروید تمرین سوم
پاسخ:
سلام
خیلی خوبه که اینقدر دقیق بودین روی توصیفتون.
اگه همین معانی رو با گویایی و روانی بیشتری بیارید، کاملا ابهامش از بین میره و مخاطب به مقصود شما پی میبره.
پاسخ:
«عالی»
نکات ویرایشی:
دلش می خواهد از دستش صاعقه بیرون بزند و ملت هوادارانِ بِرد را که مثل دیوار قلعهی فلان راه او را بستهاند [ما نیاز داریم توی موقعیت بدونیم این مردم کی هستند و چرا اینجان. درسته؟ اون قلعه میتونه متعلق به یکی از قلعههای ارباب حلقهها باشه]، بپاشد به در و دیوار اطراف پخش زمین و آسمان کند. [دیوار یه بار استفاده شده] یا مثل مرد عنکبوتی تار بیاندازد و "برد" را بگیرد و بکشد سمت خودش. یا هالک باشد تا یک نعرهای اساسی[این کلمهاست که انتخاب کردی؟؟ اساسی؟؟؟ تهش اینه که بگی گوشخراش، یا گوشکر کن] بزند و مردم به جای وِزوز و غرغر، خودشان از هیبتش بترسند و بروند کنار. جان میدهد تا برسد به او اش. انگار رسیده به آن حروف سفید و بزرگ وسط چمن و درخت تپهی معروف "holly wood" را فتح کرده.[ این تپه اونقدر معروف هست که یه اشارهی کوچیک یادآورش باشه. از همون جزئیات و فرعیاتیه که نیازی نیست وقت مخاطب رو با توضیح دادنش بگیری].
کاغذ را میدهد دستش به او و به آنی نکشیده [من باشم مینویسم: و در چشم به همزدنی] "برد"می شود شکل آکیلیسی که به اش گفته باشند این بخت برگشته، پسر خاله اش را کشته. کاغذش [به دست قهرمان هالیوودی] پاره میشود و قیافه اش می شود [شبیه] جان واتسن وقتی به پایین پریدن شرلوک از سقف بیمارستان و بعد تر جنازه اش را نگاه میکرد.
پاسخ:
پس اینا رو شخص حضرت جبرئیل (علیهالرحمه) بر شما نازل کردن؟
میدونستید توصیف یعنی چی که اینا رو یافتید دیگه
پاسخ:
من فکر کنم فعلا گیرندههای یادگیری مغزم در حد همون برداشتن خط افقی از روی معرفی وبلاگ و کوچیک کردن فونت عنوان پستهای بلاگ یاری میکنن. این مطالب عمیق علمی که فرمودین هفت هشت سطح از مغز من بالاتره!!
ولی مطلب خوبی بود و استفاده کردم.
تا فردا (که انشالله میریم فصل هشت) اگر خواستید و تمایل داشتید تمرین سوم رو (انتهای پست اضافه شده) انجام بدین.
پاسخ:
این مورد خیلی خوب، گویاتر و جامعتر و داستانیتر از موارد قبلیه.
و حسنش اینه که به دایرهی افکار و تصورات و علائق شخصیت هم توجه کردی و توصیفت رو هماهنگسازی کردی با شخصیت. (هرچند به دیدهی اغماض خیلی ضرورت نداشت)
به جز خط آخرش و «شکل آدم لاغر مردنی ..» که چقدر بیحوصله نوشته شده. معلومه یا افطار نخوردی یا سحر کم خوردی و سلولهای مغزیت به اینجا که رسیده جواب کردن!!
پاسخ:
سلام
زحمت فراوان کشیدین خانم. مهم اینه که قرائت فرمودین و ثوابش هدیه شد
ما همه جوره شما رو قبول داریم.
اگر شمارهی آیه رو درست تایپ فرمودین، من وجه توصیفیش رو درک نکردم. یه توضیحی بفرمایید
پاسخ:
و من اکنون به سربازی با تفنگی بیفشنگ میمانم که لولهی تانکی شقیقهاش را نشانه رفته تا تسلیم شود!
پاسخ:
این خوبه و «حالت» شخصیت رو تا حدودی بازتاب میده. اما اصلا گویای موقعیت مدنظر ما نیست و خیلی از جزئیات ضروریش حذف شده.
پاسخ:
سلام. چه وقته خشک شدن خلاقیته! حالا حالا کار داریم.
این مورد اما خوبه. فقط با اجازهی شما من یه ویرایش میکنم. امیدوارم به دقت به نقاط ویرایش شده و دلیل ویرایش شدن توجه کنید:
«وقتی صبح به صبحها، در راه مدرسه وقتی تلاش میکند از درخت بالا برود و به تقویت توانایی َ ش در جهت دست یار تا قویتر به نظر بیاید و بتمن او را به عنوان دستیارش انتخاب کند شدن بیفزاید ، خرس پاندایی هفتاد کیلویی ای را می ماند که بچه َ ش بالای درخت گیر کرده و با در آغوش کشیدن تنه درخت و حلقه کردن دست ها و پا ها دور تنه آن از ترس عقربی درخت را بغل کرده. و آنقدر جوری زور میزند که مثل زودپز تنش داغ میشود و به فِسفِس میافتد.... و دمای بدنش بالا می رود که زودپزی سوپاپ اطمینانش به صدا در آمده باشد ..
پاسخ:
سلام
شرمندگی نداره. خوب بود دیگه.
با کمی اصلاح:
«مغزش نگهبانی شده که تا بوی بنزین را حس نکند و تا به قدر سه بسته سیگار، نیکوتین باج نگیرد، فرمان حرکت به دست و پاها را صادر نمیکند»
(من سعی کردم مفاهیمی که توی خلاقیت ذهن شما بوده رو دستکاری و ویرایش کنم. به تفاوتهاش نگاه کنید و اگر ابهامی داشت بفرمایید توضیح بدم خدمتتون)
پاسخ:
خیلی گنگه شهاب. یه دفعه صحنه رو تموم کردی. یه مقدار (خیلی نامحسوس) داری دچار خطای «تمثیل شاعرانه» و پیچیدگی میشی. یکم به خودت از «خاطرات صد در صد واقعی سرخپوست...» تزریق کن و بعد دوباره بیا این موقعیت رو توصیف کنی. با زبان داستانیتر. گویاتر. پیچیدگی کمتر...
پاسخ:
سلام
توی قصهی حضرت یوسف، جایی که زنها یوسف رو به فرشته تشبیه میکنند. (درسته الان این توصیف کیلشهای شده، اما زمان نزول این کلی برای خودش توصیف خاص بوده)
پاسخ:
از اولش تا«... از نظرها پنهان میشد» خوبه. جمله رو تموم کنید و یه جملهی جدید رو شروع کنید. حالا برای ادامه اینجور شروع میکنیم. «حس دستمالی کاغذی را داشت که زیر قطار دندان دانشجوهای خندان...»
اما به این توصیفها چند تا ایراد وارده:
1ـ مگه دستمال کاغذی میره زیر دندون که اینها رو چیدید کنار هم؟
2ـ اگه دندان دانشجوها قطاره، پس چرا باز استاد به لوکوموتیو تشبیه میشه؟
3ـ برای نشون دادن عصبانیت، استفاده از لوکوموتیو و دود از سرش بیرون زد و ... یه مقدار کارتونی و دم دستی و نچسبه. اینجا باید از چیزی استفاده کنید که مخاطب حس عصبانی بودن استاد رو درونیتر تصور کنه. اینکه دانشجوها میخندند «برایش مثل این بود که ....» (شما کاملش کنید)
پاسخ:
بیشتر از همین قبیل مثالهای قرآن مدنظر و توی ذهن من بوده.
ولی اگه اشتباه نکنم توی داستانها هم کم و بیش چیزهایی هست که سختتر پیدا میشه. و اگه کسی پیدا کنه خیلی شاهکار کرده!
پاسخ:
اصل این تمرین، داشتن اون نگاه متفاوت و خلاقانه برای توصیف موقعیت و حالته که شما نشون دادین از پسش بر اومدین. خیلی خوب بود.
اما یه مقدار ناقصه هنوز. این رو باید بگنجونید:
ـ «سوژهپرداز» بودن نگاه دانشجویان روایت مستقیمه و اصلا حذفش کنید.اما توصیف این نگاهها به «نگاههای مرگبار زامبیها» افادهی معنایی که ما میخوایم رو نمیکنه. حالت شخصیت ما «ترس» نیست که چنین توصیفی رو براش آوردین.
ضمن اینکه توی موقعیت گفته به خندهی اطرافیان هم اشاره شده بود اما توی روایت توصیفی شما حذف شده.
ـ در باب «حالت»، به «خجالت و حقارت» خوب اشاره کردین. کاملاً توصیفتون در خدمت این حالته. اما حالت «عصبانیت» (که بر می گرده به همون خندهی دانشجوها) وجود نداره توی توصیفتون.
پاسخ:
البته منم از خانم نگار تعجب فراوانی کردم که چه زود و چه سریع!!
پاسخ:
شما مرحله دومتون یه چیزایی ازش مونده بود. درسته؟
پاسخ:
از این نظر که زیاد شدن مال از دل یک انفاق وصف شده با دونهی گندم آره. هست و خیلی هم گویاست. هرچند شاید وجه داستانیش کم باشه.
پاسخ:
اگه همین «تو فکر کن» رو بکنی «فکر میکند» معناش کلی عوض میشه و غرور توش دیده میشه.
خوبه شهاب جان. اگه تونستی از پس مصرع دوم به خوبی بر بیای و سرت خلوت شده، :) ، بریم مرحلهی بعد. (البته به نوشتههای بقیه هم یه نگاهی بنداز که به وسعت نگاهت کمک میکنه)
شخصیت «بانوی نقرهای». (پسره نوجوون عاشق هالیوود)
موقعیت: برد پیت برای یک فیلم آمده تهرن. او از شهرستان خودش را رسانده به تهران و الان گیر کرده بین انبوه آدمهایی که آنجا جمع شدهاند. قدش نمیرسد و از لای دست و پای مردم زور میزند که برود جلو. مردم هم با هل دادن و داد زدن به او اعتراض میکنند. میرسد جلو و تا چشمش به بردپیت میافتد میدوم وسطه صحنهی فیلمبرداری و خودش را میرساند به او و میخواهد کاغذش را امضا کند برایش. بردپیت که گریمش اذیتش کرده عصبانی میشود و کاغذش را پاره میکند.
حالت: اولش اشتیاق، آخرش بهت و بغض
(حالت و موقعیت رو باید توآمان با هم روایتِ توصیفی کنی. توی این تمرین، اغراق در کثرت توصیف ایرادی نداره اما یادت باشه فقط نقطههای کلیدی و حیاتی موقعیت و حالت رو با روایتِ توصیفی بیاری. نیاز نیست مسالههای فرعی و حاشیهای هم با توصیف همراه بشن)
پاسخ:
ـ هر دوش خوبه. قبول افتاد. «ارتعاش ...» بشه: «تارهای چنگ گلویش به یک اندازه میلرزند»
ـ توی دومی، مقابل تارزان، بازیگر نقش پانتومیم تناسب بهتری داره.
چون تعداد فرده، شما باید با تمرین خودتون برید مرحلهی بعد.
موقعیت: این خانمه رفته دنبال دخترش توی کتابخونه، خواهرش زنگ میزنه و دربارهی یه موضوعی باهاش حرف میزنه (مهم نیست چه موضوعی) و این طبق معمول بلند بلند جواب میده. چند نفر با هیسهیس گفتن و ... بهش تذکر میدن. نگاشون میکنه ولی محل نمیده. دست آخر وقتی مسئول کتابخونه میاد بهش اعتراض میکنه، بلندتر از قبل از همه عذرخواهی میکنه و بعد دخترشو بلند صدا میزنه و میره.
حالت: «بیخیال بودن، هول و عصبی نشدن»
پاسخ:
خوب بود. من خوشم اومد
پاسخ:
جوهر امضای سازنده... ترکیب نسبتا شاعرانهایه
پاسخ:
فقط قسمت «حجم بادکنک» بد نبود.
پاسخ:
برای ظاهر و لباسش، شماره 1 بد نیست.
پاسخ:
کی کشتی رو به هم زد؟
بانوی نقرهای خیلی معطل شده بود. عجالتاً ما مرحلهی دو رو با شخصیت تو دادیم بهش، به این معنی نیست که تو بیخیال توصیف شخصیتش بشی!
پاسخ:
این یعنی همون جوششی بودن هنر خالص!! (فصلهای آخر انشالله با این بحثها خیلی درگیرتر میشیم)
مثلا توی همون بیمارستان، توی یه وقتای خاص.
قطعا هست اما تو حیطهی اطلاعات من موجود نیست.
پاسخ:
شما میتونید.
بلدین. فقط یکم خستهاید که باید بذاریدش کنار.
پاسخ:
اگه رواست که ظهر ماهرمضون برق منطقهی ما قطع بشه و بیکولر تو گرما سر کنیم، آره. مغز تو هم باید هی کار کنه و خسته بشی!!! (یکی که گرمش شده بوده و تازه برقشون اومده)
ببین شهاب جان، اون کتابه خوبهها. ببین تو اون مایهها نمونهی نهایی رو میتونی پیدا کنی یا نه. اگه نشد همون رو به حسابت میزنیم و میریم مرحلهی بعد.
پاسخ:
چیزایی که برای تکمیل نهایی متن شما میتونه (و بهتره) تغییر کنه:
ـ پیرزنِ بینوا (مستقیمگویی در توصیف/ وصف کلیشهای)
ـ «با پای کمجانش گربه را به سمت دیوار پرت کرد» (یعنی مستقیمتر از این میشد روایت کرد یه اتفاق رو؟)
ـ «صدای نالهی گربه بیچارهاش میکرد» (غیر مستقیم دارید به مخاطب میگید: برو پی کارت دیگه. فقط بفهم که اوضاع پیرمرد خیلی ناجور بوده. به بقیهش هم کاری نداشته باش. حالیت شد یا نه؟)
پاسخ:
دومی چقدر خوب و بهتر از اولیه. (هرچند یه جوری سادگی توش هست ولی بیشتر میچسبه)
فقط به این شرط که به جای بیمارستان، از یه موقعیتی مثال بزنید که «سکوت» خیلی خیلی ضروریتره توش.
و نظرتون چیه به جای «دیاکسید کربن» از «امواج صوتی» استفاده کنید یا مثلا بگید «تارهای صوتی گلویش به یک اندازه میلرزند» یا یه چیز ابتکاریتر.
(نظرم اینه روی همین جملهی موفق کار کنید)
نگران زمان این فصل نباشید. میدونستید توصیف قرار بوده دست کم 2 فصل باشه و من برای سرعت کار تجمیعش کردم توی یه فصل؟
پاسخ:
به خاطر همون خط آخر و پایانش بود که تا میاد دلچسب بشه، کار رو خراب میکنه.
الان تلاشتون برای خروج قضیه از مستقیمگویی خوب بوده. اینکه سرخ شدن لپها (نشانهی زورزدن الکی و همان «نافرجام بودن» تلاش) رو آوردین خیلی بهتر شده. اما برای توصیف این عبارت از چیزی استفاده کردین (به رنگ لبو در آمدن) که خیلی خاص و متفاوت نیست. این اصطلاح (مثل لبو سرخ شدن) توی زبان عامه خیلی رایجه.
پاسخ:
موصوف به (اون پسری که چنین ویژگیای رو داره) خیلی نامانوستر از موصوف (استاد دانشگاه مغرور) بود. یعنی یه چند سطر توصیف برای درک خود موصوفبه لازم هست!!
فعلا اون کتابه مقام نخست رو در اختیار داره
پاسخ:
خوب بود. واقعا
ولی میخوام اذیتت کنم هنوز
پاسخ:
سلام
نه. داشتیم میرفتیم جلو. خودت برگشتی عقب.
این شد توصیف آدمِ خود رای و مستبد. نه آدم مغرور.
یه مطلبی که کاش همه بخونن:
رفقا شخصیت سرباز شهاب (استاد دانشگاه مغرور و شیکپوش) جزء شخصیتهای سخت برای توصیفه. و من چون شهاب رو قبول دارم و میخواستم حالشو بگیرم که ساده نگیره قضیه رو، این شخصیت رو براش انتخاب کردم. الان فکر کنم یه مثنوی توصیف برای این شخصیت تو ذهنش ردیف کرده اما اونی که میخوایم نشده.
خلاصه اینکه دوستانی که کارشون رو تموم کنن هم بیان وسط و ببینن چیزی برای توصیف این شخصیت به ذهنشون میرسه؟
پاسخ:
کلا میدونستید سازندههای جک توصیفگرهای خیلی خیلی خلاق و ماهری هستند؟
پاسخ:
اینکه اگه میبینین با راهنماییچیزی میتونین به روند توصیف بچهها کمک کنید دریغ نفرمایید.
جدای از این یه تمرین دیگه هست نمیدونم، بگم، نگم ...
پاسخ:
علیکمالسلام (به نمایندگی از همه)
شما معلم پرتلاش و خستگیناپذیر همهی ما تشریف دارین.
من به عنوان مخاطب از توصیفات شما لذت لازم رو بردم. فکر میکنم بقیه هم همین نظر رو داشته باشن.
البته صاحب بچه (یعنی خانم احلام) هم باید نظر بدن که راضی هستن یا نه. بالاخره این شخصیت محصول دست ایشون بوده دیگه
پاسخ:
سلام
دیدم کامنت رو. منتظر سرباز شهاب، ماهسیه، پلک شیشهای و خانم میم هستم که یکیشون شخصیتش رو توصیف کنه
پاسخ:
این سرفههایی که من میکنم به خاطر گرد و غبار نیست. درد پیریه و هزار تجربه!
منتظر نسخهی نهایی هستیم
پاسخ:
تا حدودی موفق بودین چون من این رو احتمال دادم.
اما از اینکه با انرژی، با انگیزه و با نشاط دوباره بنویسید استقبال میکنم حتما.
منتظرم. منتظریم.
پاسخ:
الان حله. شما هم میتونید مثل خانم نگار، به عنوان دومین عضو زرنگ این فصل به کار بقیه کمک کنید تا زودتر از این فصل بگذریم
پاسخ:
از نظر توصیفی
خیلی خوب بود خانم معلم.
خیلی خوب
(برای زبان محاوره و ... هم بعدها توی فصلی تحت عنوان «زبان داستانی» انشالله بهش میپردازیم.
البته این رو یادتون نره که توی یه داستان نباید با تکثر توصیفات آش رو شور کرد. (اینجا چون تمرین ما اقتضا میکرد یه روایت صد در صد توصیفی خواسته بودیم.)
پاسخ:
شرعش خوب و با حوصله بود، پایانش جوری بود که انگار نویسنده فقط میخواد بنویسه که نوشته باشه.
پاسخ:
یکی از چند مرجع. آره
وقتی ناطوردشت هست،نباید اینقدر با قطعیت عنوان بدی به این کتابها..
پاسخ:
سلام و وقتتون بهخیر
هم از حضورتون در اینجا خوشحالم
و هم از اینکه شاید نتونیم به این نحو و توی این زمان در خدمتتون باشیم شرمنده
راستش بنای حضور در این کارگاه، گذارندن همهی فصلهای قبلیاست و از آنجایی که سعی شده مطالب به نحوی مانند حلقههای زنجیر به هم متصل شوند، حضور یکباره در اواسط کارگاه نه برای خود شما مفید است و نه برای فضای کارگاه.
اگر اشکالی ندارد، در فرصتهای آتی، از فصلهای آغازین در خدمت شما باشیم.
باز هم شرمنده که نشد مهماننواز باشم
پاسخ:
مبارکه ایشالله!!
اگه بلد نیستی بیا ور دست خودم توی یه دورهِ فشرده از فرنی درست کردن تا ظرف شستن، تا بچهداری و کهنه شستن و خونهتکونی و .... رو آموزش بدم بهت!!
خوبه. حالا به جای «شکسته شدن غرورش» یه مصداقی چیزی برای شکسته شدن غرور بیار تا مستقیما از خود «غرور» حرف نزده باشی. یه مصداقی که مخاطب بعد از خوندنش با خودش آروم بگه «عجب کارکتر مغروری تشریف داره این یارو»
پاسخ:
یه چیزی نوشتما ثبت نشد!!!
تعریف کرده بودم از اینکه توصیفتون یه طرح منسجم «ساخت و ساز ساختمانی» داره و همهی موقعیت و حالات لازم رو به همون مساله ربط دادین.
(البته ضمن توجه به این نکته که توی یه داستان واقعی (غیر از فضای تمرینی این فصل) ممکنه شدت و کثرت توصیفات پشت همِ اینجوری اذیت کننده و شور کنندهی آش باشه)
برای خط آخر هم یه پیشنهادی به ذهنم رسید:
«زور زد دهنهی چالهی چشمهایش را به قدر دهانهی یک چاه عمیق بزرگ نشان دهد تا خماری چشمهایش به چشم نیاید»
پاسخ:
اصلش تموم بشه انشالله با هم به نکتههای ویرایشی هم میرسیم که ما حصل بشه یه متن تر و تمیز.
پاسخ:
خیلی خوبهها.
فقط خط آخرش که مستقیماً گفتید «سعی نافرجامی» رو هم بیارید توی دل همین توصیفتون تا روایتش غیر مستقیم بشه.
پاسخ:
ـ از شرمن الکسی هرچیزی گیرآوردین بخونید. ایرانی نیست اما اگه خوب ترجمه شده باشه، توی زمینهی توصیف میتونه کمک بزرگی باشه. «خاطرات صددرصد واقعی یک سرخپوست پارهوقت» رو فقط ازش خوندم.
ـ رمانهای آقای شهسواری هم سرشار از توصیفات بهجایِ داستانیاست. «شهربانو» ، «شب ممکن»، «پاگرد» و ...
ـ مهدی ربی، محمدطلوعی، ....
همینا فعلا
پاسخ:
راستش من چند بار خوندم نتونستم دقیقا بفهمم چی به چی توصیف شده. (یعنی یه چیزایی فهمیدم اما شک دارم درست فهمیدم یا نه)
فکر کنم یه فعلی جملهای کلمهای چیزی حذف شده و جملهبندیها کمی مغلق شده.
پاسخ:
تا سه چهار خط مجازید!
پاسخ:
خیلی «سختکشف» شده.
بذار یه چیزی رو امتحان کنیم شهاب. مقولهی «شکسته شدن غرور» رو تصور کن. ببین شکسته شدن غرور میتونه برای این آدمِ مغرور به چه چیزی شبیه باشه؟ به یه چیز غیرقابل تحمل. بگرد توی تاریخ آدمهای سرکش و مغرور (مثلا فرض کن هیتلر) رو پیدا کن و سعی کن شخصیتت رو توی یه زمینههای شبیه کنی به اونا. یه چیزی که مخاطب تا بخونه، دستگیرش بشه استاد مغرورِ شیک پوش تو چه فضایی سیر میکنه...
روی اینا یه اتود بزن. البته بیزحمت!
(چاکریمها)
پاسخ:
ببین زرنگی کردیها!
تا دو نصف شب بیدار بودی فوتبالتو نگاه کردی، از حذف برزیل کیف کردی بعد نشستی از توش تمرین کارگاه رو هم حل کردی!
به یه نگاه کلی قبوله و داره خواستهی ما رو تامین میکنه.
اما به نگاه دقیقتر ایراد فنی داره.
اینکه راوی دانای کل (محدود به ذهن کارکتر) نباید بیهوا از دایرهی واژهها و افکارِ شخصیت دور بشه. این افسر پلیسِ بدبخت رو چه به فوتبال که بفهمه اسکولاری اون لحظه چه حالی داره که الان حالتش به اون تشبیه بشه؟
پس، ضمن زیبا بودن این توصیف، به نظر میرسه طاهر خان باید امشب وسط بازی آرژانتین و هلند یه توصیف دیگه جور کنه که ایراد فنی بهش وارد نباشه!
* اون پاورقیت قطعا برای من که نبود یه وقت؟!
پاسخ:
آره خب. الان که نگاه میکنم میبینم واقعاً بیراه نیست که این سوال پرسیده بشه.
در پاسخ (ضمن اون مطلبی که توی کامنت قبل اشاره شد) به عنوان یک قاعدهی تقریباً ثابت میشه گفت توصیف رو باید پخش کرد و مثل فرنی که نباید آردش گوله بشه (اینو خواستم بگم برای اشاره به مهارتم در آشپزی) توصیفها نباید یه جا جمع بشن و با چشم قابل جدا شدن باشن. مثلا نشه یکهو سه چهار خط پشت هم توصیف بیاد و بعد روایت کلا مستقیم پیش بره.
جدای از این دیگه نمیشه قاعده مشخص صادر کرد براش. اینکه راویِ ما کی هست خیلی تاثیر داره، اینکه ژانر داستان ما طنزه یا نیست، اینکه موقعیت چیه و چه ریتمِ روایی براش مناسب هست و ...
پاسخ:
سلام
الان بهتر شد.
من یه ویرایش نهایی رو پیشنهاد میدم. اگه مورد قبول شما هم هست بریم مرحلهی بعد. اگه نه، شما خودتون ویرایش نهایی رو اعمال بفرمایید.
«امواج خروشان دریای موهایش را همیشه طوفانی نگه میدارد و آنچنان جوری به تپه کوچک روی بازویش مینازد که ساکنان تبت به قله اورست نمینازند. اصلیترین دغدغه اش مهمترین رویایش افزودن این است که شکمش به جای یکی، شش طبقه داشته باشد. با این خیال که تا شاید حداقل دست کم شباهتی با برد پیت پیدا کند. ستاره محبوبش تشابه پیدا کند،
همین حالا هم تا پیش از این لاغریاش را دلیل شباهتش به رابرت پتینسون شبیه دانسته و میدانست و فکر میکرد چیزی از او کم ندارد که رقیب او برای لایق نامزد کریستین استوارتِ ستاره معروف سریال گرگ و میش و نامزد او میداند و باشد. حتی گاهی در خیالاتش دست به دست او روی فرش قرمز راه میرفت و تندیس آکادمی اسکار را میبرد روی سر.
در رویایش بر روی قالیچه قرمز اتاقش ایستاده و چایزه اسکار را بالا میگیرد تا در معرض دید عکاسان و خبرنگاران قرار بگیرد.
پاسخ:
اگه چند روز زودتر گفته بودین، قید راهنمایی و مشاوره اون دو استاد عزیز رو میزدم و از شما به عنوان «راهنمای» پایاننامه استفاده میکردم!
اما الان دیگه گنجشکا امضا کردن و رفت. حالا فعلا باید شروع کنم به نوشتن طرح تفصیلیم. حتما توی مراحلی که نیاز به پیمایش توی شهر تهران دارم، انشالله مزاحم شما و شاگرداتون میشم!!
پاسخ:
دیگه اینجا حق دارم دیالوگ فامیل دور رو از اعماق دل به زبون بیارم. آخه
الان خوبه یکی از راه برسه به شما اعتراض کنه بگه چرا پست رو با دقت نمیخونید؟ واقعا خوبه؟
(جمعبندی/ تذکر4:
ـ توصیف، زینت است. ادویه است. نمک است. ناگفته پیداست که مقدارِ لازمِ نمک را حجم و نوع آش مشخص میکند. کم یا زیاد شود، آش را باید ریخت دور!
منبع: dastaan.blog.ir)
البته فرض میگیریم سوالتون فراتر از این تذکره بوده: توی فصل (روایتِ داستان) انشالله این بحث تکمیل میشه که روایت داستان از چه اجزائی تشکیل میشه. اگه بخوایم قدم به قدم دنیای داستان رو با هم گذر کنیم الان جای طرح این بحث نیست.
این هم پیشنهاد خوبیه. اتفاقا یکی از راهکارهای جذابیت «موقعیت داستانی» همین گیرانداختن و مستاصل کردن کارکتر بین چند اتفاقه.
و اینکه: اون زمان شما بود. دست ما که رسید زنش دادیم!
پاسخ:
سلام
قطعا قسمتای خوبش بوده دیگه؟! مثلا اون قسمتاش که از نظم و اینجورچیزها نوشته!
منت میذارید سر ما اگه اینکارو بفرمایید.
آره. جالب بود....
پاسخ:
میتونی شهاب. میتونی.
باید بتونی. پس فردا وقت نوشتن داستان اگه این شخصیت بخوره به تورت میخوای چه کارش کنی؟
پاسخ:
سلام
دربارهی هلال الان متوجه منظور اصلیتون شدم. این ایهامی که برای من ایجاد شد، دقیقا به خاطر همون «پیچدگی شاعرانه» در تمثیلیه که آوردین.
شما توأمان دو تا پیچیش تمثیلی کنار هم آوردین: از یک طرف صورت لیلا رو به ماه تشبیه کردین. در عین حال از طرف دیگه به ماه جان انسانی دادید و از «سن و سال» براش حرف زدین.
این پیچش اتفاقیه که توی تمثیل شاعرانه خیلی جواب میده و قدرت ذهن شاعر رو میرسونه. اما توی داستان فقط دستانداز ایجاد میکنه.
توصیف توی داستان تنها یه زینتِ فرعیه که باید در خدمت اصل داستان (یا شخصیت،یا موقعیت، یا طرح یا ...) قرار بگیره. نباید خلل ایجاد کنه.
برای همین بود که من سن و سال رو به خود لیلا نسبت دادم و احساس کردم «هلال» باید زائد باشه.
اما اگر بخواید این معنایی که الان توضیح دادین رو داستانی توصیف کنید، پیشنهاد میدم که پیچشش رو کم کنید و مثلا بگید:
«هلال صورتش بشود قرص ماه شب چهارده»
چیزی که پیشنهاد دادین هم خوبه. اما یه مقدار پیچیدهاست برای داستان.
پاسخ:
الان این توصیف داستانیِ به جا و مناسب رو میشه در زمرهی توصیف یک «شی» (یعنی همون داستاننویسی) قرار داد و از خانم احلام به خاطر دقتشون در توصیف تشکر فراوران کرد.
احسنت!
پاسخ:
الان خوبه من با لحن فامیل دور بگم دیگه هیچ حرفی ندارم؟؟
این حرفها چیه خب؟
پاسخ:
با این بخش هم خندیدم و هم ارتباط برقرار کردم که «انگار قصد خفه کردنش را داشت...»
کاش بقیه این مثال رو برای این جمله بخونند. نمونهی مناسبی برای توصیفِ داستانیِ موقعیت و حالت. چرا که ما خواسته بودیم هم «موقعیت» سقوط پسر از درخت را داشته باشیم و هم «حالت» عصبانیت را. و این عبارت هر دو را در دل خودش دارد.
هرچند این که «از حرص دندانهایش را به هم فشار میداد...» روایت مستقیم به حساب میآد و «صید تیزپا» کلمهایست شاعرانه!
پاسخ:
این خیلی خوب شد.
با این حال:
برای رقیق کردن لحن شاعرانهی متن انشالله توی فصل نه یا ده (کلمههای داستانی) بیشتر حرف میزنیم.
یه مقدار باتوصیف الان شما، علاقهی پسر رفته سمت داشتن فیزیک مناسب. هالیوود را میتوان به خاطر چیزی غیر از داشتن فیزیک خوب دوست داشت. (یعنی این پسره میتونه به خاطر چیزهای دیگه عاشق بازیگرهای هالیوود باشد)
جملهی آخر (هالیوود و بازیگرانش تمام ....) رو دیگه نیازی نیست بیارید. این توصیفات مقدماتی شما قرار است همین را به مخاطب نشان بدهند. دیگر نیاز به روایت «مستقیم» ندارد.
خلاصه اینکه اگه همین اتود رو میتونید یه ویرایش کوچولو و دقیق دیگه بکنید دیگه عالی میشه.
این احساسها توی کارگاه مجاز نیستها!!
شما طی کمتر از یک ماه خودتون رو از فصل 1 به فصل7 رسوندین. الان هم مثل باقی بچههای کارگاه در حال انجام گام دوم هستید.
دلیلی نداره برای افسردگیها!!
پاسخ:
از این که بگذریم که من تابحال با چسب، موش شکار نکردم و خیلی صحنه برام غریب بود، نکتهی مهمتر اینه که یه بخشی از موقعیت و حالت جا مونده انگار. درسته؟ مثلا ترس و دلهره از دستگیر شدن، دمپایی خیس و .... سانسور شدن؟
پاسخ:
سلام
از باب زحماتی که دورادور در حال انجامش هستید قابل درکه و قطعا هر عذری پذیرفته خوهد بود!!!
خط اول، دربارهی توصیف ظاهرش خوبه.
اما بعد از اون کمی گنگ میشه. مخاطب دقیقا متوجه نمیشه نویسنده میخواد تعداد بستههای سیگار رو به رخ بکشه، یا تن نیقلیان رو. کمی مبهمه و انگار فقط خواستید یه اطلاعاتی رو ردیف کنید.
پاسخ:
سلام طاهر عزیز
موقعیت رو خیلی مختصر توصیف کردی. (اما بد نیست) مثلا حالت و موقعیت مربوط به رانندههای عصبانی و ... توش نیست.
حالت موردنظر برای افسر رو هم تقریباً توصیف نکردی. حالت بچهی گم شده برای حالت موردنظر ما (هول شدنو خالیالذهن بودن) کفایت نمیکنه. گیج و منگ بودن هم روایت مستقیمه. نه توصیف داستانی.
پاسخ:
خانم معلم بزرگوارید شما.
به بچهها گفتم. من الان دارم سعی میکنم بر خلاف روزهای پیش از شروع دوره که نهایتا نیمساعت توی روز وقت میذاشتم، روزانه نزدیک به دو ساعت (شایدم بیشتر) بیام توی کارگاه. منتهی برای من مناسبترین ساعت آخر شبهاست.
اگر بشه صبحها هم میام ولی کمتر پیش میاد اون ساعت بتونم تمرکز و وقت آزاد جور کنم برای کارگاه.
به هر حال من باز به نوبهی خودم از اینکه بچههای عزیز کارگاه رو منتظر میذارم از همه عذرخواهی میکنم و شرمندهم. ببخشید به بزرگواریتون.
دربارهی اون گلایه هم بهم بگید خانم معلم. ما رو چشمانتظار شنیدن نذارید. خوشحال میشم. (یه موجود خیلی انتقادپذیر که برای توصیفش هیچ مثل و مانندی یافت نشد!!!!)
پاسخ:
خانم خیال رنگی شما از قدیم میدونید که ما به متنهای شما ارادت ویژهای داریم.
این توصیفتون هم به نظر من خیلی خوب بود. گویا، داستانی، جذاب.
در این حد که من توی این مرحله هیچ چیزی رو نمیتونم برای زیاده و کم کردنش پیشنهاد بدم.
برای مرحلهی بعد:
شخصیت خانم ف.الف مال شماست.
موقعیت: صدای زن پیرش توی حیاط میاد که داره کمک میخواد. پیرمرده (که تازه رسیده پشت در خونه) میخواد کلیدش رو بچرخونه توی قفل در که بازش کنه اما به دلیل لرزش دستاش نمیتونه. یه گربه هم همزمان داره میپیچه به پر و پاش و بیشتر مزاحمش میشه و مجبور میشه با پا بزنه به گربه، گربه میخوره به دیوار و ناله میزنه.
حالت: دلهره، کلافگی از جا نرفتن قفل و گربه، دلرحمی برای گربه و ...
پاسخ:
سلام خانم معلم.
خیلی رفته به سمت تمثیل شاعرانه. یکم باید اینوری تر بره. (یعنی سمت توصیف داستانی)
وجه پیچیدگی تخیلگونهش رو کم کنید و به سمت متفاوت دیدن توصیفی برید. (در این باره توی اولین کامنتهای خانم نگار و احلام و ... یه توضیحات بیشتری هست اما اگه فکر میکنید بازم مبهمه با کمال میل در خدمتم)
پاسخ:
خوبه که به این نکته رسیدین. الان (بعد از پاسخ به کامنت قبلی) که دیدم حواستون بوده به شاعرانه شدنش خیلی خوشحال و امیدوار شدم.
باور کنید من به نسبت گذشته، (که شبی نیمساعت بود) خیلی دارم سر میزنم (روز و شب جمعا نزدیک یکساعت و نیم). یعنی دارم توهم میزنم؟!
ولی بازم سعی میکنم. چشم
پاسخ:
سه تا عبارت بود که من خیلی خوشم اومد. البته یه ویرایشی کردم (که مربوط میشه احتمالاً به فصل نه یا ده (کلمههای داستانی) و انشالله اونجا مفصلتر دربارهش حرف میزنیم)
1ـ «نمیدانست کدام لباس
هلال صورتش را چهاردهساله نشان میدهد»
2ـ «هربار نگاهش گیر میکرد به دستانداز بینیاش و میایستاد»
3ـ «
اندوه غم و دلهره توی چشمش اشک شد و
میسرید راه افتاد روی صورتش»
اون قاعدهی ریاضی که کشف میکنه هم خیلی خوبه. (هرچند به وقتش که برسه باید دربارهی جملهبندی داستانی بیشتر حرف بزنیم)
در مجموع حس مورد نظر لیلا رو در این موقعیت خیلی خوب توصیف کردین و قابل قبوله. ممنون.
حالا من میگم به عنوان بچه زرنگ این فصل، به بچههای دیگه کمک کنید و نظراتتون رو دربارهی نوشتههاشون (برای نزدیک شدن به چیزی که توی این تمرین مدنظره) اعلام بفرمایید.
پاسخ:
«شیرین» و «خوش» مستقیمگوییه باید حذف بشه. (بهجاش میتونید از چیزی مثال بزنید که صدای خوش داره)
چرا برای نشون دادن «عدم توجه به اصوات صداهای ریز و درشت شهر» از یه توصیفی که عدم توجه رو نشون بده، استفاده نمیکنید؟ یه مثال، یه شباهت، ....
یهبار دیگه امتحان کنید انشالله تکمیل میشه
پاسخ:
به این نکته توجه کنید که عاشق هالیوود، کارگردانهاش و بازیگرهاشه. درسته؟ تصور کنید یکی که اینطور باشه قیافهش، نوع حرف زدنش و ... چطور میشه؟
به این بعد شخصیت توجه کنید اتفاقا توصیفش میتونه خیلی راحتتر از شخصیتِ بقیهی بچههای کارگاه باشه.
پاسخ:
سلام. یاد اینها که میگن «نفسکش» زنده شد در دلم
شخصیتِ خیال رنگی. (اون پسر شش سالهی بیشفعال ....)
موقعیت: توپ پسره گیر میکنه بالای درخت، میره از درخت بالا، یه شاخه زیر پاش میشکنه و با دست شاخهی بالایی رو میگیره و از درخت آویزون میمونه. (تونستید تصور کنید یعنی منظورم چیه؟)
حالت: ترس. اما دلش نمیخواد کسی ترسش رو ببینه و از کسی کمک بخواد، درماندگی و در عین حال تلاش برای نجات پیدا کردن
پاسخ:
تا الان شد دو تا. هنوز تا رسیدن به مورد پنجم و ششم وقت داری. بازم امتحان کن.
پاسخ:
سلام
دشمنت شرمنده!
غرور و شیکپوشی در نیومد شهاب جان. گیر داره. در حدی که من برای اینکه بفهمم داری چه شخصیتی رو توصیف میکنی مجبور شدم برگردم به کامنت قبلی ببینم قرار بوده کی رو توصیف کنی.
پاسخ:
آدم اینجوری دلش به درد میاد...
پاسخ:
نه. در نیومد.
این قضیه رو کنار بذارید از یه زاویه دید دیگه به شخصیت نگاه کنید.
پاسخ:
الان خوبه. این رو که نوشتید حفظ کنید.
میخوام حالا (تا بقیه کارهاشون رو بیارن و این فصل رو تموم کنیم) یه موقعیتی رو جداگانه و با تمرکز بیشتر توصیف کنید. اون قسمت که اشاره کردین قایمباشکهای زنانهاش با آینه، رو کمی بسط بدین.
یعنی این موقعیت که «داره با دلهره و تردید بین لباسها یا ... دنبال راهی برای خوب دیده شدن میگرده»
فقط یه خواهش: سعی کنید قدرت تمثیل شاعرانهی توی ذهنتون رو مهار کنید و خیلی داستانی، بدون پیچیدگیهای استعاری بیش از حد، لیلا رو توی موقعیت قرار بدین و با استفاده از توصیفِ داستانی افکار و رفتارش رو روایت کنید.
پاسخ:
1ـ من اتفاقا وقت انتخاب این شخصیت، به هیچوجه به بد بودنش فکر نکردم. اتفاقا بیخیال بودنش رو یه امتیاز میدونم.
2ـ اتوبوس یه مثال بود که البته با عبارت غلط اندازی آوردمش (من که نمیخوام الان شخصیت رو توی یه موقعیت خاص توصیف کنید. توصیف موقعیت برای مرحلهی بعدیه)
3ـ ویژگی اصلی زن اینه: توی جمعِ آدمای شهری اصلا مهم نیست براش که با لهجه حرف نزنه یا تن صداش رو کم کنه.
4ـ با این نکات یه بار دیگه تصورش کنید، باهاش ارتباط برقرار کنید و بعد شخصیتش رو (نه موقعیتی که توش قرار میگیره) توصیف کنید.
پاسخ:
همین توصیف و همین بیان و لحن رو کمی عمیقتر کنید ببیید چطور میشه
پاسخ:
هر چند روی هم رفته توصیفتون خیلی طولانی شده و هنوز هم با «موقعیت» گره خورده اما چون خوب بود و نگاه خلاقانه توش داشت قبول!
مرحلهی بعد کار شما: توصیف «موقعیت» و «حالت» با استفاده از شخصیتِ احلام (دختری که مینشیند جلوی در خانه و ....)
موقعیت: بچهها دارند توی کوچه توپبازی میکنند، توپ میخورد توی صورت او، داد میزند، بچهها میخندند.
حالت: درد ناشی از برخورد توپ به صورتش، عصبانیت
(فقط به همین مساله دقت کنید که ما در موقعیت و حالت چه چیزی را میخواهیم. اصلیترین مساله را در هر کدام پیدا کنید و خیلی مختصر (بدون آوردن حاشیههای داستانی) همان اصلیترین مسالهی موقعیت و حالت را توصیف داستانی کنید. به این هم توجه داشته باشید که در این موقعیت، قطعاً توصیفات مربوط به خود موقعیت و حالت دختر در هم تنیدگی دارند. لازم نیست اول موقعیت و بعد حالت توصیف شود)
پاسخ:
من واقعا دارم سعی میکنم خیلی زود زود و روزانه سر بزنم. حالا ساعتهاش خیلی دست خودم نیست ولی بیشتر شبها تا سحر میتونم حضور پررنگ داشته باشم.
این شخصیت وفا نمیکنه به شما. الان میدیمش به خانم معلم.
مرحلهی بعد کار شما: توصیف «موقعیت» و «حالت» با استفاده از شخصیتِ خانم معلم (پیرزنِ معتاد....)
موقعیت: سه روز هروئین گیرش نیامده، حالا ساقیِ پارک زنگ زده که توی دیوار توالت عمومی توی پارک مواد جاسازی کرده. نگهبان توالت میگوید باید دمپاییهای مخصوص را بپوشد که خیس هستند!
حالت: درد ناشی از نشئگی، ترس از لو رفتن، انزجار از خیسی دمپاییها.
(فقط به همین مساله دقت کنید که ما در موقعیت و حالت چه چیزی را میخواهیم. اصلیترین مساله را در هر کدام پیدا کنید و خیلی مختصر (بدون آوردن حاشیههای داستانی) همان اصلیترین مسالهی موقعیت و حالت را توصیف داستانی کنید و خلاص)
پاسخ:
این شد همونی که انتظار ما رو ـ تاحدودی ـ برآورده میکنه!!
ممنون که دوباره نوشتید. خیلی خوبتر شد.
هنوز مشغول مبصری نشدید، حضور بچهها یک تکانی خورد. خوبه. حتما. شلاق و ... هم بد نیست. نه؟
پاسخ:
سلام. چند تا نکته:
1ـ موقعیت و حالت رو به خاطر نزدیکی و در هم تنیدگیشون به هم، حتما با هم بیارید. نهایتاً سه و نیم خط. (نه بیشتر)
2ـ نگاهتون خوبهها. مثلا اینکه لیلا باید صخرهی روی صورتش رو تبدیل به تپه کنه تا ستاره توی سبدش جا بشه.
اما یه مسالهای وجود داره. اگه شخصیت داستان ما مثل آنشرلی باشه، که همه چیز اطرافش رو شاعرانه تمثیل میکنه، این مدل نگاه به موقعیت لیلا درسته. اما فرض ما اینه که لیلا داستانیتر از این حرفاست. توصیفاتش یه مقدار راحتتر و کمتر پیچیدهتر باشند. بخشی از این حالت به نثرتون (که مخشصه سابقهی شاعری توش پنهانه) برمیگرده.
ببینید. من با 90 درصد وفاداری، سعی کردم همین معانی مورد نظر شما رو از «بالاخره» تا «خانهی آنها گذاشت» ویرایش کنم. مواردی که تغییر دادم، دلیلش پیچیدگی تمثیلی و شاعرانگی بوده. اگر حوصله داشته باشید و به کلماتی که حذف شدهاند دقت کنید، شاید منظورم از پیچیدگی تمثیل شاعرانه ـ که در داستان باید دورشان را خط کشید ـ واضحتر شود.
«بعد از صد سال نوری، معلوم نیست چه اشتباهی در کائنات رخ داده که این صخرهی سنگیِ روی صورت لیلا از چشمها پنهان مانده و قرار است خواستگار بیاید!»
پاسخ:
خب. قبول. (ترس از تهدید شما)
(ولی من هنوز انتظاراتم از توانایی شما برآورده نشده و این انتظارا رو نگه میدارم برای مرحله موقعیت و حالت)
باید الان صبر کنیم، عزیز دیگری تمرینش را تمام کند تا بخت مرحلهی توصیف «موقعیت» و «حالت» برای شما باز شود./
(نظرتون چیه شما بشید مبصر؟ براشون دعا کنید پیر بشن، میترسن میان ها)
پاسخ:
سلام
(فعلا که چشم امید ما بعد از خدا به شما و آقاطاهر است که کارگاه در دورهی فوق فشردهی تابستانی چرخش نایستد!!
پیرشوید انشالله!!)
مرحلهی بعد کار شما: توصیف «موقعیت» و «حالت» با استفاده از شخصیتِ آقاطاهر (دختر جوونِ بیخاستگاری که فکر میکند مشکل از دماغ بزرگش است)
موقعیت: میخواهد برایشان مهمان بیاید و این دختره میداند که این مهمانها یک پسر دم بخت دارند. موقعیت این است که دختر میخواهد خودش را به خوشقیافهترین حالت در بیاورد تا اگر پسری بود از او خوشش بیاید.
حالت: هول بودن شخصیت ما، اعتماد به نفس نداشتن همراه کمی ترس و خجالت
(فقط به همین مساله دقت کنید که ما در موقعیت و حالت چه چیزی را میخواهیم. اصلیترین مساله را در هر کدام پیدا کنید و خیلی مختصر (بدون آوردن حاشیههای داستانی) همان اصلیترین مسالهی موقعیت و حالت را توصیف داستانی کنید و خلاص)
پاسخ:
کلیتش چقدر خوب بود.
این وجه خوبیش بیشتر از این جهته که شما یه شخصیتی رو که معمولاً عابرها با حالت ناخوشی بهش نگاه میکنن، خیلی هنرمندانه و لطیف دیدین.
هرچقدر اصلش خوب بود، این کلمهی «صامت» خیلی زمخت و به دردنخور بود.
برای عبارتها من این پیشنهاد به ذهنم رسید. (چون کلیت نگاهتون خوب بود، دیگه نخواستم بگم برید عبارت رو صیقل بدین. یه چیزی به ذهن خودم رسید که گذاشتم. اگر موافقید ازش بگذریم، و الا خودتون یه نمونهای که فکر میکنید ایدهآله بسازید.
«حالا سالهاست که ستاره شده درختی جلوی در خانهشان، که با رد شدن هر عابری، انگار بادی میوزد لای شاخههایش و اول انگشتهای گره خوردهاش تکان میخورند و بعد آبِ (چشمه) توی دلش. و زیاد طول نمیکشد که روی لبهایش آبشاری ساخته شود»
پاسخ:
روش و راهتون خوبه،
اما اگه این دو خط شما رو خلاصه کنیم میشه همون استعارهی رایجی که میگن «فلانی سوزنش گیر کرده روی فلان چیز» درسته؟
پس خیلی وجه خلاقانه و تفاوت نگاه توش وجود نداره.
کمی خلاقانهتر
پاسخ:
این هم مثل قبلی خوب بود.
با این ویرایش پیشنهادی برای متن:
« ....... بیاید در خانهشان، ....... فتح بشود. قلهای خیلی بلند. به بلندی دماغش. لیلا فکر میکند حتی کارکشتهترین کوهنوردها هم نمیتوانند از قلهی دماغ او پایین بیایند»
بعد از خانم نگار، شدی دومین نفری که توصیف شخصیت رو تمومی کردی.
برای مرحلهی دوم و سوم:
موقعیت: ترافیک سنگین
حالت: هول شدن و درماندگی شخصیت افسر راهنمایی رانندگی (شخصیت متعلق به خانم نگار)
توضیح:
شخصیت توصیف شدهی خانم نگار، توی یکی از همون ظهرهای گرم گیر کرده وسط یه ترافیک سنگین و ماشینها مدام بوق میزنند و رانندهها همه عصبانی و معترض هستند (این میشه موقعیتی که باید بهطور داستانی توصیفش کنی) و و چون افسر موردبحث ما، آمادگی لازم رو نداشته هول کرده و هیچ ایدهای برای حل ترافیک نداره.
خانم نگار آماده هستید برای ادامه، که شخصیت آقاطاهر رو بندازیم توی یه موقعیت برای شما؟
پاسخ:
برای کسی که بدنش داره بیاختیار میلرزه، توصیفی که دال بر «اختیار» مرد هست مناسبه؟ آیا؟
پاسخ:
روی عشق به گربهها کار کنید. بله. (چون به نظر من توصیف نشدهاند)
آن امتیاز مربوط به همان لرزیدن پیرمرد بود.
(الان یه لحظه از زاویهی سوم شخص به کارگاه نگاه کردم، با خودم گفتم «ببین ماه رمضونی بندههای خدا رو به چه چیزایی وادار میکنم. عشق به گربه!! لرزیدن پیرمرد!! خدا بگذره از سر تقصیرات من!»
پاسخ:
این خیلی گویا بود و روشن.
توصیف زن معتاد به «عفریته» و «نداشتن رگ سالم در بدن.
توصیف تنفرش از خیس بودن دمپاییها با «جیغ زدن مثل برقگرفتهها»
از این لحاظ خیلی هم خوب و عالی.
منتها:
این توصیفات کمی خلاقیتشان کم است. مثلا در زبان عموم، «جیغ زدن مثل برقگرفتهها» یا «عفریته بودن» رواج دارد و نویسنده اگر به کارشان ببندد شاید شاهکار نکرده باشد.
محض همین اگر خودتان ـ که معلم ما هستید ـ صلاح میدانید، با همین روش و با همین گویایی فعلی، توصیفات خلاقانهتری پیدا کنید.
(باور کنید تمرین توصیف چیزی غیر از این نیست. شما داستان که مینویسید دقیقا همین کار را میکنید. اولین و دومین و سومین نگاه و تعبیر را میاندازید دور، چهارمی را که خلاقانهتر است باید انتخاب کنید)
پاسخ:
هر دو مورد، عشق پیرمرد به گربهها را یا توصیف نمیکند یا خیلی خفیف از کنارش رد میشود.
لرزش بدن را هر دو توصیف میکنند اما:
با توجه به انتظاری که شما برای ما ایجاد کردید، و با توجه به تواناییهای شما، از 20، چهارده!
اگه خودتون راضی میشید بگذریم از این و بریم سراغ «موقعیت»، و الا بمونیم همینجا و باز امتحان کنیم؟
پاسخ:
خوبهها. یعنی خیلی خوبه. یه توصیف داستانی معرکه که آدم نمیتونه ز خوندنش لذت نبره!
اما حیف که متوسل شدی به دیالوگ خود لیلا. (گفته بودیم از زبان نویسنده روایت بشه. محض یکدستی تمرینها)
اگه بتونی همین رو از زبون نویسنده (دانای کل) روایت کنی همه چی تموم میشه.
(این اشکال رو وارد نکن که دانای کل میتونه دیالوگ شخصیت رو روایت کنه. متوجهم. ولی میخوام الان روایت خود دانای کل دخیل باشه توی این تمرین)
پاسخ:
خب. قبول
کلیت شخصیتی که شما باید نهایتا توی «دو خط» روایت (و توصیف) کنید:
یه پسر شش ساله بیشفعال که کلا وقت حرف زدن جیغ میزنه و اعصاب نداره و تا یه درخت ببینه ازش میره بالا!
(هدف اینه که این اطلاعات کلی دربارهی شخصیت به واسطهی توصیف داستانی شما به مخاطب منتقل بشه. و شما مجازید در صورت لزوم جزئیاتی که به کارتون کمک کنه رو اضافه کنید. (توصیفتان از زبان خودتان به عنوان نویسنده باشد = یعنی همان راوی سوم شخص)
پاسخ:
شما نباس به کامنتها نگاه کنید. «قدم دوم» آخر پست اضافه شده، همون رو بخونید همه چی دستتون میاد.
پاسخ:
1ـ نقش گربهها خیلی زیاد بود و بیشتر از زاویهی نگاه اونا پیرمرد رو تحلیل کردین. کت ضخیم رو هم نیازی نبود اضافه کنید.
2ـ تمهیدتون برای لرزش بدن پیرمرد خلاقانه نبود.
3ـ البته من با زبان و نثر شاعرانهی شما دورادور (از طریق وبلاگتان) آشنا هستم. اما حالا که اینجا بناست توصیفاتمان داستانیتر شود، تلاش کنید به نثر سادهی داستانی نزدیکتر شوید.
با این حساب:
اگر اشکالی نداره ویرایش مجدد لطفا!
پاسخ:
چون کلیت کارتون خوبه، نمیگم ویرایش مجدد کنید. تنها یه نسخهی پیشنهادی میذارم براتون:
«حال خوشی ندارد از اینکه هر روز در لباس یک افسر راهنمایی رانندگی، بایستد کنار چنار قد بلند و یک یازده نقش ببندد گوشهی خیابان. و کاش آفتاب کمتر بود و او حس نمیکرد گوشت گوسفندیاست که به استخوانهای خودش سیخ شده است»
برای ادامه (توصیف موقعیت) قصد دارم از شخصیت یکی از بچهها کمک بگیرم. صبر کنید اولین شخصیتی که توصیفش تکمیل شد میسپاریم به شما.
پاسخ:
سلام مجدد!
حالا چرا به ما اخم میکنید! آدم میترسه!!
احتمالا تقصیر من بوده که نتونستم دقیقا بگم منظور این تمرین چیه!
شما هیچم مشکلی ندارید. این خودش یه جور سبک نوشتنه اصلا!
پاسخ:
سلام. شکرخدا
کلیت شخصیتی که شما باید نهایتا توی «دو خط» روایت (و توصیف) کنید:
یه زن روستایی خیلی بیخیال، که براش مهم نیست با لهجهی روستاییش و با صدای خیلی بلند وسط اتوبوس با موبایل قدیمیش حرف بزنه.
(هدف اینه که این اطلاعات کلی دربارهی شخصیت به واسطهی توصیف داستانی شما به مخاطب منتقل بشه. و شما مجازید در صورت لزوم جزئیاتی که به کارتون کمک کنه رو اضافه کنید. (توصیفتان از زبان خودتان به عنوان نویسنده باشد = یعنی همان راوی سوم شخص)
پاسخ:
این نگاهتون خیلی زیبا و خلاقانه است. شخصا به عنوان یک مخاطب، بعد از اینکه توضیحش دادین و فهمیدم منظورتون چیه، واقعا لذت بردم که چه خوب قد بلند بودنش رو تصویر کردین.
اما
چه حیف که به جای انتخاب یک بیان داستانی، که همین معنا رو بدل کنه به یه توصیف داستانی، بیانش خیلی شاعرانه (پر ابهام / پیچیده / محرک احساس) شده. به همین معنا با این بیان نگاه کنید:
«وقتی میایستد کنار چنار قدبلند، یک یازده درست میشود گوشهی خیابان»
(یعنی به جای اون تعبیر شاعرانه که از یار یازده حرف میزنه، یه بیان و لفظ غیرپیچیده، که فقط معناش حالت کشف ایجاد کنه رو انتخاب کنید)
بازم میگم: نگاهتون برای توصیف لاغری خیلی تحسین برانگیز بود.
پاسخ:
درسته.
اما این یعنی شما نمیخواید «آماده باشید»؟
پاسخ:
سلام
الان مسیر و روش درستهها. اما اولا من متوجه این عبارت نشدم «یار یازده سازی شود و دوشادوش آن (این آن به کی برمیگرده) ...»
دوماً با اینکه به نظر تلاش کردین برای توصیف لاغریش، اما هنوز گویا نیست. (کمی شاعرانه شده و ابهام و پیچیدگیای داره که سخت کشف میشه = تفاوت تمثیل شاعرانه و توصیف داستانی رو به یاد بیارید)
و توصیف سیخ داغِ استخوان و ... برای بیان حسِ کلافگی شخصیت از گرما خوبه و قابل لمس و قابل کشف.
پاسخ:
سلام خانم معلم بزرگوار خودم.
از اونجایی که شما همیشه علاقهی زیادی به ایجاد موقعیت داستانی دارید، این بار هم به خودتون بیش از چیزی که خواست این بخش از تمرین دوم (یعنی توصیف یه شخصیت) بوده زحمت و دردسر دادین. و این نوشته مفصل برای توصیف این شخصیت باعث شده من نتونم قسمت موردنظرِ تمرین رو درست ارزیابی کنم.
پس:
اگه اشکالی نداره، از این نوشته صرفنظر کنید و یکبار دیگه فقط همون دو تا ویژگی (هروئینی بودن زن میانسال + احساس بدش از خیس بودن دمپایی توالت) رو توصیف کنید. (یعنی به جایی که مثل من خیلی ساده بگید« زن معتاد است و از ... بدش میآید» با نگاه متفاوتتر و روایت متفاوتتر بیانش کنید. توی دو خط)
با این توضیح بیشتر که شما نیازی نیست حتما یه «موقعیت» داستانی خلق کنید که «در عین درد لبخند به لبش آمد و یادش به خیر که ....» یا اینکه توضیح بدید الان در حال حاضر داره چه کار میکنه و به سمت چه جایی میره.... ما الان اینا رو نمیخوایم. اینا حاشیههای مخلّ به تمرینه.
کاری که لازمه انجام بدین اینه که این زن معتاد رو تصور کنید و فارغ از اینکه الان داره چه کار میکنه و کجاست و .... با یه روایت توصیفی دو ویژگی موردنظرشو بیان کنید.
(این برای توصیف شخصیت کافیه. بعد که بریم سراغ توصیف موقعیت و حالت، به این مدل نگارش شما کمی نزدیکتر میشیم)
پاسخ:
سلام. شکرخدا
کلیت شخصیتی که شما باید نهایتا توی «دو خط» روایت (و توصیف) کنید:
یه دختر سی ساله که دارای اختلال ذهنیه، مچ دستهاش کج و آب دهانش همیشه آویزان و هر روز بیشتر ساعات رو نشسته دم در خونهشون و مشکل تکلم داره.
(هدف اینه که این اطلاعات کلی دربارهی شخصیت به واسطهی توصیف داستانی شما به مخاطب منتقل بشه. و شما مجازید در صورت لزوم جزئیاتی که به کارتون کمک کنه رو اضافه کنید. (توصیفتان از زبان خودتان به عنوان نویسنده باشد = یعنی همان راوی سوم شخص)
پاسخ:
سلام. همچنین. انشالله
کلیت شخصیتی که شما باید نهایتا توی «دو خط» روایت (و توصیف) کنید:
یه پسر دبیرستانی که خیلی به سینمای هالیوود علاقهمنده و پیش هر کسی میشینه از فیلمها و کارگردانها و بازیگرها و اطلاعا دقیقشون حرف میزنه.
(هدف اینه که این اطلاعات کلی دربارهی شخصیت به واسطهی توصیف داستانی شما به مخاطب منتقل بشه. و شما مجازید در صورت لزوم جزئیاتی که به کارتون کمک کنه رو اضافه کنید. (توصیفتان از زبان خودتان به عنوان نویسنده باشد = یعنی همان راوی سوم شخص)
پاسخ:
سلام. از شما هم قبول باشد
کلیت شخصیتی که شما باید نهایتا توی «دو خط» روایت (و توصیف) کنید:
یه متصدی پمپ گاز که از بوی بنزین خوشش میاد و میانگین روزی سه پاکت سیگار مصرف میکنه.
(هدف اینه که این اطلاعات کلی دربارهی شخصیت به واسطهی توصیف داستانی شما به مخاطب منتقل بشه. و شما مجازید در صورت لزوم جزئیاتی که به کارتون کمک کنه رو اضافه کنید. (توصیفتان از زبان خودتان به عنوان نویسنده باشد = یعنی همان راوی سوم شخص)
پاسخ:
خیلی طولانیه. میگم خیلی منظورم خیلی خیلیه ها! (اشاره کرده بودم که فقط توی دو خط)
سعی خودتون رو بکنید تا کمش کنید. یعنی نابترین، گویاترین، جذابترین و متفاوتترین روایتِ توصیفیتون رو برای اطلاعاتی که مخاطب باید بدونه انتخاب کنید. توی متن شما چندتا جمله همزمان دارند به لباسها اشاره میکنند (در حالیکه چندان مورد نظر ما نبود) اما هیچ جملهی توصیفی به لاغری و قد بلندش اشاره نداره. (مستقیم گفتید «لاغر است»)
البته شما به عنوان اولیننفری که تمرین دوم رو انجام دادین شایستهی تقدیرات فرضی(!!) توسط خانم معلم هستید!
پاسخ:
سلام. شکر
کلیت شخصیتی که شما باید نهایتا توی «دو خط» روایت (و توصیف) کنید:
یه دختر جوونِ دمِ بخت که خیلی دلش میخواد زود ازدواج کنه اما خواستگار نداره و فکر میکنه دماغ بزرگش دلیل خواستگار نداشتنشه.
(هدف اینه که این اطلاعات کلی دربارهی شخصیت به واسطهی توصیف داستانی شما به مخاطب منتقل بشه. و شما مجازید در صورت لزوم جزئیاتی که به کارتون کمک کنه رو اضافه کنید. (توصیفتان از زبان خودتان به عنوان نویسنده باشد = یعنی همان راوی سوم شخص)
پاسخ:
سلام. خدا شفاش بده (مصدوم رو میگم)
کلیت شخصیتی که شما باید نهایتا توی «دو خط» روایت (و توصیف) کنید:
یه زن میانسالِ به شدت معتاد به هروئین که از خیس بودن دمپایی توی توالت خیلی بدش میاد.
(هدف اینه که این اطلاعات کلی دربارهی شخصیت به واسطهی توصیف داستانی شما به مخاطب منتقل بشه. و شما مجازید در صورت لزوم جزئیاتی که به کارتون کمک کنه رو اضافه کنید. (توصیفتان از زبان خودتان به عنوان نویسنده باشد = یعنی همان راوی سوم شخص)
پاسخ:
سلام. خیلی خوبه
کلیت شخصیتی که شما باید نهایتا توی «دو خط» روایت (و توصیف) کنید:
یه استاد دانشگاه که خیلی شیکپوش و خیلی مغروره!
(هدف اینه که این اطلاعات کلی دربارهی شخصیت به واسطهی توصیف داستانی شما به مخاطب منتقل بشه. و شما مجازید در صورت لزوم جزئیاتی که به کارتون کمک کنه رو اضافه کنید. (توصیفتان از زبان خودتان به عنوان نویسنده باشد = یعنی همان راوی سوم شخص)
پاسخ:
نه خانم نگار. فقط و فقط شخصیت رو توصیف کنید. فارغ از اینکه الان (زمانی که دارید توصیفش میکنید کجاست)
اینکه اشاره کردم به ضد حال خوردنش از ایستادن سر چهار راه یکی از احساسات درونی (جزء شخصیتش) بود، نه اینکه الان سر راه چهارراه ایستاده و شما باید در این حال توصیفش کنید.
موقعیت و حالتی که میخوام شما توصیف کنید اصلا دربارهی شخصیتی که الان توصیفش میکنید نیست.
پاسخ:
سلام. خیلی خوبه
کلیت شخصیتی که شما باید نهایتا توی «دو خط» روایت (و توصیف) کنید:
یه افسر لاغر و قدبلند راهنمایی رانندگی که ایستادن سر چهار راه زیر آفتاب ظهر تابستون کلافهش میکنه.
(هدف اینه که این اطلاعات کلی دربارهی شخصیت به واسطهی توصیف داستانی شما به مخاطب منتقل بشه. و شما مجازید در صورت لزوم جزئیاتی که به کارتون کمک کنه رو اضافه کنید. (توصیفتان از زبان خودتان به عنوان نویسنده باشد = یعنی همان راوی سوم شخص)
پاسخ:
الحمدلله
کلیت شخصیتی که شما باید نهایتا توی «دو خط» روایت (و توصیف) کنید:
یه پیرمرد نود ساله که تقریبا همهی بدنش وقت راه رفتن میلرزه و عاشق گربه هاست.
(هدف اینه که این اطلاعات کلی دربارهی شخصیت به واسطهی توصیف داستانی شما به مخاطب منتقل بشه. و شما مجازید در صورت لزوم جزئیاتی که به کارتون کمک کنه رو اضافه کنید. (توصیفتان از زبان خودتان به عنوان نویسنده باشد = یعنی همان راوی سوم شخص)
پاسخ:
سلام.
کلیت شخصیتی که شما باید نهایتا توی «دو خط» روایت (و توصیف) کنید:
یه پسر دوازده ساله که وزنش هفتاد کیلوئه و دوست داره یه روزی همکار بتمن باشه.
(هدف اینه که این اطلاعات کلی دربارهی شخصیت به واسطهی توصیف داستانی شما به مخاطب منتقل بشه. و شما مجازید در صورت لزوم جزئیاتی که به کارتون کمک کنه رو اضافه کنید. (توصیفتان از زبان خودتان به عنوان نویسنده باشد = یعنی همان راوی سوم شخص)
پاسخ:
ساکتین کارگاه توجه کنند که من بیش از این نمیتونم صبر کنم. مشتاقین داستاننویسی وادارم کردند بریم تمرین دوم
پاسخ:
من ولی حرفنمایشنامه دارم!
میخواستم دیشب تمرین دوم توصیف رو بذارم اما مخابرات قم قاطی کرده! سرعت نت افت شدید داره
پاسخ:
منتظرم ببینم کسی دیگه از بچههای «ساکت» قصد اومدن دارن یا نه!
پاسخ:
قبول افتاد
هم تمثیل شاعرانهتان و هم این فرازهای مناو
متشکر
پاسخ:
خب منم با جناب احلام (!) و سرکار خانم ماه سیه موافقم!
اگه نبودم که در قالب یه تذکر نمینوشتم از این واژهها استفاده نشه بهتره!
اما یادمون نره، که گاهی این استفاده ضرورت پیدا میکنه و به هر حال این هم (مثل و مانند کردن یک چیز به چیز دیگه) روش و قالبی برای توصیف کردنه.
پاسخ:
ما باید حالا حالا ها شاگردی شما رو بکنیم پس!
راستش خوبهها اما اصلا به من نچسبید. (دیگه انقدر رو حق بدین که سلیقه رو اعمال کنیم دربارهی متنها)
توصیف هر چی زبانش داستانیتر باشه، توصیفتره و بیشتر میچسبه. (به نمونههایی که بچههای دیگه آوردن نگاه کنید. حالا اسم نمیبرم کی که متهم نشم به فرق گذاشتن به کار بچهها)
پاسخ:
همه نمونههایی که فرستادید وجه توصیفی دارد. همان رگ گردن و جا نشدنشان هم دارای وجه توصیفی و نوعی نگاه متفاوت خلاقانه است.
توصیف داستانی گسترده است. ملاکش: «بیان متفاوتِ یک پدیده، ویژگیهای یک شخصیت، یک گفتار، یک موقعیت، یک حرکت ... در داستان، به منظور ایجاد نوعی پیچش معما گونه است که مخاطب آنرا (نه خیلی دیر و با دردسر فراوان) کشف کند و لذتش را ببرد»
پاسخ:
فکر میکنم شما هم مثل خانم نگار، علیرغم اینکه فکر میکنید ماجرای توصیف داستانی خیلی برایتان مبهم افتاده، اتفاقا خیلی هم دقیق و جزئی فهمش کردهاید.
همین که تفاوت تمثیل و توصیف را به این زیبایی و دقت در ضمن این دو مثال عرضه کردین، از نظر من یعنی توصیف داستانی (دست کم تئوریاش) توی مشتتان افتاده و از این بابت خوشحالم.
اما در رابطه با اصل سوالتان باید بگویم:
من هم سعی کردم به این تفاوت در ضمن این بیان که «توصیف داستانی گستردهتر از تمثیل شاعرانه است» اشاره کنم. یعنی در توصیف داستانی فضا و روش و ... گستردهتر از صرف تمثیل احساسی شارعانه است. (و تفاوت اصلی همان هدف و غرض توصیف داستانی (= کشف) است)
بنا بر این چه روشمان مثل مثال اول شما «مثل کردن یک چیز به چیز دیگر» باشد و چه «روایت متفاوت یک موقعیت» (همین که غرضمان ایجاد معما و پیچش جهت کشف باشد) در دایرهی «توصیف داستانی» میگنجد. (یعنی هر دو مثال شما توصیف داستانی خواهد بود)
ضمن بیان این نکته که روش غیرمستقیمتر (که معمولا «مثل» و «مانند» و ... ندارد) بهتر است. (یعنی مثال دوم شما ظریفتر از مثال اول است)
پاسخ:
هم نمونه توصیفتون خوب بود، هم نتیجهگیریتون دربارهی ماهیت توصیف داستانی و اون مغز خلاقهای که داره. فکر میکنم الان که به عمق ماجرای توصیف در داستان پی بردید شایسته نباشه که بفرمایید «با دیده ابهام نگاه میکنم»
پاسخ:
سلام
هر دو نمونه خوب و ایدهال و مناسب بودند.
این کتاب خانم جزائری مخصوص به خاطر روایت طنزش ظرفیت توصیفی بالایی دارد. اصولا ژانر طنز با خلاقیت و توصیف گره میخورد و طبعاً توصیف نقش محوری و مهمی در جذابیت کار ایفا میکند.
ممنون
پاسخ:
آها!!
چرا
من دوزاریم یه کم زنگ زده بود اونموقع. الان تازه فهمیدم. قبوله!
پاسخ:
سلام خانم معلم.
نمونه های توصیف داستانی تون خیلی خوب بود.
ممنون
دقیقا همین رو می خواستیم!
اگه بقیه بچه ها هم بیان و خودی نشون بدن می تونیم تمرین گام دوم رو شروع کنیم انشالله
پاسخ:
روی توصیفای داستانی تون کمی گیر دارم. منبعش کجاست؟ یه مقدار شاعرانه میزنه. توصیف داستانی ایده آل ما در این فصل، اینقدرها احساسات برانگیز نیست. صرفا یه بیان و روایت و نگاه متفاوته!
بیشتر فکر کنم یه تکنیک باشه تا یه آرایه. درسته؟ اینکه ما به بعضی پدیده ها، حالت ها و حرکت ها روح بدیم و متفاوت توصیفشون کنیم، میتونه برگرفته از همین تکنیک باشه
پاسخ:
تمثیل شاعرانه درسته.
توصیف داستانی شما هم درسته. اما به نسبت حجم پاراگرافتون خیلی کمه. فقط اون قسمت انتهایی که تعبیر «کفن» رو برای لباس انتخاب کرده می تونه به عنوان توصیف داستانی شناخته بشه.
به مثالای خوب بقیه یه نگاهی بندازید. سخت نگیرید. واقعا چندان مبهم نیست.
پاسخ:
راستش برای منم تازگی داشت این کلمه. یه جایی دیدم اشاره داشت به یه محفظه تنورمانند که برای نگه داشتن گندم ازش استفاده می کنند. شاید توصیفش در این باره باشه.
به هر حال توصیف بود و قابل قبول. البته من جای شما بودم اینقدر سختش نمی کردم و با داستانای دم دست تر به سادگی چند مورد رو انتخاب میکردم که هم داستان خونده باشم و هم احساس نکنم این کار خیلی سخته!
پاسخ:
انگیزه تون ستودنی است!
پاسخ:
انگیزه جدی و بالا (مثل همکاری با یک نشریه، نوشتن جدی یک رمان، قرارداد با یک ناشر برای اتمام یک پروژه داستانی و ...) نقش مهمی در از بین رفتن تنبلی دارد.
دوستان نویسنده؟ منظورتان بچه های این کارگاه است؟
پاسخ:
سلام
خیلی دوست دارم بشه و در خدمت شما هم باشیم. اما الان فصل های فعلی و بچه های قدیمی کارگاه کمی اولویت دارند و باید دوره اول کارگاه رو به سرانجام برسونیم.
محض همین شاید (تا پایان تابستان) شرمنده شما بشوم و نتوانم به موقع به فصل های قبلی سر بزنم. انشالله فرصتی بود و دوره دیگری داشتیم در خدمتم
پاسخ:
من دیر کردم الان؟ دارم خوب سر می زنم دیگه. یعنی دیر میام؟ واقعا؟ خانم معلم؟ آره؟
پاسخ:
هر دو نمونه به صورت کاملا قوی و خلاقانه توصیف داستانی دارند. با این تفاوت که دومی چون شعر است (به حق) زبان شاعرانه و تخیل مدارانه دارد و اولی ها داستانی اند.
این کتاب «خاطرات صد در صد واقعی یک سرخپوست» عجب نمونه خوبیه برای توصیف داستانی. خوب کردی رفتی سراغش و خوب نمونه هایی رو هم پیدا کردی برای توصیف.
ممنون و قبول!
پاسخ:
سلام
بیچاره تمرین شما رفت توی حاشیه. ببخشید
تمثیل شاعرانه خوبه. اما توصیف داستانی خیلی به چسب نیست. یعنی می شود نمونه های بهتری در داستانهایی که واقعا داستان باشند (نه مثلا داستان سیستان که گزارش داستانی است) پیدا کرد.
اگر اشکالی ندارد تامل بیشتری کنید.
پاسخ:
خب وقتی از فروغِ شاعر نمونه داستانی پیدا کنید بهتر از اینم نمیشه. (مسیر درسته ها، توصیف داستانی هم وجود داره، اما به زبان روایت نگاه کنید: «تا چون دریایِ دیوانه ای...»
صفت دیوانه رو فقط یه شاعر می تونه به دریا نسبت بده.
حالا چرا از فروغ؟ یعنی همشهری داستان تعطیل شده؟ یعنی توی نت هیچ داستانی از داستان نویس های شهره پیدا نشد؟ یعنی قفسه ی کتاب هاتون حاوی هیچ اثری از یک داستان نویس داستان نویس تر از فروغ نبود؟
به دل نچسبید راستش!
پاسخ:
این بخشِ جدا شده از متن را اگر فقط درنظر بگیریم، توصیفِ داستانیِ محض نیست و کمی زبانش شاعرانه شده اما در کل اگر نگاه کنیم می تواند جزء توصیف داستانی حساب شود
پاسخ:
خوب بودند. قبول افتاد. خصوصا نمونه توصیف داستانی
ممنون
پاسخ:
خب دست گذاشتید روی مقولهای که هم صحبت ازش لازمه، هم شاید الان حرف زدن ازش برای کارگاهِ ما چندان مناسب نباشه و باعث تشویش اذهان بچههای با انگیزهی کارگاه بشه. خلاصه و در لفافه اگه بخوام خدمتتون عرض کنم اینه که، هیچ قانون عام و جهانشمولی (در جایگاهِ تکنیک) توی عرصههای هنری (از جمله داستاننویسی) وجود نداره و اجازهی وجود هم نداره!!
و چیستی و چگونگی «توصیفِ داستانی» تنها و تنها یکی از این قوانین غیرعام و غیرجهانشموله. اگه بخوایم با این معیار سراغ آموزش و کارگاه داستاننویسی بیایم، باید بزنیم زیر خیی از مباحث و مسائل و قوانین و قاعدهها!
پس اینچیزها که ما اینجا ـ و خیلیها در خیلی جاهای دیگه ـ به عنوان اصول و قوانین نوشتن مطرح میکنن از کجا میاد؟ در جواب به این سوال فعلا به این بسنده میکنم که «نوعی از سلیقهی رایج داستاننویسی که معتقده این روشها در دورهی کنونی با ذائقهی غالب مخاطبین همسو و همجهته»
و ما چارهای نداریم که در این تعدد سلیقههای داستانی، بالاخره زیر یک پرچم سینه بزنیم و شما از بخت (احتمالا بد) تون افتادین توی مجلسی با این سلیقهها! که مثلا نسبت به «توصیف» داستانی تاحدودی تعصب داره و ...
پاسخ:
الان جا افتاد. مال مجموعه زیرخاکیه؟
(ضمنا: دومین نفری هستی که مهر اتمام گام اول خورد زیر برگهش)
پاسخ:
نظر لطف شماست. به سهم خودتان دعا کنید کارهای بعدی ناقص نباشند.
پاسخ:
سلام
توصیف داستانی بود و خوب بود و قبول. (فقط نکتهش اینه که ممکنه یه آیکیو پایین مثل من درست متوجه نشه رابطهی به فین فین افتادن با شخصیت راوی چی میتونه باشه و دقیقا داره چه ویژگی خاصی از شخصیت توصیف میشه)
پاسخ:
سلام!
تمثیل شاعرانهتون هم از سعدی و هم از سهراب خیلی گویا بود و خوب بود. (گویای تفاوتش با توصیف داستانی که ما به دنبالش بودیم)
نمونهی توصیف داستانیتون رافع تکلیف برای شما بود اما نمونهی ایدهآلی نیست. (بهخاطر ضعف نویسندهش)
(شما اولین آمادهی تمرین گام دوم هستید)
پاسخ:
سلام
همچنین
قبول افتاد. اما چرا فقط نمونهی تمثیل شاعرانه؟ چرا برای توصیف داستانی (که بهانه و محل کلام ماست) نمونه نیافتید؟
پاسخ:
سلام
واضح است که قبول افتاد.
نمونهی توصیف داستانی چی؟
پاسخ:
من البته به خاطر قصور و تکمیل نبودن بحث عذرخواهم و مسئولیت خسارت پرینت صبح شما رو به گردن میگیرم و قول میدم خانم معلم در اسرع وقت روی جایزهی شما اینا رو هم حساب کتاب کنه!
پاسخ:
تقصیر ابهام نوشتاری من بوده.
با توضیحات جدیدی که اضافه کردم شاید گویاتر شده باشه.
البته من موافقم که چندبار بخونید تا ذهنتون آمادهتر بشه.
پاسخ:
اتفاقا تمثیل شاعرانه یعنی پیچیدگیِ احساسی بیش از حد.
ترتیبش از لحاظ پیچیدگی اینطوره:
1ـ تمثیل شاعرانه: «به تمنای تو دریا شدهام گرچه یکیاست، سهم یک کاسهی آب و دل دریا از ماه» (اینجا یه چیزایی به یه چیزای دیگه تمثیل و تشبیه شده، اما مخاطب کلهش دود میکنه تا بفهمه چی به چی دقیقا تشبیه شده)
2ـ توصیف داستانی: (مثال دوم توی پست: که هم درش بیان غیر مستقیم و متفاوت وجود داره و هم مثل تمثیل شاعرانه پیچیده و مغلق نیست)
3ـ توضیح مستقیم: (مثال اول توی پست: که به سادگی و خیلی عادی و خیلی مستقیم مطلب رو بیان میکنه)
پاسخ:
سلام متقابل. شما (به عنوان جایزه دهندهی بزرگ) از ما اسم نخواستید که! ما هم ترسیدیم اعلام کنیم!
28 روز دیگه فرصت دارید برای افطاری دادن به بچههای کارگاه!
نامرده کسی نیاد!
پاسخ:
خانم معلم از این شعر زیبا تشکر میکنم. اما بنا بود یک «تمثیل شاعرانه» رو به ما نشون بدین. این شعر الان مملو از تمثیلهاست. کدوم تمثیل دقیقا مدنظر شما بوده؟
پاسخ:
سلام
ابهامش جز با طرح سوال حل نمیشه. (تجربهی گذشتهی من در کارگاههای حضوری) هر کسی یک بخشی از توصیف براش روشنه و بخشی مبهم میمونه. برای همین به همین حد کلی اکتفا کردم که در ضمن سوال و جواب، ابهام هر شخص بهطور مجزا برطرف بشه.
پیرامون سوالات شما که اتفاقا قابل انتظار هم بود:
1ـ ملاک اینه که «زبان داستان» باید حفظ بشه. آرایههای ادبی (مخصوص برای اونا که شاعر هم هستند یا مثل مرحوم نادر ابراهیمی که نثر ادبیِ خاصی دارند) زبان داستانی رو به زبان شعر و نظم نزدیک میکنه. پس از این نظر که زبان داستان از بین میره، اینگونه تمثیل و زبان شاعرانه مخل و ضربه زننده به داستان بودن «داستان» به حساب میاد. (هرچند ممکنه عاشقانهی آرام نادرابراهیمی یک متن زیبا باشه، اما بعد داستانیش کمرنگ میشه)
همچنین:
تناسب شخصیت و دایرهی واژگان راوی (مخصوص اگه زاویهی دید منِ راوی مورد استفاده قرار میگیره) توی توصیف اثر داره. (یادتون بیاد تمرین فصل ششم رو)
2ـ هدف از توصیف داستانی گستردهتره از هدف تمثیل شاعرانه است. توی توصیف داستانی ما پدیدهها رو، شخصیتها رو، حرفها رو، و به طور کلی هر چیزی که «حرکت» توش وجود داره توصیف میکنیم. (یعنی با نگاهی خلاقانه و متفاوت روایت میکنیم) اما در شعر، غرض از تمثیل و تشبیه، تحریک «احساسه». تمثل میکنیم که وجه تخیل و احساس مخاطب رو تحریک کنیم. (و گفتیم توصیف توی داستان صورت میگیره تا مثل یه معما مخاطب رو وادار به کشف کنه)
این تفاوت غرض و هدف میتونه مرز خوبی باشه برای تفاوت توصیف داستانی و تمثیل شاعرانه.
3ـ به نتیجهی کاملا درستی رسیدین. خلاقیت بسیار بسیار عنصر حیاتی و لازمیه. (و دلیل اینکه ما کارگاه رو با تمرین خلاقیت شروع کردیم این بود که داستاننویس بدون خلاقیت مثل رانندهی بدون ماشینه)
4ـ خانم نگار، تجربهی (هرچند ناقص) بنده نشون داده تفاوت تمثیل و توصیف داستانی رو باید توی جستوجوی موردها و مصداقهای داستانی و شعری درک کرد. تفاوت تئوریش بیش از چیزی که عرض کردم نیست. باقیش رو با تکمیل تمرین گام اول این فصل انشالله به سرانجام میرسونه.
موردها رو پیدا کنید و دربارهِ اونا حرف بزنیم. اگه بازم ابهامی بود، قطعا با کمال میل دربارهش حرف خواهم زد.
توصیف شخصیت:
موها و ریشهایش آنقدر نامرتب شده بود که برای بیرون رفتن باید مدتی را صرف رام کردنشان می کرد ولی معمولا بیرون از خانه هم کاری نداشت و کسی هم با او کاری نداشت. او بود و مبل گود شده اش و موبایلش و دختری که هزاران کیلومتر از او دور بود.