فصل دهم | روایت داستانی (2)
بسمالله | آنچه گذشت...
فصل قبل با این مقدمه شروع شد که روایت داستانی اهمیت زیادی دارد و متن شما را در نگاه مخاطب از این رو به آن رو میکند. و گفتهشد مطالب مربوط به روایت داستانی در دو بخش «اصول روایت» و «ساختار روایت» خلاصه خواهد شد. این دو بخش مجموعاً قرار است به ما یاد بدهند که کدام اطلاعات را کجای روایت و چگونه به مخاطب عرضه کنیم.
«تعریف در حرکت» و «روایت تصویری» اشاره داشت به دغدغهی سوم. (چگونگی روایت) با همین دو بحث مهم اصول روایت را پشت سر گذاشتیم.
حالا نوبت میرسد به «ساختار روایت». و از این حرف میزنیم که ساختمان روایت را چطور باید مهندسی کرد.
یکم |تفنگ چخوف
این نقل از «چخوف» را احتمالاً بیشترتان شنیدهاید. معروف است. و آنقدر گویاست که شاید هیچ مثالِ بهتری جایگزینش نشود. ماحصلش این است که در ساختمان روایتِ داستان هیچ تفنگی نباید دیده شود جز اینکه یکجا شلیک کند!
توضیح: اطلاعاتِ فرعی در روایت حتماً باید دارای «کارکرد» باشند. باید در خدمت خط اصلی داستان باشند. اطلاعات زائد و بدون کارکرد را حذف کنید. با جرأت و شهامت.
اغراق نیست اگر بگویم جدیترین مشکل روایتهای داستانی و وبلاگی خیلی از شما همین است. اینکه به هوای جالب بودن برخی تصویرها، یا فضاسازی یا برانگیختن حس مخاطب، انبوهی از اطلاعات زائد را داخل متن میکنید. اطلاعاتی که بود و نبودشان تاثیر چندانی بر خط اصلی داستان ندارد.
سوال: «ملاک تشخیص خط اصلی داستان چیست که بر اساس آن بگوییم اطلاعات دیگر کارکرد دارند یا نه؟» [یکبار دیگر سوال را با دقت بخوانید و خوب درکش کنید]
جواب: فصل بعد، بهخواست خدا، قرار است از «طرح داستان» حرف بزنیم. موضوعی که خط اصلی داستان را تعیین میکند. برای این فصل، تنها به همین نکته اکتفا میکنم که خط اصلی داستان یعنی همان دلیلی که شما (نویسنده) بهخاطر آن تصمیم گرفتهاید داستان بنویسید!
پس اگر داستان من مربوط به تصمیم یک پدر برای دادن خبر مرگ همسرش به پسر چهارسالهاش است، هر آنچه از جزئیات روایی [شامل اطلاعات، فضاها، توصیفها، حرکتها و ...] وارد روایت داستان میشود، باید به نوعی در خدمت آن ایدهی مرکزی و اصلی داستان باشد. به گونهای که اگر حذفش کنید، داستان بلنگد. به سرفه بیفتد. لقمه توی گلویش گیر کند... با این حساب احتمالاً توصیف کامل و با جزئیات محل کار مرد دخلی به ماجرای اصلی ما ندارد و باید حذف شود.
دوم|انواع روایت بر اساس ساختار
روایت در یک تقسیمبندی کلی به روایت «خطی» و روایت «شکسته» تقسیم میشود. در روایت خطی ترتیب زمانی و منطقی اتفاقات حفظ میشود. راوی حوادث و ماجراها را به همان ترتیبی که در دنیای واقعی اتفاق افتادهاند روایت میکند. (البته ممکن است وسطش فلاشبکهای کوتاهی به گذشته بزند و زود برگردد)
اما در روایت شکسته راوی به دلیلی ـ که احتمالا محترم است ـ ترجیح میدهد داستان را ـ مثلا ـ با یک اتفاق خیلی مهم و جذاب شروع کند و بعد اتفاقات را با منطق دیگری غیز از ترتیب زمانیشان پشت هم بچیند و روایت کند.
تمرین اول
[خیلی ساده است]. بدون اینکه نیاز باشد بروید کلی کتاب بخوانید، از بین رمانها ـ یا احیاناً داستانکوتاهها ـ یی که تابهحال خواندهاید و الان در ذهنتان هست، برای هر کدام از روایت خطی و روایت شکسته یک مثال با یک خط توضیح (در صورت لزوم) بیاورید.
سوم |ترکیب وقایع درونی و بیرونی
در هر داستان، ناگزیر بخشی از وقاع ذهنی و بخشی از وقایع عینیاند. (چرا که شخصیت داستانمان انسان است و انسان زندگیاش تشکیل شده از رفتار بیرونی و افکار درونی)
اشتباه محضی که خیلی از نویسندههای تازهکار ناخواسته به دامش میافتند این است که روایتشان بهصورت بالانسنشدهای به یکی از دو طرف غش میکند! یا خیلی درونی میشود و گیر میکند در افکار شخصیت! و یا خیلی بیرونی میشود و یک نفس وقایع خارجی را میکوبد توی صورت خواننده!
[اشکال نکنید که اگر راوی ما در زاویهی دید سیالذهن داستان را روایت میکرد چه؟ که من به شما جواب میدهم راوی سیالذهن به چه چیزی فکر میکند؟ او هم میتواند ذهنیاتش را به یاد بیاورد و هم اشاره کند به رفتارهای اتفاق افتاده. پس هم وقایع درونی و هم بیرونی در روایتش جای میگیرند. حل شد؟]
اگر بخواهم شکل نسبتاً استانداردی برای روایت وقایع ذهنی و عینی در داستان ترسیم کنم، ارجاعتان میدهم به نوسان ضربان قلب نرمال روی دستگاه کاردیوگرام. ضربان قلب روایت شما [از نظر درونی و بیرونی بودن] باید به همین شکل باشد. خیلی نرم وقایع بیرونی و درونی ترکیب شوند:
جوری که مخاطب تغییرشان را حس نکند. بتواند پای لالایی روایت شما آرام شود. ذهنش آزار نبیند.
تمرین دوم:
یک دو جین اطلاعات ذهنی و عینی را ردیف میکنم. بدون هیچ نظمی. شما زحمت بکشید [بدون اضافه کردن هیچ دادهی دیگری!!!!] بچینیدشان توی روایت. [زاویه دید دانای کل محدود به ذهن مهدی باشد]
و البته نیاز به یادآوری نیست که علاوه بر مهندسی ساختار این روایت، به اصول روایت (فصل گذشته) هم وفادار باشید!
ـ مهدی توی سالن انتظار بخش زایمان منتظر است.
ـ مضطرب و نگران است.
ـ با خودش فکر میکند اگر دخترشان زنده به دنیا نیاید چه کار کند.
ـ با خودش فکر میکند اگر معلوم شود بچهشان این همه وقت پسر بوده و اشتباها بهشان گفتهاند دختر است خوشحال میشود یا ناراحت؟
ـ به این فکر میکند که اگر بچهشان پسر باشد پدر و مادرش بعد از دنیا آمدن سه نوهی دختر، بابت اولین نوهی پسرشان چقدر خوشحال میشوند.
ـ از متصدی پذیرش میپرسد اگر تا جمعه دنیا نیاید باز هم دکترها میآیند بالای سر زنش.
ـ متصدی از سوال مهدی تعجب میکند.
ـ مهدی احساس گرسنگی میکند. میرود توی حیاط بیمارستان.
ـ چند دختر و پسر را میبیند که دارند بین درختها با هم بازی میکنند.
ـ یکی از دخترها میخورد زمین، دردش میآید و گریه میکند.
ـ پسر با مهربانی دستش را میگیرد و بلندش میکند.
ـ میرود سمت دکهی کوچکی که آنجاست و به فروشندهای که مواد خوراکی میفروشد میگوید یک کیک بزرگ کاکائویی بدهد.
ـ پول را میدهد و کیک را میگیرد.
ـ یادش میآید زنش گرسنه است و دارد با درد زایمان میجنگد.
ـ دلش نمیخواهد او سیر باشد زنش گرسنه.
ـ آرزو میکند کاش میشد کنار زنش باشد و دلداریاش بدهد.
ـ شرمنده میشود.
ـ کیک را بدون اینکه بخورد میگذارد روی نیمکت و بر میگردد توی سالن انتظار.
یک: من خیلی تعریف شما را اینطرف و آنطرف کردهام. خیلی خوبید همهتان. مطمئنم با این پشتکار و تلاش نتیجههای خوبی هم میگیرید انشالله.
دو: ....
- ۹۳/۰۷/۲۰