پنجشنبه, ۲۵ مهر ۱۳۹۲، ۱۲:۰۰ ب.ظ
بهنامخدای«شخصیتها»| دربارهی شخصیت:
نظریهای اصیل و قدیمی داستانها را تقسیممیکند به «شخصیتمحور»، «حادثهمحور» و «موقعیتمحور». اما خوب است بدانیم حتا اگر داستانمان شخصیتمحور نباشد، نقش شخصیت در آن سرنوشتساز و حیاتی است. ویژگیهای «شخصیت»ی که شما برای داستانتان میسازید است که به «حادثه»ها رنگ میدهد (مثلا حادثهای چون زلزله را دردناک یا هیجانانگیز یا حتا طنزآمیز میکند) و پیچومهره «موقعیت»ها را باز و بسته میکند. (مثلا موقعیت عشق، جدایی، وصال، ترس و ... را خلق میکند یا به سرانجام میرساند)
همهی حرفها از اهمیت «شخصیت» و «شخصیتسازی» را در این یک جمله خلاصه کنید: «تشخصِ داستان شما به شخصیتهاییاست که برایش میسازید.»
این فصل را به «شخصیتسازی» میگذارنیم و فصل بعد را (اگر خدا خواست) به «شخصیتپردازی» (حق این است که شخصیتپردازی مقولهای متفاوت و مرحلهای بعد از مرحلهی شخصیتسازیست)
گِلی در دست تو| عملیات شخصیتسازی
برای خلقِ داستان، پیش از هر کاری لازم است شخصیتها را بسازی. و گویی برای آن، گِل خامی را دادهاند دست تو که آستینهات را بالا بزنی و شروع کنی به ساختنش. از قیافهاش شروع کن. چشمهات را ببند و تصورش کن. موها، رنگ چشم، رنگ پوست، لباسهایش (اصلا مهم نیست این اطلاعات کجای داستان به کار تو میآیند یا نمیآیند. یا قرار هست حرفی ازشان در داستان بزنی یا نه. تو کار خودت را بکن و بساز. تا میتوانی نقاشی ذهنیات را از شخصیتت کاملتر کن. با همهی جزئیات)
ظاهرش را که ساختی برو سراغ روحیاتش. سراغ فکرها و خیالاتش. اخلاقش را درنظر بگیر و رفتارهایش را پیشبینی کن. بعد برو سراغ عادتهایش. سعی کن از هر طرف به ویژگیهایش عمق بدهی. حواست به جزئیاتی مثل مدلحرفزدن، تکهکلامها، تن صدا، علاقههایش و ... باشد.
یکـ نکته کوچک:
علاوه بر شخصیت، کارکترهایی داریم در داستان که آنها را «تیپ / شخصیتِ فرعی / سیاهلشگر / ...» اسم گذاشتهاند. طبیعتاً موجودی که قرار است به اندازهی یک درخت یا آدم آهنی در داستان تو نقش بازی کند، نیازی به عمق و ابعادِ زیاد ندارد، اما پیشنهاد من این است که «عملیات شخصیتسازی» را با همهی جزئیاتش برای تیپها نیز انجام بده. حتا اگر مطمئن هستی در مرحلهی بعد (شخصیتپردازی) حرفی از این سازهها به میان نخواهد آمد.
شش خط شخصیتساز |تمرین
یه گِل خام جلوی روته. اول حسابی توی ذهنت ورز بیارش و بعد به کمک جزئیات (ظاهری، روحی، رفتاری و ...) تبدیلش کن به یه شخصیت داستانی:
1ـ عملیات شخصیتسازی رو باید توی 6 جمله ارائه کنی. (نه بیشتر نه کمتر)
2ـ بهخاطر محدودیت بند1 سعی کن گویاترین جزئیات و ویژگیهای شخصیتت رو بنویسی.
3ـ قطعا همهی شخصیتها آدماند و چشم و گوش و لباس دارند. پس سعی کن به چیزهایی اشاره کنی که مختص به شخصیت تو اند و به کمکشون میشه فرق گذاشت بین «شخصیت» تو و «شخصیت» دیگران.
4ـ این تمرین دو مرحله داره. توی مرحلهی اول 6 جمله (مهمترین ویژگیهای شخصیت مدنظرت) رو مینویسی و بعد دبیرکارگاه متناسب با شخصیتی که ساختی یه موقعیت رو بهت نشون میده. و بعد تو باید بادرنظرگرفتن اون موقعیت، (توی یک پاراگراف) توضیح بدی که شخصیت تو چه عکسالعملی از خودش نشون میده.
5ـ توی مرحلهی دو خواهشاً داستان ننویسید. فقط توضیح بدید (دقیقا مثل توضیح شفاهی) که شخصیت شما چه واکنشی از خودش نشون میده. (عدم دقت به این بند باعث میشه کارتون رو تکرار کنید)
6ـ مطمئناً هر کی دیرتر کارش رو شروع کنه، شرائط براش سختتره. چون باید تلاش کنه شخصیتش با نوشتههای نفرات قبلی تفاوت داشته باشه و کپی اونها به حساب نیاد. (اگر مشابهتی حس بشه، باید کارتون رو تکرار کنید)
7ـ رمزموفقیت دراین تمرین: «به جای اکتفا به کلیات و ظاهرسازی برای شخصیت، سعی کن واقعا حس و درکش کنی. که از همه چیزش خبر داشته باشی. حتا از رازهای محرمانهی زندگیش. و (هرچند اینجا فقط 6 جمله از ویژگیهاش رو خواستیم اما) تو دربارهی تکتک روحیات و ویژگیهاش بتونی حرف بزنی. تا میشه برای شخصیتت عمق بساز»
8ـ پیشاپیش از اینکه سختگیری میکنم عذرمیخوام.
مثال| شخصیت من:
1ـ یه مرد موفرفری 42 ساله.
2ـ خودش رو از نوادگان «خاندان اسماعیلی» (طایفه قدیمی و مشهور شهر کوچکشون) میدونه.
...
...
...
6ـ ساده لوحه و خیلی زود همه چیز رو باور میکنه.
مرحله2:
دبیرکارگاه: یه ناشناس زنگ میزنه به شخصیت تو میگه توی این شهر فردا صبح زلزله میاد.
من:«شخصیت من اول شناسنامهش رو برمیداره میذاره توی کیفش و بعد ....»
پاسخ:
سلام
این ذهن آمادهی شما برای شخصیتسازی، اشتیاق بنده رو برای خدمترسانی به شما بیشتر میکنه.
اما علیرغم این باید عرض کنم: الان که در آستانهی شروع فصل نهم هستیم، تمرکز پیدا کردن روی فصول گذشته (به دلیل محدودیت زمانی بنده حقیر) کمی دشواره و لذا با کمال شرمندگی باید ازتون خواهش کنم، اگه اشکالی نداره حدود دو ماه بعد تشریف بیارید. که اگه عمری بود و توانی بود با تمرکز بیشتری از فصول ابتدایی در خدمتتون باشم.
باز هم عذرمیخوام که فیالحال واقعاً برام مقدور نیست بتونم در خدمتتون باشم.
موفق باشید و انشالله در آینده بتونم خدمترسان باشم.
پاسخ:
واکنش بهتر شد. خوبه. میتونیم فعلا بگذریم از این فصل. بریم فصل بعد.
توی پست آخر (همین تمرین تصویری خودمون) در پاسخ دو تا از کامنتهای خانم نگار (فکر کنم دو تا کامنت ماقبل آخر ایشون) دربارهی شخصیت و ویژگیهای فرعی و اصلی یه مطلبی نوشتم که تا حدودی به سوال شما مرتبطه. اون رو بخونید در جواب به این سوالتون. (دربارهی تفاوت رمان و داستان و کوتاه و فلسفهِ شخصیتسازی و ...)
بنابر این، هیچکس نمی تونه ادعا کنه وقتی یه شخصیت رو ساخت، هیچ رفتار غیرمنتظره و پیشبینی نشدهای ازش سر نزنه. شخصیت مثل خود داستان در فرایند داستاننویسی کامل میشه و احتمال خیلی زیادی هست شما توی یه موقعیت احساس کنید یک بُعد متفاوتتر برای شخصیتتون نیاز دارید که باید ساخته بشه. پس شخصیتی رو که از ابتدا ساخته بودید، در روند خلق داستان تکمیل یا بازسازی میکنید. ولی نباید این رو فراموش کنید که نهایت امر باید شخصیت ساخته و پرداخته شدهی شما دارای چارچوب باورپذیر و منطقی باشه.
درست مثل شخصیت واقعی آدمها. با همهی پیچیدگیها، بر مبنا و الگوهای خاصی حرکت میکنند.
پاسخ:
یه بار برادرش رو اتفاقی میبینه که توی خیابون دست یه دختر پونزده شونزده ساله رو گرفته و داره باهاش خیلی صمیمی حرف میزنه.
پاسخ:
خوبه. حالا یکی از رازهای شخصیتتون رو بگید. یه رازی که منحصر به شخصیت شما و متناسب با ویژگیهای خاص شخصیتشه
پاسخ:
سلام.
خوبه که متوقف نشدید.
شخصیت شما رو خوندم. اما این واکنش در این موقعیت اصلا به شخصیت شما نمیخوره. مخصوص بندی که اشاره کردید شخصیت شما قاطع و مستقله. (این سرعت پذیرش و پشیمانی اصلا در کالبد قطعیت نمیگنجه)
همین موقعیت رو با این مفروضات از شخصیتتون ویرایش کنید تا به واکنش مناسبتری برسیم.
پاسخ:
سلام
سعی کن تعادل زندگیش رو با یه موقعیت به هم بزنی. بگرد دنبال چنین موقعیتی و بعد ببین عکسالعمل شخصیتت چیه و اینا رو گزارشوار بنویس. (داستان نمیخوایم. فقط میخوایم گزارش بدی که چه کار میکنه)
پاسخ:
سلام
شما به نوشتههای دوستان اصلا نگاه نکنید.
همون چیزی که تمرین خواسته رو مو به مو پیش برید.
یه شخصیت بسازید که عیناً توی واقعیت وجود خارجی نداره و زائیدهی تخیل خودتونه.
سعی کنید همونطور که در متن فصل توضیح داده شده همهی جزئیاتش رو بسازید. بعد بهصورت گزارشوار، در طی 6 جمله، مهمترین ویژگیهای مشخصه و متمایز کنندهش رو ذکر کنید.
پاسخ:
خب اینجاست که دیگه میخوام کمکم به شما ایراد بگیرم.
درسته ثنا قراره بیشتر از سنش درک کنه، اما زیادی داره درک میکنه.
دفاعی دارید براش؟
پاسخ:
علیکمالسلام
خوبه. ادامه میدیم.
امیرحسین دست میکنه عروسک خرسی محبوب ثنا رو بر میداره و دستشو حلقه میکنه دور گلوش میگه: «بیا بکشیمش بعد بخوریمش»
بعد شروع میکنه سر عروسک رو میکوبه به دیوار میگه: «میدونستی گوشت خرس خیلی خوشمزه تره از گوشت گوسفند؟»
پاسخ:
امیرحسن در جواب بهش میگه: «بر ببینم با این دفترای مسخرهت» بعد دفتر ثنا رو میگیره و با یه قهقهی بدجنسانه (مثل دشمن مردعنکبوتی) پرت میکنه تو دیوار. میگه: «تازهشم آق جون اگه میخواست جایزه به کسی بده اون دفعه که براش نقاشی کشیدی بهت میداد»
پاسخ:
سلام
التماس دعا
نائبالزیاره همهی بچههای کارگاه (بالاخص حقیر) باشید
ممنون که اطلاعرسانی میکنید
قوت قلبیست
پاسخ:
سلام علکیم
خوبه. با همین شخصیت انشالله کار میکنیم.
الان یه موقعیت رو تصویر میکنیم و شما سعی کنید با همین تصویری که از شخصیت و ابعادش دارید واکنشهای رفتاری و فکری و گفتاری شخصیتتون رو گزارش بدید.
تاکید میکنم قرار نیست داستان بنویسد و خودتون رو درگیر الفاظ و جملات کنید. انگار کنید که میخواید بصورت شفاهی توضیح بدید.
امیرحسن (پسرخالهی 8 سالهش) اومده خونهشون. دوتایی توی اتاق دختر شما هستند. امیرحسین ماژیکای دخترخاله رو برمیداره و بهش میگه بیا روی دیوار نقاشی بکشیم. بعد خودش شروع میکنه یه خورشید میکشه و براش چشم و دهن میذاره....
پاسخ:
تمرین فصل اول رو که انشالله اصلاح کردیم، مجددا تشریف بیاورید و این شخصیت رو کامنت بگذارید که رویش کار کنیم.
پاسخ:
شخصیتی که میسازید باید زائیدهی ذهن خودتان باشد. بر نداریم یک شخص حقیقی را انتخاب کنید و شروع کنید به توصیف کردنش
پاسخ:
علیکمالسلام
اول اینکه چرا یکدفعه فاصله انداختید در حضورتون؟
و بعد:
به هیچوجه نباید برید سراغ خلق داستان. دقیقا راه درست (که توی این تمرین از شما میخوایم) اینه که فقط و فقط یه شخصیت رو با جزئیاتش خلق کنید. (که توضیحات بیشترش توی متن و بیشتر کامنتهای بچهها اومده)
الان و توی این تمرین قرار نیست شما قصهی خاصی رو برای شخصیتتون درنظر بگیرید.
شما فقط شخصیت رو بسازید. ما میخوایم اینجا شخصیتسازی رو تمرین کنیم.
پاسخ:
فصل 1 رو که انجام ندادی اصلا.
اولین نوشتههات مربوط به فصل 2 هستند.
فصل 1 رو بنویس. بعد که انشالله بررسی شد و دبیرکارگاه زیرش نظر گذاشت و پروندهش بسته شد میریم فصل2.
و همینطور به ترتیب میایم جلو تا برسیم به فصل 6. انشالله.
پاسخ:
علیآقای عزیز
خوشحالم که اینقدر روحیه و انرژی داری برای شرکت توی کارگاه. من هم به اندازه تو دوست دارم که با این انگیزهی بالا بیای و بشی عضو ثابت و همیشگی کارگاه.
ولی یه نکته:
این 6 فصل از حدود چهار پنجماه پیش تا حالا و با سرعتی معقول و منطقی پیش رفتند و هر فصل و هر تمرین نیاز داره مدتی ذهن اعضاء رو به خودش درگیر کنه تا نتیجهی مثبتی داشته باشه.
انجام دادن یکی دو شبهی همهی تمرینها ممکنه خاصیت مدنظرشون رو کم کنه.
پس کمی حوصله کن و بذار آروم آروم از فصل 1 با هم پیش بریم.
قبوله؟
پاسخ:
میره سمت در، میبینه که مادرش داره با عصبانیت داره حرفهایی رو به شوهرش (پدر دختر) میزنه.
پدر هم عصبانیتر از مادر میاد سمتش و اشارهای به اتاق دختر میکنه و با عصبانیت حرف هایی میزنه. مادر سرشو برمیگردونه سمت اتاق،تا میبینه دخترش ایستاده و داره نگاه میکنه با عجله میاد و با چشمهای سرخ، دختر رو بر میگردونه داخل اتاق و در رو میبنده.
پاسخ:
تمرینهای فصل 2 را تکمیل کنید و بعد انشالله مجددا شخصیت انتخابیتون رو برای این فصل کامنت بگذارید. (چون احتمالا این کامنت لابهلای کامنتهای دیگه گم میشه و پیدا کردنش سخت میشه)
البته این نکته رو هم در نظر بگیرید:
شخصیت انتخابیتون باید دست کم 70 درصد ساختهی ذهن خودتون باشه و از شخصیتی واقعی الهام گرفته نشده باشه.
چون اینطوری بهرهوری این تمرین بیشتر میشه.
پاسخ:
هرچند راز اکثر شخصیتهای بچهها رفته سمت کشتن اما برای این تمرین و این فصل اینو از شما قبول میکنیم. برید تمرینهای فصل 5 رو هم تموم بکنید انشالله که از روند کارگاه عقب نمونید.
اما برای درگیر شدن ذهنتون. و برای اینکه در آینده در مسیر «شخصیتسازی» نگاهتون تقویت بشه، چند نمونه از رازهایی که شخصیت شما میتونست داشته باشه رو پیشنهاد میدم خدمتتون:
1ـ میره دوچرخهی پسره رو پنچر میکنه و پسره یه کتک مفصل از باباش میخوره.
2ـ میبینه که پسره با رفیقاش از مغازه سر کوچه آدامس کش رفتن، میره به مغازهدار لو میده قضیه رو.
3ـ میتونه رازش یه چیزی غیر از همهی این موارد باشه: مثلا اینکه یه بار تو بچگی وقتی داشته میرفته مدرسه، دیده که باباش تو خیابون کنار یه دختر جوون داره میگه و میخنده و لپ دختره رو میکشه.
اینا نمونههای خیلی سادهای بود برای رازهای یه شخصیت. خواستم بگم راز میتونه در این حد ساده باشه، اما به تمام معنا راز باشه. وقتی میگیم شخصیت سازی یعنی بتونیم چیزهایی ساده مثل این موارد رو برای شخصیتمون در نظر بگیریم.
البته خطاب این چند جمله به شما نبود فقط. امیدوارم «همهی بچههای کارگاه» این ها رو بخونند و ببینند که ساختن راز برای شخصیت اینقدرها سخت و پیچیده نیست.
از شما هم ممنونم بابت تلاشی که داشتید.
پاسخ:
سلام
البته شما بزرگوارید و ما نظر سوئی به عذر شما نداریم و انشالله موجهه و انشالله دیگه مانعی برای حضور محکم و جدی شما پیش نیاد.
ولی به هر حال وقتی خانم معلم حکمی صادر کنند نمیشه روش حرف زد!!
اگه فکر میکنید ابعاد عاطفی، رفتاری، اخلاقی و مشخصههای مهم شخصیتی این دختر شکل گرفته، قبوله. بریم فصل بعد:
اما دربارهی راز:
نمیدونم چرا احساس میکنم تازه وقتی که اون پسره نیت میکنه یه بلایی سر دختره بیاره، تازه راز دختر شما میخواد شروع بشه. یعنی همون سه نقطههایی که ننوشتید
پاسخ:
داره نقاشی میکشه توی اتاق، میبینه که یکهو مادرش با عجله میاد توی اتاق و در رو با شتاب میبنده و میشینه تکیه میده به در و سرش رو می ذاره روی زانوهاش.
دو سه دقیقه میگذره، مادرش بلند میشه در رو باز میکنه و میره بیرون.
(کلیهی واکنش های دخترتون رو تا اینجا گزارش بدید تا بعد ادامهی موقعیت رو پیش بریم)
پاسخ:
سلام
و خوبه که الان حرف اونروز رو پس گرفتید.
راز محرمانه هست و همینکه به این نکته توجه دارید که نباید کلهی شخصیتهای داستانیمون با این موارد تکراری پر بشه و نیاز به عمق بیشتری دارند کافی و قابل قبوله.
بریم فصل 5م اگه خدا بخواد
پاسخ:
سلام
الان با اضافه کردن اون چند مورد ذهنی و درونی، کمی پختهتر شد.
اتفاقا به نظرم شخصیت خوبیه.
اگه نکتهی خاص دیگهای از ویژگیهاش میتونید بسازید، بگید و تکمیلش کنید و وقتی از همهی ابعادش مطمئن شدید بگید که براش یه موقعیت پیدا کنم تا تمرین این فصل رو ادامه بدیم.
پاسخ:
سلام
1ـ اگر این تمرین مربوط به فصل 5م است، پس لطفاً بگذاریدش همانجا و از همان فصل پیگیریش کنیم.
2ـ لطفاً مشخص کنید که این نمونه برای کدام یک از انواع ش.پ غیرمستقیم است. (گفتار، رفتار یا افکار)؟
ممنون
پاسخ:
هرچند شخصیت شما خیلی نچسبه اما خیلی خوب عکسالعملهاش رو ردیف کردید آقا نادر.
فقط نمیدونم چرا این آدم فنی، در راستای درست شدن فیوز و برگشتن روشنایی خانه، هیچ اقدامی نمیکند. و اینکه کلاً الان اینها توی تاریکی هستند. چای آوردن و خوردن در تاریکی، خیلی اتفاق منطقی و باورپذیری نیست.
به جز این ایراد و علامت سوال، باقی ویژگیهای شخصیت شما توی این گزارش وجود داره و خوبه.
پاسخ:
سلام
ممنون. شخصیتتون به نسبت شخصیت هایی که توی این فصل انتخاب شدند، متفاوته و این حسن انتخاب شما رو میرسونه.
اما برای شخصیتسازی هنوز خیلی پخته نشده. (یا دست کم اطلاعاتی که اینجا نوشتید حاکی از پخته بودنش نیست)
پس:
اولا سعی کنید 6 تا جملهی مربوطه رو بهطور جدا و فهرستگونه بنویسید. (تا برای مراجعات بدی راحتتر باشه)
دوماً اینکه بیش از نیمی از ویژگیهای شخصیت به ظاهر شخصیتشما اشاره میکنند و کمتر به ویژگیهای درونی (اعم از احساسات، علائق و ...) اشاره شده. که این باعث میشه نتونیم شخصیت ساخته شده رو کامل بشناسیم.
پاسخ:
تا اینجاش خوبه.
قدم بعدیش چیه؟ الان خونه تاریکه و همسرش توی آشپزخونه گیر کرده و جایی رو نمیبینه. (این رو بیشتر بسط بدید)
یه چیز دیگه:
همینطور که داره از اتاق خارج میشه پسرش میگه:
«واسه چی اینکارو کردید؟ من دو ماه داشتم روی این قطعهها کار میکردم...»
پاسخ:
شب است. پسر 20 سالهاش دارد توی اتاق روی چند قطعهی الکترونیکی کار میکند تا چیزی اختراع کند.
مرد 50 ساله شما دارد تلوزیون تماشا میکند که یکهو فیوز برق خانه (به خاطر کارهای پسر) میپرد. خانه تاریک میشود و همسرش توی آشپزخانه جیغ میزند.
لطف کنید واکنش شخصیتتون رو گزارش کنید. نیاز نیست داستانسازی کنید یا عبارتها رو داستانی بیان کنید. فرض کنید میخواهید بهطور شفاهی برای ما توضیح بدهید که شخصیت شما چه عکس العملهایی از خود نشان میدهد. (اعم از گفتار و رفتار و افکار)
پاسخ:
سلام
بزرگوارید.
یادمه آخرین باری که درباره ی شخصیت شما مفصل حرف زدیم، اگه اشتباه نکنم بنا شد داستان ننویسید و فقط عکس العمل وحید رو پیش بینی کنید. درسته؟
نقطه قوت این نوشته شما اینه که کاملاً روحیه تخیل ساز و نسبتاً شیطون وحید و علاقه مندی هاش رو نشون دادید و این حاکی از اینه که شما شخصیت وحید رو شناختید و نسبتاً ابعادش رو ساختید. این رو کاملاً قبول می کنیم و کار شما رو برای این تمرین کامل می دونیم.
اما در ضمنش:
قرار نبود داستان گویی اتفاق بیفته توی این فصل. شما تقریباً به قدر یک داستان کودک و نوجوان موقعیت انتخاب شده رو کش دادید و کلی شخصیت دیگه اضافه کردید و یه پکیج کامل ساختید. که اصلا بنا به این همه زحمت نبود.
حالا شاید از خودتون بپرسید که «چرا دبیر این کارگاه این همه مصر می شه که در تمرین هایی مثل تمرین فصل 4 داستان گویی اتفاق نیفته؟»
پاسخ اینه که ما می خوایم از تمرین هایی مثل تمرین این فصل روش شخصیت سازی رو یاد بگیریم و ذهنمون رو متمرکز کنیم روی مرحله شخصیت سازی. اینکه در کنار شخصیت سازی خودتون رو عادت بدید به داستان گویی، ممکنه باعث بشه شخصیت سازی تون به حاشیه بره. محض همین خواهشم از شما اینه که در آینده در مراحل ساخت شخصیت تمام تمرکزتون به بعد شخصیت سازی باشه و موقعیت داستانی رو وسعت ندید.
البته بازم می گم: کار شما نشون داده که شخصیت تون رو خوش بختانه کامل ساختید.
با تشکر.
زودتر بریم فصل 5
پاسخ:
همین که تا این حد با شما حرف زده عالیه به نظر حقیر. (هرچند ایکاش ادامه هم پیدا میکرد. مثلا اینکه یه بار اومده با پسر در بره سمت مرز تا حاشیه تهران رفته و بعد مثلا یه چیزی سرشون اومده و دست از پا درازتر برگشتن!!)
یه چیزی هست به نام «نت» که از هزارتا کتابخونه غنیتره!!
عضویتم نمیخواد. تاحد زیادی هم کتاب قانونی و شرعی توش ریخته.
میتونه بهترین منبع برای تمرین الف باشه و تمرین ب هم که خالقش خود شخص شمائید و چی از این بهتر و در دسترستر؟
پاسخ:
سلام
چرا قبوله. شما هم تشریف بیارید فصل 5.
پاسخ:
ضمن اینکه کاش خدا خلبانتون رو هدایت کنه
اما عالی بود و قابل پذیرش
پاسخ:
شدن میشه. اما اگه صلاح بدونید و براش یه ماجرای خاص (حالا اگه راز هم نبود، اشکالی نداره) دستوپا کنید که ما مطمئن بشیم شما با شخصیتتون چندوقتی زندگی کردید، خیلی بهتره!
پاسخ:
خانمه نه خیلی بلند و نه خیلی آروم به خلبان شما میگه:
«دخالت نکنم؟ وظیفهی دینی منه. میتونم ببینم و چشم ببندم؟ پس نهی از منکری که وظیفهی منه چی میشه؟» (و جملاتی توی این مایه ها)
(توی حاشیه: از واکنش خلبانتون خوشم اومد و به نظرم چند پله شخصیتش رو عمیق کردید با این ساخت)
پاسخ:
کامنتای دیگران به راز شخصیت شما کمکی نمیکنه. (چون خیلی تفاوت داره ابعاد شخصیتشون)
اتفاقا مرحلهی پیدا کردن راز خیلی جالبه. یه جورایی آدم باید به دست و پای شخصیتش بیفته و درست همین لحظه ست که میتونه «لذت شخصیتسازی» رو درک کنه. چون نویسنده باور میکنه که واقعا این شخصیته وجود داره...
امتحانش کنید. لذت بخشه. یعنی همین چیزاست که نویسندگی رو لذتبخش میکنه.
پاسخ:
معمولاً (بلکه همیشه) راز یه قضیهی جزئی و مشخصه. اصل ساختن چنین سوژهای رو تحسین میکنم اما هنوز خیلی جزئی نشده و نمیتونه یه راز مشخص باشه. بهتره که بگید بهخاطر این قضیه چه اتفاق خاصی افتاده که اون اتفاق شده راز شخصیتتون.
پاسخ:
سلام
هرچند دوس داشتم بیشتر جوانبشو دربیارید اما چون اطمینان دارید که این شخصیت کامل در ذهنتون ساخته شده، برید فصل بعد.
پاسخ:
ادامهش بدید. انشالله به نتیجه میرسه
پاسخ:
حال این شخصیت رو توی فردای این روز بنویسید.
برخوردش با مادرش چطوره؟
پاسخ:
اینو که احتمالا دکتر، کارکنان آزمایشگاه و چندنفر دیگه بدونن!
پس نشد راز محرمانه!!
پاسخ:
منتظر بازنویسی هستیم که انشالله زودتر بریم فصل بعد
پاسخ:
از توضیحتون ممنون
فقط میمونه این که با همین حساس بودن کلی که فرمودید (که شامل زودرنجی هم میتونه باشه) جا داره که از کوره در بره و اعصابش خورد بشه یا نه؟
پاسخ:
قسمت اول، از اونجایی که به خیر میگذره نمیتونه راز به حساب بیاد. با این حساب یعنی راز اصلی قسمت دوم ماجراست. اینکه یه پیرمرد میاد و سبب نجاتش میشه.
اما اینکه چرا این قضیه رو تابحال به هیچکس نگفته و شده یه راز کمی عجیبه! با شناختی که از شخصیت شما دارم قابل هضم نیست برام.
پاسخ:
سلام
اگه اشتباه نکنم آشنا شدم و کامنتی گذاشتم براتون قبل از دهه اما ظاهرا مشغله داشتید و خبری نشد
پاسخ:
سلام بزرگوار
فکر کنم حدود یکماه شده باشه با این روزهای محرم.
نمیخواید تکمیل کنید شما؟
پاسخ:
دغدغههاش و کلنجار رفتنهاش و مخصوصا جملهای که از خودش در میکنه به اون دختر و پسر خوب درومده و قابل باوره.
به نظر من تاحدودی شخصیت (در حد این تمرین و این مجال) پخته شده.
بریم فصل بعد.
پاسخ:
حالا قبل از اینکه موقعیت رو ترک کنه با اعتراض مسافرای دیگه روبه رو میشه با چنین مضمونی:
«جناب خلبان محترم. مقصر همین خانم چادریه ست. چون این دخترا و پسرا با هم مشکلی نداشتن و مزاحم هیچکس نشده بودن. خود دخترا هم مشکلی با این قضیه ندارن. این خانم مثل پابرهنهها دویده وسط و داره تذکر میده»
خلبان شما چه میکنه؟
پاسخ:
پس یعنی یه مقدار حسود هم هست!؟
خب با همهی این اوصاف پروندهی شخصیت شما رو برای این فصل میبندیم و بریم فصل بعدی. ببینیم اونجا چه میکنید با نرگستون.
پاسخ:
چرا راز بیشتر شخصیتهای بچههای کارگاه اینقدر خشنه؟!!
بهنظر من این نمیتونه راز شخصیت شما باشه!
علت و سبب مرگ شدن چیز کمی نیست.
عذاب وجدان و دردش گریبانگیر میشود. مخصوص اگر پیر بشود بر زندگیاش سایهی بیشتری میاندازد. مثلا اینکه یه افسردگی عمیق و کم حرفی و انزوا براش ایجاد میکنه. و دیگه نمیتونه خیلی اجتماعی و بزرگ محل به حساب بیاد!
پاسخ:
این فصل تموم شد. دو هفته بود کلش.
غرض درگیر شدن با عملیات شخصیتسازیه. شخصیت شما قرار نیست موندگار باشه. فقط برای این تمرین و تمرین فصل بعد به کار میاد.
الان تا میتونید به ابعاد وجودیش (که فکر میکنید ناقصی داره) عمق بیشتر بدید تا برای فصل بعد پختهتر بشه.
پاسخ:
پسره رو من به زور در بیادبترین ورژن تصور کردم که ببینم شخصیت شما تا کجا طاقت میاره که هویت خودشو حفظ کنه.
خوبه.
مرحلهی "راز" شخصیتتون رو هم انجام بدید که به یاری خدا پروندهی این فصل رو برای شما ببندیم.
پاسخ:
سلام
خواهش.
توی اون کامنت منظورم از بخش اضافه، همون جملهی آخر دربارهی واکنش مادر در برابر شخصیت شما بود. که از حیطهی واکنشهای مربوط به شخصیت شما خارج شده.
.
با این توضیح که فرمودید مشکل "مشتشو با حرص فشار دادن" که به ذهنم رسیده بود حل شد. اما چنین منظوری با این عبارت خیلی سخت فهمیده میشه. (حالا ایشالله وارد فصل پنجم بشید و در باب اینکه چطور ویژگیهای شخصیت رو پردازش کنید بیشتر کار میکنیم)
پاسخ:
فکرای اولیهش کاملا از یه شخصیت "زودرنج" قابل انتظاره. فکرای بعدیش اما نه. معمولا آدمای زودرنج به این سرعت نمیتونن با منطق خودشون رو توجیه کنند. و الا دیگه اسمشون نمیشد "زودرنج"
لذا فکر میکنم نیازه کمی عمیقتر با شخصیتتون ارتباط برقرار کنید و مجددا این قسمت رو بازنویسی کنید.
پاسخ:
البته توی این کارگاه همه رو با دید مساوی (سختگیرانه) نگاه میکنیم. عدالت یعنی اینطوری اقتضا میکنه!!!
(البته یه بخش کارگاه یه میز هست که از زیرش میشه چیزایی رو رد و بدل کرد. اونجوری شاید بشه تجدید نظری کرد)
پاسخ:
بله. منظورم همون قضیهی "تنهایی" بود. که این حس رو به من منتقل کرد که شخصیت شما درونگراست و کمتر با کسی دمخور میشود.
با این توضیح شما میشود پذیرفت. (البته اون مدل تنهایی بیشتر به شخصیتتون میومد به نظرم)
در مجموع این تمرین، با توجه به کشدار شدن موقعیت شما، بهنظرم تسلط نسبتاً خوبی روی شخصیتتون داشتید. هرچند اگه فرصت اجازه میداد که روی چندتا موقعیت دیگه هم کار کنیم و عمق شخصیتتون رو تست کنیم بهتر بود.
اما مهم راه و روش شخصیتسازیه که امیدوارم تونسته باشه این تمرین تجربهی خوبی رو براتون ایجاد کرده باشه.
دست مریزاد و خسته نباشید.
پاسخ:
نخیر. شما فرار کردنتون از کلاس و دیر به دیر سر زدنهاتون رو پای بداخلاقی دبیر ننویسید. البته ما قراره کمی بداخلاق و سختگیر باشیم اما در کارگاه رو به روی کسی نمیبندیم.
اما دربارهی شخصیت شما:
برای روز مادر و خوشحال کردنش نزدیک به دو هفته زور زده با یه سری چوب بالسای ماکتسازی و خرت و پرت دیگه، یه کلبهی جنگلی ساخته. (چیزی که یادآور خاطرات بچگی مادرشه). نزدیک به صدهزار تومان خرج این ماکت کرده اما مادرش وقتی هدیه رو میبینه و میفهمه این قدر هزینه کرده اوقاتش تلخ میشه که چرا با اینکارها مراعات جیب بابای بدبختشو نمیکنه. (مثلا وضع مالیشون در این ایام خیلی خرابه و ....)
ریز و درشت واکنش شخصیتتون رو بنویسید بیزحمت.
پاسخ:
ممنون و متشکر
دیگه فک کنم حسابی سر و ته وجود شخصیتتون رو برانداز کردید و هیچ نکتهی مبهمی دربارهش باقی نمونده!! انشالله برای نوشتن داستان، با همین قوت و پیگیری رس شخصیتتون رو بکشید.
دربارهی متن:
ماجرای این راز از شخصیت شما اصلا بعید نیست. (تو ذهن من همون زن نسبتاً چاق دمدمی مزاج و بهعبارتی سطحینگره که قدرت تحلیل عمیقی نداره و این جور رفتارها ازش بعید نیست)
اما قطعا اگه قرار باشه اینچنین رفتارهایی (که رفتارهای درجهی 1 اهمیت در داستان حساب میشن) از شخصیت ببینیم، لازمه به قدر کافی زمینه های منطقیش هم فراهم بشه. (چیزی که احتمالا خدا بخواد در فصل "طرح داستانی" بهش اشاره میکنیم)
فعلا در وسع این تمرین و این فصل قابل قبوله. اتفاقا خیلی هم عالیه.
دربارهی سوال:
خیلی عمیق قضیه رو مطرح کردید و ممکنه از حد سواد و فهم ما بالا بزنه بالا. اما اجمالا اینکه:
چیزی که مدنظر عملیات شخصیتسازی این کارگاهه، به مورد اول سوال شما نزدیکتره. دقیقا بنا اینه که یه شخصیت با یکسری ویژگیهای متمایز در ذهن نویسنده ساخته بشه، و بعد نویسنده بتونه با نزدیک شدن به ویژگیهای اون شخص (از طریق همون همدلی) واکنشهاش رو حدس بزنه.
اما گاهی لازم میشه برای اینکه بتونیم واکنش اون شخصیت رو حدس بزنیم، خودمون رو در موقعیت مشابه قرار بدیم. (صرفاً برای درک بهتر موقعیت) و این مسالهای جدا از بحث شخصیتسازیه. مثلا من برای اینکه بفهمم موقعیت قرار گرفتن مقابل حرف مربی باشگاه، چطور موقعیتیه، خودم رو قرار میدم توی اون موقعیت. بعد که تونستم ابعاد ماجرا رو کشف کنم، تلاش میکنم با نزدیک شدن به ویژگیهای شخصیتی که ساختم حدس بزنم اون در چنین موقعیتی چه واکنشی نشون میده!
پاسخ:
پس اگه ببینیم همینطور بچهها سرشون گرم داستانه، باید برای شما پیشنهادای مدیریتی دیگهای توی کارگاه درنظر بگیریم. البته شما که افتخار ندادید آشنایی بیشتر به ما بدید!
پاسخ:
اینجوری خوبه. اینکه ما بفهمیم فضا رو تنها به این دلیل که خورده زمین ترک کرده، واکنش مناسبیه!
نمیشه هم گفت بچهگانه ست.
راستش رو بخواید، وقتی دیدم یکی از ویژگیهای شخصیتتون «غروره» هم خوشم اومد (که به چنین جنبهای برای یه شخصیت داستانی فکر کردید) هم یکم ترسیدم که منم ـ بهخاطر ضعفم در شخصیتشناسی ـ نتونم واکنشهای احتمالیش رو که شما مینویسید دقیق بررسی کنم.
انصافا بررسی همهی واکنشها از هر نوع تیپ شخصیتی کار آسونی نیست. (محض همینه که داستاننویس خیلی خیلی خوب به عدد انگشتهای دستن)
واکنشی که شما نوشتید بهنظرم خوب و قابل قبوله.
یه داستانی نوشته بودم چند سال پیش شخصیتم ویژگی اصلیش همین «غرور» بود. برای شخصیتپردازیش متوسل شدم به این قضیه که وقتی خودکارش از جیبش میافته، حاضر نیست خم بشه از روی زمین برش داره.
این خیلی بچهگانه تر از بیرون زدن از رستورانه!!
حالا بریم قدم آخر:
ماجرار «راز». (توضیح بیشتر کامنت «یکی بود...»
پاسخ:
خونسردیش قابل قبوله.
خلبان دوم میره و کمی بعد مهماندار سراسیمهتر وارد میشه و میگه:
«جوونا هواپیما رو ریختن به هم. یه خانم مسن بهشون تذکر داده پسرا شروع کرده به فحاشی.» (به پیرزن چادری گفتن تا با اون پتوی روی سرت خفهت نکردیم بشین سرجات فضول)
پاسخ:
سلام
این یکی خیلی خوب شد. دقیقا دنبال همین بودم که توی این موقعیت، اونقدر شخصیتتون رو شناخته باشید که ویژگیهاش خودش رو نشون بده.
وقتی قضیهی ضبط نشدن مصاحبه رو نوشتم، دقیقا انتظار داشتم رگههایی از عصبانیت شخصیتتون جلوه کنه. دلداری دادنهای شخصیت با خودش (که اگه بد بود حتما اینا بیخیال من میشدن...) نشونهی خیلی خوبیه برای پردازش «عدم اعتماد به نفس»ش و کاملا حس رو منتقل میکنه.
خوب شد که دوباره بازنویسی کردید.
حالا بریم مرحلهی آخر تا دیرتر از این نشده:
ماجرای «راز» شخصیت. (توضیح بیشتر کامنت ی"کی بود...")
پاسخ:
خوبه. باورپذیره.
حالا قد آخر رو انجام بدید بیزحمت.
قضیهی «راز» شخصیتتون.
یه رازی که به هیچکس نگفته و الان میخواد به شما بده. اگه شخصیتتون عمیقا با شما مرتبط شده باشه، رازش رو کشف میکنید. در غیر اینصورت باید سعی کنید بیشتر بهش نزدیک بشید.
پاسخ:
نمیدونستم مامانه میدونه. میخواستم ببینم از دختره حس شرمندگی و ترس درمیاد یا نه.
پس به عنوان آخرین قدم، راز دختره رو هم بگید. فقط یه نکته: این راز نباید یه اتفاق قابل حدس باشه. (مثلا یه رابطهی خاص با دوستاش یا ...)
سعی کنید یه رازه متفاوتتر باشه که به شخصیتشم بیاد.
اینطور معامله با شخصیتهای داستان لازمه. حالا شاید من نتونستم خیلی خوب از پسش بربیام، ولی تعامل با شخصیت رو نمیشه کنار گذاشت.
پاسخ:
نه به اون ناظر عصبانی و خشن و جدی اون فصل، نه به این ناظر شاد و خوشحال ...
فکر کنم باید یه ناظر برای جوالدوز زدن به شما استخدام کنیم!!
پاسخ:
البته اینجوری شاید از خلاقیتتون بیشترم استفاده بفرمایید!
(یادم باشه بعدها بپرسم پلاک هواپیمای ابوی چنده که اگه لازم شد مزاحمشون بشیم!)
(پیشاپیش اگه موقعیتی که میگم احیاناً با واقعیتهای توی کابین خلبان خیلی سازگاری نداره عذر میخوام)
توی یکی از پروازها نشسته پشت رل، مهماندار براش خبر میاره که ردیف انتهای هواپیما سه تا پسر جوون مزاحم دو تا دختر دانشجو شدن و یه بزن بزن مختصر بین چندتا از مسافرا پیش اومده!
پاسخ:
شخصیت تنهای شما و رفاقت و رفت و آمد با یک دوست و بعد عاشقی؟ توضیحش بدهید.
(نمیخام بگم باورپذیر نیستها. بحث اینه که دارید وارد یه بعد تازه ـ و عمیق = عاشقی) از شخصیتتون میشید که باید بیشتر جا بیاندازید)
پاسخ:
ایکاش وقتی احساس کردید داستانی شده توقف میکردید و مجدد با لحن گزراشیتر مینوشتید. با زمان حال (مضارع) . و نمیدونم برای چی موقعیت رو پیش بردید و از مادر و بچه حرف زدید. (اینا جزء تمرین شما نبوده)
ـ ذهنیات و تفکراتش با شخصیت درونگرا و متفکری که داره سازگاره.
ـ مشت از روی حرصش رو نمیتونم درک کنم.
ـ اینکه به خاطر خلق (پسر) میره به مادر با لحن خوب تذکر میده هم خوب و مناسبه.
ادامهی ماجرا (با اجازهی شما) این طوره:
مادره همینطور که داره دستاش میلرزه اخمشو از پسر بر میداره و رو به شخصیت شما میگه:
«فضولی شما؟ بچهی خودمه اختیارشو دارم»
پاسخ:
قرار شد رازش رو کسی ندونه. مامانش میدونه. تازه اونایی که الان در قید حیات نیستند هم میدونن.
یه راز رازتر!!
دو روز وقت دارید
(ببخشید سختگیری میکنم. اما چارهای نیست. من تا احساس نکنم شخصیتتون کامله نمیتونم ازش بگذرم. با این راز چنین حسی به من دست نداده)
پاسخ:
اگه اونو قبول کنیم بخشی از «خاص» بودن و متفاوت بودن شخصیتتون ممکنه برای ما زیر سوال بره.
به هر حال شخصیت مال شماست و ماله و ملات هم دست شما. بسازید ما بخونیم.
تو دار بودنش هم تقصیر خودتونه که اینجوری ساختیدش.
تلاش کنید. هنوز دو روز وقت هست!!
پاسخ:
علیکمالسلام جناب ناظر!!
اینجور که شما میرید سفر و سر نمیزنید فلسفهی نظارت از بین میره که!!
بچهها که الحمدلله یکی از یکی پرکارتر و پر انرژیترن. آدم شرمنده میشه واقعا.
یه نکتهی دیگه هم اینکه:
بنده با آقای فرهاد رفاقت دیرینه دارم!!! کلا با هم شوخی داریم. خانم معلم در جریان هستند!!!
بهترین کمک اینه که یه اقدامی بکنید دیگه بینت نشید!
پاسخ:
اعتراضتون وارد نیست اما حرفتون متینه.
مطلب تقریبا میشه اون توضیحاتی که دربارهی شخصیت جناب "هو.." مطرح شده.
خوبه که حوصله میکنید و همهی کاراکترهای ساخته شده و توضیحاتش رو دنبال میکنید.
پاسخ:
بدون شک این اوصاف به خلبانی که شما معرفی کردید نزدیکتره و باورپذیرتر.
اما با در نظر گرفتن نکتهای که عرض کردم خدمتتون، اگه ظرفیت لازم توی شخصیت خلبان شما پیشبینی بشه و قرارداده بشه، میتونه بدل به یه خلبان متمایز و متفاوت بشه. (مگه شهید بابایی، کشوری، شیرودی، فکوری و ... خلبان نبودند؟)
پاسخ:
سلام
ـ در کل واکنش مناسبی بود.
ـ منهای اشک ریختن. یعنی اعصاب خوردن شدن و گوش سرخ و قلب تند تند زدن و ... همه قابل باوره اما اشک نه.
ـ برگشتنش و اینکه نمیتونه بیتفاوت باشه و میگرده یه راهی پیدا کنه هم خیلی خوبه.
ـ اینکه خودش نتونه کاغذ رو بده یا نه با این مقدار اطلاعات نمیتونه قطعی باشه. حتا به نظرم اگه شخصیت شما در کنار ویژگیهاش پر رویی رو هم داشته باشه میتونه خودش مستقیما حرف بزنه. (که البته بعیده این سنخ شخصیتی بتونه تا این حد پر رو باشه و اگه اینو نوشته بودید بهتون گیر میدادم)
برای شما یه مرحلهی دیگه در نظر داشتم. اما همین که میبینم تونستین تاحدی با شخصیت ارتباط قوی پیدا کنید که فکر میکنید باید حتما یه اسم خاص داشته باشه و هر اسمی بهش نمیاد، برای این تمرین و این مجال کوتاه کفایت می کنه.
لذا خسته نباشید و دست مریزاد میگم خدمت شما و امیدوارم تمرین و درگیر شدنتون با مقولهی شخصیت سازی مفید واقع شده باشه.
از این به بعد سعی کنید همیشه با تمرینهای اینچنینی شخصیتسازی دمخور باشید. چون یکی از ارکان حیاتیه داستاننویسیه.
پاسخ:
خب نکتهای که میخواستم بگم همین بود. صحبت از استثناها.
نکته:
انتخاب شخصیت اسثتنا و متفاوت و پیشبینی ناپذیر جزء محسنات و امتیازات شخصیت داستانیه. پس از این بابت شخصیت شما میتونه ظرفیتهای خوبی داشته باشه.
اما در عین حال، در اینجور مواقع یه خطری شما و شخصیتتون رو تهدید میکنه. اینکه بدون ساختن ابعاد و عمق کافی برای شخصیتتون ـ صرفا چون دوست دارید استثنا باشه ـ تبدیلش کنید به یه استثنا و یه شخصیت خاص. باید حواستون باشه که شخصیت شما وقتی «خاص» میشه که «خاص» بسازیدش. و این اتفاقیه که هنوز دربارهی شخصیت شما اتفاق نیفتاده. شما تمهیدات لازم رو برای خاص بودنش در نظر نگرفتید (توی مرحلهی اول) و خیلی عادی و معمولی (مث خیلی خلبانهای دیگه) توصیفش کردید اما وقتی من از یه واکنش و رفتار مهم توی زندگیش از شما سوال کردم (توی مرحلهی دوم) شما یه چهرهی خاص و یه واکنش خاص ازش ساختید!
پس:
من اون گیرها رو بهتون دادم که ببینم واقعاً با انتخاب قطعی و باتوجه کافی به خطراتی که شما و شخصیتتون رو تهدید میکنه این شخصیت رو ساختید یا نه. که اگه بعد از گیر من توضیحی دربارهی ویژگیهای شخصیتتون دارید بهم بدید.
بنابر این:
حالا اگه میتونید به اون 6 جملهی شخصیتتون چیزی رو اضافه کنید که ما بتونیم خلبان شما رو از خلبانهای عادی دیگه متمایز کنیم، و این همسر اختیار کردنش رو توجیه کنه، اضافه کنید.
در غیر اینصورت دست از «خاص» بودنش بکشید و یه زن دیگه براش بسازید.
پاسخ:
واکنشش رو توی کامنت قبلیتون نوشتم.
پاسخ:
تصور کنید میخواید واکنش وحید رو بهطور شفاهی برای ما توضیح بدید. قطعا اونجوری داستان نمیگید. گزارش میدید
پاسخ:
توضیحتون بد نبود.
حالا اینطور فرض میکنیم که پسره عصبانی بهش (همچین حرفهایی) میزنه:
«من خودم بهتر میدونم چی میخوام.... زبون درازی نکن رو حرف بقیه حرف نزن.... میخام زنم شی. حرف اضافه نزن. شیرفهم شد؟»
پاسخ:
حالا یه موقعیت دیگه. (قبل رفتن به مرحلهی آخر)
یهشب که تا دیروقت با رفیقاش بوده و برمیگرده خونه، مامانش ایستاده جلوی در داره بهش نگاه میکنه و اونم تازه از ماشین پسره پیاده شده و جلوی در خونهست و چشم توی چشم مامانش: مامانش همهی قصه رو تا آخر متوجه شده و اونم میفهمه که مامانش فهمیده. (همه ی همهی کارهاشو لو رفته میبینه)
چه میکنه؟ (باور پذیر بنویسید. شخصیت شما با همهی ابعادش وجود داره)
پاسخ:
خب همین که با صراحت اولش بنویسید که «وحید به فکر فرو میره و ...» کافیه.
پس منتظریم
پاسخ:
خواهش. وقت زیادی ولی نمونده کلا.
داشتم حسابی لذت میبردم از اینکه واکنش وحید به شخصیتی که باید نزدیکه، یکهو ماجرا رو تموم کردید!!
من نمیفهمم این دیالوگ مرد همسایه رو چرا هی میارید!! مگه قراره داستان بنویسید؟ شما فقط همین موقعیت رو بر اساس واکنشهای وحید (نه شخص دیگهای) تکمیل کنید. همین روندی که داشتید خیلی خوبه. ادامهش بدید و قطعش نکنید. باید قدم به قدم با خیالات وحید برید جلو. به ما نشون بدید که وحید به چه چیزهایی فکر میکنه.
من از شما مرحلهی آخر (مرحلهی "راز" ) رو نمیخوام. همین که قدر یه صفحه آچار خیالات و بعد (حتما حتما) واکنش عملی و بعد خیالاتش رو تا رسیدن به خونه و بعد واکنشهاش تا روز بعد این قضیه رو ادامه بدید کافیه و تمرین شخصیتسازی فصل چهارم برای شما به پایان میرسه. (انشالله)
چیز زیادی که نخواستم؟!!!
پاسخ:
خواهش.
دبیر هستم آقا شهاب!!
پاسخ:
میخواید یه ملیون تا مثال براتون پیدا کنم از آدمایی که خودشون رو در اوج عقل و منطق و درایت و جامعهشناسی و فلسفه و دکتری و فهم اجتماعی و فرهنگی و .... میدونن و در عین حال داشتن یه همسر محجبهی چادری رو نشونهی ضعف و بیسوادی و سنتی بودن و ضایع بودن و ...؟
من اما چندتا دلیل دارم که میتونه احتمال بدحجاب بودن خانم این شخصیت رو بالا ببره (و مخصوص سادهزیست بودنش رو زیر سوال)
ـ خلبان بودن یعنی غرق در نعمت مادی بودن. جزء پردرآمدترین مشاغل موجوده. فرهنگ هنجاری و ارزشی خاصی به زندگی فرد وارد میکنه. مثلا زندگی در خونهای امن و آروم در شمال شهر تهران.
ـ بدون شک برای سفر خارجی و آشنایی با فرهنگ خارج از ایران محدودیت خاصی براشون وجود نداره و تا الان چندباری برای تفریح به کشورهای دیگه رفتن
ـ نوع آدمایی که ممکنه با این مرد و همسرش رفت و آمد (صمیمی، رسمی و ...) داشته باشند، آدمهای قشر مرفه، معمولا دور از فرهنگ دینی، شمال شهر نشین و ... هستند. (که فیل رو میتونه از تقید مذهبی بندازه چه برسه خانم به قول شما نه چندان متعصب رو)
....
حالا به اینا فکر کنید و ببینید حاضرید تجدیدنظر بکنید یا نه تا ببینم جای طرح اون نکتهای که تو ذهنمه ایجاد میشه یا نه..
پاسخ:
آره. از این قضیه بگذرید. برید به گذشته. به جوونیهاش.
پاسخ:
چرا فکر میکنید خلبان شما باید بیاد خواستگاری همچین دختر مذهبی و متدینی؟
اعتراض دارم.
ببنید حواستون باشه شما برای برادر یا خواهر واقعی خودتان دنبال همسر نمیگردید و قرار نیست معیارهای مورد قبول خودتون رو وارد زندگی خصوصی این خلبان بیچاره بکنید ها.
من دلیل محکم و خاصی برای رد کردن انتخاب شما ندارم اما دلم رضا نمیده بپذیرم. پس شما اگه دلیل محکم و قاطع دارید بگید چرا باید این دختر خانم رو انتخاب کنه
پاسخ:
حالا یه رجوع کنید به اصل شخصیت. به بند بند ویژگیهایی که به ما گفتید و احیاناً بوده و به ما نگفتید. ببینید کدوم یکی رو از همه کمتر وارد این موقعیتها کردید.
پاسخ:
در کل واکنش باورپذیر و خوبی بود.
با متانتش، روحیات هنری عکاسانهش، عاشق همه چیز بودنش و تاحدودی مراعات کردنش خیلی جور درمیاد.
اما یه چیزی هست که اصلا توی فکراش رد نمیشه. قضیهی مقید به واجبات و مسائل شرعی بودن..
راهی میبینی که بتونی این مساله رو هم جا کنی؟
پاسخ:
اتفاقه و ادامه دادن ماجراش مهم نیست.
مهم اینه که وقتی من الان بر میگردم رجوع میکنم به ویژگیهای 6 گانه (و چه بسا 7 گانه) شخصیت شما بتونم ارتباط این موقعیت رو با به هم خوردن حالت عادی و روزمره این دختره پیدا کنم.
این رو بیشتر توضیح بدید برای ما که چرا دختره باید از این اتفاق خجالت بکشه و اصلا پیش کی خجالت بکشه؟ ارتباطش با خصوصیات شخصی این دختر خانم 18 سالهی لاغر مو رنگ روشن چیه؟
پاسخ:
خیلی خوب بودن.
منتهی رازش خیلی خطرناکه. از این نظر که هرچند میتونه منشا «نارضایتی از خود»ش باشه اما در عین حال میتونه ویژگیهای شخصیتی دیگهای توی این بنده خدا ایجاد کنه. مثل حس عذاب وجدان شدید و کابوس دیدنهای زیاد و حملات عصبی و روانی و ....
برای این تمرین و این شخصیت اینجا آخر ماجراست. (امیدوارم سه پیچت نشه و ولت کنه)
خسته نباشی و ایشالله بتونی با همین سبک و سیاق هرجا لازمه شخصیتسازی کنی. امیدوارم این تمرین باعث شده باشه که اهمیت شناخت جزئیات شخصیت رو باور کنی و شخصیتسازی رو دست کم نگیری.
یاعلی
پاسخ:
الان وقتشه یه گیری بدیم به شما. (البته این حق رو دارید که از خودتون دفاع کنید)
مگه شخصیت شما یه دختر روستایی و ساده نبود؟ مگه اینطور نبود که نتونسته بود ادامه تحصیل بده؟
این لحن (منظورم لحن است نه لهجه) و جمله بندی پخته و ادیبانه که ایشون داره حرف میزنه بیشتر به دختری میمونه که داره پایاننامهی ارشدش رو در رشتهی ادبیات فارسی مینویسه!
پاسخ:
سلام
اولاً ما که نگفتیم همهی 50 سالهها پیرن. مرد شما به چشممون پیر اومده خب!!
بعدشم، برای این تمرین و نوشتن اینجا بله. اونقدر خوب تکمیل کردید که از مرحلهی «راز» معاف شدید!
اما این دلیل نمیشه که تا آخر هفته پیش خودتون تمرین نکنید و با شخصیتهای دیگه کار رو دنبال نکنید!!
پاسخ:
قطعا مطلبی که احساسش کردید میتونه کار رو مشکل کنه.
پیشتر خطاب به یکی از بچهها گفتم که من برای داستاننویسی نمیتونم هدفی جز القاء و مواجهی دینی قائل باشم و غیر از این رو انحراف در نوشتن میدونم، اما راه داستان خوب / دینی / مثبت / معنوی و ... نوشتن لزوماً این نیست که شخصیتمون یه قهرمان باشه.
اما شخصیت شما در کنار آرمانی بودن پاشنهی آشیل هم داره. سفید مطلق نیست. چون زودرنجه و این باعث میشه بتونیم به عنوان یه شخصیت داستانی بهش نگاه کنیم.
بنابر این میپذیریم.
مرحله2/ موقعیت:
«توی صحن حرم امام رضا نشسته و داره با امام درد و دل میکنه. یه پسر 5 ساله شر رو میبینه که گم شده و داره پابرهنه راه میره توی صحن. چند ثانیه بعد مادر پسره با عصبانیت میاد یقیهی بچه رو میگیره و با داد و بیداد شروع میکنه به زدنش که "مگه نگفتم از من جدا نشو؟"»
(برای اینکه دوباره کاری نشه و برسید به مناسبترین واکنش ممکن برای شخصیتتون، سعی کنید به شدت حسش کنید و از نگاه و زاویهی دید اون قضیه رو ببینید. مطمئناً با یکی دو ساعت فکر و تامل به نتیجه نمیرسید. باید خیلی بهش نزدیک بشید)
پاسخ:
دست شما درد نکنه که نقش رول بنده (شخصیت پسره) رو هم اجرا کردید!!!
حالا اومد و من تو ذهنم بود یه جور دیگه پسره واکنش نشون بده!
قضیه رو اینشکلی کنیم:
پسره (با همون سبک و لحن دهاتی) :مگه دست خودته که بخوای نخوای؟ (بهش برخورده و عصبانیه)
واکنش نرگس چیه؟ (فقط واکنش کامل (اعم از جزئی و کلی/ رفتاری و فکری و ...) نرگس)
پاسخ:
ـ مثلا ول نکنم می خوای چه غلطی بکنی مرتیکه؟
(و با سر انگشتایش میزند زیر چانهی شخصیت شما)
پاسخ:
سلام
خیلی خوب خودتون رو رسوندید به فصل چهارم. تلاش شما بیشک باید زبانزد این کارگاه باشه!
ـ به سرم زد توی مرحلهی دوم به جای اینکه شخصیت شما رو بندازیم توی یه موقعیت خاص، برگردیم به گذشتهش. زمانی که مادرش اینور و اونور دنبال زن میگشت برای پسرش و اونم (بر اساس ویژگیهایی که شما نوشتید) در انتخاب همسر دقت خاصی به خرج داده. خلاصه بعد از خاستگاریهای متعدد نهایتاً یه دختر خانمی رو پسند کرده که الان ازش یه دختر کوچولو داره.
میخوام بدونم اون دختر چه ویژگیهایی داشته که مورد پسند خلبان خوشتیپ جوون شما واقع شده. (بر اساس موارد زیر جواب بدید)
1ـ قیافهش رو ترسیم کنید.
2ـ اشتغال یا مشغولیتهاش.
3ـ بارزترین روحیهی اخلاقیش.
4ـ آستانهی تحملش.
5ـ شجاعه یا ترسو؟
6ـ شوخه یا جدی؟
7ـ پرحرفه یا کمحرف؟
8ـ سطح تحصیلات؟
9ـ با چندتا مثال سطح توقعات مادیش رو هم روشن کنید
پاسخ:
یعنی با اعتماد به نفس؟!
باور میکنید شخصیت شما اعتماد به نفس داشته باشه؟ (ویژگیهای دیگهش چی؟ میخوره به این واکنش؟)
یه بررسی بکنید شخصیتتون رو
پاسخ:
برخلاف مرحلهی قبل، این یکیو رو خیلی خوب انجام دادید. این که تا این حد جزء نگرانه، از موقعیتهای جزئی ساده کمک گرفتید و شخصیتتون رو عمق دادید قدم خیلی شگفتانگیزیه برای داستاننویس شدن!
و داستان نویسی چیزی نیست جز خلق همین جزئیات ـ به ظاهر ـ به درد نخور!
احساس میکنم این پیرمرد 50 ساله شما بعد این چند خط تازه زنده شده و سر از تخممرغ درآورده و میشه روش حساب کرد.
دست مریزاد. خدا قوت.
این فرایند شخصیتسازی رو که تو این چند روز باهاش درگیر شدید به ذهن بسپارید و اگه شد روی چندتا شخصیت دیگه پیش خودتون تمرین کنید.
و همیشه برای خلق شخصیت توی داستانهاتون از همین روش استفاده کنید.
موفق باشید
پاسخ:
پس در حقیقت میخواید بگید شخصیت شما رو هنوز تنها چیزی که میتونه از تعادل خارج کنه همون عشق بیوصال 20 سال پیشه!
خوبه و قابل قبول.
هرچند این شخصیت برای انتخاب شدنش برای یک داستان نیاز به ابعاد متفاوت، متمایز و عمیقتری هست اما برای این تمرین به قدر لازم پخته شده و میشه پذیرفت و باورش کرد.
خسته نباشید و دست مریزاد.
غرض آشنایی بیشتر با نحوهی فرایند و عملیات «شخصیتسازی» برای داستان بود که امیدوارم مفید بوده باشه.
ـ برای تقویت ذهنتون، این سبک شخصیتسازی رو بارها و بارها انجام بدید و مطمئن باشید به یاری خدا دستتون برای نگارش داستان خیلی باز میشه.
موفق باشید
پاسخ:
سلام
آره ایشالله. فقط باید روزانه بیشتر وقت بذارید
پاسخ:
کوتاهی و حاضرجوابی توی دوتای اول خوبه.
اما سومی بهنظرم خیلی از شخصیتش فاصله گرفته. نگرفته؟
یه مقدار به شخصیتش نزدیک بشید ایشالله درست میشه. ویژگیهاش رو (چه اونایی که نوشتید چه اونایی که ننوشتید) خوب خوب با هم مرور کنید
پاسخ:
نه دیگه!!
کاملا مشخصه شخصیتتون بهتون رازشو نگفته و دارید خودتون یه چیزی براش دستو پا میکنید.
شما دارید دست میبرید توی ویژگیهای شخصیت و تغییرش میدید. این رو نمیشه به عنوان راز قبول کرد. یه راز واقعی میخوایم ما!!
پاسخ:
شما متوسل شدید به یه قضیه (قضیهی مادربزرگ). نمیخوام بگم درست نیست. (چون بالاخره اینم یه واکنشه) اما میخوام بیشتر برید توی دل و فکر شخصیتتون. یعنی اصولا وقتی میخواید داستان بنویسید، باید این کلنجارها رو با شخصیتتون داشته باشید. (اینا پشت پردهی یه داستان قویه و هرچند بعدها خوانندهی داستان نمیفهمه شما چه مصیبتهایی رو متحمل شدید اما اینا لازمه)
لازم نیست خیلی زود به نتیجه برسید. هنوز تا آخر هفته وقت هست!
پاسخ:
نه خانم. همونجوری که باید قبوله!!
پاسخ:
«راز» جوونیهای این پیرزن رو از زیر زبونش بکشید بیرون تا کارتون تموم بشه.
برید به 50 سال قبل. وقتی همه چیز فرق داشت. نه نوهای داشته نه شاید بچهای. یه رازی که تا امروز به کسی نگفته و فقط قراره به شما بگه.
پاسخ:
قبول.
حالا توی آپارتمانشون مستاجر جدید اومده. در آسانسور رو که باز میکنه میبینه یه خانم حدودا 40 ساله با دختر 23 سالهش توی پارکینگ دارن به کارگرها میگن که وسیلهها رو چطور ببرن بالا و ... سر هیچکدومشون روسری نیست و درست جایی ایستادند که اگه بخواد بره از ساختمون بیرون از جلوی اونا رد میشه.
حالا چه میکنه؟
پاسخ:
خانم معلم علیک سلام...
خدمت شما عارضم که:
اینجور که من فهمیدم الان نسبت به قضیهی آتشسوزی و از دست دادن مال و منالش خیلی دلنگرانی مهمی نداره و فقط یه مقدار اعصابش داغونه.
باشه. میریم یه قدم جلوتر. دو تا سواله که خوب روش تمرکز کنید و بعد با توجه به ویژگیهایی که همون اول کار از شخصیتتون به ما اعلام کردید جوابش رو خیلی مختصر و کوتاه بگید بیزحمت:
1ـ چه جور موقعیتها یا عواملیه که شخصیت شما ممکنه توش خجالت بکشه (سرافکنده بشه)؟ (خانم فقط دربارهی این موقعیت احتمالی صحبت کنید. بدون اضافه کردن مهناز و آلمان و قصهی خاص یا ویژگی خاص دیگهای به شخصیتتون)
2ـ چه جور موقعیتهایی میتونه شخصیت شما رو عصبانی کنه؟ (با همون توضیحات)
پاسخ:
(این رو صرفا برای تعمق بیشتر مطرح میکنم نه اینکه بگم واکنش شخصیت شما قابل باور نیست)
اما هر چی باشه این یه پسر 15 ساله است. همیشه بهخاطر موفقیتهاش از اطرافیان امتیاز گرفته. نمیتونه بپذیره که بغلدستی خنگش که همیشه برگه رو سفید تحویل میداده الان ازش جلو بزنه. (درسته شخصیت شما یه تربیت کاملا قرآنی و دینی داشته اما بالاخره این ابعاد از وجودش رو نمیشه ندید.) براش خیلی سنگینه که اسمش توی لیست نهایی پایینتر از دوم یا سوم کلاس باشه.
اصلا تابحال از ابتدایی تا الان یادش نمیاد جایی اسمش وسط لیست امتیازها بوده باشه... الان با این وضعیت شاید بشه نفر آخر...
(اضافه کنید به این مطلب همکلاسی رقیبش رو که همین الان با رضایت کامل برگه رو تحویل میده و از کلاس میره بیرون و میگه «چقدر آسون بود»)
اینجور که توی ذهنمه فقرهی «عسی ان تکرهوا ..» مقدم بر «عسی ان تحبوا ...»
پاسخ:
روشتون عالیه.
دقیقا همینطوری باید با شخصیتهای داستان ارتباط برقرار کرد تا «داستان ساخته بشه»
هر چی این نگاه جزئینگر عمیقتر و دقیقتر بشه، ذهن خلاقیت بیشتری پیدا میکنه برای نوشتن داستان.
همین رو ادامه بدید. مطمئن باشید (انشالله) به نتیجه میرسید.
پاسخ:
پس این نشون میده پیش از اینکه با شخصیتتون ارتباط صمیمیتری برقرار کنید، واکنشی براش نوشتید. اتفاقی که یه داستاننویس باید ترکش کنه.
هدف تمرینی که برای این فصل طراحی شده دقیقا همینه. این که شما رو تا حدی مجبور کنه با شخصیتتون زندگی کنید. و اونقدر روی واکنشها و رفتارش تمرکز کنید که بتونید رفتارش رو حدس بزنید.
بدون شک باید خودتون رو به زحمت بیندازید تا بتونید جنس بهونهای که در میاره رو تشخیص بدید. اما حواستون به یه نکته باشه (و از این به بعد توی نوشتن داستان همیشه به این نکته طلایی دقت کنید)
«از عینک نگاه شخصیتتون به دنیا نگاه کنید و رفتار کنید نه با زاویه دید خودتون»
پاسخ:
این رو با نوشتهی قبلیتون ترکیب کنید و یه چندتا تصویر خیالی از کمیکهایی که میخونه اضافه کنید به نظرم عالی میشه
پاسخ:
سلام
آها. من تازه فهمیدم وحید داشته خیالپردازی میکرده. با این حساب واکنش خوبیه و قبوله.
فقط اینکه نیاز نبود با پیچش داستانی خیالپردازیش رو بنویسید. خیلی صریح میگفتید: «وحید به فکر فرو میره و .... »
پس همین قضیه رو یه بازنویسی کنید. منتهی سعی کنید از تصاویر کمیکهایی که میخونه هم توی خیالپردازیش اضافه کنید.
پاسخ:
خیلی جلو نیستین بدون شک.
کمی شتاب لطفا
پاسخ:
این راز نیست. چون غیر از من و شما مامورین وزارت اطلاعات هم میدونن.
یکی دیگه پیدا کنید
پاسخ:
توجیه منطقی و محکمی دارید که از واکنش اینچنینی یه شخصیت مغرور (که احساس میکنه غرورش له شده و همه دارن بهش میخندن) دارید؟
من احساسم اینه که شخصیت مغرور جور دیگهای باید واکنش نشون بده. پس دلیلتون رو برای این واکنش توضیح بدید
پاسخ:
سلام
آره. همینطوره. من حواس ندارم (کهولت سن)
ـ با چند تا از رفیقای قدیمی (میتونن همکارش باشن یا همکلاسیش یا ....) یه قرار نیمه رسمی داره توی یه رستوران. قبل از اومدن غذا بلند میشه بره دستاش رو بشوره. پاش گیر میکنه به پایهی صندلی و بعد از چندثانیه تلو تلو خوردن و تلاش کردن برای حفظ تعادل جوری با سر و صدای بلند پخش میشه کف سالن رستوران که همهی آدمای پشت بیستویک میز رستوران و گارسونها و ... سر میچرخونن سمتش و یه سکوت عجیب حکمفرما میشه... چند ثانیه سکوت و بعد صدای قهقهی یکی از اون پشتمشتها بلند میشه و سه چهار نفری هم که نتونستند جلوی خودشون رو بگیرن ...
پاسخ:
ـ دربارهی کینه به قضیه بیشتر اشاره کن. به همون کینهی کوچیک و اینکه ماجرای رفاقت چی بوده.
ـ تو با همه فرق میکنی. باید بهت بگه. نگه یعنی اعتماد نداره. سهپیچش شو تا بگه. نگفت خودت اونقدر آنالیزش کن که حدس بزنی.
پاسخ:
سلام
خوبه. فقط چرا اینهمه طولانی جواب میده؟ آدم حاضر به جواب، تیکهها و شوخیهاش رو تا میشه تو جملات کوتاه و معنیدار جا میکنه. درسته؟
اشکالی نداره بخوام یه بازنویسی بکنید؟ (به درد فصل دیالوگ هم میخوره این مختصرسازی)
دربارهی واکنش به شخصیت سوم هم یه تجدیدنظر بکنید. (البته من ایدهی خاصی تو ذهنم نیست اما فکر میکنم باید جور دیگهای باشه)
پاسخ:
(خواهش آقا طاهر. واقعا یارو چیزی بیشتر از یارو نیست با این اخلاقش)
دختره (با همون وضعی که گذشت) داد میزنه:
ـ ولش کن سعید. اینا معلوم نیست به کجا وصلن... الان حاجیشون میاد بهمون گیر میده نسبتتون چیه...
(غیرواقعی بودن دیالوگ دختره رو ندید بگیر و فحوای کلام رو بچسب)
پاسخ:
سلام و همچنین. رسیدن به خیر.
از توضیح و تحلیل دقیقتون که بگذریم، همون خط آخر نشون میده که به شخصیتتون نزدیک شدید و افتاده وسط زندگیتون و از جلو چشمتون کنار نمیره.
و این یعنی همون کمترین اتفاقی که باید قبل از شروع داستان بیفته.
بدون شک اگه بخوایم یکی از این موارد عدم انطباق رویا و واقعیت رو براش بسازید، میتونید هزارتا نمونه ردیف کنید. پس قید این درخواست رو میزنم و میریم مرحلهی آخر:
ـ قضیهی «راز» که از م.پرند و سربازشهاب خواسته شد رو شما هم برای شخصیتتون انجام بدید.
پاسخ:
سلام. خیلی هم دیر شد. واقعا انتظار داشتیم زودتر تشریف بیاری آقا رضا!
دو تا نکته:
1ـ شخصیت انتخابی قراره که واقعی نباشه اصلا.
2ـ (از اونجایی که دیر اومدی و ) این شخصیت تا حدودی لابه لای ویژگیهای شخصیتهای دیگه بچههای کارگاه بود، قبل از اینکه شروع کنیم باید بهمون بگی خاصترین ویژگیش که باعث میشه با شخصیتهای عادی متمایز بشه چیه. (گفته بودم کسی دیر بیاد کارش سختتر میشه)
پاسخ:
سر یه آزمون کلاسیه (مثلا یه کوئیز). فکر می کرده می تونه بدون خوندن سوالا رو درست جواب بده اما وقتی برگه رو میبینه، تابلو ترین جواب ها هم از ذهنش پریده. از 5 تا سوال فقط به یکی جواب داده. نگاه به بغل دستی ها می کنه. بچه های خنگ و ضایع کلاس دارن تند تند جواب میدن. استاد خیلی تاکید کرده بود که رو نتیجه این آزمون خیلی حساب باز میکنه. تابحال هیچ امتحانی رو خراب نکرده. کتابش بغل دستشه. استاد سرش به کتاب خوندن گرمه...
پاسخ:
قبلی بد نبود. قبلی خوب بود اما این خوب نبود. چون واکنش جناب دزد رو هم خلق کردید. در حالی که این از حیطه ی تمرینی که شما باید انجامش بدید خارجه. شما باید زحمت بکشید و واکنش شخصیتتون رو توی همون موقعیتی که براتون انتخاب شده نشون بدید. چیز به این زیادی رو به موقعیت اضافه نکنید چون بررسیش برای من سخت می شه
پاسخ:
میپذیریم و زود ازش می گذریم تا قضیه حساس تر نشده.
حالا می ریم به یه هفته ی بعد.
پسره داره چه کار می کنه الان؟
پاسخ:
نه دیگه. شما باید با همون اطلاعات 6 جمله ای که به ما دادید شخصیت تون رو پیش میبردید. اینجوری انگار دارید نقصان شخصیتتون رو با ماجارای آلمان و ... جبران می کنید.
من میگم یه واکنشی برای شخصیت پیدا کنید که به اون 6 جمله وافادار باشه.
پاسخ:
برخلاف انتظارش از استجابت دعا، یه خاستگاری روستایی اتفاق می افته و پدر و مادر نرگس رضایتشون رو اعلام می کنن و قرار و مدارشون رو میذارن.
نرگس این وسط ها پسره رو توی یه خلوتی می بینه و اگه بخواد باهاش صحبت کنه فرصت مناسبیه.
چه کار می کنه؟
پاسخ:
خوبه. حالا عالی شد و من خیالم راحت که شما و شخصیت تون به هم رسیدید.
مرحله آخر:
ـ شخصیت شما یه رازی داره. یه رازی که هیچکس غیر از خودش و خدا تا الان ازش خبر نداره. از اونجایی که شما باهاش صمیمی هستید و بهتون اعتماد داره، مطمئنم رازش رو به شما می گه. پس بشنوید و یواشکی به ما هم بگید.
پاسخ:
سلام
چقدر دیر اومدید!! فرصت کم داریم.
فقط قبل اینکه بریم سراغ ادامه باید این سوال رو که پرسشش ضروری شد توی این تمرین، از شما هم بپرسم. شخصیصتتون برگرفته از یه شخصیت معین واقعیه؟ اگه هست باید بذاریدش کنار و شخصیتی رو انتخاب کنید که بیشترش زائیدهی ذهنتون باشه.
پاسخ:
صحبتاش که تموم میشه فیلمبردار میگه یادش رفته دکمهی Rec رو بزنه و باید دوباره مصاحبه رو ضبط کنند.
پاسخ:
علیکمالسلام
(بهصورت کاملا زیرپوستی داری زرنگی میکنی و از معرکه فرار میکنی اما من کوتاه نمیام. و ادامه میدم)
پسرهی سوسوی یقهی رانندهی جوون رو میگیره، با فشار زیاد میچسبوندش به ماشینش و میگه:
«ریشت جلوی چشتو گرفته ندیدی؟ عوضی!!»
اونقدر به یقهش فشار آورده که اولین دکمهی بالای پیرهنش کنده میشه
پاسخ:
سرکار خانم تقیپور رودسری علکیمالسلام
خب تقصیر من چیه. شما خودتون نوشتهتون با شخصیتی که معرفی کردید جور در نمیاد!! (خنده و ترس قاطی با هم)
اگه بخوایم همین «داستانی» که شما نوشتید (بماند که قرار بود طبق بند 5 لحن و سبک داستانی نباشد!!) رو به صورت گزارشی مطرح کنیم اینطور میشه:
گیج میشود، و چون ترس برش میدارد که مال و منالش در آتش بسوزد از نگهبان میپرسد که به آتش نشانی زنگ زده یا نه. اولین تصویری که به ذهنش میآید تصویر همان زنی است که دست رد به سینهاش زده بود و به شدت احساس میکند این اتفاق چوب خداست.
احتمالا به بدبختیهایی که ممکن است به خاطر سوختن اموالش سرش بیاید فکر میکند و زور میزند به کمک قرص آرامبخش ـ که اینجور وقتها سراغش میرود ـ خود را آرام کند.
آخر از همه هم فکر مصیبت تمدید نکردن بیمه عصبیاش میکند.
حالا یه سوال:
بیشترین چیزی که از این سطور دربارهی مرد قابل تشخصیه، خساستشه. دست رد زده به زن بیچاره، پول بیمه رو نداده، و مدام به فکر مال و منال سوختشه!!
سوال اساسی این است که مگه مرد شما آدم دست به خیرِ رفیق باز و خوش مشرب و اهل سفر و ... نبود؟
اینجور آدما بعیده اینقدر خسیس باشند که حتا بیمهشون رو هم زورشون بیاد تمدید کنن!!
الان شما خودتون بگید میشه پذیرفت این واکنشها رو؟
منو قبول ندارید از آقای فرهاد بپرسید که همه جوره قبولش دارید.
پاسخ:
این خیلی خوبه. به نظرم نزدیک شدید به شخصیتتون. (آخه واقعا با توضیحی که شما دادید خیلی روحیهش اینجوریه)
حالا دو تا چیز دیگهی اینجوری هم پیدا کنید. (بهم نگید سختگیر. لازمه با شخصیتتون کشتی بگیرید تا همه چیزشو لو بده)
پاسخ:
ولی من چنین حسی نداشتم. یعنی فکر میکردم دقیقا منظور شما رو فهمیدم. در هر صورت اولویت با فهم شماست. چون شخصیت مال شماست و شمایید که دارید میسازیدش
پاسخ:
هر چند ما حواسمون هست بعضیا دارن تقلب میرسونن اما چون اون بعضیا خودشون یه پا معلم و ناظم بودن، جرات اعتراض نداریم!!!
قضیههای خیلی راحتتر میشه نوشت. سخت و حساسش نکنید اینقدر
پاسخ:
خب اینا خوبه.
حالا تقریبا به عنوان آخرین قدم به این چندتا سوال فکر کن و جواب بده:
1ـ شخصیتت تابحال شده از کسی کینه به دل بگیره؟ اگه آره، اون شخص کیه و چه قضیهای باعثش شده؟ (اگه نیاز میبینی توضیح بده)
2ـ من میدونم شخصیت تو یه رازی داره که تابحال به کسی نگفته (یا به کمتر کسی گفته). برو ازش بپرس اون راز چیه؟ (اگه رازشو نگفت بهت یعنی باهات احساس راحتی نکرده و لازمه تا آخر این هفته هر جور شده اعتمادشو جلب کنی)
پاسخ:
من مشکلم فقط با سنش نیست. قطعا اگه به ابعاد تاحدودی درونگرای شخصیتش اشاره نکردهبودید و چند تا ویژگی فوق عادی شرورانه براش ساخته بودید میشد با این قضیه کنار اومد.
ـ قضیه زهرا خانم قبول نیست. یعنی زهراخانمِ شما توی این موقعیت وجود نداره. با چنین شرائطی واکنش شخصیت رو بنویسید.
ـ این قسمت که اشاره کردید به جمعآوری کمیک با همین جزئیات خیلی خوبه. نشون میده آشنایید با شخصیتتون.
ـ اینکه به این چیزها فکر کنه خیلی خوبه. کلا چون بنا شد شخصیت شما اهل خیالپردازی باشه فکر کردن به همهی اینا خیلی خوبه.
ـ اقدام کردنش هم در حد همون داد و در رفتن خیلی بهتره.
حالا یه تلاش دیگه بکنید و ضمن تاکید روی ویژگیهای درونگرایی و خیالپردازی شدیدش یه بازنگری دیگه کنید
پاسخ:
مثلا انجام چه کاری برای دیگران میتونه بهطور موقت راضیش کنه؟ یه مثال بزن.
پاسخ:
نشسته روی صندلی توی پارک و داره کتاب میخونه، یه خبرنگار و فیلمبردار تلوزیون میان جلوش و ازش میخوان دربارهی انتخابات حرف بزنه.
پاسخ:
سلام بزرگوار
بله. متوجه این موارد که شما فرمودید شدم. نکتهام این بود که میشد کلا توی «دیالوگ»های این مرد (در طی کامنتهای قبلی) فحشی چیزی هم گنجاند.
ادامهی ماجرا:
دختر بدون اینکه نگاهی به پسر کند، پیاده میشود و در را محکم میکوبد، آدامسی از کولهاش در میاورد میاندازد توی دهان، هندفریاش را میزند به گوش و بیخیال مسیر خیابان را قدم میزند و ...
پاسخ:
چه عیبی داره شخصیت شما منطق خاص خودش رو داشته باشه و در عین اینکه خودش اینکارها رو منطقی و (برای زندگیش) لازم میدونه از نظر بقیه کار عجیب و غریبی بیاد؟ (بسیاری کارها هست که عموم انجام میدن و درست و منطقی نیست. غیر از اینه؟)
ذهنتون رو ببرید سراغ کارهایی که حتا وقتی منطق درستش رو به عموم آدمها میگیم، بهنظرشون اون کار عجیب و غریبه.
(من الان چند نمونه که به شخصیت شما بیاد میتونم بگم اما میخوام ذهنتون رو به کار بندازید)
پاسخ:
سلام
اگه شخصیت اول (اون دختر حاضرجواب خاص) تا مقدار نه چندان زیاد الهام گرفته شده از واقعیته ایرادی بهش نیست. همون رو ادامه میدیم.
دربارهی شخصیت جدیدتون:
من معتقدم داستان اگه قراره منبع الهامش غیر از خدا و اسلام باشه، باید قید شروع داستان رو زد. (و خدا بخواد چند فصل آخر که حکم نتیجهگیری نهایی کارگاه رو داره، قراره به این مباحث حیاتی و شیرین و سرنوشتساز بگذره)
اما اجمالا خدمتتون عرض کنم یکی از روشهایی که میتونه یه آسیب تو خلق داستان دینمحور به حساب میاد (اینا نظرات شخصی خودمه و انتظار ندارم به سادگی بپذیرید) انتخاب شخصیتآرمانی در قدم اول نگارش داستانه.
پس توصیهم اینه که از این شخصیتهای سفید مطلق بپرهیزید توی داستاننویسی.
اما مرحلهی دوم کار شما:
توی یکی از همون جمعهای دوستانه نشسته. سه تا رفیقش (در طول چند دقیقهای که باهم هستند) سه تا جمله مطرح میکنن:
سمانه: «مانتو پوشیدی یا لباس حاملگی؟ این چیه ... ایش»
معصومه: «دیروز مامانم و مامانبزرگم رفتن مشهد. خیلی اصرار کردن باهاشون برم. حال نداشتم. گفتم جای من یه نخ ببندن به ضریح» (میخندد)
عالیه: «دیروز پسره منو صدا زده میگه به رفیقت (شخصیت شما) بگو که خیلی باحالی»
پاسخ:
از رک گویی و دیالوگای شخصیتتون خوشم اومده اما کلا چرا اینقدر مودبه؟ 5 سال سابقهی زندان، اهل خلاف، ...
بهنظرتون میاد بهش این همه تلگرافی و با ادب بودن؟ (واقعا سوالهها)
پاسخ:
ممنون.
1ـ لب مرز داستانگویی حرکت کردید. (مثلا قضیهی ماشین زهرا خانم... چه لزومی داشت مطرح بشه؟ لطفا توی این تمرین دیگه سراغ این فضاسازیها و داستانپردازیها نرید) کار ما فقط شخصیتسازیه. با همین اطلاعات مختصری که از موقعیت طرح میشه.
2ـالان به سرم زده بهتون زور بگم و بگم که به نظر من واکنشی که نوشتید با شخصیت پسر 13 سالهتون جور در نمیاد و قابل قبول نیست. پس از خودتون دفاع کنید اگه به شناختتون از وحید مطمئنید.
پاسخ:
سلام
(به رسمی که برای اولینکامنتهای این تمرین گذاشتیم) قبل از اینکه بریم سراغ مرحلهی دوم، یه نگاهی به پاسخ ذیل کامنت «یکی بود، هنوزم هست...» بندازید و بعد بفرمایید شخصیتتون تا چه میزان برگرفته از یه شخصیت واقعی مشخص هست.
بعد انشالله کار رو ادامه میدیم.
پاسخ:
ضمن اینکه تقضامندم توضیح ذیل کامنت قبل (به محتسبــ ) رو یه نگاهی بندازید خدمتتون عارضم که:
بببنیید من قید عصبانی شدن رو زدم ها. الان فقط نظرم اینه که با همین موقعیت که دربارهی اون نامه و حرف پسرش ایجاد شده، رفتار واقعیتر پیرزن ذهنیتون رو تصور کنید. نه لزوماً تصور آنی. برید به سالهای آینده. اصلا ادامهی واکنشهای این مادر پیر رو تا 10 سال آینده حدس بزنید. بگید (باتوجه به شناختی که ازش دارید) کلا نسبت به این قضیه چه واکنشهای (فکری و عملی) از خودش نشون میده.
خیلی سخت نگیرید. خیلی راحت باهاش ارتباط برقرار کنید و هر چی بهش میاد رو گزارش بدید
پاسخ:
خب دیگه. اینجا باید مچ شما رو گرفت.
چون این قضیه یه حادثه و یه موقعیت ویژهست و میتونه برای هر کسی اتفاق بیفته و به هیچوجه مربوط به یه کار خارقالعادهی عجیب برای شخصیتتون نمیشه!!
یه توضیح:
ببینید اتفاقی که الان داره در روند شخصیتسازی شما (و خیلی بچهها) توی این تمرین میافته واقعا مبارکه. یعنی خاصیت این تمرین همینه. افتادن توی وادی شخصیتسازی و کلنجار رفتن با همین گیرها. پس یه وقت خسته نشید و کوتاه نیاید. هدف رسیدن به انتهای قضیه و پر شدن سریع شناسامهی این پسر درسخون شما و سر و سامون گرفتنش نیست. (که اگه این بود دختر موقعیت م.پرند رو میدادیم بهش تموم میشد میرفت)
هدف اصلی همینه که عادت کنیم در قدم اول برای شخصیتهای داستانیمون اونقدر بعد و عمق بسازیم که خودشون داستان ما رو هدایت کنن. (مثل یه همکار)
پاسخ:
دیر اومدیا آقاطاهر!! (اینوگفتم که بدونی چشمانتظار بودیم)
عصبانیه و پشت فرمون. تا به خودش میاد از پشت میکوبه به یه مزدا3. یه پسر جوون و بعدش یه دختر نسبتاً بچهسال از ماشینه پیاده میشن. پسره خیلی شاکی میاد سمت ماشین و میگه: «یابوی ریشو حواست کجاست عوضی؟»
پاسخ:
سلام.
چه خواستهی سختی. اگه دلیلش رو بگید بله.
پاسخ:
متشکر از حس و حالی که متنتان داشت.
اما مطلب بسیار مهم:
همانطور که در آیین 5 این فصل سفارش اکید شد، داستانی شدن فضای تمرین این فصل، مثل سم می ماند. افت است. اینکه باعث میشود در ته و توی فضاسازی، طرحسازی، دیالوگگویی و روایتگریِ طرح قصه، منظور اصلیمان (شخصیتسازی) گم شود.
و این اتفاق ناخوشایندیست که برای متن شما (با همهی نکات قابل تامل و مثبتش) افتاده.
پس لطف کنید نسبت شخصیت مدنظر را با موقعیت مطرح شده (اینبار بدون ورود به فضای داستانی و داستانگویی) گزارش بدهید. ساده اما دقیق و عمیق. و به درونیات و افکار و احیاناً رفتار احتمالی شخصیت اشارهی رساتر و کاملتری کنید.
پاسخ:
من قبول میکنم که خیلی عجیبه. به این شرط که شما ما رو در جریان بذارید این دو ساعتها واقعا کجا میره؟!
(خب فکر کنجکاوی ما هم باشید)
پاسخ:
شما بگید شخصیتتون عصبانی نمیشه قبول میکنم. (چون خالقش شمایید)
اما انتظار دارید باور کنم به همین سادگی از خیر پسرش گذشته؟ پیرزنِ یک عمر عاشق بچه و نوه؟ (میدونم پاگذاشتن اینچنینی روی عشق میتونه خیلی آرمانی باشه. اما الان ما با یه شخصیت داستانی مواجهیم. نه یه شخصیت آرمانی) (البته این مقولهی آرمان و داستان و داستانگویی از آرمان یه بحثهای شیرین و مفصل داره که ایکاش عمری باشه و توفیقی که فصلهای آخر مفصل ازش حرف بزنیم و ...) اجمالا اینکه حتا اگه قراره شخصیتتون رفتار آرمانی بکنه باید منشش خیلی داستانی باشه. باید خودش باشه. خود عاشق بچهش!
با این اوصاف الان اجازه داریم به شخصیتسازی شما این ایراد کوچولو رو بگیریم؟
(شما حق هر گونه دفاع از نوشتهتون رو دارید ها)
پاسخ:
«پس بزن بغل پیاده میشم... بچهننهی بیعرضه»
پاسخ:
واسه چی رو دختر مردم عیب میذارید حالا! اون بدبخت هم دل داره خب!!
حالا جدای از شوخی واقعا این اتفاق توی عالم داستاننویسی میافتهها! باور کنید. نمیخوام ترویج خرافه و توهمبازی بکنم اما شخصیتها (مخصوصا وقت نوشتن داستانهای بلند که مدتی آدم باهاشون زندگی میکنه) بعد از یه مدت همنشینی، با آدم زندگی میکنند. بعضی روزا هم واقعا قهر میکنند و به نویسنده پشت میکنند و هیچی از خودشون بروز نمیدن!
پاسخ:
شما زرنگی کردید. قبول نیست. این چون رازه عجیبه. نه اینکه به خودی خود عجیب باشه. شما خودتون که میدونید روزی دو ساعت کجا میره. نمیدونید؟ اگه نمیدونید پس این عادت عجیب شخصیتتون غیرقابل قبوله. اگه میدونید پس بگید چیه!
پاسخ:
شاید واقعا همینطور باشه و اصلا از چیز خاصی عصبانی نشه. برای همین نوشتم «موقعیتی که معمولا آدما رو عصبانی میکنه»
شما همین موقعیت رو در نظر بگیرید:
پسرش نامه فرستاده که: «من نمیخوام تو و هیچکس دیگه رو ببینم. من از این مملکت دزد بیزارم»
سعی کنید خیلی دقیق مهمترین واکنشها رو حدس بزنید.
پاسخ:
سلام
انشالله.
خوبه. فقط قبل از اینکه بریم سراغ ادامهی کار، اگه احیاناً شخصیتتون الهام گرفته از یه شخصیت معین واقعیه، لازمه که یه شخصیت خیالیتر انتخاب کنید. (توضیح بیشتر توی پاسخ به کامنت «یکی بود، هنوزم هست» )
اما اگه این شخصیت خلق شده توسط ذهن خودتونه بفرمایید که بریم مرحلهی بعد.
پاسخ:
این خوبه. (احتمالاً باید برای این پسرتون برید خاستگاری دختر موقعیت م.پرند)
اما یه چیز عجیب و غریب میون عادت های روزمره هم براش دست و پا کنید. یه چیزی که توی برنامهی روتین زندگیش قابل گنجاندن باشه
پاسخ:
البته (نمیدونم دقیقا از کجا اما) به دلم بوده که با شخصیتت ارتباط لازم رو برقرار کردی. اینکه میگی به پیاده شدنشم فکر کردی یعنی حسابی ملموسه برات.
پس بریم قدم بعدی:
شاید مهمترین شاخصهی شخصیت تو پایبندی به اصول در کنار داشتن یه غم (خود نارضایتی) همیشگیه. (در کنار ویژگیهای دیگه که براش گفتی)
حالا بگرد یه موقعیت برای این پسر پیدا کن که احساس رضایت از خود پیدا کنه. یعنی ببین چه موقعیتی میتونه برای مدتی این پسر رو از خودش راضی کنه؟ یه موقعیت که با ویژگیهای دیگهش هم جور دربیاد. (برای این کار خیلی عجله نکن و بذار چند روز ذهنت درگیرش باشه)
پاسخ:
خوبه که حواستون به این قضیه جمع جمع بوده. البته قصد جسارت نبوده و اتکا به واقعیت (توی این فصل) بیتقوایی نیست. ایرادش اینه که بازدهی و بهرهوری تمرین رو کم میکنه.
پس به یاری خدا بریم مرحلهی بعد:
«پسر یکی از گلهدارهای ده بالا آمده به خواستگاریاش. پسری که برای دختر شما هیچ جذابیتی ندارد. گنداخلاقیاش شهره است و مثل بیشتر جوانهای آن حوالی بیسواد است و صبح و شب سر و کارش به گلهداری است. پدر (مخصوص که از نظر او تا همین حالایش هم دخترش زیادی مانده توی خانه) به شدت موافق ازدواج دخترش است»
پاسخ:
تشکر از حسن همکاری شما
به جز خط آخر، الباقی تایید میشه
پاسخ:
خب برای همینه که شما هیچوقت نمیتونید تبدیل بشید به یه سرمایهدار بزرگ و مدیر یه نساجی و ...
(خنده کردن)
پاسخ:
حالا شما به این شدت که من تصویر کردم نخونید.
در همین حد که سعی میکنه شاد زندگی کنه و با کمبودها (تهدیدها) کنار بیاد و تبدیلشون کنه به فرصت.
شما صاحب اختیارید
پاسخ:
سلام
خوبه. از اطلاعاتی که دادید میشه گفت شخصیتتون به حدی از تکامل رسیده و داره وجود پیدا میکنه.
وحید خلوتی ظهر داره با دوچرخهش توی خیابون پرسه میزنه که میبینه داخل یه کوچه، یه دزد (با لباس مشکی و هیبت دزدانه) داره یواشکی در یه ماشینو با سیم و ... باز میکنه.
پاسخ:
دختر: «خر نباش دیگه ... چراغ سبز شد. راه بیفت الان ترافیک میشه»
پاسخ:
خدانکنه!!
عجله کار خانم معلم ها نیست!!
شما اگه بذارید کنار دیگه چشم امیدمون به کی باشه که تا آخر هوای ما رو داشته باشه؟!!
برعکس باید توی داستان نویسی صبر پیشه کنید. و اصلا راهی نداره. یه چند روزی سعی کنید با این آقای پولدار پا به سن گذاشته حشر و نشر ذهنی داشته باشید!
پاسخ:
شهاب جان یه سوال:
بهنظرت شخصیت تو (با ویژگیهایی که ازش گفتی) نباید هرچی زودتر توی اولین ایستگاه پیاده بشه؟
پاسخ:
سلام. رسیدنتان بهخیر.
متشکر و ممنون که با این حوصله شخصیتتان را موشکافی کردید و نوشتید.
مورد 6 رو نیاز نیست از نگاه دوستش مطرح کنید. اگه هست باید با قطعیت بگید اینطور هست اگه اینطور نیست پس نباید جزء ویژگیها به حساب بیاد.
قبل از اینکه وارد مرحلهی دوم بشیم یه خواهشی دارم.
مفصلتر توی پاسخ به کامنت دوست خوبمون
«یکی بود، هنوزم هست»
مطرح کردم. شما هم لطف کنید اون مطلب رو مطالعه بفرمایید و بعد اگه آمادهاید ادامه بدیم این تمرین رو.
پاسخ:
میدونید چرا شما اصرار دارید برای شخصیتپردازی این مرد این همه اتفاق و خاطره و شخصیت فرعی اضافه کنید؟ بهنظر من علت اینه که هنوز ظرفیتهای شخصیتتون رو از نزدیک لمس نکردید. و چون انگار از دغدغههای درونی خودش اطلاعات کافی ندارید متوسل میشید به واقعیتها و درگیریهای بیرونی. مثل سفر آلمان، مثل رضا، مثل ابوطالبی...
البته، همونطور که توی کامنت قبلی اشاره شد، وقتی شما اینهمه برای انجام این تمرین عجله میکنید، همین مقدار شخصیتسازی (خارش افتادن سر و تند زدن قلب و ...) هم که فرصت کردید انجام بدید تحسین برانگیز میشه!
کلا من دلیل این همه عجلهی شما رو نمیتونم درک کنم. (مثلا الان داره حرص میخورم!!)
از 14 روز فرصت انجام تمرینهای این فصل 12 روز باقی مونده. چرا شما به ذهنتون اجازه نمیدید فرایند ساخته شدن شخصیت رو به مرور حس کنه؟ چرا با اولین چیزهایی که به ذهنتون میاد میخواید قال قضیه رو بکنید؟
محض همین (جسارتاً) دوباره سختگیری میکنم و (باعرض شرمندگی البته) خدمتتون عرض میکنم که:
«شخصیتتون کامل ساخته نشده و باید بدون افتادن در ورطهی داستاننویسی (اضافه کردن موقعیتها و کاراکترهای اضافی) دوباره این پاراگراف رو بنویسید»
پاسخ:
همچنین. متشکر
قدم بعدی:
از اونجایی که شخصیت شما یه آدم پرانرژی، رک، اجتماعی و با انگیزهست، طبیعتاً هر موقعیت سادهای نمیتونه باعث بشه که توی زندگیش احساس شکست بکنه. پس قدم بعدی شما اینه که بگید چه موقعیتی باعث ایجاد چنین حسی برای این شخصیت میشه.
و بعد که موقعیت رو (طی روزهای آینده و نه با عجله) پیدا کردید، حدس بزنید شخصیت شما در مواجهه با اون موقعیت (و احساس شکست) نهایتاً چه واکنشی میتونه از خودش نشون بده.
پاسخ:
سلام
قبل از اینکه بریم مرحلهی بعد (بهخاطر تجربهای که از شروع این تمرین برام حاصل شد) یه مطلبی رو خدمتتون بگم:
اگه برای ویژگیهای این شخصیتتون دارید از واقعیت الهام مستقیم میگیرید (به این معنی که 70 تا 80 درصد این ویژگیها توی یه شخصیت معین و مورد شناس شما جمع شده و شما از اون الهام گرفتید) حتما کار رو متوقف کنید و برید سراغ شخصیتی که بیشترش زائیدهی ذهن خودتون باشه.
دلیل این نکته مفصله و به برخی از بچهها گفتم. اجمالاً اینکه شخصیت واقعی برای این تمرین مناسب نیست. چون قراره ذهن شما (به عنوان یه نویسنده) شخصیت رو بسازه. نه اینکه به سبکی مردمنگارانه شخصیتهای واقعی رو توصیف کنه.
با این اوصاف مطمئن باشیم شخصیت شما واقعی نیست و بریم سراغ ادامه؟
نکته: این مطلب رو (اگه بهش ملتفت بودم) توی تذکرات فصل میذاشتم. حالا چون نذاشتم و تو بعضی موردا بهش برخوردیم و کار از کار گذشت به سرم زد به شما (که تازه میخواید تمرین رو شروع کنید) بگم که وسط کار مشکلی ایجاد نشه.
پاسخ:
خوب بود اما قابل قبول نشده.
اثری از کارهای «خیلی» عجیب و غریب نیست. اینکه خیلی درس میخواند از نظر بچهدرسنخوانها کمی عجیب هست اما نه آنقدر که ما این را بتوانیم یکی از ویژگیهای شاخصش حساب کنیم.
پس از فرصت 1.5 خط باقیمانده (اینجور که توی نمایشگر من نشان میدهد) استفاده کنید و یک چیز عجیب هم بگذارید توی رفتار این جوان کرم کتاب.
علیکمالسلام
اعتراضتون میدونید چرا وارد نیست؟ (مثلا همراه با اقتدار و قیافهی حقبهجانب) چون دنیای ذهن (افکار) و عین (رفتار) با هم فرق دارند (کسی که مجبوری چند کلاس فلسفه هم خونده) و شخصیت شما قرار بود رفتارش عجیب و غریب باشه نه افکارش. و ما هم در نوشتهی شما داشتیم افکار این آقا رو میشنیدیم. و تازه اینکه (تیرخلاص) ایراد دیگهی اون واکنشش این بود که اتفاقا رفتارش اصلا عجیب نبود و خیلی عادی از کنار دو تا دختر گذشت!!
شما هم خسته نباشید. ایشالله اگه این رو به سرانجام برسونید میشید نفر اول که از تمرین این فصل عبور کرده.
پاسخ:
+ خدا جایگاهشان را رفیعتر کند و خیری از ایشان به شما برساند.
این موقعیت همونه که قراره شخصیت شما رو عصبانی کنه؟ در نیومدهها. یعنی وقتی پیرزن مطمئنه که بقیه اشتباه کردند، منطقا دلیلی برای اینکه بخواد عصبانی بشه وجود نداره.
شاید بهتر این باشه که پیرزن هم مطمئنه که پسرش نمیخواد کسی رو ببینه و ...
حالا واکنش پیرزنتون رو گزارش بدید. (البته خیلی عجله نکنید و بذارید قشنگ توی ذهنتون خیس بخوره)
پاسخ:
سعی کردم برای حضور اینجا برنامهریزی کنم که خدابخاد مشکلی پیش نیاد.
نگران نباشید و اینطور فکر نکنید
پاسخ:
سعی کردم برنامهریزی کنم خدابخواد شبی 15 تا 20 دقیقه برای بررسی تمرینها صرف کنم. این دو سه روز بهخاطر تعطیلیها کم مشغلهتر بودم.
پاسخ:
فاصلهی خط ها زیاد شده. فشرده بشن تقریبا همون یه پاراگرافه. مشکلی نیست
پاسخ:
طولانی بودنش فعلا مهم نیست. مهم اینه که شخصیت دربیاد و در خدمت شخصیتپردازی باشه که بوده.
این نسخه که توش تردید مرد دیده میشه (اون قسمت که توی مقصر بودن یا نبودن تردید داره) خوب شده و به شخصیت نزدیکه.
حالا موقعیت بعدی:
«پسر یک هفته ست که میاد مغازه مرد و کار میکنه. مرد متوجه میشه از دخل مغازه داره یه پولایی کم میشه»
پاسخ:
الان عالی شد سیدجان
حالا قدم بعدی:
این کبلایی باید توی یه شرائط ناجوری قرار بگیره. باید وضعیت محکم شخصیتش رو و تعادل روزمره زندگی و شخصیتش رو تا میتونی به هم بریزی. قدم بعدی اینه که تا چند روز تمرکز اساسی بکنی و ببینی اون چه موقعیتیه که میتونه کبلایی تو رو از حالت تعادل خارج کنه. یه موقعیت خیلی نابسامان برای چنین شخصیتی!
بعد واکنش احتمالی کبلایی رو هم در چنین موقعیتی گزارش بدی.
پاسخ:
چه سرعت و عجلهای!!!
تخلف از آیین شماره 5 این فصل. (بدل شدن گزارش شخصیت به داستان)
شما در این متن بیشتر از اینکه تمرکز کنید روی شخصیت مرد، روی حادثهی آتشسوزی تمرکز کردید. اصلا نیازی نیست حادثه رو بسط بدید. توی همین موقعیت (مطلع شدن از آتشسوزی) بمونید و اصلا اینهمه با عجله ماجرا رو بسط ندید. ما میخوایم ببینیم این مرد 50 ساله که شما ساختید با قرار گرفتن توی این موقعیت چه جزئیاتی در ظاهر، افکار، روان، عملکرد و ... ش اتفاق میافته. حالا چه در واقعیت ماجرا آتیش به سالن مواد اولیه برسه یا نه.
یه مطلبی:
جزئیات شخصیت شما دقیق در نمیاد مگر اینکه بذارید آروم آروم توی ذهنتون (مثل حبوبات قبل از طبخ) خیس بخوره. شما تازه بامداد امروز مرد 50 ساله رو ساختید. نباید انتظار داشته باشیم به این سرعت جزئیات رفتاری و روانی (بیرونی و درونی)ش خلق بشه. حداقل اینه که بذارید چند روز گوشهی ذهنتون باشه و ذره ذره توی اتفاقای روزمره واکنشهاش رو تست کنید تا ذره ذره بدل بشه به یه شخصیت داستانی.
پاسخ:
دغدغهتون به جاست. و همهی حرف ما هم اینه که شخصیت توی داستان باید دارای ابعاد باشه و قابل پیشبینی نباشه و ... اما این به معنای این نیست که حتماً باید خیلی شخصیت خاصی باشه. سادهترین شخصیتها رو هم میشه بهشون عمق داد و پیچیده کرد.
بهنظرم اینکه از چنین شخصیتی که (به درستی طبق حرف شما ) خیلی محدود و ساده به نظرمیاد، یه شخصیت مناسب داستانی بسازیم، خیلی به روون شدن دستتون برای خلق و خلاقیت کمک میکنه. پس نگران نباشید.
اما واکنش:
زوداز کوره در رفتن و سریع پشیمون شدن رو میشد دید. اما اینکه نمیتونه زود تصمیم بگیره رو در نیاوردید. چه وقتی سریع به پسر میگه که جارو بیار تا زیر پای مشتریها نره و چه وقتی که خیلی سریع از خسارتی که بهش خورده میگذره. اینها مسائلیه که یه آدم ناتوان در تصمیمگیری نمیتونه به سادگی از کنارشون رد بشه. با خودش کلنجار میره و ...
پس اینا رو بازنگری کنید و واکنش مناسبتری برای مغازهدار قد بلندتون بنویسید.
یه نکتهی دیگه:
اینجا نه میوهفروشیه نه سوپری. پس نه نوشابه داریم نه هندونه. خیالتون راحت.
اینجا کارگاه داستاننویسیه و دبیر فعلیش هم تا میتونه سخت گیری میکنه.
پاسخ:
کلی خندیدم. اصلا حواسم نبود به شما ادامهی کار رو نگفتم... بس که شما عظمت دارید آدم جلوتون دستوپاشو گم میکنه یادش میره...
قدم بعدی:
(مرد شما الان توی وضعیت نرمال زندگیشه. حالا میخوایم کارخونهی نساجیش رو آتیش بزنیم)
نصفه شب گوشیش زنگ میخوره و میفهمه کل دارایی نساجیش سوخته توی آتیش.
پاسخ:
این بخش پایانی ماجراست.
چیزی که لازمه اینه که ما بدونیم این شخصیت (آقای کمحرف) با چه مساله ای توی زندگیش مواجه میشه که باعث میشه روال عادی و همیشگیش از حالت تعادل خارج بشه. به اون مساله و حادثه اشاره کنید.
(توضیح بیشتر: ببینید ما الان یک شخصیت داریم که در وضعیت مطلوب خیلی عادی دارد زندگی خودش را میکند. توی این کارگاه ما باید این شخصیت را (بلاتشبیه) مثل یک موش آزمایشگاهی مورد آزمایش قرار بدهیم تا با ابعاد عمیقتر روحی، رفتاری و روانیاش آشنا بشیم. برای همین باید با موقعیتها یا حادثههایی مواجهش کنیم که واکنشهای متفاوتترش را ببینیم. مثلا اگر آدم مرموز و توداری هست، بفهمیم تحت چه شرائطی ممکن است از این مرموزیت دست بکشد و ... پس لازم است شما الان آن موقعیت را برای این شخصیت پیدا کنید. ذهنتان را به زحمت بیاندازید و ببینید چه چیزی باعث پدید آمدن این وضعیت نابسامان برای این شخصیت خواهد شد. متن فعلی شما کمی حفره دارد. مشخص نیست چرا اینطور شده. باید این معلوم شود)
پاسخ:
خط آخر که مربوط به واکنش مربیه رو حذف کنید. (چون ما فقط با واکنش زن کار داریم) حالا یه سوال:
این زن شخصیتش جوری هست که این حرفا رو از خودش درآورده باشه و (فقط چون میخواد پوز مربی رو بزنه) چیزایی که توی ماهواره دیده و قبلا شنیده رو به اسم واقعیت مطرح کرده باشه؟
پاسخ:
سلام مجدد
نه. توضیحات تا حدودی قابل قبول بود و با این وصف ادامه میدیم به یاری خدا.
یه جوون همسن و سال خودش میاد خواستگاریش. کارمند دولته و یه مادر میانسال داره و برعکس این دختر اصلاً مستقل زندگی نمیکنه و قصدش اینه که در آینده طبقهی بالای خونهی مادریش (و تقریبا به صورت مشترک زندگی کنی). شرائط مالی، شغلی، اجتماعی، ظاهری و ... این پسر خوبه و از قضا سخت عاشق روحیات اجتماعی و ... دختر هم شده و نمی تونه ازش دل بکنه.
پاسخ:
نه. شخصیت مال شماست و شمائید که باید با ریز و بماش ارتباط برقرار کنید. پس اگر جزئیاتی تا این حد سرنوشت ساز داره، اونا رو اضافه کنید تا من بیشتر در جریان ویژگیهای اساسیش قرار بگیرم و به یاری خدا بریم قدم بعدی.
پاسخ:
سبک و سیاق گزارش دادن شما (اینکه به بند 5 وفادار بودید) تحسین برانگیزه.
فقط اما کاملا مشخصه هنوز شخصیتتون رو عمیقا درک نکردید. «آدم روراست و رک» با این همه اعتماد به نفس (که از اجتماعی بودن و وزن زیادش توی این یکسال و نشاط و انگیزه و آرزوهای زیادش و ... قابل برداشت کردنه) در مقابل چنین برخورد جسارت آمیزی قافیه رو به این سادگی نمیبازه.
پس زحمت بکشید با تمرکز بیشتر روی ابعاد مختلف شخصیتتون موقعیت رو بازنویسی کنید. (سعی کنید حداقل به اندازهی یک یا دو روز توی همهی لحظهها با شخصیتتون زندگی کنید و درکش کنید)
پاسخ:
خوبه اما هنوز قانع کننده نیست که این واکنش مختص و منحصر به شخصیت توئه. باید یه جورایی مهر و نشونی شخصیت «از خود ناراضی که احساس تنهایی میکنه و مقید به اصول اخلاقیه و از آدمای شل و ول بدش میاد» توی واکنشش باشه. پس ادامه بدیم این موقعیت رو:
«سه تا از پسرای جوون که اونورتر ایستادن هی بهش نگاه میکنند و می خندند. صدای خندهی چندتا دختر هم از مدام از قسمت خانمها میاد»
پاسخ:
حالا خوب شد.
ادامه:
دختر میگه: «سختنگیر آرنولد. واقعا ازت خوشم اومده. بیا یه کم خوش بگذرونیم»
پاسخ:
در کل واکنش تقریبا مناسبی است برای این شخصیت. (جایی که بین دست به خیر و خوبی بودن و بچهی نابهخیرش، دومی را انتخاب میکند و اولی از یادش میرود. چون «عاشق بچههایش» است)
یک مطلب یواشکی: اینها قصهاست. جدی نگیرید و خیلی غم به دلتان راه ندهید!
اقدام بعدی:
حالا زحمت بکشید و بخش سخت ماجرا رو انجام بدید.
موقعیتی رو ایجاد کنید که معمولا باعث عصبانیت آدمها میشه و بعد واکنش شخصیت خودتون رو ارزیابی کنید و گزارش بدید.
پاسخ:
این یعنی روحیهی بالا!!
پاسخ:
سلام
چفت و بست همه جملهها با هم جوره جز بخش زودرنجی. حتا اگر بگید از یه شخصیت واقعی سرچشمه گرفتید باز از این زودرنجی برای چنین آدمی توی ذوق میزنه. یه تاملی بکنید روش تا بریم مرحلهی بعد ایشالله
پاسخ:
(سلام. خیلی خوب کردید که دست به قلم بردید. از الان دیگه عضو رسمی کارگاه هستید و هر گونه «نمیتونم» و «نمیشه» و ... رو باید به جد کنار بگذارید. مطلب دیگه اینکه اگه بنا باشه توی این کارگاه جماعت اهل مطالعه فقط حضور داشته باشند، نفر اولی که باید جمع کنه بره خود من هستم. من الان حدود 2 ساله که حتا 1 رمان کامل هم نخوندم. البته قبول دارم که نوشتن بیمطالعه معنا نداره. برای این هم راهکار وجود داره و حیاطخلوت کارگاه یکی از اون راههاست)
داره یه محافظ یخچال رو که سیمش قطع شده تعمیر میکنه که یه پسر نوجوون میاد توی مغازه. زیرچشمی نگاهی بهش میکنه و بدون اینکه چیزی بگه و بشنوه به کار خودش مشغول میشه. (پسر داره به قفسهی لامپهای رنگ نگاه میکنه که یکی انتخاب کنه) دست پسر میخوره به کارتن لامپها و یکهو ده بیستتا لامپ رنگ پخش مغازه میشن و خورد میشن.
پاسخ:
خب حالا مردتون «مرد» شد!!
(البته برای دفع شبهه: مردی که شما ساختید با این پرستیژ و موقعیت این پتانسیل رو دارهها. و الا مردها همهشون که اینشکلی نیستن)
پاسخ:
به همون میزان که شما مردها رو خوب نشناختین. (خندیدن)
پاسخ:
خب این مرد با تجربه و 50 ساله قرار نیست به یه مسالهی غیرمذهبی و غیرشرعی فکر کنه. این فکر میتونه فکر ازدواج دائم باشه.
البته داستانیتر قضیه و ملموسترش اینه که چه بسا یه فرد با کولهباری از تعهدات مذهبی، برای کسری از ثانیه حتا مسیر و افکار گناهآلود به ذهنش خطور کنه. آدما به خاطر فکر بد، غیرمذهبی تلقی نمیشن. درسته؟
ما اینجا باید بتونیم تفکرات و اندیشههای شخصیتهای داستانیمون رو تا ته تهش بررسی و آنالیز کنیم. مثل یه آزمایشگاه شیمی. همهی فعل و انفعالات رو باید روی این شخصیت تست کنیم تا به وجوه کاملش پی ببریم. پس اینکه متوجه بشیم این مرد برای لحظهای به ازدواج با زن فکر کرده باشه، به این معنی نیست که با یه شخصیت هوسران یا بدجنس یا ظالم ... طرفیم.
(توی این بحث به نقطهی سرنوشت ساز و خوبی رسیدیم توی شخصیتسازی برای داستان. این یعنی درست همون نقطهی «عمق» و «دارای ابعاد» بودن شخصیت. اینکه توی داستان الزماً شخصیتها سیاه مطلق و سفید مطلق نیستند. و این یکی از اهداف اساسی این تمرین بود که خواستیم بهش توجه بشه)
پاسخ:
مشکل قضیه اینجاست که مرد (با این اوصاف) به ذهنش خطور میکنه. (دقت کنید که ما الان توی ذهن مرد هستیم و داریم واکنشهای ذهنی مرد رو هم بررسی میکنیم)
شاید این ذهنیت رو به زبون نیاره و به دلائل دیگهای جلوی این پیشنهاد موانعی ببینه که مطرح نکنه اما نمیتونم به هیچوجه از مرد 50 سالهی شما بپذیرم که حتی به قدر چند ثانیه این فکر از ذهنش عبور نکرده باشه.
پاسخ:
(تعجب بعد از احساس خنگی)
ایشالله منتظر قدم بعدی (قسمت سخت ماجرا) هستیم!
پاسخ:
البته اینکه نمونه مدنظر شما واقعی باشه یا نه، برای استحکام داستانی که قراره بنویسید کفایت نمیکنه. شما باید سعی کنید ابعاد شخصیت رو جوری بچینید که مخاطب شما براش سوال و ابهام از اون شخصیت ایجاد نشه. (که بدون شک بخش مهمی از این مساله مربوط میشه به «شخصیتپردازی» و فصل بعدی کارگاه که انشالله بهش میرسیم)
در هر صورت:
برای اینکه هم ما و هم خودتون در مقیاس داستانی تصویر زندهتر و داستانیتری پیدا کنیم از این شخصیت، اقدام بعدیتون این باشه که این جوون رو با یه حادثه مواجه کنید که باعث بشه همهی تعادل و قوانین زندگیش از هم بپاشه. یعنی موقعیتی رو خلق کنید که این جوون (با همین ویژگیهایی که براش قرار دادید) درگیر بشه و از خودش واکنش نشون بده. (تا دو سه روز آینده سعی کنید عمیقا به این مساله فکر کنید و به جوانب مختلفش فکر کنید)
پاسخ:
پس مهمتر از رنگ موهاش و ... یه ویژگی مهمتر دیگه از این دختر توی ذهن دارید که باید توی اون 6 جمله بهش اشاره میکردید:
«از اینکه حرص کسایی رو که ازشون متنفره دربیاره، لذت میبره»
درسته؟
پاسخ:
وقتی با صراحت کامل مینویسید که «یک لحظه هم به فکرش خطور نمیکند که ...» معناش اینه که هنوز به عمق شخصیت مدنظرتون نزدیک نشدید.
یه مرد متمول که برای خودش وجههی اجتماعی و پرستیژ زیادی داره، دوبار سابقهی ازدواج داره (و حسابی روحیات زنها دستشه و باتجربهست) و الان هم کسی بالاسرش نیست که بخواد بهش گیر بده و خودش آقای خودشه و (از همه مهمتر) یه «مرد»ه!
مگه میشه حتا به اندازهی کسری از ثانیه هم «به فکرش خطور نکنه که پیشنهاد ازدواج بده» به یه «زن بیوه» که به احتمال 70 درصد از پیشنهاد ازدواج مرد استقبال میکنه؟!
پس لطف کنید یه واکنش مناسبتر برای این مرد بازنویسی کنید.
(ببخشید که یه مقدار سختگیر و بدجنس شدم)
پاسخ:
یک چیز از شخصیت شما مبهم است. تو دار بودن، مرموز بودن (و به عبارت دیگر سرسخت بودن) این جوان با (تحت تاثیر محبت بودن) و اشک ریختن و دویدن اینچنینی کمی تناقض در خودش دارد.
شاید بهتر باشد با شخصیتتان ارتباط عمیقتری برقرار کنید و سعی کنید این نقطههای ابهامش را برطرف کنید.
(میدانم کمی حساسیت دارم به خرج میدهم. اما برای محکم شدن پایههای یک داستان، ضروریاست که پایههای وجودی شخصیت را تا میشود محکم کرد)
پاسخ:
کسی برایش خبر میآورد که پسرش زنده است و بهخاطر فشار شکنجههای بعثیها قبول کرده که عضو گروهک منافقین بشود و الان توی پادگان اشرف است.
پاسخ:
یه نکتهای داشت که توی ویژگیهای شخصیت شما نبود. اینکه فکر میکنه خواهرش بهش حسودی میکنه با اینکه دوست داره خواهرش بهش حسودی کنه فرق دارهها!!
این یه علامته که هنوز یه کوچولو مونده به شخصیت مدنظرتون نزدیک بشید.
تکلیف بعدی شما:
اگر قرار باشه یه اتفاق خاص توی زندگی این دختر یفته که روال عادی زندگی روزمرهش رو ازش بگیره چجور اتفاقی ممکنه باشه؟ این اتفاق رو کشف کنید و بعد تعامل این دختر رو با اون اتفاق پیشبینی کنید.
(خیلی دقیق و موشکافانه باید این اتفاق بیفته. پس برای انجامش عجله نکنید و اجازه بدید ذره ذره و طی چند روز توی ذهنتون ورز بیاد و پخته بشه)
پاسخ:
یه مطلبی رو من گنگ و مبهم منتقل کردم. منظورم از رئیس خود این جناب شخصیت شما بود.
یعنی خانم جوان زیبای بیوه اومده تو دفتر مرد 50 ساله و داره مستقیما از خودش کمک میخواد.
بیزحمت شخصیتتون رو توی این موقعیت قرار بدید.
پاسخ:
(نه اتفاقا خوب بود و تنها چون وجه شاعرانگی داشت (مثلا جوانی را گذاشتید کنار پیرغلامی) گفتم بیشتر توضیح بدید که نکنه من برداشت نادرست کنم.)
از هیئت که آمده بیرون پیامی از شمارهای ناشناس به گوشیاش میآید که او را به اسم خطاب کرده و نوشته: «به حق صاحب این هیئت سیاهبخت بشی که دل میشکنی»
پاسخ:
مربی باشگاه، بعد از اینکه فیزیک و وزنش را اندازه میگیرد. او تنها کسی است که وزنش به جای کم شدن، زیاد شده. عصبانی میشود و جلوی همه سرش داد میزند که: «یک سال اومدی هیچ خاصیتی نداشته. با این وضعیت بقیه رو هم سست و بی انگیزه میکنی. لطفا دیگه نیا کلاس من»
پاسخ:
سیدجان قطعهی داستانی و طرح داستانیش خوبه.
اما طبق بند 5 بنا شد داستان ننویسیم. یعنی وقتی قراره شما واکنش و عکسالعملهای شخصیتت (کربلایی) رو توضیح و گزارش بدی نباید دیگه از جوون سارق چیز خاصی رو روایت کنی(اینکه چرا آمده دزدی و با کار کربلایی چه حالتی در او بوجود میآید و ...)
توی وضعیت فعلی (که فضا رو داستانی کردی) ما کمتر میتونیم به ابعاد روانی و روحی کربلایی پی ببریم و از هدف تمرینمون دور میشیم. چیزی که الان مهمه انجام بشه اینه که تو زحمت بکشی و همهی فعل و انفعالات کربلایی رو (از افکارش گرفته تا حالت چهرهش تا اقدامات فیزیکیش) رو برای ما گزارش کنی.
(البته به بخشی از واکنشهای رفتاریش اشاره شده اما این کافی نیست)
پس زحمت بکش و با این نگاه بازنویسی کن و بیشتر از حال و احوال کربلایی (مخصوصا درونیاتش) توی این موقعیت بنویس.
پاسخ:
بخش دوم جمله 2 (دردهای کوچک بهانه میدهد....) و ارتباط بین روراستی با ابا نداشتن از ... (در جمله 5) و جمله 6 کمی مبهم بود. منظور اصلی برای من مشخص نشد. کمی صریح و واضحتر بنویسید.
پاسخ:
اینبار به زن تحلیلگر و گوشهگیر شما نزدیکتر شدیم و قابل لمستر بود. (ببخشید مجبورتان کردم به زحمت چندباره)
تکلیف بعدی شما:
اگر قرار باشه یه اتفاق خاص توی زندگی این زن بیفته که تعادل و نظم روزمرهی زندگیش رو ازش بگیره چجور اتفاقی ممکنه باشه؟ این اتفاق رو کشف کنید و بعد تعامل این زن رو با اون اتفاق پیشبینی کنید. (خیلی دقیق و موشکافانه باید این اتفاق بیفته. پس برای انجامش عجله نکنید و اجازه بدید ذره ذره و طی چند روز توی ذهنتون ورز بیاد و پخته بشه)
پاسخ:
یکی از کارگرهای خانم، جوان و بیوهی نساجی نشسته توی دفترش و از مریضی دختر نه سالهش داره ناله میکنه پیش رئیسش و تقاضای کمک مالی داره. و مرد 50 ساله با یه نگاه کوتاه میفهمه که زن چهرهی زیبا و شادابی داره.
پاسخ:
وقتی دارد از مسجد به خانه بر میگردد میبیند توی تاریکی شب جوانی از دیوار خانهاش بالا رفته و دارد میپرد توی حیاط.
پاسخ:
بازم فضای داستانی به گزارش شما حاکمه (خط سیر زمانی داره) و مخصوصا اینکه اون دختر رو از آشناهای اینترنتیش قرار دادید فضا رو به سمت یه طرح داستانی برده.
نیازی نیست حتما همهی 6 مورد جا بشن توی فضا. من از بین ویژگیهایی که شما درنظر گرفتید، بیشتر میخوام که دقیق شدن زن روی اطرافش رو بپردازید. توی توصیف موقعیت براتون نوشتم «غیر از اینها عدهی زیادی توی ایستگاه هستند». انتظار اینه که این خانم منزوی که به جای ارتباط برقرار کردن، روی آدمها و افکارشون خورد میشه، دربارهی همهی آدمهای ایستگاه نظر بده. (البته این تاحدودی برای مرد و زنی که دنبال اسم بچه هستند اتفاق افتاده اما کمه. چنین زنی باید بیشتر دربارهی مشاهداتش احتمالات رو بررسی کنه) این وجه زن رو باید پر رنگتر کنید. (قضیهی فیلم و عکس و ... هم اگر نیان توی این موقعیت خیلی مهم نیست)
پاسخ:
پسره دستش به میلهی اتوبوسه. اتوبوس یکهو ترمز میگیره. پسره پرت میشه قسمت خانما و میفته روی خانمی که با دخترش ایستاده بودن و سه تایی پهن میشن کف اتوبوس...
پاسخ:
دختر وقتی ساعت 7 شب میرسه خونه، میبینه خواهر13 سالهش داره با باباش وسط هال پلیاستیشن بازی میکنه و هر دو تاشون حسابی ذوقمرگند. خواهر با صدای بلند به مامانش میگه: «مامان ماشین بابا خورد توی دیوار من ازش جلو زدم»
پاسخ:
به جمله 1 خودتان دربارهی این مرد دقت کنید: «مرد 30 ساله تنها»
خب. مردی که تا 30 سالگی تنهاست، اهل خلاف است و سابقه 5 سال زندان دارد، به هیچوجه مثل یک پسر اینکاره نمیتواند با این واقعهی نسبتاً عجیب در زندگیاش روبهرو شود. پس این نشان میدهد شما هنوز به شخصیت انتخابیتان نزدیک نشدهاید.
لطف کنید و مجددا (بعد از دست کم یک یا دو روز تمرکز روی شخصیتتان) واکنش مناسبش را در این موقعیت بنویسید.
پاسخ:
واکنشی که اصلا از یه شخصیتی که «اینجوری هست» قابل قبول نیست. این یعنی شما به شخصیتتون نزدیک نشدید و هنور درست و حسابی عمقش رو درک نکردید. کسی که براش مهم نیست تو نظر دیگران چطور دیده میشه (و به همین دلیل ظاهر به هم ریختهش رو مرتب نمیکنه) وقتی در چنین موقعیتی قرار میگیره به احتمال 90 درصد اصلا متوجه نمیشه که به اون خندیدن و مثلا در اون لحظه داره به یه اختراع یا یک مسالهی علمی جدید فکر میکنه.
تکلیف بعدی شما:
تا شنبه آینده سعی کنید روز و شب مدام به شخصیتتون فکر کنید و تا میشه بهش نزدیکتر بشید. وقت غذاخوردن، بیرون رفتن، کتابخوندن، تلوزیون دیدن، بعد از نماز و .... خوبِ خوب بهش نزدیک بشید و بعد یه گزارش کوتاه (نهایتا هفت خط) از یه روز زندگیش رو اینجا بنویسید.
پاسخ:
ـ هرچند تاحدودی به تصورات زن اشاره کردهاید اما کم است و این حجم داستانگونه که برای این موقعیت نوشتهاید زیاد با شخصیت مدنظر شما همخوانی ندارد.
ـ مجددا و کوتاهتر بنویسید. (اینبار به تذکر آئیننامهای 5 متعهدتر باشید و فضا را داستانی نکنید)
ـ اینبار سعی کنید ویژگیهای ممیزهی شخصیت شما حضور بیشتری داشته باشد در موقعیت. (به جمله 2 و 4 خودتان دقت بیشتری کنید)
ـ موقعیت مربوطه ایستگاه مترو است، نه خود قطار.
پاسخ:
باسلام و همچنین.
شخصیت شما تازه یه ماشین رو سرقت کرده و پشت چراغ قرمز ایستاده که یه دختر (خیابونی) در رو باز میکنه و میشینه توی ماشینش و بدون اینکه به مرد جان نگاه کنه میگه: «چیه؟ هم از خودت خوشم اومد هم از ماشینت»
پاسخ:
سلام
شخصیت شما داره از پلههای پل عابرپیاده بالا میره که دو تا دختر (با مانتوهای رنگی کوتاه و صورت آرایش کرده) تا از کنارش رد میشن بلند میزنن زیرخنده.
(مناسبتترین واکنش شخصیت شما چیه؟)
پاسخ:
شخصیت شما نشسته روی صندلیهای ایستگاه مترو دروازه دولت. اطرافش، زن و مردی دارند دربارهی اسم بچهی آیندهشان حرف میزنند، دختری دارد با رفیقش دربارهی پسری که دیشب توی ویچت حرف زده، صحبت میکند. غیر از اینها عدهی زیاد دیگری توی ایستگاه هستند.
(مناسبترین واکنشهای شخصیت شما چیست؟)
سلام. وبلاگ خیلی خوبی دارید
چقدر دنبال این مطالب بودم. توضیحاتتون خیلی روان و قابل فهمه. توضیح درباره شخصیت پردازی خیلی عالی بود.
اینقدر که تئوریات داستان نویسی رو سخت توضیح میدن که زده میشم ازشون.
من خیلی ایده های خوبی برای رمان تو ذهنم داشتم که بخاطر اینکه نمیتونستم چطوری بنویسمشون... از دست دادم...
حوصله این کلاسهای داستان نویسی وتئوریاتشون رو ندارم... ولی این وبلاگتون خیلی عالیه.
حالا هم یه ایده ای تو ذهنم دارم. نمیتونم بیخیالش بشم. حیفشه! چکار کنم؟
ایا میشه در حالی که مثلا داریم رمانی مینویسیم، با همین رمان این تمرینات رو هم انجام بدیم؟ مثل شخصیت پردازی و...