جمعه, ۲۷ تیر ۱۳۹۳، ۰۷:۰۹ ب.ظ
بسمالله| بازگشتی به استعارهی داستان
اما بعد از تسلیت ایام و عرض احتیاجمان به دعای خیر شما بزرگواران:
این فصل آنقدر آسان هست که خستگی ذهنی فصل قبل را از سرتان بیرون کند. قبلش اما یک خواهش دارم: استعارهی «ساختمان داستان» را فراموش نکنید. تفاوت، اهمیت و جایگاه «اسکلت» (باطن) و «نما» (ظاهر) را. و هر فصل را با این استعاره تطبیق بدهید که نقشهی راه گم نشود.
این فصل را بگذارید کنار فصل «شخصیت»، جزء مباحث مربوط به اسلکتبندی داستان. (حواستان هست که چندتا درمیان بین بحثهای ظاهر و باطن داستان در حال گذر هستیم دیگر؟)
از آن طرف که نگاه کنی|دربارهی زاویهی دید:
هر داستان، مملو از اتفاقات و شخصیتهاست. و «راوی داستان» (یعنی همان بیکاری که این چیزها را میبیند و برای مخاطب روایت میکند) چه بخواهد چه نخواهد یک زاویهی نگاهِ مشخص دارد. (از یک زاویهی معین این پدیدهها را میبیند)
پس ملاک و معیار ما برای اینکه بگوییم «زاویهی دید» داستان کداموری است، همین جناب راوی محترم میباشد. که یا خودش از شخصیتهای داستان است (من یا تو) ، یا هیچکدام از شخصیتهای داستانی نیست. (او = دانای کل محدود یا نامحدود).
به بیانی مفصلتر:
بهطور کلی «سه» زاویهی دید در داستان داریم و شمای نویسنده ناگزیری هنگام خلق داستان یکی از این سه زاویهی دید را برای راویِ داستانت انتخاب کنی:
1ـ من |حس همذاتپنداری
نویسنده روایت داستان را میسپارد دست یکی از شخصیتهای داستانش. یعنی راوی لباس «من» (اول شخص) به تن کرده و خودش یکی از شخصیتهای داستان میشود. (فرقی نمیکند شخصیت اصلی باشد یا شخصیت فرعی. مهم این است که راوی از درون داستان دارد پدیدههای جهان داستان شما را برای مخاطب روایت میکند. بدیهی است که او میتواند اتفاقات پیرامون خودش و تنها درگیریهای درونیِ خودش را ببیند و نمیتواند ذهن بقیه را بخواند)
مثال: «دیروز با زینب رفتم سینما. زینب گفت خسته شده اما من دوست داشتم فیلم را تا آخر ببینم. گفتم برود خانه. قهر کرد و رفت. من تا آخر فیلم را دیدم. فیلمش دربارهی از خودگذشتگی بود. آخرش عذاب وجدان گرفتم»
2ـ تو: |کمیابِ دخترانه
(کمی بیشتر دقت کنید) در این زاویه دید، راوی وجدانِ یکی از شخصیتهای داستان است. پس به یک معنا جزء شخصیتهای داستانِ شما به شمار میرود، و به یک معنا موضعی بیرونی دارد. درست مثل وقتی که شماها پای آینه، یا در خلوتتان در نیمههای شب قدر با خودتان حرف میزنید. که خودتان را «تو» خطاب میکنید. (البته طبیعی است که وضوح جایگاهِ این راوی مثل زاویه دید «من» نیست. انگار راوی دارد از یک مکان مبهم حرف میزند و مخاطبش کسی غیر از مخاطب داستان است. اما محدودیتهایش درست مثل محدودیتهای «من»ِ راوی)
مثال: «با زینب رفتی سینما. زینب گفت خسته شده اما تو دوست داشتی فیلم را تا آخر ببینی. گفتی برود خانه. قهر کرد و رفت. تو اما تا آخر فیلم را دیدی. فیلمش دربارهی از خودگذشتگی بود. حالا تو ماندهای با دل شکستهی زینب»
3ـ او |اصیل و کلنگر
زاویهی دید رایجِ قصهها و حکایتهای قدیمی که هنوز به عنوان زاویهی دیدی جامع به کار نویسندهها میآید. راویِ (سوم شخص) در این داستان نه جزء شخصیتهای داستان است نه وجدان آنها. بلکه گویی نویسنده ترجیح میدهد خودش راویِ قصه باشد و از موضع بیرونی جهانِ داستان را (با همهی اتفاقات و شخصیتهایش) روایت کند. بدیهی است این راوی میتواند مثل یک عقل کلِ دانا، همهی اتفاقاتِ بیرونی را از بالا ببیند و روایت کند. اما مسائل ذهنیِ شخصیتها را چه؟ تا چه حد درگیریهای درونی شخصیتهای داستان را میبیند؟ تا چه میزان حق ورود به ذهن کارکترها را دارد؟
راویِ سومشخص، اگر محدود به ذهن یک شخصیت خاص در داستان شود، اسمش میشود «دانای کل محدود به ذهن». در مثال زیر، راوی دانای کل محدود به ذهن «مرد» است:
«با زینب رفت (=اتفاق بیرونی) سینما. زینب گفت (=اتفاق بیرونی) خسته شده اما او دوست داشت (= اتفاق درونی) فیلم را تا آخر ببیند. به زینب گفت برود خانه. زینب قهر کرد و رفت. او اما فیلم را تا آخر دید. فیلمش دربارهی از خودگذشتگی بود و او از رنجاندن زینب عذاب وجدان گرفت(= اتفاق درونی)»
اما اگر راویِ سومشخص این اجازه را به خود بدهد که وارد ذهن همهی شخصیتها بشود و درونیات همه را ببیند، اسمش میشود «دانای کل نامحدود». مثل:
«با زینب رفت سینما. زینب که آنموقع ترجیح میداد با هم به بازار بروند(=اتفاق درونی برای زینب)، گفت خسته شده اما او دوست داشت (=اتفاق درونی برای مرد) فیلم را تا آخر ببیند. به زینب گفت برود خانه. زینب احساس حقارت کرد (= اتفاق درونی برای زینب) قهر کرد و رفت. او اما فیلم را تا آخر دید. فیلمش دربارهی از خودگذشتگی بود و او از رنجاندن زینب عذاب وجدان گرفت.(=اتفاق درونی برای مرد)»
شما بسازید | کارگاه زاویه دید
احتمالا به یاری خدا شش تمرین برای این فصل داشته باشیم. تمرین اول نظری و تکمیل کنندهی مباحث مربوط به زاویه دید است که دقت نظری شما را میطلبد. تمرینهای بعد چند نمونه کار عملی و کارگاهی با محور زاویه دید!
تمرین اول| سوال کنکوری!
(اگر توضیحات بخش دوم را خوب خوانده باشید، پاسخ این سوال خیلی سادهتر میشود)
لطفاً تا قبل از ارسال پاسخ خود به پاسخ نفرات قبل نگاه نکنید. (میخوام هر کسی خودشو درگیر کشف جواب کنه تا بیشتر با این زوایای دید آشنا بشه)
«در سه چهار خط بنویسید مهمترین کاربرد هر کدام از چهار زاویهی دید «من»، «تو» و «دانای کل محدود» و «دانای کل نامحدود» چیست؟»
تمرین دوم | زاویهسازی
مجوز ورود به این تمرین، انجام تمرین اول است. بعد از تایید تمرین اول توسط دبیرکارگاه، درست مانند مثالِ ابتدایی و سادهی «زینب» و «مرد» و «سینما» یک موقعیت و اتفاق داستانی خیلی ساده را طراحی کنید و آن را با چهار زاویهی مختلفِ «من، تو، او (محدود) و او (نامحدود) ویرایش و روایت کنید.
تذکر: در زاویهی دید او (محدود) مشخص کنید محدود به ذهن کدام شخصیتتان است
تمرین سوم | چرا این زاویهی دید؟
حالا نوبت این است که بر اساس زاویهی دیدی که دبیرکارگاه برای هر فرد بهطور جداگانه تعیین میکند، متنی داستانی در خط 5 پیدا کنید و بعد بهعنوان یک منتقد و کارشناس توضیح بدهید چرا این زاویه دید توسط نویسندهی آن متن انتخاب شده؟ و چرا زاویههای دید دیگر مناسب نبودهاند؟
تمرین چهارم | از زاویهی دیگر
با اتمام تمرین قبل، نوبت این میشود که دبیرکارگاه از شما بخواهد متن را بر اساس زاویهی دید دیگری ویرایش کنید. با لحاظ کردن تمام اقتضائاتِ مناسب با زاویهی دید جدید. پس شما ضمن اینکه باید به متن اصلی وفادار باشید، باید تلاش کنید داستان را از زاویهی جدید ببینید!
تمرین پنچم |پیوستی برای زاویههایی متفاوتتر
(به قول ...شهاب که الان احتمالا از مشهد داره به نیابت از همه ما «امین الله» میخونه، قفل این تمرین باز شد.)
ابتدا فایل پیوست را دریافت کنید و ـ لطفاً ـ با دقت بخوانید. دو صفحه بیشتر نیست.
«جزوه پیوست زاویه دید»
پس از مطالعهی این جزوه، خدا بخواهد با 4 نوع زاویهی دید تکمیلی آشنا میشوید.
تمرین فوق آسانِ پنجم این است که ـ پس از غور در مثالهای مورد اشاره و حل شدن تمامی نقاط ابهامتان ـ برای هر کدام از این موارد، یک مثال سه خطی بنویسید.
میدانم نیازی به توضیح ندارد اما اجازه بدهید این را یادآوری کنم:
ما الان در فصل هشتم هستیم. یعنی «شخصیتسازی» را گذراندهایم و با اصول مهم «شخصیتپردازی» آشنا شدهایم. پس وقتی میخواهیم برای زاویههای دید مثال بیاوریم، باید خیلی سریع شخصیتی را بسازیم و در حین روایتِ کوتاهمان تا میشود او را با پردازش غیر مستقیم معرفی کنیم. و به سادگی در حین «نگارش» از «توصیف» (بدون افراط کردن) کمک بگیریم.
این یعنی هم انجام تمرین پنجم این فصل، و هم مرور مهارتهایی که پیشتر گذراندهایم.
موفق باشید.
تمرین ششم | میخ آخر
اما تمرین آخر، که از پیشترها وعدهی انتظار کشیدنش به بیشتر دوستان داده شده بود. موضوع این تمرین «پیوند زاویه دید با لحن روایت» است.
باید اول کمی گذشته را یاد کنید. فصل ششم را. [اول آنجا را سریع مرور کنید و بعد ادامهی این متن را بخوانید، لطفا]
.
.
[لطفا بدون خواندن فصل ششم، محض کنجکاوی هم شده ادامهی این متن را نخوانید]
.
.
[من حتی خودم با اینکه میدانستم توی سرم چه میگذرد، دریغ نکردم و مجددا فصل ششم را خواندم]
.
.
خُب. همانطور که در این مرور سریع به ذهن شما هم آمده، خلاصهی مطلب در آن فصل این بود که شخصیتها باید مدل [لحن] حرف زدن خودشان را داشتهباشند.
اگر آن نکته را با مباحث مربوط به این فصل «پیوند» بدهیم، این سوال به ذهن میآید که [با فرض اینکه راویِ داستان هم یک شخصیت است] «دایرهی واژگان» و «لحن» راویِ داستان باید چگونه باشد؟ راوی «اول شخص» از چه واژگانی و چه نوع توصیفهایی میتواند استفاده کند؟ راوی «دانای کل» و «دوم شخص» چطور؟ اگر زاویه دید «سینمایی» باشد، «لحن» روایتِ داستان به چه شکل میشود؟
تمرین دوم این فصل را یادتان هست؟ که یک موقعیت ساده را با چهارنوع زاویه دید اصلی روایت کردید؟ آنجا بنا بود ساده از کنار این قضیه رد شویم و فقط به «تفاوت» زاویه بها بدهیم و کاری به «تفاوت» لحنِ روایت نداشته باشیم. اما با توضیحات بالا کاملا مشخص میشود که: تمرینهای شما همگی «ناقص» بوده است. چون با تغییر زاویه دید و تغییر راوی، لحن روایت و دایرهی واژگان و نوع توصیفات هیچ تغییری نکرده است.
حالا برای اتمام این بحث، خیلی سریع، خاصیت و اثر هر کدام از زوایای دید را در «لحن» روایت مرور میکنیم:
من | و تمام توابع آن (اعم از نمایشی، سیال، همراز)
این خیلی ساده و روشن و مشخص است. از آنجا که راوی اولشخص (در تمامی انواعش) یکی از شخصیتهای داستان به شمار میآید، با توجه به تیپ شخصیتیاش (که جناب نویسنده برایش ساخته) حرف میزند، روایت میکند و توصیف میسازد.
پس لحن روایت در این نوع از زاویهی دید، کاملاً منبطق با شخصیتِ اولشخص ماست.
[البته میدانم شما بههیچوجه فراموش نمیکنید که در «من راوی» و «سیال» و تاحدودی «نمایشی»، ابعاد شخصیتی خود راوی در لحن، در مقایسه با «همراز» خیلی پررنگتر دیده میشود. دلیلش هم روشن است دیگر]
نتیجه: اگر یک داستان با دو کارکتر «الف» و «ب» داشته باشیم که راویِ اول شخصِ این داستان هم کارکتر «الف» باشد: لحن دیالوگهای کارکتر الف، با لحن روایت کارکتر الف کاملاً شبیه است. اما با لحن دیالوگهای کارکتر ب تفاوت دارد.
تو |
یادتان هست گفتیم «تو» همان «من» است که دارد خودش را ارزیابی میکند؟ پس لحنش، توصیفاتش، دایرهی واژگانش و ... باید همگی سازگار با شخصیت موردخطاب باشند. کسی هست شکی در این قضیه داشته باشد؟
فقط باید این نکته را اضافه کنیم که بهخاطر جایگاهِ راوی، کمی لحن «توبیخگر» یا «ارزیابانه» یا «مرورگر» نیز پیدا میکند. درست مثل خودشما (که هرچند دایرهی واژگان و توصیفات و لحن ثابتی برای خودتان دارید) وقتی دارید برای کسی خاطرهای تعریف میکنید، با وقتی که دارید خودتان را برای خودتان ارزیابی میکنید، کمی [یعنی خیلی ناچیز] لحنتان متفاوت میشود.
نتیجه: اگر یک داستان با دو کارکتر «الف» و «ب» داشته باشیم که راویِ دوم شخصِ خطاب به کارکتر «الف» باشد: لحن دیالوگهای کارکتر الف، با لحن روایت راوی دوم شخص تا حدود زیادی شبیه است. اما با لحن دیالوگهای کارکتر ب تفاوت دارد.
او | محدود به ذهن
شاید برخورده باشید [یا در آینده بربخورید] به مقالاتِ ادبی که دانای کل محدود به ذهن را همان «من» راوی میدانند که دارد خودش را از بیرون روایت میکند. کاری به این فلسفهها و درستی یا غلطی این حرفها ندارم. [که زیادی ماندن در اینها وقت تلف کردن و به حاشیه رفتن است]. فقط خواستم این اشاره را بکنم که راوی سوم شخص، هرچند یک زاویهی بیرونی است (و طبق صحبت قبلیمان جزء شخصیتهای داستان نیست) اما لحن و دایرهی واژگان و نوع توصیفاتش «متاثر» از شخصیت اصلی است. نگفتم «عینا» باید مطابق شخصیت موردنظر باشد، بلکه گفتم «متاثر» از اوست. یعنی مهم این است که «بیگانه» نباشد با او. دلیلش هم روشن است. دانای کل محدود، از نگاه و دریچهی ذهن یک شخصیت خاص به دنیای داستان نگاه میکند. بدیهی است، که همجواری با ذهن او باعث شود، توصیفاتش، لحنش، دایرهی واژگانش از او اثر بگیرد.
نتیجه: اگر یک داستان با دو کارکتر «الف» و «ب» داشته باشیم و راویِ دانای کل این داسان محدود به ذهن کارکتر «الف» باشد: لحن دیالوگهای کارکتر الف، به لحن روایتِ راوی محدود به ذهن کارکتر الف نزدیک است. اما با لحن دیالوگهای کارکتر ب تفاوت دارد.
او |نامحدود
[زعم بنده این است] که باید بگوییم لحن و دایرهی واژگان این راوی برگرفته از مجموع شخصیتهاییاست که به ذهنشان ورود میکند. پس نباید به گونهای باشد که تمایلش به یکی از شخصیتها دیده شود. (این ایرادی بود که در تمرین دوم بعضی از دوستان، خیلی قابل لمس بود)
اگر با این زاویه دید متنی را نوشتید، لحن، توصیفات و دایرهی واژگان جناب راویتان باید عامتر از همهی شخصیتها باشد. یعنی به گونهای باشد که مخاطب راوی را شبیه به هیچکدام از شخصیتها احساس نکند.
نتیجه: اگر یک داستان با دو کارکتر «الف» و «ب» داشته باشیم و راویِ این داستان دانای کل نامحدود باشد: لحن دیالوگهای کارکتر الف و دیالوگهای کارکتر ب و روایت راوی سومشخص همگی با هم متفاوت است.
او |سینمایی
همان توضیحاتی که برای نامحدود داده شد، به علاوهی یک نکتهی مهم: این نوع روایت قطعا «لحن» دارد و از توصیفِ داستانی هم استفاده میکند. اما این لحن خیلی کمرنگ، خیلی ناچیز و خیلی نامحسوس است. به گونهایست که مخاطب اصلا احساس نکند این داستان را یک انسان روایت کرده. (انگار دارد فیلم میبیند). دایرهی واژگانِ این راوی خیلی وسیع است. از دانای کل نامحدود هم وسیعتر. همهی حرف در این جمله خلاصه میشود که: «مرز دایرهی واژگان این راوی را «زبان معیار داستانی» تعیین میکند» (زبان داستانی موضوع یکی از فصلهای کوتاه در آیندهی کارگاه است، انشالله)
یک: با این توضیحات، متنهای تمرین دوم خودتان را ویرایش بفرمایید. (بدیهیاست برای داشتن قدرت مانور، میتوانید موقعیت را کمی دستکاری کنید. اما امتیاز انجام تمرین به بکر بودن و خوب بودن موقعیت نیست؛ بلکه به این است که تفاوت «لحن» را در هر یک از چهار زاویه دید به هر قیمتی شده به مخاطب بفهمانید)
دو: یک سوال مهم! آیا همهی بزرگواران، همهی مشارکتها [کامنتها] را (و توضیحات تکمیلی دبیر را) مطالعه میفرمایند؟
پاسخ:
هرچند بعید میدونم!
اما چشمانتظاریم و مشتاق!!
پاسخ:
خب خوبه
شدین سه نفر!
ببینم به سرانجام میرسه این دوسیه یا نه!
پاسخ:
سلام
ما که باکیمون نیست. شما ظاهرا از مهر به بعد قراره خیلی درگیر بشید.
کلاس خصوصی گرفتید؟
پاسخ:
ما جبههمون مستحکمتر از این حرفهاست!
تردید نفرمایید!
پاسخ:
تلاش کنید... موفق میشید
پاسخ:
بله قطعا!
این مسائل ارزشمند کاملا قابل قبوله!
ولی نمیدونم چرا این توان و ظرفیت مدیریتی در عرصهی هماهنگی برای یک جلسهی زنونه فعال نمیشه!
پاسخ:
خانم معلم یار جمع نفرمایید!
(من فهمیدم قصدتون ضربه زدن به من از طریق فعال کردن جبههی بانوان درون منزل ما بود)
خلاصه اینکه من این یورش شما رو خنثی میکنم و به جاش الان نشستم و دارم میبینم که پروژهی دور هم جمع شدن زنانهی شما چطور به شکست منجر میشه!
پاسخ:
قطعا بعله!
من طرفدار این نگاه هستم.
ولی فعلا نمیتونم چشم به روی هماهنگی!! بالای خانمهای این کارگاه ببندم!
پاسخ:
صبر کن اول حسابی به این پروژه بخندیم!
بعد حتما یه فکری براش میکنیم
پاسخ:
خوبه!
لااقل یه نفر لبیک گفت خانم معلم دپرس نشه!
پاسخ:
یعنی اگه من و شهاب و طاهر اراده کنیم به ساعت نکشیده هر کدوم از یهطرف کشور جمع میشیم دور هم!
حالا شما ... بعید میدونم.
پاسخ:
ببینم آخرش چند تا خانم میتونن برای اولینبار در تاریخ یه مسالهی کوچولو رو مدیریت کنن یا نه!!
حقیقتا من که چشمم آب نمیخوره!
پاسخ:
سلام
من یه صحبتی نوشتم برات. یادته؟ جدی گفتما
پاسخ:
من کماکان در حال خندیدن هستم به این قضیه!
پاسخ:
مهم اینه که هستید. ثابتقدم و با انگیزه.
دربارهی متنتون همین برای بنده کافیه که دارم میبینم چه تلاشی کردین که ذره ذره راویهای مختلف تفاوت لحن داشته باشن. و این درومده و قابل لمسه. و این خستگی رو از چشمهام که در حال ضعیف شدن هستند بر میداره.
متشکرم.
پاسخ:
سلام
سخت با فایده یا سخت بیفایده؟
پاسخ:
این خوبتر شد.
میشه پروندهش رو بست.
پاسخ:
دستکم شیشتا توصیف داشت.
بشه سه تا!
[البته ببخشید که اذیتتون میکنمها. ولی فکر میکنم لازمه]
پاسخ:
ولی خب اونقدری که از این تمرین انتظار میره درگیر ماجرا شدین و این یعنی اینکه شما خوب بودین.
پاسخ:
خوبه. قراره بریم فصل بعد و قرار نیست کسی توی این تمرین بمونه.
به اندازهای که لازمه بچهها با این قضیه تخصصی درگیر شدن و امیدوارم یه روزی در آینده، قبل چاپ رمانشون بیان و این مطالب رو مرور کنن و اونوقت دوباره براشون این مطالب تداعی بشه و با تمرکز بیشتر متنشون رو بازنویسی و ویرایش کنن.
هدف همینه که این مطالب گوشهی ذهن جایی برای خودش باز کنه. پس قرار نیست با دو تا تمرین و چهارتا توضیح، یک شبه نوشتههای ما از این رو به اون رو بشه.
اون کامنتتون رو هم نادیده میانگاریم!
[لبخند زدن]
پاسخ:
خوبه نظر میدین. هرچند ما دوست داریم تا بشه بیشتر و سریعتر تشریف بیارید.
دربارهی دانای کل نامحدود، احتمالا توضیحات من توی پست کمی غلطانداز شده. تعبیر من از اینکه دانای کل لحنِ روایتش فراتر از همهی شخصیتهاست، دقیقترش به این معناست که لحن هیچکدوم رو نمیگیره. پس این درست نیست که بگیم جایی که شخصیت الف رو روایت میکنه لحن اون و جایی که شخصیت ب رو روایت میکنه لحن اون رو داشته باشه.
باید در مجموع ما رو یاد هیچکدوم از شخصیتها نیندازه.
گیر اصلی من با کامنت قبلی شما هم همینه. زیاد توصیف داره و این توصیفها شخصیت مریم رو تداعی میکنه.
پاسخ:
سلام
اول خواستم بگم خوبه، اما وقتی به دو سه خط آخر رسیدم و دیدم کلمه به کلمه مخاطب رو بستید به توصیف گفتم نه! باید نگهتون داشت توی این تمرین.
چرا اینقدر توصیف؟؟
باید هر جور شده اعتیاد شما رو به توصیف از بین ببریم. چکار کنیم؟ [دوستان نظر بدن]
مثلا ببندیمتون به تخت سه ماه!
اجالتا یهبار دیگه این متن رو ویرایش کنید. کلا مجازید از دو تا توصیف توی کل متن استفاده کنید. اون دو تا رو انتخاب کنید و بقیه توصیفها رو خط بزنید!
پاسخ:
زیارت قبول!!
برای این تمرین خوب شد. قبوله
پاسخ:
عالی نبود اما خوب بود و قابل قبول
راوی یه جاهایی [مثل وقتی که از زوزه کشیدن ماشینها پشت چراغ خطر حرف میزنه] داره تبدیل به راوی انسانی میشه. (یادتونه گفتیم راوی سینمایی مثل دوربین فیلمبرداری میمونه دیگه)
پاسخ:
سلام و عرض ارادت.
خوش اومدین
من میسپارم به بچههای کارگاه. امیدوارم کمکی از دستشون بر بیاد.
دوستان به پا خیزید و دوستمون رو یاری بفرمایید.
پاسخ:
پس آماده باشید برای فصل بعد...
و دوستان را هل بدهید که بروید زودتر
پاسخ:
خب خوب نبود راستش!
ولی نه دیگه تا این حد که بهخاطرش خجالت بکشید!
پاسخ:
تسلیم!
قبول. ویرایشتون هم بهتر شد و فکر میکنم دیگه میتونیم دست از اذیت کردنتون برداریم و پروندهی این تمرین رو برای شما ببندیم.
دست مریزاد و خسته نباشید.
فقط یه سوال فرعی:
برای پیدا کردن توصیف «جیغ تیز» چند ثانیه فکر کردین؟ اصلا به ثانیه رسید؟
پاسخ:
خب ما هم قرار نبوده و نیست به موقعیت شما نمره بدیم. برای ما توی این تمرین تناسب روایت با زاویه دید مهمه که الان با این نوشته شما، تا حدودی رعایت شده و میتونیم پروندهش رو برای شما ببندیم.
پاسخ:
یک نویسنده چرا. میتواند و باید اینکار را بکند. نوشتن در عرض چند ثانیه راحت است. کاری که سخت است و هر کسی ـ جز نویسندههای درست حسابی ـ از پسش بر نمیآید، تجدید نظر و ویرایش فنی نوشتههاست.
که فکر میکنم برای شما این اتفاق خیلی خوب خودش را نشان داده و جا دارد بارها این نسخه را با نسخههای قبلی این متن مقایسه کنید و خودتان با چشم خودتان رصد کنید که چقدر ویرایشهایتان رنگ و جلای متن را عوض کرده.
ویرایش خیلی خوبی انجام دادید.
فقط اینکه، دربارهی زاویهی سینمایی، اگر بخواهیم خیلی خیلی حساس شویم، «ستاره حواسش به حرفهای شبنم نبود» را میتوانیم خروج از زاویه دید (ورود به ذهن) حساب کنیم.
الان میشود کار شما در این فصل تمام شده.
خسته نباشید!
پاسخ:
خب اگه ابهام برطرف شده خدا رو شکر.
خلاصه اینکه نذارید چیزی بمونه.
پاسخ:
از لحاظ زاویه دید خوب شده و دیگه مشکلی نداره.
از نظر «روایت داستانی» و «زبان داستانی» نکاتی هست که توی فصل خودشون ـ خدا بخواد ـ مفصلتر دربارهش حرف میزنیم.
پاسخ:
تکلیفهای قبلی مگه تموم شدن؟؟
پاسخ:
سلام
نائبالزیاره باشید حتما
دیده شد و نوشته شد. (باز هم مشکل فنی با کامنت شما پیدا شده انگار)
پاسخ:
توصیفها وجهی از صمیمیت رو دارند.
اما از هیچکجای متن نمیشه تشخیص داد که راویِ این متن خودش یکی از شخصیتهای (فرعی) داستان هست.
این میتونه یه روایت سوم شخص (دانای کل) و از بیرون داستان باشه. درسته؟
باید یه نشونهای چیزی میذاشتید که ما بفهمیم راوی خودش هم توی دل داستان هست. یه ویرایش بفرمایید.
پاسخ:
احتمالا باید بگید دور همی منهای طاهر و دبیر!
هیچ دقت کردین الان اینجا همه دور همی دخترانه تشریف دارن؟
پاسخ:
سلام
چرا برای همراز اینقدر نمایشی نوشتید؟ ابهامی توی توضیحات بنده وجود داره؟ اگه بگید حل بشه. من دوس دارم خودتون هم با اطمینان کامل اون متن رو نمایشی بدونید، نه چون من گفتم.
پاسخ:
میدونید!
درست هم همینه. محدودیت در ورود به ذهن دیگران داره و منحصر به ذهنیات یک نفره. پس نباید بتونه موقعیتی رو روایت کنه که امکان مواجههی شخصیت موردنظر ـ به هیچوجه ـبا اون موقعیت وجود داره.
گاهی یه موقعیتهایی هست که گرچه شخصیت مواجههی مستقیم باهاشون نداره، اما پذیرفته شدهست که یه زمانی، یه وقتی، یه جوری اطلاعاتی ازش بهدست بیاره. این رو میتونه دانای کل محدود روایت کنه.
اما گاهی مثل این سوسکه، دیگه هیچ رقمه امکان نداره اون موقعیت رو ببینه یا اطلاعاتی ازش به دست بیاره. اینه که توی ذوق میزنه و شبیه خروج از زاویه دید میشه.
قطعهی اول:
البته نیاز نبود لزوما فانتزی بشه، اما تلاشتون برای شخصیت دادن به سوسک و دنیای سوسکیش و نزدیک کردن لحن روایت به اون دنیا شایسته تقدیره.
قطعهی دوم:
هنوز توصیفات و لحنش یادآور ذهنیات و لحن شخصیت زهرهست. تا کاملاً منِ مخاطب حس نکنم که از اون کنده شدید رهاتون نمیکنم.
یا قانعم کنید که این روایت از ذهن زهره دور شده، یا دوباره ویرایش کنید.
پاسخ:
اللهم صل علی محمد و آل محمد.
ما رو با این وعدهها دلخوش نکنیدها! ما قبلا از این مدل دعوتا از شما زیاد شنیدیم! چیزی که ندیدیم عمل کردن به وعدههاست! بله!
پاسخ:
صلوات بفرستید!!
از این غم و غصهها که بگذریم، خودمونیمها!
همه میگن ما هستیم!!
خب تمرینها کو؟
بله با شما هستیم خانم ماهسیه!
راستی شما هم شنیدین میگن خانم معلم قراره شام بده؟
پاسخ:
تمرینهای مانده را انجام بدهید.
مشهد هم نائبالزیاره باشید.
ما هم خوشحالیم
پاسخ:
9 نفریم!
با من 10 نفر!
با آقای فرهاد 11 نفر!
پاسخ:
خونه شما!
شام!
همه موافقن!
پاسخ:
به این میگن روحیه!
احسنت!
پاسخ:
خانم معلم ظاهرا اینجوری اوضاع درست درمون نمیشه.
یه شام افتادیم خونه شما. به آقای فرهاد بگید یه بار هم شده یه خرجی برای این بچهها بکنه.
همه نیاز به ریکاوری دارن!
پاسخ:
الان تکلیف شما اینه که زاویه دید دانای کل محدود و نامحدودتون رو ویرایش بفرمایید.
پاسخ:
نخیر.
بنده اذیت نمیشم.
پاسخ:
سلام
فتنه نکن.
بمون تمرینها رو انجام بده.
پاسخ:
ادامه بدیم با جدیت.
بگذریم از ریزشها.
پاسخ:
نفرمایید.
قطعا هویت فردی همهی بزرگواران اینجا اونقدر بالا هست که منِ کمترین حق هیچ اعتراضی نداشته باشم.
مساله «هویت جمعی» اینجاست. که وقتی بنا شد 11 نفره باشه، من عهد کردم با خودم که «نه بیشتر، نه کمتر»
برای همین کلی درخواست مشارکت رو رد کردم و گفتم کسی نباید اضافه بشه.
حالا از این حرفها میگذریم.
ادامه میدیم به لطف خدا. با یه هویت جمعی 9 نفره!
پاسخ:
سلام
البته اینطور که خانم معلم بزرگوار روایت فرمودن نبود. من توی تاکسی بودم و بعدش در محیط کاری، نمیشد خیلی بلند و با انرژی صحبت کنم.
اصل حرف رو هم ایشون فرمودن. فعلا من نپردازم بهش بهتره.
خلاصه اینکه الان اومدم تا با جدیت ادامه بدیم. درست مثل فصل هفتم و تمرین اول تا پنجم فصل هشتم.
پاسخ:
من به سهم کوچک خودم از کارهای شما خیلی راضیام.
فقط اینکه از تمرین قبل «من همراز» و «سینمایی» شما مانده. که انشالله زودتر تمامشان بفرمایید.
پاسخ:
امید که آن مسائل همه به خیر ختم شوند.
پاسخ:
با این روحیه، کامنتهای آخرتان زیادی عجیب بود!
پاسخ:
عجب!!
پس تاریخ انقضاء هم گذاشتید برای اینجا!
پاسخ:
ایشالله زود بهش عادت بفرمایید
پاسخ:
درخواست آقا طاهر و خانم معلم بود.
ما هم برعکسش کردیم که کامنتای جدید رو راحتتر پیدا بفرمایید.
من دربارهی آقای شهاب ناگفتههای بسیار دارم که ترجیح میدم سکوت کنم....
پاسخ:
ایراد اساسی ویرایشهای شما اینه که: لحن و روایت (و حتی جملهبندی)ها در تمام زاویه دیدها تکرار شده. در حالیکه هر زاویه دید اقتضائات روایی خاص خودش رو داره. شخصیت شما دایرهی واژگان و لحن خاصی نداره و حتی وقتی راوی دانای کل نامحدود داره رفتار و حالاتش رو برای ما روایت میکنه، با زمانی که خود شخصیت (توی من راوی) داره دربارهی خودش حرف میزنه، هیچ تغییری بوجود نمیآد!
فلسفهی این تمرین هم دقیقا این بود که این تفاوت روایتها در هر کدوم از زاویه دیدها نمایان بشه.
اول یه لحن و یکی دو تا توصیف متناسب با شخصیتتون پیدا کنید و بعد به کمک اونها تفاوت لحنِ روایت رو توی زوایای دید مختلف پیاده کنید.
پاسخ:
اون قضیه «همراز» و «نمایشی» رو من درست متوجه شدم آیا؟
پاسخ:
خیلی خوبه که دربارهِ متن دیگران کوتاهی نمیکنی جناب طاهر حسینی بزرگوار!
من «من همراز» ایشون رو به دید «من نمایشی» خوندم. فکر میکنم منظور ایشان من نمایشی بوده و اشتباهاً نوشته من همراز.
با این قرائت فکر میکنم دیگه جایی برای این ایرادها باقی نمونه.
اما دربارهی سیال ذهن، در مجموع فکر میکنم اولی بهتر شده. چون پراکندگی افکار رو بهتر نشون داده. و البته نکتهی خوبی رو اشاره کردی. تو یه قسمتایی پرشها کمی نظم پیدا کردند. ولی قسمتهای زیادی هم داره که مخاطب خیلی به نظم افکارش پی نمیبره و برای این تمرین واقعا کافیه.
پاسخ:
هرچند اگه بیشتر پیش میرفتید و افکار پراکندهی شخصیت رو بیشتر میدیدیم نوشتهتون بیشتر جا میافتاد، اما همین چند سطر هم باعث شد منِ خواننده به سرعت با شخصیت شما ارتباط برقرار کنم. اطلاعاتی رو دربارهش توی ذهنم لیست کنم و حس کنم واقعا چنین شخصیتی یه گوشه از این دنیا داره زندگی میکنه.
پاسخ:
خانم معلم!
چیزی برای متوجه نشدن وجود ندارهها؟
اگه واقعا با اون توضیحات بازم چیز مبهمی هست بفرمایید بتوضیحم.
پاسخ:
این هم خوب است.
اما نمونهی قبلی بهتر بود.
پاسخ:
مثل اینکه تاملهای شما و مطالعاتتان واقعا اثر داشته.
خوشحالم.
و ممنون که خوب و با حوصله پیام این تمرین را درک کردید و قلم زدین. لذت بردم از خواندنش.
1ـ زمانی «ناهار» را خودم هم مینوشتم «نهار». غلط مشهور است دیگر. شما از این به بعد درست بنویسیدش.
2ـ صدای دوربین (چیلیک) متن را لوس میکند. توی نوشتهها دیگر اینجور صداهارا نیاورید.
پاسخ:
ـ یه قانون دربارهی حرف ربط «که»: هرجا میشد حذفش کنید، حذفش کنید. «خوف برم داشت
که نکند..»
ـ تا اینجا که خواندهام، «من» و «تو» لحن دارند، توصیف دارند و خوبند.
ـ این ایراد را شاید در تمرین دوم یادم رفته باشد بگویم: زاویه دید سوم شخص محدود به ذهن سوسک خروج از زاویه دید دارد. اگر محدود به ذهن سوسک است، پس چطور ادامهی ماجرا را میبیند وقتی گیر کرده توی سوراخ؟
ـ فارغ از ایراد قبلی: [میخواهم یک گیر سختگیرانه بدهم]، بنا بود سوم شخص به لحن و دایرهی واژگان کسی که به ذهن او محدود شدهایم نزدیک باشد. متن شما از این جهت که توصیفات و لحن زهره را ندارد خوب است. اما من را به ذهن سوسک نزدیک نمیکند. (مخصوص که خروج از زاویه دید هم دارید. بدتر)
ـ سوم شخص نامحدود ویرایش نشدهتون به مراتب مناسبتره از ویرایش شدهتون. چون در نسخهی ویرایش شده،تحت تاثیر شخصیت، توصیفات و لحن زهره (که توی زاویه اول شخص نمود داشت) قرار گرفتید و کاملاً لحن روایت به سمت زهره چرخیده. درحالیکه باید جوری میبود که ما رو به حس یکسانی روایت درقبال شخصیتهای داستان میرسوند.
پس: کلا اشتباهی نبود. فقط دانای کل محدود و نامحدودتون رو باید ویرایش بفرمایید.
پاسخ:
عالی!
خیلی خوب بود.
الان یه نکتهای رو دستگیرم شد البته:
این نمونه برای «من نمایشی» بود. درسته؟
پاسخ:
کامنت قبلی و پاسخ به خانم معلم تاحدودی پاسخ به سوالات شما هم میباشد.
پاسخ:
خانم معلم عزیز!
اول اینکه توی متن تمرین ششم، بندهی حقیر یه تذکری رو توی پرانتز نوشتم دربارهی اینکه (بدیهی است برای داشتن قدرت مانور، میتوانید موقعیت را دستکاری کنید....) یادتون هست؟ پس اگه احساس نیاز میکنید میتونید این رو تغییر اعمال کنید و موقعیت و شخصیت رو کمی بسط بدین.
دوم اینکه: مگه آدمها باید خاص باشند تا لحن خاص داشته باشن؟ شمای داستاننویس باید بتونید برای شخصیتهاتون «زبان» مشخص خلق کنید. این کمترین کاریه که باید دربارهِ شخصیتهای داستانیتون انجام بدین. حداقل تلاش شما باید این باشه که همهی شخصیتهای داستانی شما مثل خود شما (که نویسنده هستید) حرف نزنند. بتونید یه کوچولو تفاوت در صحبت کردنشون ایجاد کنید.
پاسخ:
با هفتاد درصد از نظرات شما دربارهی کار دوستان موافقم.
و خوشحالم که حواستون هست.
که احساس مسئولیت میکنید نسبت به کارگاه.
متشکر
پاسخ:
نکتهی مربوط به این تمرین:
هرچند خوبه که دارید موقعیت رو بسط میدین تا به این وسیله روایتهای متفاوتِ راویهای متفاوت دیده بشه، اما حواستون باشه که به لحن و تغییر لحن هم بها بدین. زاویه دید «من» و «تو» تقریبا دایرهی واژگانی و توصیفی یکسانی دارند. پس نمیشه الان من به شما بگم مسیر درست یا اشتباهی رو پیش گرفتین. زمانی که زاویههای دید دیگه رو بیارید باید ما تفاوت روایت (لحن و دایرهی واژگان راوی) رو لمس کنیم.
نکتهی نامربوط به این تمرین:
«یه»، «آشپزخونه»، «عبادته»، «جونش» و ... محاوره هستند. اینها رو باید به زبان معیار بنویسد. «یک»، «آشپزخانه»، «عبادت است»، «جانش» ...
پاسخ:
من فقط دانای کل نامحدود رو قبول میکنم.
میدونید چرا؟
چون اساساً (با اینکه سعی کردین با هر زاویه دید تغییراتی جزئی در روایت ایجاد کنید اما) بدلیل اینکه شخصیتِ شما دایرهی واژگانی و توصیفپردازی مشخصی نداره، این تغییر زاویه دید و روایت، برای منِ خواننده ملموس نمیشه. و به همین خاطره که دانای کل نامحدود شما (که قاعدتاً خالی از توصیفات و لحنِ مشخصه) بیشتر به دل میشینه.
شخصیت شما ـ خصوصاً توی منِ راوی ـ برای بیان حالات و افکارش اصلا از توصیف یا لحن خاصی استفاده نمیکنه. انگار اصلا دایرهی واژگان خاصِ خودش ـ یا دستِ کم لهجه یا چیز بهخصوصی ـ رو نداره.
پس اول یه فکری برای دایرهی واژگان (که توی فصل ششم ازش حرف زدیم) برای شخصیتتون بکنید و بعد ویرایشش کنید.
پاسخ:
هرچند روایت و لحن کمی ساده و غیرداستانی بود. اما انتخاب این زاویه دید برای بیان معنای مدنظر خوب بود.
نمونهی خوبی هم بود برای آشنایی با این زاویه دید
متشکر
پاسخ:
سلام
متشکر که ما رو در این «نگاه متفاوت» سهیم کردین.
پاسخ:
یه سوال!
شما زاویهی «سیال» برای تمرین پنجم رو نوشتید؟ تو دفتر من ثبت نشده چرا؟
پاسخ:
سلام مجدد
بخش آخر توضیحت دربارهی خروج از زاویه دید (شماره 3) مورد تایید است. توی این تمرین، این خروج شایسته نبود خیلی!
پاسخ:
نگران نباشید. فصل «زبان داستانی» آغوشش برای نوشتههای شما کاملاً بازه!
پاسخ:
همهش خیلی خوب بود. کاملاً داره نشون میده توجهتون به تغییر لحنها و تغییر روایتها چه تاثیر مثبتی روی خواندنیتر شدن متنها گذاشته. زندهتر شدن و حس پیدا کردن.
فقط اینکه: [هرچند این یه کار اضافهبر سازمان بوده، اما] زاویه دید سینماییتون اصلا سینمایی نیست. میذارم به عهدهی خودتون تا ایرادش رو به ما بگید.
پاسخ:
سلام به شما
سه تای اول خوب بودند. تفاوت لحن داشتند. اما چهارمی به خاطر توصیفات زیاد به لحن من و توی راوی نزدیک شده و تفاوتش قابل لمس نیست. (چهارمی را ویرایش کنید)
مشکل چندانی در توصیف ندارید، منهای اینکه ممکن است کمی بیش از اندازه توصیف بیاورید و کمی پیچیده شود. که به مرور با نوشتن و خواندن داستان به تعادل میرسد انشالله.
همانطور که توضیحش رفت، لحن من و توی راوی به هم نزدیک هستند. اما توی راوی چون زاویه و موضعِ خاص خود را دارد، (نگاه ارزیابانه به رفتار شخصیت) یک لحن متفاوتتر پیدا میکند. شخصیت همان شخصیت است اما در این زاویه دید راوی چیزهایی را میبیند که ممکن است در «من» راوی نبیند. (آن بخشهای ارزیابانه رفتار و موقعیت)
خواندن کامنتهای بقیه و توضیحاتشان از این نظر مفید است که نکتههای جدیدتری را برایتان روشن میکند.
درباره ی نوشتن دیالوگوار و ... منظورتان را متوجه نشدم.
پاسخ:
من از اینکه میبینم با دقت قوتها و ضعفهای متنهای هم را میبینید خیلی روحیه گرفتم.
دربارهی زبان داستانی هم ایرادتان به بانوی نقرهای وارد است.
پاسخ:
دقت شما روی متن آقای حسینی خوبه.
اما ظاهرا [اینجور که نویسنده توضیح داده] این خشکی و سردی در لحن روایت، مربوط به شخصیت داستانی این متن هستش و از این نظر ما نباید ایرادی بهش وارد کنیم.
پاسخ:
سلام
نمیدونم حکایت اینکه همیشه پاسخهام به کامنتهای شما غیب میشه چیه!!
این رو هم جواب داده بودم. و فکر میکنم یه نکات تفصیلی رو آورده بودم. که الان هر چی به مغزم فشار آوردم یادم بیاد یادم نیومد.
خلاصهش اینکه:
سه تای اول خوب از کار درومده.
اما چهارمی ـ مخصوص اونجا که راوی از «شیربرنج» استفاده میکنه ـ لحن راوی اول شخص رو داره و جانبداری پیدا کرده.
چهارمی رو ویرایش کنید.
پاسخ:
بذارید تشکر ویژه از خانم معلم و این کامنت بکنم، که بابِ نظر دادن دربارهِ نوشتههای بقیه رو باز کرد. خیلی خوبه. امیدوارم به یاری خدا این پنجره هیچوقت بسته نشه و روز به روز بازتر و بازتر بشه.
[از اونجایی که روایت در «زمانِ حال» [یا همون مضارع] نوشته شده، پس ایرادی از این نظر وجود نداره. راوی میگه «سقوط میکنم» (و ممکنه دو دقیقهی بعد بمیره. الان در حال حاضر هنوز زندهست). نمیگه «سقوط کردم» که اشکال شما متوجهش بشه.]
پاسخ:
من:نمیدانم چرا به دوستم محمدباقر که حالا دارد طناب بامجی را دور پایش محکم میکند خیره شدهام.نگرانش هستم؟ اگر بله سوال اینجاست که چرا؟ [برای چه باید نگرانش باشم؟] برایم [به من] لبخند میزند. من هم برای اینکه اعتماد به نفس کافی داشته باشد برایش لبخند میزنم.این لبخند به غایت [اگر این کلمه جزء دایرهی واژگانِ خاصِ شخصیته مشکلی نداره و الا باید جایگزین داستانی براش بیاد] برای او مهم است و من این را درک میکنم.
به محض اینکه محمدباقر پایین میپرد یکی فریاد میزند:این سرش بازه.به سرعت همه ی ما طناب را میگیریم.وای خدای من ِ[این جمله مصنوعیه. به لحنسازی برای راوی هم کمکی نمیکند] داریم لیز [میخوریم] و لحظه به لحظه به لبه سکو نزدیکتر میشویم [تذکر: به دلیل تفاوت افعال، امکان عطف شدنشون به هم وجود نداره]. نه من نمیتوانم طناب را رها کنم... دیگران که میبینند خودشان هم پایین میافتند طناب را رها میکنند. برای محمد باقر چه اتفاقی خواهد افتاد؟ترجیح میدهم من هم سقوط کنم.آخرین نیرویم را به کار میگیرم و بعد لیز میخورم.
نکات:
1ـ اینکه راوی از توصیف و لحن بهخصوصی استفاده نمیکنه، اگه عمدیه [روحیهی شخصیت همینجوریه] مورد قبوله، و الا نقص محسوب میشه و نیاز ب ویرایش داره. کمی توصیف، قاطی ماجرا بشود.
2ـ واقعا باورپذیر است که سقوط کردن اینقدر ساده «انتخاب» بشود. حس کسی که دارد ایثار میکند آنلحظه این است؟ یا به نیت تلاش برای زنده ماندن رفیق تا آخرین لحظهی ممکن است؟
تو: همان ویرایشها و نکات قبلی. البته پایانش بهتر شده از قبلی.
اومحدود: علاوه بر ویرایشهای قبلی مشکل خروج از زاویه دید دارد. میتوانم الان بگویم و میتوانیم صبر کنیم خودت پیدایش کنی! نظرت چیست؟
اوی نامحدود: این روایت از همه سرزندهتر و مناسبتر به نظر میاد. یعنی احساسم اینه که زاویه دید مناسب برای این موقعیت همین نامحدود باشه.
یه مطلب کلی:
از اونجایی که کلا یه مقدار لحن هر چهار قطعه سینمایی و خشک و بدون توصیف شده [منظورم فقط لحنه]، محض همین تفاوت لحن راویها در زاویهدیدهای مختلف (خصوصا در سه تای اول) مشخص نیست. البته اگه این خشکی و نگاه سینمایی لحن شخصیت اصلی (محمدباقر) باشه، هیچ خدشهای وارد نیست و کاملاً طبق قاعده نگارش شده.
و یه نتیجهی خوبی که میشه از این مثال گرفت و برای همهی دوستان مفیده، همینه که وقتی شخصیتِ داستان هیچ مشخصهی خاصی در دایرهی واژگان، لحن و توصیفات نداره، زاویه دیدهای کلی (نامحدود، سینمایی) برای روایت داستان توجیهپذیرتر میشن./
با تشکر از اولیننفرِ این تمرین!
طولانی هم نبود. به اندازه بود.
پاسخ:
سلام
راستش توی این مدت بعضیها از طریق ایمیل، بعضیها از طریق پستهای اول، این درخواست رو داشتن، و من به همه [ضمن عرض شرمندگی و عذرخواهی] پاسخ دادم که چون تمرکز کارگاه از اون بحثهای ابتدایی فاصله گرفته، و الان هم بیشتر شدن جمعیت بهرهوری کارگاه رو میاره پایین (بدلیل مشغلههای دیگهی بندهی حقیر و کم بودن فرصتهام برای کارگاه) ناچاراً نمیتونیم در خدمت عضو جدیدی باشیم.
البته تا یکی دو ماه دیگه (به شرط زنده بودن و به شرط اتمام این دوره) میشه برای آینده و برای شروع مجدد کارگاه تصمیمهایی گرفت. فعلا زوده برای تصمیم. و البته الان که من بعد از دو روز که از شروع تمرین ششم این فصل میگذره میام و میبینم فقط یه نفر مشارکت کرده، انگار که آب سرد ریخته باشن روم یه حسی بهم میگه این دوره حالا حالاها قصد تموم شدن نداره!!
پاسخ:
و البته!
خواهش جدیترم اینه که لطفا دربارهی کار همدیگه بدون رودربایستی و ترس و دلهره اظهار نظر بفرمایید. گیرم که نظرتون درست نباشه. جای دوری بر نمیخوره که!!
پاسخ:
فقط تا میتونید سرعت ببخشید به کار.
پاسخ:
چیزی که ارزش داره همین کشفهاست.
و البته مهمتر از اینها اینه که نسبت به کار همدیگه اظهار نظر بفرمایید. ما این رو در حال حاضر خیلی کم داریم. خیلی
پاسخ:
خیلی هم خوب و عالی! چی از این بهتر.
شده به زور برید بچهها رو بکشونید بیارید اینجا که بنویسن، خیلی مأجورید!
پاسخ:
بله! ما دقیقا یکسال شده که محرومیم!
هی دعا میکردیم مشهد جور بشه، مشهدمون تبدیل شد به کربلا! رفتیم و برگشتیم اما هنوز مشهد جور نشده!
پاسخ:
خیلی متحول شد متنتون!
خوب بود.
پاسخ:
سلام
شما احتمالا چراغخاموش تشریف بردین تا کسی خواستهای مطرح نکنه!
التماس دعا از طرف همه
پاسخ:
سلام
نیازی نیست. همون چهار زاویه دید اصلی «من راوی»، «توی راوی»، «دانای کل محدود به ذهن» و «دانای کل نامحدود» رو که قبلاً نوشته بودید ویرایش کنید. فقط با توجه به اینکه در هر کدوم از اینها بنا شد راوی لحن مناسب خودش رو (همونطور که توضیح داده شد) داشته باشه.
و نیازی نیست از زاویهدیدهای فرعی (سیال، همراز، نمایشی، سینمایی) استفاده کنید.
پاسخ:
انشالله همه با استقبال خوب و حضور جدی توی کتابخونه، قدردانی خودشونو از زحمات شما نشون میدن.
پاسخ:
خدا رو شکر.
اگه فکر میکنید اینطور بهتر و راحتتر میتونید مای مخاطب رو متوجه تغییرات لحن در هر زاویه دید کنید، اشکالی نداره.
پاسخ:
سلام و زیارتها قبول
حالا که سرکار خانمها احلام و ف.الف زحماتی کشیدند و کتابها را در کتابخانهی کارگاه آماده کردهاند، خیلی سهل و آسان میتوانید دسترسی داشته باشید.
انشالله به سلامت و سفر بیخطر
پاسخ:
سلام
فرض کنید یک داستان داریم که دو تا شخصیت داره. شخصیت «الف» و شخصیت «ب». این دو تا شخصیت توی این داستان هر دو «دیالوگ» دارن. (پس از اونجایی که هر شخصیت لحن و دایره واژگان مخصوص به خودش رو داره، باید دیالوگهاشون با هم متفاوت باشه. درسته؟) خب، حالا یک راوی داریم که قراره این داستان رو برای ما روایت کنه. بسته به اینکه از کدوم زاویه دید استفاده میکنیم، دایرهی واژگان «راوی» حالات مختلفی پیدا میکنه، که اون جملههای کمرنگِ گیجکننده، دارن این حالات مختلف رو توضیح میدن. اگه راوی اولشخص از دید شخصیت «الف»ِ این داستان فرضی باشه، یک جوره. اگه راوی دومشخص باشه یک جوره. اگه راوی سومشخص محدود به ذهن کارکتر «الف» باشه یک جوره. اگه راوی دانای کل نامحدود باشه (و محدود به ذهن هیچکدوم از اون دو کارکتر نباشه) یک جوره و ....
پیرو این ابهام شما، کمی ویرایش شدند.
اگه باز هم روشن نیست بفرمایید. توضیح دادن وظیفهی منه و خوشحال میشم بابتش.
پاسخ:
خیلی بهش فکر نکنید. با این اوضاع و سرعتی که داریم ایشالله یه پنج شش سالی در کنار هم خواهیم بود!
[خنده کردن]
پاسخ:
بهنظر شما خیلی شاکی هستید.
راهی هست برای جبران؟ اگه برش دارم رفع میشه؟
البته حق شماست که بدونید.ولی باور کنید خیلی چیز خاصی نیست. اون هم یه شخص نیست. یه جریانه. که انشالله بعدها اگه بستری فراهم شد حتما حتما ازش حرف میزنم.
پاسخ:
سلام
از روی عصبانیت نبود. به خاطر اون مساله، یکهو مصمم شدم اینجا هویت داشته باشه. (حالا شاید روزهای آخر خدا خواست ازش حرف بزنم)
نقدا این اسم به ذهنم رسید. حالا اگه عنوان خوب سراغ دارید بفرمایید. راه تغییر عنوان کاملا بازه!
پاسخ:
سلام
البته اسمش کمی دیکتاتورانه گذاشته شد. که حق میدم به همه که الان شاکی باشند و شکایت بیارند اینجا و ...
من فقط میخواستم اینجا هویت ظاهری هم پیدا کنه، از نظر مسیر، نگاه و عنوان. (هویت واقعیش رو از شماها میگیره قطعا)
[از همهی نظرات، پیشنهادات و ... استقبال شدید میشه]
میدونید، کلا توی داستان نوشتن همهی اینا قر و قاطی میشن! واقعا به همین معنا. وقت نوشتن داستان به هیچوجه اینطور نیست که کاملا مهندسی شده، اول موقعیت بیاد یا اول شخصیت بعد زاویه دید مناسبش جایگذاری بشه و بعد دیالوگها بارگذاری بشن و ...
توی مرحلهی ایده یک دفعه همهی اینها با هم میان و معمولاً جرقهایه که به ذهن میزنه. اما معمولاً وقتی ایدهی اولیه با یه «شخصیت» گیرا و چند بعدی ساخته میشه، بقیه اتفاقای داستان (مثل انتخاب زاویه دید، زوایای پنهان موقعیت و ...) سریع خودشون رو میندازن زیر قلم نویسنده و داستان پیش میره.
پاسخ:
یه دفعه دیکتاتوری وجود ما رو گرفت و ...
راستش توی نت خیلی اتفاقی چیزی دیدم که خونم رو به جوش آورد. لازم دیدم اینجا کمی ماهیت پیدا کنه. محض همین هم کمی هویت لازم داشت [توضیحات وبلاگ] و هم عنوان.
«حباب» هم برای شخص حقیرِ [دیکتاتور] نوستالژی داشت و هم اگه بهش فکر کنیم معانی مرتبطی با داستان و خیالپردازی و ظرافت و حساسیت و شفافیت و اینها داره. [تابلوئه زورکی دارم توجیه میکنم؟]
پاسخ:
خواستیم از کلیشگی دربیاد اینجا.
البته این اقدام قبل از این کلمات گوهربار!! بود که کلیشهها خلاقیت هستند بعضی وقتها!!
ولی جدای از جنبهی طنز، این حرفتان را میشود به آشناییزدایی ربط داد. البته بهزور!!
پاسخ:
من کاری نکردم باور کنید!!
[ترسیدن]
قبلا ها توی کد قالب «آخرین مطالب» رو پیدا کردم، اسمشو تغییر دادم به «فصلهای کارگاه»
کار میکرد. ولی فکر کنم الان بیشتر از 10 تا مطلب قبلی رو نشون نده.
پاسخ:
وظیفه بود. خدا رو شکر اینبار به سلامت دستتون رسید!
پاسخ:
من همراز:
خیلی عالی. البته بیش از زاویه دید، شخصیتسازیش خوب بود و واقعا برام اشتیاق ایجاد کرد ادامهی ماجرا رو بخونم. (وقت شد تبدیلش کنید به داستان)
اشکال توصیفی: «چشمم به جمال کارهایش روشن شد» کلیشهتر از این وصف میشد واقعا؟؟ میشه بگید آیا کسی هست برای چنین موقعیت یا حالتی از این توصیف استفاده نکنه؟
سیال:
خیلی بهتر از قبل شد و جزء مثالهای نسبتا خوب این فصل! [بیشتر به خاطر نصفهی دومش و حرفهای راوی دربارهی کافیشاپ توی روستا و ....]
کلا دقت دارید، هر وقت «شخصیتسازی» خوب باشد، باقی کارهای داستان راست و ریست و ساده میشود؟
پاسخ:
پریشانی خیلی خوب درومده.
نکتهی اضافه:
نیازی نیست توی سیال ذهن زبان نگارش تبدیل به محاوره بشه. زبان معیارِ داستانی کفایت میکنه و مطلوبتره. توی این نوع نقلقولهای غیر مستقیم، مثل محمود راست میگفت [که] باید کتابهای .... ، نیازی نیست شکستن کلمات (محاوره نویسی) ایجاد بشه. محاورهنویسی توی دیالوگ زمانی ارجحیت داره که بهصورت مستقیم و بین «...» قراره بگیره.
پاسخ:
بله. از اول هم مقبول بود. الان مقبولتر شد!!
متشکر!
هم از بودنتان، هم از دعایتان!
پاسخ:
ایکاش میدونستم اصرار شما به «مختصرنویسی» چیه.
الان مشکلی نیستها، میترسم آینده مشکلساز بشه
پاسخ:
وای!!
چرا همچین شده!!
من یه کامنت بلندبالا نوشته بودم!!
پاسخ:
کوتاه بود.
اما خوب بود.
راستش چون یه مقدار خسته و آشفته بهنظر میای، میترسم دربارهی چیزهای دیگه، غیر از زاویه دید ، حرفی بزنم.
پاسخ:
سیال نیست. راوی پراکندگی و آشفتگی ذهنی نداره.
و اینکه بنا بود شخصیتها و نوشتهها کمی جدیتر باشند. واقعا فکر کنند.
نمیدونم چقدر تونستی مثالهای معرفی شده توی اون جزوه رو بخونی.
شاید خیلی وقتت اجازه نمیده. ولی اگه بتونی نقدا مثالهای سیال بچهها رو (که سر جمع پونزده شونزده تا قطعهی داستانیه) + توضیحاتی که دربارهشون اومده، بخونی، خیلی خوب میشه.
پاسخ:
همراز بود.
فقط اینکه. چرا اینجا «خانه خراب خونهی ما رو هم روی سرمان خراب کرده» زبان معیار به زبان محاوره تبدیل شده؟
و اینکه بعد از «اتاق من قلمرواش بود» حرف ربط «که» بهتره به «و» تبدیل بشه.
پاسخ:
حالا شاید بشه گفت تموم شد تمرینت!
پاسخ:
این موقعیت به نسبت موقعیت قبلی، بهتره. شخصیت هم عمقش بیشتره. (یعنی پیرو نکاتی که توی فصل چهارم داشتیم، بهخاطر همون رفتار غیرقابل انتظاری که انجام میده به مای مخاطب میفهمونه که چندبعدیه)
اما از نظر زاویه دید، بازم نشونه ای وجود نداره که به ما این تضمین رو بده راوی «کمرنگ»تر از شخصیت مورد نظر شماست که قراره «پر رنگ» باشه.
میدونید، مناسبترین «موقعیت» برای روایت با زاویه دید همراز، موقعیتهاییه که زمان و مکان «محدود» ندارند. یا به عبارت دیگه «زمان واقعی» ندارن. توضیح سادهش اینکه: موقعیت به گونهایه که شما بتونید توی یک پاراگراف یه بازهی زمانی چند هفتهای، یا چندماهه رو از رفتار شخصیت روایت کنید.
پاسخ:
تک گویی نمایشی:
از نظر زاویه دید مشکلی نداره. اما بیزحمت قواعد دیالوگ نویسی (فصل ششم) رو یک مرور بفرمایید و بعد مجددا این متن رو ویرایش بفرمایید. (راوی شما زیادی صاف و ساده و معمولی حرف میزنه)
سینمایی:
این هم با کمی اغماض از نظر زاویه دید مشکلی نداره. نیازی به ویرایش نداره. اون یه مقدار گیری هم که وجود داره دقیقا به سوال تون مربوط میشه.
اگه بخوام جواب سوالتون رو بدم، باید بگم ورود به جزئیات مشکل ساز نمیشه. چیزی که مشکل دار میشه اینه که راوی «لحن» پیدا کنه. مثال براتون بزنم: یه دوربین حرفهای که فولاچدی فیلم میگیره و یه لنز 4 ملیونی هم روش نصب شده. این دوربین خیلی از جزئیاتی که دوربینهای دیگه نمیبینن رو میبینه. جزئیات خیلی زیاد و دقیق. اما بازم دوربینه و هرچیزی رو هم ضبط کنه (با همه جزئیات) و برای مخاطب روایت کنه، بازم نمیتونه لحن یه انسان رو به خودش بگیره. درسته؟ پس مساله «لحن»ه نه «روایت جزئیات»
این مسالهایه که بهونهی «تمرین ششم» رو فراهم کرده. که از ابتدا وعدهش رو به دوستان عزیز داده بودیم. انشالله اونجا اشارات دقیقتری به این موضوع میکنیم و باهاش کار میکنیم.
پاسخ:
خنده دار اینه که مجدد تقریبا کل اون پیام مفصل رو دوباره نوشتم، باطری لبتاپم مشکلدار شده، یه دفعه خاموش شد و یه دفعه پرید!!!!
دوباره!!
اگه یه مقدار وسواسی بودم نتیجه میگرفتم، قسمت نیست من این پاسخ رو ارسال کنم برای شما!!!
خلاصهش:
این متن با همهی ساده بودنش قبوله.
ـ دیالوگنویسی توی این زاویه دید، باید به همون قوت انجام بشه. فرقی نداره با زاویههای دید دیگه.
ـ وجه اشتراک داره با فیلمنامه. (توی بیان تصویری وقایع و اینکه برخلاف زاویههای دید دیگه، مخاطب نباید احساس کنه یه «انسان» دارای روح داره داستان رو روایت میکنه)
ـ اما وجه افتراق اساسی داره با فیلمنامه:
(دو بار مفصل نوشتم و پریده، دیگه تمرکز ندارم، خلاصه مینویسم)
توی اینجا با داستان سر و کار داریم. توی داستان مخاطب فقط با «متن» طرفه. پس باید همه چیز رو (از شخصیتسازی و شخصیتپردازی گرفته تا «زبان» داستانی و روایت داستانی و ....) توی همین متن جمع کرد و به مخاطب عرضه کرد.
اما توی فیلمنامه، «متن» چندان موضوعیت نداره. مخاطب قراره با «فیلم» روی پرده مواجه بشه. پس به غیر از متن، ابزار دیگهای داریم برای عرضه کردن محصول و اثر هنری به مخاطب. (نوع بازیگری، چهرهپردازی، موسیقی، رنگ، کارگردانی، حرکت دوربین و ...) پس دیگه مهم نیست توی فیلمنامه «زبان» داستانی داشته باشیم. مهم نیست که شخصیتپردازی غیر مستقیم داشته باشیم. مهم نیست که جملهبندیها دقیق باشه. مهم نیست که دایرهی واژگانی داستانی داشته باشیم. و ....
پاسخ:
پس باید از هم پیاله شدن باهات افتخار کنیم به خودمون!!
الحمدلله
(به توصیه های خانم معلم هم گوش نکن اصلا. مجردی رو عشق است!!!)
ناسلامتی زیر کامنتت یه مساله ای تذکر داده شده بود. اون جزء ویرایش به حساب نمیاد؟؟
پاسخ:
پس باید از هم پیاله شدن باهات افتخار کنیم به خودمون!!
الحمدلله
(به توصیه های خانم معلم هم گوش نکن اصلا. مجردی رو عشق است!!!)
ناسلامتی زیر کامنتت یه مساله ای تذکر داده شده بود. اون جزء ویرایش به حساب نمیاد؟؟
پاسخ:
اتفاقا دیروز مجددا داشتم بهشون نگاه می کردم و آروم با خودم گفتم: «دیگه وقتشه بیام سراغ این تمرین های جا مونده»
ولی یکم تمرکز نداشتم. آخه چون به کامنت های قبلش مربوط میشند، یه مقدار تمرکز میخاد و باید اونا رو مجددا چک کنم ببینم از کجا به کجا رسیدن. ولی انشالله دونه دونه (هرچند با دور کند) بهشون رسیدگی می شه.
پاسخ:
اونوقت اون زاویه دید سینمایی تون چی میشه؟؟ نکنه منتظرید آقای فرهاد بیاد اصلاحش کنه؟؟
پاسخ:
از اون دو مورد، مورد دوم کاملا برطرف شد. اما مورد اول کماکان به قوت خودش باقیه!
پاسخ:
و البته ما کوچک همه هستیم در اینجا.
قطعا خانم معلم همانطور که برای نفرات اول جایزه جور کردن، برای سفر هم برنامه ریزی میفرماند!
پاسخ:
یعنی بازم در وصف شاه...؟
پاسخ:
[من هم اجازهی دسترسی به کتابخونه بهم داده شده، پس منم باید شامل این درخواست بشم]
پاسخ:
تکگویی نمایشی قبوله.
توی سینمایی، یه جا اون وسطا نوشتین: «اومد راهشو بکشه ...» اومد راهشو بکشه دلالت داره به «خواستن» و «اراده کردن». یعنی یه اتفاق درونی! درسته؟
البته شما میتونید اینطور توجیه کنید که راوی از حرکت شخصیت فهمیده که خواسته راهشو بکشه بره، ولی ما به شما پاسخِ قاطع میدیم که «پس چرا راوی همون حرکتی رو که دیده (و فهمیده طرف خواسته راهشو بکشه) برای ما روایت نکرده؟
پاسخ:
آدم بگه «دختر» شرف داره که بگه «نیوفولدر»
والا!
بله خانم معلم. توصیهی کاملا به جایی بود.
ما تا بخوایم تجربههای شما رو یاد بگیریم، زمینگیر شدیم از شدت پیری رفته!!
پاسخ:
سلام
خوشا به سعادت شما.
قطعا با منشور زورگویی «آداب زیارت رفتن اعضاء کارگاه» آشنا هستید. پس دیگه یادآوری مجدد نمیکنیم.
فقط اینکه خیلی خوب میشه اگه به اینترنت دسترسی داشته باشید و توی یکی دو روز آینده تمرین 5م رو تکمیل بفرمایید.
کاری نیست جز وظیفه
پاسخ:
الان خوبه که برگردم بگم «هعی! ما عادت کردیم!!» ؟
اینکه من بعد از خوندن سهبار، هنوز دقیقا متوجه نشدم که هدف روایت همراز برای کدوم شخصیته، (قراره کدوم شخصیت در پرتو روایت همرازگونهی راوی برای ما پررنگ و شناخته بشه) یعنی مثال موفقی برای زاویهدید همراز نبوده.
پاسخ:
از نظر زاویه دید خوبه.
فقط از ترس اینکه از زاویه دید تخطی نکنی، قسمت هول شدن حجت رو (از اینکه منصوره رو با چه وضعی دیده) خیلی سری ازش گذشتی و نسبت به چیزی که باید کم گذاشتی برای مخاطب.
پاسخ:
الان میخوام به مطلبی اشاره کنم که ببینید نویسنده با کم و زیاد کردن چندتا «حرکت» یا حتی چند تا «کلمه» میتونه بالکل برداشت مخاطب رو از متن تغییر بده.
شخصیتِ مورد نظر به قدر کافی و در حد و اندازهی این پارگراف «پررنگ» شده و از این نظر قابل قبوله.
اما راویِ شما قراره همراز باشه. پس قراره کمرنگ باشه و کمتر توی موقعیت اثرِ فعالی از خودش به جا بذاره. درسته؟ توی دو جا شما جلوی این اتفاق رو گرفتید:
1ـ اون تصمیم تهدید آمیزی که در قبال رفیقشون میگیره. یه تصمیم کاملاً فردی که اگه به «جمع» دوستان نسبت داده میشد خوب بود اما وقتی به «فرد» راوی نسبت داده شده، باعث «پررنگ» شدن حضور راوی در داستان میشه و «همراز» بودنش رو زیرسوال میبره.
2ـ اونجایی که از صبح تا ظهر انتظار کشیده تا توی یه موقعیت مناسب لیچار بار رفیقش کنه. (با همون توضیحات قبلی)
همین موقعیت رو با در نظر گرفتن این نکته، بیزحمت، ویرایش بفرمایید.
پاسخ:
الان خوب شد.
شما بزرگوارید. خجالت نداره که.
تازه ما که چیزی نگفتیم! فقط یه کوچولو (!!) اشاره کردیم که این چه وضعشه که شما حوصلهی خوندن ندارید! البته شک داشتم این رو هم بگم که «باید در جریمهی اون کم حوصلگی تا آخر هفته سه تا رمان ششصد صحفهای رو حفظ کنید» یا نه. که خب نگفتم.
چیزی نشده که اصلا!
پاسخ:
راستش آره. من با فرض این برداشت اون پیشنهاد رو دادم خدمتتون.
پاسخ:
آها!
حالا جون گرفت متنت تا بشه بهش گفت «داستانی»
پاسخ:
عجب!!
پس با این رویکرد عاقلانه حالا حالا قراره مجرد روی دستمون بمونی و قلههای موفقیتها رو یکی بعد از دیگری فتح کنی!
[خندیدن از سر به وجد اومدن!!]
پاسخ:
خواهش می کنم . قابلی نداشت!!!
البته که خوندن. الان تو صف کتابخونه ایستادن تا بیش از این ازدحام نشه. نمی بینید واقعا؟!
کلا ما مزاح میکنیم به دل نگیرید یه وقت ها!
پاسخ:
(توی خیالش) با هم روی نیمکت نشستند. او دیگر نگران نبود مردها در کلیسا سرشان را به کدام طرف کج میکنند. از نظرش آن ها می توانستند به طرف ورونیکا(ی خیالی او) برگردند که البته بعضی هایشان هم این کار را کردند. به وجود پرشکوه و با ابهت ورونیکا افتخار میکرد و از احساس خوشبختی به خودش میبالید. این حس را داشت که شاید (اگر) ورونیکا هم (آنجا بود) کمی افتخار می کرد.
البته خیلی ساده و دم دستی بود این مثال ها. که میشه بعنون قرینه آورد برای مخاطب. نه اینکه همه شون بیان. اگه یکیشون هم بیاد کفایت کنه و برای فهم مخاطب مثل قرینه می شه.
پاسخ:
سلام
باور بفرمایید من محکم و پابرجا سرجای خودم بودم. قم، خونه مون، پای نت.
فقط اینکه چون همه آروم و خونسردن، منم خونسردی اومد سراغم ناخودآگاه!
پاسخ:
قطعا تفاوتها و کارکردهای مختلفی دارند. (که مثلا یکیش همون میزان تحریک احساسات بیشتر در «تو» و میزان حس همذاتپنداری و قدرت مانور بیشتر در «من»ه.) اما در عین حال، اون قضیه «صحبت وجدان» یا «حدیث نفس» یا «ارزیابی خود» که در توضیح زاویه «تو» گفتیم، به این معنیه که نگرش راوی در «تو» و «من» نزدیک به همه. (دست کم مخالف و متضاد با هم نیست)
نیازی نیست توی روایت «من»، آقای شاه خودشو هی مستقیما توبیخ کنه. اما نباید نگرشش تضادی داشته باشه با چیزی که نویسنده اون کتاب توی روایت «تو» آورده.
پاسخ:
همراز:
این متن قبوله. تلاش شما برای همراز بودن راوی هم قابل مشاهده است.
فقط یه نکته: توی داستان واقعی (نه مثالهای کوتاه ما) هرچند عوامل متعددی مثل موقعیت داستان و حوادث و روابط شخصیتها و .... شرائط رو تغییر میده، اما «بهطور منطقی» زن و شوهر و اعضای نزدیک خانواده (که خاطرات مشترک و پر رنگ زیادی با هم دارند) نمیتونن «همراز» خوبی برای هم باشند. چون ردپای راوی توی زندگی شخصیتی که قراره پر رنگ بشه خیلی زیاده و خیلی سخت میتونه خودشو به حاشیه ببره. (اما گفتم، بسته به شرائط و عوامل مختلفی زن و شوهر هم میتونن همراز همدیگه باشند)
سیالِ ذهن:
پای کامنت خانم «احلام» دربارهی روایت سیال یه توضیحاتی نوشتم. اون رو شما هم بخونید و بعد مجددا یه مثال برای «سیال» بنویسید بیزحمت.
پاسخ:
سلام به شما نیز.
جناب شهاب کلا در این باره سکوت اختیار کرده!
(ر.ک کامنت خانم معلم)
پاسخ:
من واقعا منتظرم ها.
ایکاش از عزیزان کسی کلا متصدی این بشه که بره به تاخیرکنندگان تذکر بده زودتر کارشون رو تحویل بدن.
(شما چون توی کتاب خونه مشغول هستین و سرتون خیلی خیلی شلوغه (به خاطر هجوم علاقهمندان به کتاب!!!) باید به شخص دیگهای این مسئولیت رو بسپاریم)
پاسخ:
سلام خانم معلم بزرگوار و عزیز
من کی باشم بخوام کسی رو تنبیه کنم. این حرفها چیه؟ اگه بنا به تنبیه باشه، قطعا داستاننویسهای محترم اینجا هستند که حق دارن منِ کمترین رو تنبیه کنن.
ولی اون 70 درصده و کندی روند رسیدن بهش تاثیر زیادی داشت بر اینکه من هی بیام متنها رو ببینم و چندان انگیزهای برای پاسخ به موقع نداشته باشم.
فصل قبل نه، اما انصافا این فصل، من آمادگی این رو داشتم که تا قبل یک هفته تموم بشه. واقعا واقعا کندی یا تندی حرکت کارگاه توی این فصل (و انشالله در آینده) به خود دوستان عزیز بستگی داره. (یکی دیگه از فلسفههای انتشار گزارشهای روند فعالیت همین بوده و هست که همه حواسشون به میزان تندی و کندی حرکت کارگاه باشه و سعی کنن با سرعت بیشتری همراهی کنند)
پاسخ:
(من عذرمی خوام پابرهنه میپرم وسط مکالمهی شما دو بزرگوار)
آخه خانم ماهسیه کلا بیحوصله شدن! اونقدر که حتی مثالهای این فصل رو هم حوصله ندارن بخونن!!
[احتمالا تا من شما رو مجبور نکنم کلیهی داستانهای منتشر شده در یک قرن گذشته رو بخونید، دست از سرتون برندارم!!!]
پاسخ:
همراز:
بیش از اونکه به شخصیت مورد نظر بپردازه، داره موقعیت رو درشت میکنه. شخصیت مراقب چندان جلب توجه نمی کنه که ما بگیم این متن به خاطر اون نوشته شده و بقیه (راوی، موقعیت و ...) فرعی هستند. [نیاز به تغییر مثال]
(الان اگه من بگم «احتمالا این اثرات حوصله نداشتن شماست که مجدد و با حوصلهی بیشتر نرفتین سراغ مثالها» شبیه پیرمردای غرغروی بیاعصاب میشم. پس نمیگم!)
سیال ذهن:
برای اینکه روایت سیال صدق کنه، ضرورتی نداره به اینجاهای وحشتناک منتهی بشه. همین پراکندگی ذهن و فکر کافیه.
این مثال قبوله. (فقط اینکه چرا شما هی وسط روایت زبانتون محاورهای میشه؟؟ اینم از اثرات حوصله نداشتن و ایناست یعنی؟)
تکگویی نمایشی:
سعال: اگه از شما میخواستیم با «من راوی» (بهصورت عادی) روایت کنید، متن شما چیزی غیر از این میشد؟
ببینید اینجا دیگه من نمیتونم جلوی خودم رو بگیرم و پیرمرد و غرغرو نباشم. واقعا موقعیت مناسبی برای غر غر کردن: و مجبورم بگم که: «اگه فقط سه صفحه از کتاب «سقوط» آلبرکامو رو «با دقت» و حوصله میخوندین، یا دست کم وقت خوندن همون چند خط توضیح حقیر تمرکز بیشتری میداشتین، تکگویی نمایشی رو اینجور پیاده نمیکردین»
[آخیش!! غر غر امروزم خالی شد]
سینمایی:
از سادگیش حرفی نمیزنیم. اینکه زاویه دید به درستی پیاده شده کفایت است. [مهربانی بعد از غر غر]
پاسخ:
خوبه لااقل این بندگان زحمتکشِ خدا با افتتاح کارگاه یه بازخورد از دوستان گرفتند!!
پاسخ:
آره!
از باب همون فشار جمعیت مشتاقی که به کتابخونه هجوم بردن!
پاسخ:
آره الان دارم اینا رو با گریه مینویسم. چه وضعشه. جوگیری انداختیمش بیرون. هعی.
پاسخ:
رسیدن به خیر. قبلترها فرمودهبودین سفری در پیش دارید!
دیشب نه، چیزی نیومد. (البته شاید توش در وجنات شاه بیش از اینا نوشته بودین و سرویس بیان، اتوماتیک حذفش کرده)
این تصورات و خیالات که «کوخنشینها» فلان و بهمان بشوند، از کجای اون متن بالایی استخراج شد؟ اون بالا با لحن توبیخی داره میگه اهل نادیده گرفتن بودی و فکر میکردی اگه به دردسرهای کوچیک بها ندی از بین میرن، توی متن پایینی شده اینکه «من خیلی دلم میخواست همهی دردسرهای کوچیک برطرف بشن اما حیف که نشد!!»
(البته این به خاطر همون حس شاهدوستی و ایناست. و الا شما نویسندهی بزرگی هستید و کاملاً حواستون هست که نوع نگرش زاویه دید «تو» و «من» یکیه و هر دوشون از ذهنیات شخصیت اصلی نشأت میگیرن)
این لحن «مشکلات کشورم» خیلی نچسب بود.
بفرمایید تمرین 5م!
پاسخ:
فقط و فقط چون انتظارات رو از خودتون بردین بالا، یکی دیگه بنویسید.
به فلسفهی استفاده از زاویهی دید سینمایی فکر کنید و بعد متنی رو بنویسید که بشه دربارهش گفت «باید با این زاویه نوشته میشد»
پاسخ:
سلام و همچنین
نسخه من همین بود که انجامش دادم.
چند روز سکوت کردم ببینم بچههای کارگاه از هوای تعطیلات بیرون میان یا نه، که الحمدلله بعضیهاشون (از جمله شما) بیرون اومدن. خدا رو شکر!
من چون خودم خیلی عاملِ خوبی نیستم به این حرف، نباید اینو بگم، ولی چون حرف لازمهایه میگم: «کسی که خواست داستاننویس بشه، دیگه نباید از سرحوصله و تفریح داستان بخونه. باید خودشو معتادی بدونه که هر متن داستانی براش حکم مخدر رو داره. حالا بعضیها جنسش اصله بعضیا ناخالصی داره، اما به هر حال مواده و کارش رو راه میندازه.»
پاسخ:
همراز:
مشکل بیشتر از موقعیتی که برای مثالتون انتخاب کردین نشأت میگیره. موقعیت اصلا ظرفیت این رو نداره که توی این پارگراف مختصر به ما حالی کنه شخصیت «حمید» کسیه که راویِ همراز بخواد اون رو برجسته کنه و خودش و هر شخص دیگهای رو توی داستان کمرنگ و حاشیهای کنه. (چیزی که شرط اصلی زاویهی دید همرازه)
خودتون یه بار دیگه بخونید این متن رو. از کجای لحن و روایت راوی میشه برداشت کرد که شخصیت راوی یا حتی سارا نقششون و میزان فعالیتشون توی ماجرا کمتر از حمیده؟ آیا این حس باید به مخاطب دست بده که بهانهی روایت این ماجرا فقط و فقط «حمید»ه؟
بهنظر من که خیلی سخته این برداشت و نیاز به تجدید نظر داره.
سیال:
این رو کاملا متوجه میشم که تلاش زیادی کردین توی این متن، راوی افکارش پریشان و بدون نظم باشه (که گفتیم لازمهی روایت سیال ذهنه) و اتفاقا جای تحسین داره که به این نکته دقت کردین و به جای راوی داستانگویی منظم کنه، افکارش رو میریزه توی دل داستان.
اما مطلب ظریف و دقیقی رو که باید اینجا بهش توجه کنیم اینه:
راوی در زاویه دید سیال ذهن، باید از نظر شخصیتی (به مراتبِ بسیار بیشتر از زاویههای نمایشی و سینمایی و همراز) پخته و عمیق باشه. اونقدر که وقتی ما به دنیای ذهنش پا میذاریم، از صدقه سر بیان افکارش داستان ما پیش بره و خواننده دست از خوندن بر نداره. (چون توی این زاویه دید اصلیترین عنصر داستان و داستانگویی همین افکار و ذهنیات هستند)
وقتی شخصیت دارای عمق باشه و (طبق اصطلاحی که توی فصلهای شخصیت گفتیم، خوب «ساخته» شده باشه) موقع «پردازش» توی روایت سیال، فکر کردنهای راوی از درجهی «سطحی» بودن بیرون میاد. آسیبی که متن شما باهاش مواجه شده. درونیات راوی در این پاراگراف خیلی سطحی و ساده هستند. (مامانم غذا چی پخته برام، مامانم خواستگار ردیف میکنه، صندلی من چرا همیشه خرابه ...) و علت چیزی نیست جز اینکه شخصیت شما «عمیق» ساخته نشده. (یکی از فلسفهی تاکیدمون برای توجه به اصول مهمِ فصلهای قبل هم همین بود)
نمایشی:
استفادهتون از زاویه دید مناسب و خوبه. یه مقدار موقعیت زیادی سادهاست. اما اصولا چون این زاویه دید هم کم کاربرده و هم فنی و پیچیده نیست، نیازی نیست بازنگری و ویرایشش کنید. همین قبوله.
یه نکتهی کلی: (که انشالله از الان به بعد حتما بهش توجه کنید)
زبان روایتهاتون (به جز دیالوگها) حتما زبان معیار باشه و دیگه با زبان محاورهای ننویسید. (الان این جملهها رو من دارم با زبان محاوره مینویسم و اشکالی نداره. اما توی داستاننویسی این شکستگی و محاورهنویسی درست نیست)
پاسخ:
خوبه. روایت سیال ذهنه. آَشفتگی ذهنی هم خوبه. اما یه مقدار پرشهای ذهنیش تصنعیه.
اون عبارت «آخ آخ دبی» هم رسماً آدم رو از وسط داستان میبره توی کف خیابون (جوری که یادمون میره با داستان مواجهیم)
اصراری ندارم به ویرایش این متن. ولی اگه ویرایش کنی و یه چیزی قویتر بنویسی، خوشحال کننده ست.
پاسخ:
خوب بود تا حدودی.
هرچند اونقدری بلند نبود که بشه «همراز» بودن راوی رو تشخیص داد، اما لحن و کلیت روایت این رو نشون میداد که اگه بلندتر بشه زاویه دیدش «همراز»ه.
ضمن اینکه «شخصیت»سازی برای آقاجان قابل قبول بود. درست به همون اندازه که شخصیت پردازی خیلی غیرمستقیم و قوی و میخکوب کننده نبود. (فصلهای شخصیتپردازی انشالله یادت هست و متوجه منظورم شدی)
پاسخ:
الان شخصیتسازی هم کردی دیگه؟ به نظرم اون تخمهها که خیس میشن شخصیتشون عمیقتره از کارکتری که تو طراحی کردی!!
الان نظرت چیه به خاطر این شاهکاری که خلق کردی از خانم معلم بخوایم جایزهی «خستهترین آدم فصل هشت» رو تقدیم کنه بهت؟
پاسخ:
اولاً علیک سلام
دوماً زیارت و اعتکاف قبول
سوماً، فکر کردیم الان بیای میخوای یه گزارش کار مفصل از نبودنت بدی، اونهمه بار التماسِ دعا با خودت بردی.. نکنه راهزنی چیزی وسط راه کولهپشتی رو زده در رفته که صداشو در نمیاری؟
چهارماً، چرا من هی احساس میکنم این متن رو یه بار قبلا فرستادی و من بهت گفتم چرا کوتاه نوشتی و تو گفتی چون میخواستم سه خط بشه و ... الان هر چی نگاه میکنم پشت سر رو پیدا نمیکنم این مکالمه رو..
پنجماً:
ازت قبول نمیشه. نه به این خاطر که زاویه دید رعایت نشده. که اتفاقا خیلی هم نمایشی و مناسبه. به خاطر اینکه بالکل قید فصول قبلی رو زدی. نه «توصیف»، نه قواعد دیالوگنویسی. (از اون باب که تا حدودی این زاویه دید یه دیالوگ طولانی به حساب میاد و اصل «متفاوت» بودن دیالوگ تا حدودی باید توش اعمال بشه. الان انگاری داری خاطرهی شفاهی برای ما تعریف میکنی)
کاملا مشخصه بیحوصله نوشتی. اصلا قبول نیست. اصلا!!
پاسخ:
همراز:
استفادهی راوی همراز از «ما» (درست مثل اون کاری که شما انجام دادین) یکی از تمهدیات بسیار مناسب و عالی برای به سایه بردن و کمرنگ کردن شخصیت راویه. درست همون چیزی که توی این زاویه دید نیازش داریم. این کارتون خیلی خوب بود.
سیال:
مطمئنم این متن شما یکی از چندتا متنِ سیالِ عالی این تمرین میشه. خیلی خوب بود. مزیتش هم این بود که واقعا راوی پریشانذهن شما دارای «شخصیت» و ابعاده. و من رسما جذب شدم این داستان ادامهای میداشت و میخوندم. روش درست داستانگویی با روایت سیال (که قاعدتا نباید راویش برای ما داستانگویی کنه) همین کاریه که شما کردین. یعنی شخصیت باید اونقدر قوی «ساخته» و «پردازش» بشه، که از خلال تفکراتش خواننده داستان رو درک کنه.
و روایت سیال چیزی جز این نیست.
ممنون.
نمایشی:
و البته به احترام این متن تمیز و روون و داستانی باید چند دقیقه بلند میشدم و میایستادم.
فکر کنم از جمله بهرهی معنوی شما توی ماه رمضون بوده که اینقدر قلمتون برای استفادهی درست و بهجا از زاویههای دید راه افتاده.
پاسخ:
تخطی و خروج از زاویه دید در دو نقطه: یکیش رو من میگم. یکی دیگهش رو خودتون پیدا کنید:
« ... خونه رو که بست، [نمیدونست] حسین....» = ندانستن، جزء افکار و درونیات شخصیته. زاویه دید سینمایی به هیچوجه به ذهن کسی ورود نمیکنه. (مگه دوربین فیلمبرداری میتونه از ذهنیات ما هم فیلمبگیره؟)
پاسخ:
موقعیت و پرگویی راوی و ماجراهای سطحی و قابل لمسش خیلی مناسب برای این این زاویه دید هستند، اما این پاراگراف شما (هرچند ظرفیتش رو داره) هنوز تبدیل به تکگویی نمایشی نشده.
توی این پاراگراف شما، راوی داره یه ماجرایی رو از گذشته نقل میکنه، درست مثل «من راوی» (که خیلی عادی چیزهایی رو نقل میکنه) و شرط اصلی این زاویه دید (حضور افرادی در کنار راوی ـ در حین روایت ـ که هستند اما صداشون به گوش ما نمیرسه) توی این پاراگراف رعایت نشده.
پس ما نمیتونیم با اطمینان بگیم حتما تکگویی نمایشیه. (ممکنه برشی از یک داستان باشه که با زاویه تکگویی نمایشی نوشته شده. یعنی اگه کلش دست ما بود، مثلا توی پاراگرافهای قبلی نشونههایی وجود داشت که به ما نشون بده اشخاص دیگهای در کنار راوی حضور دارند، اما این پاراگراف به تنهای چنین چیزی رو به ما نشون نمیده)
پس لطفا اصلاحش بفرمایید.
پاسخ:
اگر بناست «ورونیکا» توی تخیل جیم باشه، (که توی نظر من همچین چیزی هست) توی روایت سومشخص باید یه تغییرات دیگهای به نسبت روایت اولشخص میکرد.
اول شخص چون از زبان خود راوی هست خیلی از قرینههای خیال بودن ورونیکا رو حذف میکنه، اما سومشخص باید یه مقدار روشنتر برای مخاطب حرف بزنه و بگه که این صحنهها تخیلات جیمند. (البته شما ظاهرا هوشمندانه «شبیهسازی» رو اشاره کردین، اما توی خطهای بعدی جا داشت اشارات دیگهای هم بیارید)
در مجموع خوب و قابل قبوله و بریم تمرین 5م.
(اگر نکتهای نیست)
پاسخ:
موقعیت (دعوای عروس و مادرشوهر) اونقدر پتانسیل داره که استفاده از زاویهی «سیال ذهن» رو توجیه کنه. چون به راوی و افکارش اضطراب و پریشانی میده و جای استفاده از روایت سیال هم همچین جاهاییه.
فقط هرچه وجه داستانگویی و نظم ذهنی توی این نوع روایت کمتر باشه بهتر و دقیقتره.
در هر صورت نوشتهی شما ـ که بزرگ ما تشریف دارید ـ کاملا قابل قبوله.
پاسخ:
همراز دقیقا همینه که شما ازش استفاده کردین.
فقط «دخی» یعنی چی؟ اسم یه جور انسانه یعنی؟
پاسخ:
نمیگم این یه قانونه، ولی غیر از این حالت چندان تصوری برای این زاویه دید وجود نداره. شخصیت باید بین آدمهای دیگه باشه و در حال تعامل و کنش با اونا باشه (حالا یکی یا بیشترش مهم نیست). مثلا داستانی با این زاویه دید یادم هست (اسمشو فراموش کردم) که توی کل داستان خانمی داشت با زن همسایه، جلو در خونه شون حرفای خاله زنکی میزد و شخصیت مقابل شاید کلا سه چهاربار وسط کلامش چیزی پرونده بود. اما اساس روایت حرف زدن این زن با زن همسایه بود. کاملا مثل یه مکالمه واقعی. با این فرض که ما فقط صدای راوی خودمون رو میشنویم.
یا داستان هایی که یه بازجو از راوی میخواد ماجرایی رو تعریف کنه و ما صدای بازجو رو نمیشنویم ولی کل داستان برپایه واکنش شخصیت به درخواستهای بازجو شکل گرفته.
همین سه تا به اندازه ای هست که لذت نوشتن رو براتون به ارمغان بیاره. سینمایی رو استنثنا کردیم که دیگه خیلی بهتون خوش نگذره!!
خدمت از ماست
پاسخ:
این شد «همراز»
فعلا نکتهی خاصی به ذهنم نیامد که عرض کنم.
برای این تمرین کفایت میکنه.
البته پیشنهادم به همهی بزگواران (مخصوص اونا که مثل شما زودتر تمرینها رو به پایان میرسونن) اینه که تا شروع تمرین بعد و فصل بعد، تا میتونن کار با زاویههای دید رو پیش خودشون تمرین کنن. (ویرایش مجدد متون داستانی با زاویههای مختلف، تمرین خیلی خوبیه و اقتضائات زاویههای دید مختلف رو کاملا بهصورت عملیاتی برای آدم روشن میکنه)
پاسخ:
نه که بهطور صد در صد خالی از توصیف باشه. (مثلا توی همون مثالهای همینگویی اگه نگاه کنید کم و بیش توصیفات خیلی رقیق یافت میشه)
نکته اینه که توصیف نباید غلظت داشته باشه. نباید لحن بده به روایت. نباید اصطلاحا گلدرشت بشه توی متن.
توی تمرین ششم (به یاری و خواست خدا) دربارهی این قضیه اشارات بیشتری میشه و احتمالا تکمیل کنندهی این موضوع بشه تاحدودی.
این نکته که فرمودین قطعا اثرگذاره. چون موقعیتتون خیلی «سینمایی» و پر اکت نیست، شاید این زاویه دید خیلی بهش نچسبه. اما لزومی نداره حتما زاویه دید سینمایی برای جایی به کار بره که بیش از یکشخصیت وجود داره. (یعنی این قضیه قانون صد در صدی نیست. فقط باعث موجهتر شدن انتخاب این زاویه میشه)
برای این تمرین ویرایش کفایت میکنه. (البته اگه میخواید ویرایش خیلی گستردهای انجام بدین. و الا ما همون رو هم قبول میکنیم)
پاسخ:
الان من میترسم فرستادن رمزها در خونهی اعضاء مشتاق باعث بشه کلا خطوط اینترنتی ایران با ترافیک همراه بشه و سرعت نت بهطور سراسر افت کنه!!
(در راستای همون استقبال بیش از اندازه)
پاسخ:
سلام
«منهمراز» در نیومده. یا بهدلیل کوتاه بودن موقعیتتون یا چون جهتگیری جدی و حیاتی نسبت به شخصیت قهرمان نداره. محض همین راوی پررنگتر از شخصیتی شده که قراره از زبان همراز توصیف بشه.
«سیال»:
شروعش خوبه. پراکندگیهای ذهنی داره. اما از عبارت «حسن یهو گفت: چرا اون کاپشن ...... باید بدبختی های منو میدید.» (تا آخر) یکهو راوی شروع میکنه به قصهگویی. منظم میشه و تبدیل میشه به راوی اولشخص.
(تذکر: شاید اگه این متن جزئی از یه داستان بلندتر بود و جای مانور داشت، در مجموع میشد بدل بشه به سیال، اما توی این پاراگراف چنین چیزی درنیومده)
«نمایشی»:
سوال: الان توی این متن، به غیر از راوی شما کسی دیگه هم هست که شخصیت با اون در حال حرف زدن باشه یا داره این حرفها رو صرفاً توی ذهن خودش میسازه؟
(نکته: این زاویه دید همونطور که از اسمش معلومه غالبا (و یا شاید بهتره بگیم همیشه) برای جایی به کار میره که درگیریها و اتفاقات بیرونی (بیرون از ذهن) زیادی وجود داره. یعنی اطرافیان کاملا با راوی ما درگیر هستند، منتهی ما صداشون رو نمیشنویم)
«سینمایی»:
این زاویه دید خوب درومده. برای این تمرین تکمیله. (حتی اگه قسمتهای بعدش رو نبینیم!)
پ.ن:
خب شما بیشتر میدون میدادین. مثل بقیه!
این دبیر مظلوم که جرات نداره به کسی اعتراض کنه.
پاسخ:
مدیران، گردانندگان، کتابداران و ...
سرکار خانمها «احلام» و «ف.الف» میباشند.
ولی خیلی بهتر میشه اگر مثالهایی که عرض میشه رو دربارهی مسائل مختلف یه نگاه مختصر (اگه وقت ندارین کامل بخونید) بیاندازید.
پاسخ:
سلام
عید شما هم مبارک.
زودتر اطلاع میدادین تا هنوز ماه رمضون تموم نشده برای سلامتی شما حتما دعا میکردیم خب.
پاسخ:
سرکار خانمها «احلام» و «ف.الف»
زحمات (فعلی و آینده) شما جهت راهاندازی این کتابخانه شایسته و در خور تحسین است.
به نمایندگی از همهی اعضاء از شما تشکر و قدردانی مینمایم!
پاسخ:
همانطور که حدس زدین زاویهی دید این قطعه «من همراز» نیست.
راوی نقش برجسته و پررنگی داره و اصلا حضورش سایهوار نیست. شخصیتی که راوی پیدا کرده اگه بیشتر از مهرداد (که قراره تمرکز متن روی اون باشه) نباشه، کمتر نیست.
پس شرط اساسی و وجه ممیزهی زاویه دید «همراز» رعایت نشده.
نمیدونم مثال مربوط به این زاویه دید (سوفیا) رو کامل مطالعه فرمودین یا نه. قطعا برای شناخت بهتر این نوع روایت کمک میکنه.
پاسخ:
خوبه. بالاخره همین که قدم برداشتین برای انجام تمارین جای قدرداانی داره.
میبینید که انگار همگی در خواب بعد از رمضان فرو رفتند!!
سیال:
این روایت صد در صد سیال نیست. میتونه کاملا تداعی کنندهی راوی من (اولشخص) باشه. چون یک وجه داستانگویی توش خوابیده و صرفا غرق شدن در ذهنیات و افکار شخصیت نیست. این قسمتها که « اون شبم داشت غر میزد که چرا پیرهن های منو اتو نکردی ؟»
یا اینجا که «...اگه صبر کرده بود اون چراغ لعنتی سبز بشه لباس من الان طوری نبود که نشه از »
چند تا جملهی دیگه هم هست.
ببنید کلا یک نوع نظمی توی روایت وجود داره که انگار نویسنده ترسیده خواننده خط روایت رو گم کنه. این نظم باعث میشه از روایت سیال دور بشید.
(البته توی روایت سیال هم نویسنده مدیریت میکنه تا اونچیزی که باید به ذهن مخاطب بره اما این مدیریت به چشم نمیاد. توی متن شما به چشم میاد)
همراز:
از نظر زاویه دید خوب شده. از نظر عبارتچینی پارگراف اول یه مقدار مغلقه. دستانداز داره یهکم.
پاسخ:
زاویه دید نمایشیتون خیلی خوب بود و کاملاً افاده کنندهی جزئیات این زاویه دید.
اما زاویه دید سینماییتون (با توجه به حجم کم پاراگراف) لحن و حالتش توی دانای کل گیر کرده.
وقتی راوی از موضع بالا بگه «... که همیشه بعد از حمام سرش میکرد» یا مثلا به جای اینکه بگه برای قبر کناری، لحن توصیفی میگیره و میگه «برای همسایههای بغلدستی»
اینا زیاد شدنش میتونه به زاویه دید سینمایی خدشه وارد کنه
پاسخ:
راستش من الان در حدی اشراف ندارم به آثار دیکنز که بتونم پاسخ روشنی به سوال شما بدم.
ولی اگه واقعا همینطور باشه که شخصیت اول فقط مثل سایهای باشه که بهونهی روایت کردن دیگری (یا دیگران) قرار بگیره، میشه «همراز»
پاسخ:
هم نمونه برای «من» اول شخص مناسبه.
هم استدلال شما برای انتخاب شدن این زاویه دید.
حالا زحمت بکشید زاویه دید رو به دانای کل محدود به ذهن همین پدر تبدیل کنید.
(قطعا اقتضائاتی داره و ویرایشهایی لازم میشه و ممکنه بعضی از قسمتها رو ناگزیر به حذف بشید و ... اما سعی کنید تاجایی که میشه به مفهوم و محتوای متن اصلی وفادار بمونید)
پاسخ:
خدا خیرتون بده.
خیلی زحمت کشید.
پاسخ:
هرچند به نظر فضا متاثر از فضای «آدمکشها» است
اما برای این تمرین و ارائهی یه نمونه زاویه دید سینمایی خوب در اومده.
اون توصیفات رقیق و بدون لحنی هم که آوردین، دیگه ایرادی به زاویه دید وارد نمیکنه.
پاسخ:
با خانم احلام همفکری بفرمایید و اگه فکر میکنید ارزشش رو داره و وقت نمیگیره الکی ازتون راهش بندازید
پاسخ:
لخوبه که موافقید. نمی دونم چطوری. با خانم ف.الف هماهنگ کنید به یه جمع بندی برسید.
ـ من به ذهنم میرسه توی یه قفسه همه مثال های کارگاه باشه.
ـ یه قفسفه برای کتاب های مرجع و خوب داستانی
ـ یه قفسه برای داستان های برگزیده همشهری داستان
می تونه به این سبک باشه که عکس داستان ها از کتابهایی که بچه دارند (یا کتابخونه یا ...) گرفته بشه، توی فولدرهای رمزدار آپلود بشه و فقط بچه های کارگاه رمز رو داشته باشن تا جلوی نشر گسترده غیرمجازش گرفته بشه
عجب!! احتمال می ره جونوری، نوازدی چیزی روی این کتاب ـ روم به دیوار ـ خرابکاری کنه اما گریه خیلی عجیبه!!
پاسخ:
مطلبی که اشاره فرمودین تاحدودی درسته. اما چه بسا راوی منزوی رو هم بشه توی یه داستان قرار داد توی موقعیت. (به سختی) و انزوا و خجالتش از دیگران به تصویر کشیده بشه.
شما برای «من همراز» مثال نیاوردین. درسته؟
بابت اون کامنت تون درباره فصل های شخصیت هم اومدم وبتون چیزی بگم که کامنتخانه شما باز نشد.
پاسخ:
بله. رفتارها و اتفاقات خارجی رو ثبت می کنه. و دقیقا از اونجایی که ورود به ذهن نداریم، توصیفات داستانی (متفاوت دیدن اتفاقات) هم تقریبا از بین می روند!! «کفش به مثابه قدم گاهی...» ، «کشتی نوحش» جایی توی این نوع روایت ندارند.
فلسفه این که چرا همچین می شه رو توی تمرین ششم بیشتر درباره ش حرف می زنیم. اجمالا دلیلش اینه که توی این زاویه دید (همونطور که گفتیم) راوی کاملا مرده و مثل یه دوربینه. دوربین فقط ثبت میکنه. عین چیزی رو که اتفاق افتاده. پس متفاوت نمی بینه. بلکه دقیقا همونی رو که هست می بینه
پاسخ:
هم سیال و هم نمایشی تان خوب شدند.
مخصوص سیال تان تازه جان گرفته به نظرم و می نشیند. (البته توی جمله بندی ها و زبان داستان تان کمی دست انداز هست که ربطی به این فصل ندارد. بعدترها انشالله بیشتر درباره اش حرف بزنیم)
پاسخ:
بله. همینطوره. برای همین کمکاربردتره. البته ذکاوت نویسنده میتونه باعث بشه جوری از این زاویه دید استفاده بشه که خستهکننده نباشه.
همین «سقوط» آلبرکامو مثلا یکی از دو اثر معروف (علاوه بر «بیگانه») این نویسندهی بدبخت بودهها.
نامهنگاری
یادداشت روزانه،
چت
اسناد و رونامهها
و ...
اینها رو برخی به عنوان «زاویه دید» مطرح میکنن. اما با نگاه دقیقتر اینها قالب روایت هستند. نه زاویه دید. بالاخره توی نامهنگاری، نویسنده نامه یه شخصیته که مثلا با روایت اولشخص (ممکنه سیالذهن باشه، ممکنه منِراوی باشه، ممکنه حتی «تو» باشه) در قالب نامه مطالبی رو بیان می کنه. پس جدا کردنش به عنوان یه زاویه دید متفاوت چندان ثمره و نتیجهی کاربردی نداره.
ممنون که با این قبیل سوالها بحث زاویه دید رو عمیقتر و تکمیل میفرمایید.
پاسخ:
منم یه نسخه از سقوط داشتم ولی دوستان زودتر زحمتش رو کشیدن!
شکر خدا
پاسخ:
متشکر از همکاری شما
احتمالا باید همکاری بفرمایید در ساخت و تجهیز کتابخانهی کارگاه!
کار خیر است ها. ثواب دارد!
پاسخ:
فصل دوم یا سوم «خشم و هیاهو» (اگر اشتباه نکنم)، همان فصلی که آن پسر دیوانهی خانواده روایت میکند یقینا «سیالذهن» است. مابقی فصول را حقیقتا الان درست درمان یادم نیست. اینطور میگویید شک کردم آنها هم از دید شخصیتها سیال ذهن هستند یا نه.
اما نکته این است که راوی سیال ذهن ممکن است در مرور افکار و خاطراتش (چه زمان حال و چه زمان گذشته) از افعال و گفتار دیگران هم موردی را ذکر کند. اشاره به رفتار دیگران تا زمانی که وجه داستانگویی پیدا نکند و مصداق «ذهنیات راوی» باشد که بهصورت پراکنده به ذهن آنها آمده خروج از سیالذهن به حساب نمیآید.
با در نظر گرفتن این نکته، آیا فصول غیر از فصل دوم خشموهیاهو سیال ذهن نیست؟ (من از خشم و هیاهو الان فقط فصل دومش را که دیوانه کننده بود یادم هست. بس که اذیت شدم هنگام خواندنش. هشت نه سال پیش بوده. حق بدهید حافظه یاریام نکند.
ببینید، اینجا شاید قانون مشخصی نباشد برای اینکه آیا در «مننمایشی» میتوان حدیث نفس کرد یا نه. چیزی که قطعی است این است که نباید حدیث نفس به حدی باشد که وجه نمایشی (حضور دیگرانی که ما نمیبینیمشان) را به حاشیه ببرد.
مثلا راوی در حین مکالمه با دیگری، ممکن است فکر خود را هم جایی بیاورد. (اما این خیلی باید کمرنگ باشد)
پاسخ:
روایت «من» تان خیلی خوب بود. (اضافات ذهنی راوی و وفاداری به محتوای متن اصلی)
همین را با کمی روایتهای دیگر و پراکنده ادامه میدادید میشد یک روایت «سیالذهن» خوب و تر و تمیز.
برویم تمرین 5م
پاسخ:
دارم فکری میشم مقولهی «تاسیس کتابخانهی مجازی کارگاه داستان» رو بسپارم به شما.
اینکه هر کسی کتابهایش را عکس بگیرد با پسوود بگذارد توی صندوق اینجا. که اعضاء 12 گانهی اینجا دسترسی داشته باشند بهشان.
نظرتان چیست کلا؟
تلاش شما نشان میدهد به خوبی از پسش بر میآیید
پاسخ:
احسنت به تلاش شما. احسنت!!
پاسخ:
خیلی بهتر شد.
البته حقیقتش اینه که یه وجه «تصنعی» توش احساس میشه. اینکه نویسنده یکی یکی افکار پراکنده رو لقمه گرفته برای شخصیت و شخصیت ما یکی یکی دربارهشون حرف میزنه.
این رو همیشه خاطر داشته باشید که «ردپای نویسنده» توی چینش افکار و رفتار دیده نشه. راهی که شما باید دنبال میکردین توی این پارگراف برای جلوگیری از این آسیب، این بود که سنخ تفکرات شخصیت دربارهی موضوعات پراکنده یکی نباشند. الان سنخ همه قضاوت علمی و تمسخرآمیز نسبت به مسائل علمی مختلفه. (من متوجه شدم که شخصیت شما احتمالا کسیه که از شدت تحصیل و اشتغال علمی کارش به وسواس و جنون فکری کشیده اما) لازم نیست همهی افکار پراکندهش با همین موضعگیری و با همین رویکرد باشه. میتونه وسط این تفکرات علمی یکهو یاد پاچهی شلوارش بیفته. یا غذای موندهی توی یخچالش. یا دلپیچهش مثلا
پاسخ:
خیلی خوب بود.
هم اضافاتتان و ایجاد بستر مناسب برای روایت اولشخص و هم وفاداریتان به متن اصلی.
بفرمایید تمرین پنجم
پاسخ:
سلام
مثال «نمایشی» شما خوب بود. من فقط جملهی یک خطی اولش برام نامفهوم بود. دقیقا این جمله «مردی که توی جیبش شپش جفتک می اندازد ،عینهو عروس آبله رو شب حجله بعد شستن سرو رویش، بغ می کند یک گوشه وچشمانش همیشه دخیل بسته ی کمک این و آن است.»
این توضیح راویه یا اینم جزء دیالوگیه که داره به طرف مقابل میگه.
ادامهش خوبه. اون جا که میپرسه «کار داری؟» و ... کاملا واضح و روشنه و همونطوریه که باید باشه.
برای تمرین سیالذهن:
پرش یا همون پراکندگی ذهنیش کمه. (به مثال ف.الف نظری بیاندازید. اون پراکندگی ذهنی درومده کاملا)
محض همین پاراگراف شما شبیه روایت اولشخص عادی شده (که هدفش داستانگوییه و ممکنه ذهنیاتش رو هم بیان کنه)
پاسخ:
سلام
خانم ف.الف زحمتش را کشیدند ظاهرا.
ناتور دشت که اولشخصه. دیگران رو توضیح میده و گاهی حتی صدای دیگران رو داریم. مگه اینطور نیست؟ (الان من رو به شک انداختین) چرا نمایشی؟
نمایشی و سیالذهن شبیه هم نیستند. به مثالهایش مراجعه بفرمایید. اگر میگفتید سیالذهن و «مناولشخص عادی» شبیه همند بیشتر جا داشت.
داستانی که سیالذهن نوشته شده رو (که بیش از نود درصدشون بر پایهی درگیریهای درونی شخصیت شکل گرفتن) باید از تکهتکههای پازل در هم ریختهی ذهن شخصیت و معانی و مفاهیمی که از ذهن راوی گذشته و خاطرات پراکندهای که کنار هم چیده و حرفهای درهم برهمی که میزنه کشف کنید! سخته اما مدلش همینجوریه. انگار بالاسر یکی که خوابه ایستاده باشید و بخواید از حرفهای بیسر و تهش کدهایی رو دریافت کنید و پی ببرید الان چی تو سرشه!
چه عجب یکی دربارهی شازده احتجاب پرسید بالاخره!
«شازده احتجاب با چند زاویه دید نوشته شده. بخشهایی از ذهن شازده احتجاب (بهصورت سیال)، بخشهایی از ذهن اون زنه (فخرالسادات؟؟!!) و بخشهایی بهصورت سومشخصِ محدود به ذهن شازده.
اما این سومشخص کاملا قرینه داره که همون شازدهست که گلشیری خواسته به دلائلی با دید سوم شخص روایت بشه.
اگه نگاه کنید میبینید جا به جا یکهو راوی سومشخصِ محدود به ذهن شازده تبدیل میشه به اولشخص (خود شازده) تو همون صفحات اولیه این اتفاق میافته.
اون بخشهای «من» از نگاه شازده (عموماً) سیالذهن هستند.
ممنون از شما که دقت فرمودین و این سوالِ به جا رو پرسیدین
پاسخ:
هر دو نمونه، عالی و گویا بود.
نکتهی خاص ویرایشی برای زاویهدیدهایشان به ذهنم نرسید که عرض کنم.
فقط اینکه:
برای «سیالذهن» میترسم برداشت ناصوابی از توضیحات بشه. سیالذهن هر چند برای راویهای روانپریش کاربرد زیادی داره، اما لزوماً قرار نیست راوی ما دچار توهم، سرگیجه، اختلال ذهنی یا ... باشه. یه آدم عادی هم میتونه با سیالذهن روایت کنه برای ما. (البته چقدر حرفهای تره که بهونهای برای این انتخاب این نوعِ روایت توی داستان وجود داشته باشه. مثل یه اتفاق هولناک که تمرکز راوی رو از بین برده یا ...)
پاسخ:
من ولی متن کامل رو توی یه وبلاگ پیدا کردم. و دانلودی هم نبود. متن وبلاگ بود و ناحقی خاصی توش وجود نداشت
پاسخ:
نکتهی اصلی بیان شد در کامنت قبلی
پاسخ:
این نسخه بهتر از قبلی شد. منهای اون قسمت صحبت از افکار که جملهبندیش خیلی طولانی و مغلق شده.
این تمرین رو اینجا تموم کنیم. باقی دقتها رو خودتون توجه کنید برای آینده.
دربارهی سوالتون میتونم نقدا این رو عرض کنم که:
شما باید «محوریترین» ایده و مفهوم پارگراف رو (یا به قول این آمریکایی زبانهای خودبرتر بین main idea رو) شناسایی کنید و بعد بررسی بفرمایید که با تغییر زاویه دید، چه بلایی ممکنه سر اون ایدهی محوری بیاد. و تلاش کنید نقاط ضعف و نارسایی زاویه دید رو شناسایی و رفع کنید.
بفرمایید تمرین پنجم
پاسخ:
این میتونه برشی از متن بزرگتری باشه که با جریان سیال ذهن روایت شده، اما خود پاراگراف خیلی این رو نشون نمیده. اون مسالهی مهم دربارهی پراکندگی ذهن زیاد توش دیده نمیشه.
پاسخ:
باز متوجه نشدم. یعنی راوی داره این رو برای دیگری تعریف میکنه؟ یا داره میگه چنین کسی اومده پیشش؟
پاسخ:
نیاز نیست اینجا ویژگیهای شخصیت رو برای ما بیارید. اینجا فقط نوشتهی شما رو بر اساس زاویههای دیدمختلف لازم داریم.
برای ساخت شخصیت به اون نکتهها توجه کنید. همین.
این جمله اول تا «کار داری؟» چیه؟ جزء حرفهای راوی اول شخصه؟
پاسخ:
خب اگه مخاطب بدون دردسر و دستانداز بتونه تشخیص بده که این «حتما منم عوض شدم» توی فکرهای شخصیت میگذره درسته.
به متن خود زویا پیرزاد نگاه کنید:
.نگاهش کردم. (ماضی) از هفده سال پیش بیست کیلویی وزن اضافه کرده بود (ماضی بعید) و موهای قبلا پر پشت ومجعدش حالا (قرینه برای تغییر زمان) کم پشت بود (ماضی) و صاف. ریش بزی که به خاطرش آلیس در غیاب صدایش میکرد" پروفسور "مثل آن وقت ها سیاه نبود»
اینجا مخاطب دیگه گم نمیکنه توی کدوم زمان داره روایت میشه.
شما زمان روایتتون ماضیه. یکهو میاید به زمان حال. اون قرینه رو کم داره. که مثلا توی متن خانم پیرزاد «حالا» شده اون قرینه.
پاسخ:
نه. نیازی به معرفی جداگانه نیست اصلا.
فقط هنگامی که دارید مثالتون رو میارید (که قطعا شخصیتی داره و احتمالا موقعیتی براش در نظر گرفتید) اون بحثها گوشهی ذهنتون باشه و تا جایی که راه داره ازشون کمک بگیرید.
اصل تمرکزتون رو حتما ببرید روی زاویه دیدها.
و نیازی نیست (مثل تمرین دوم) یک مثال توی موقعیتهای مختلف وجود داشته باشه. برای هر زاویه دید یه مثال. یا هر طور دیگهای که راحتترید.
پاسخ:
راستش من اونجور که از منِ او یادمه از هفت هشت سال پیش، راویِ من داره «داستانگویی» میکنه. و فکر میکنم بهترین ملاک و معیار تمایز بین «من راوی» با «سیالذهن» همین وجه داستانگویی باشه. سیالذهن فقط فکر میکنه. ظاهرش جوریه که دنبال داستانگویی نیست و اصلا به مخاطب بهایی نمیده. هر وقت با چنین داستانی مواجه شدین بیبروبرگشت بگید سیال ذهنه.
هرچند ابهاماتی هم در تعیین چارچوب دقیق این زوایای دید وجود داره.
مثلا یکی از اساتید در نقد «تنها» میگفت سیال ذهنه. که خب برای من ـ هرچند دلائل بهجایی ذکر میکردند ـ عجیب بود استدلال ایشون و نمیتونستم بپذیرم این دیدگاه رو.
پاسخ:
سلام
ملاک اینه که قشنگ با این زاویهها ارتباط برقرار کنید. کل مثالها خیلی زیاده. دست کم به هر کدوم یه مراجعه مختصر داشته باشید و با مثال تطبیق بدین مطالب جزوه رو.
من مخصوصا مثال ننوشتم تا از خود این کتابها چند پارگراف یا چند صفحه رو بخونید خودتون
پاسخ:
با سلام
چون میدونم اگه بگم «دبیر هستم، نه استاد» سری بعد که کنترل + F بزنم هفصدهشصد تا «استاد» پیدا میشه اینجا، صرفنظر میکنم از این یادآوری!!
اما بعد:
خیلی ببخشید که شما ظاهرا خودتون اولنفری بودید که تشریف آوردین تمرین این فصل رو تحویل دادین!
و باز اینکه ظاهرا شما الان جزء نفراتی هستید که تقریبا تا سر تمرین 5م رو پشتسر گذاشتید
و بعد اینکه الان کسی تمرین 5 و 6 رو نذاشته که!!
پاسخ:
جزئیات ضروریای که متن ویرایشی شما رو مناسب برای زاویه دید «من» بکنه اضافه بفرمایید.
اما نه به این معنی که کلا یه داستان متفاوت براش بسازید و اضافه کنید به متن. (جزئیات مناسب شخصیت، با محوریت مفاهیمی که این متن میخواد ازش حرف بزنه)
پاسخ:
بعضی جاها محاوره شده. زبان معیار رو رعایت کنید.
«حتما منم عوض شدم»؟ اینکه شد خروج از زاویه دید!
اینکه وقت فکر کردن کلاریس یکهو زمان به مضارع تبدیل شده به شرطی غلط نیست که قرینه زبانی بیارید که ما بفهمیم زمان حال مربوط به زمان حال فکر کردن شخصیته. اما توی متن شما چنین اتفاقی نیفتاده و مخاطب احساس می کنه شما زمان ماضی و مضارع از دست تون در رفته.
شما دقیقا همون افکار و حالات منِ راوی رو آوردین. و هیچ چیز اضافه تری که این متن رو مناسب زاویه دید سوم شخص کنه وارد متن نکردین.
پس یه ویرایش دیگه، با رعایت این نکات بفرمایید.
پاسخ:
سلام
هم انتخابتون و هم استدلالتون خوب و مناسب بود.
حالا دقیقا ازتون میخوام زحمت بکشید این متن رو با زاویه دید سومشخص محدود به ذهن کلاریس بازنویسی کنید. جوری که ما تفاوتی که بهش اشاره کردین برامون قابل لمس باشه.
پاسخ:
و علیکم السلام
دبیرکارگاه هستم بنده. نه استاد.
الان ابهام در برداشت برطرف شده یا نکتهای هست که نیازی به توضیح داشته باشه؟ اگه هست در خدمتم.
انشاءلله
پاسخ:
تمرین سوم شما:
انتخاب یک متن داستانی پنجخطی که با زاویه دید «من» روایت شده.
دلیل انتخاب این زاویه دید توسط نویسنده رو باید شرح بدین. اینکه متن و موقعیت داستان چه اقتضائاتی داشته که با این زاویه دید روایت شده.
پاسخ:
خوب کردین به متن متعهد بودین.
از باب اینکه کمی تصرف خلاقانه داشته باشین توی این متن گفتم خدمتتون. که البته خیلی مهم و سرنوشتساز نیست و انجامش ضرورتی نداره
پاسخ:
سلام
توجه تون به اقتضائات زوایای دید (خصوصا توی دانای کل نامحدود) خوب بود. البته توی زاویه های اولیه کمی ساده بود. (که برای این تمرین بیش از این ضرورت نداشت)
برای ویرایش بعدی، توی تمرین ششم انشالله به این نکات توجه و اعمالشون بفرمایید:
(که البته بیشترشون ربطی به زاویه دید نداره)
1ـ توی یک متن باید انتخاب کنید. که میخواید با زبان معیار بنویسید (میگوید، مینشیند، برسد) یا زبان محاوره (میگه، میشینه، برسه) اولویت اینه که به غیر از دیالوگها (که میتونن به زبان محاوره نوشته بشن) متن اصلی داستان با زبان معیار روایت بشه.
2ـ زمان روایت مهمه. گذشته (ماضی) یا حال (مضارع). باید دقت بفرمایید که توی یک متن، یا (توی تمرین ما) روایت یک واقعه با چند زاویه دید زمان روایت یکدست باشه. (همه یا ماضی باشن یا مضارع) چیزی که الان خیلی رعایت نشده. (مثلا منِ راوی اکثرا افعال ماضی داره، اما «تو» شروعش با زمان مضارع روایت شده)
3ـ دانای کل شما توصیف داره و خوبه (توی دلش رخت میشورن) اما این روایت همراه با توصیف از زاویههای دید دیگه حذف شده. من متوجه علت این تفاوت روایت بین زاویههای دید نشدم. در حالیکه مثلا دست کم منِ راوی میتونه صمیمیتر ماجرار رو روایت کنه و توصیفگونهتر باشه.
پاسخ:
عیلک سلام
ببین خوب شد ها.
این تمرین برای تو تموم شده ست.
ولی فکرشو بکن تو جای اون بچه، بعد از اینکه تیرت به خطا می ره، بعد از اینکه می شنود «هنوز بزرگ نشدی» هیچ انقلابی در درونت ایجاد نمی شه؟ بهتر نیست ظرفیت منِ راوی رو ببری به این سمت؟
پاسخ:
خوبه.
دلیلتون خیلی جامع نیست. (البته اقتضاء این پارگراف بیش از این نیست)
حالا برای تمرین چهارم:
با زاویه دید «من» از نگاه یوسف ویرایشش کنید. نگفتم زری تا یکم سختتر بشه. باید سعی کنید از نگاه یوسف با اقتضائاتی که ممکنه داشته باشه به قضیه نگاه کنید و احتمالا یه سری چیزها بسط داده بشه یه سری چیزها کمرنگ بشه.
پاسخ:
خوب و مناسب بود.
ـ بدون «حتی» نیمنگاهی... (این بهتره)
ـ «زمانی که خودش را در اتاق غذاخوری میبیند» چه لزومی داشت باشه؟ نمیشد گفت «وقتی به اتاق غذا خوری میرود، میبیند که آئورا...»
پاسخ:
خوب شده.
ولی میشد صد در صد برداشت و قضاوت عزیزالوندی از رفتار دژبان همانی نباشد که راوی دانای کل روایت کرده بود. میشد یک تردیدی نسبت به رفتار او داشته باشد. (البته که یقینا این مساله را باید در کل داستان دید که عزیز الوندی چه برداشتی از شخصیت دژبان دارد، اما برای این پاراگراف به تنهایی عرض کردم)
پاسخ:
تمرین سوم شما:
5 خط از یک متن داستانی که با زاویه دید اول شخص روایت شده. و استدلال برای چرایی انتخاب این زاویه دید. (همانطور که توضیح داده شده)
پاسخ:
توی تمرین ششم که انشالله قراره مجدد بیایم سراغ این موقعیتها علاوه بر نکاتی که اونجا خواسته میشه، به این نکتهها هم توجه کنید و سعی کنید اعمالشون بفرمایید:
1ـ دانای کل نامحدود شما با اینکه به ذهن خدمتکار جدید هم میره، اما لحن روایت هنوز جانبداری از دختر میکنه. اینکه نوشتید «قدیمیش»، «سرخ شد» و ... انگار ما آشنایی بیشتری با دختر داریم و برای همین هیچجا اسمش آورده نشده. توی این زاویه دید نباید خیلی بین بچههاتون فرق بذارید. خدمتکار و دختر و خانم غلامی همه با دید برابر دیده بشن.
2ـ توی فصل توصیف یادتونه گفتیم مثل توصیف برای داستان، مثل نمک برای آشه؟ این موقعیت دو خطی شما، با این حجم و سه تا توصیف از حالت مصداقِ آش شوره! یعنی خیلی خیلی خوبه که شما تلاش دارید از توصیف استفاده کنید، اما نه دیگه تا این اندازه که دلِ مخاطب رو بزنه!
3ـ توی سه زاویهی دید اول، جا داره دلیل خجالت دختر هم بیاد. (اینکه میفهمه خدمتکار عوض شده)
پاسخ:
بخشی از دلیل خوب بود (اینکه موقعیتهای زیادی زیر نظر راوی باشد و اینکه چون پدر را نمیشناند و احتمالا گنگی و ابهامش با زاویهی بیرونی سازگارتار است)
بخشی از دلیل خوب نبود (فضا داستانیتر بشود)
این را زحمت بکشید با «من» از دید شان ویرایش و روایت کنید. (بدون شک زاویه دید جدید اقتضائاتی دارد که لازم است ضمن وفاداری به متن اصلی در ویرایش شما لحاظ شود)
پاسخ:
یه مقدار حس درونی شخصیت رو توی این موقعیت اضافه کن. کم داره. باید «من» بشه واقعا
پاسخ:
دستاوردهای نظام غیرشاهنشاهیه!
پاسخ:
خیلی هم خوب.
حالا برای تمرین چهارم، بیزحمت با زاویه «من» از نگاه تنها شخصیت این متن، ویرایشش کنید.
خواهشا اونقدری با حوصله اینکارو بکنید که مای مخاطب بعد از خوندنش کاملا متوجه تفاوت متن در این دو زاویه بشیم و یادبگیریم تغییر زاویه دید چه اثراتی میتونه روی یک موقعیت، یک متن و یک داستان داشته باشه. ضمن اینکه شاید بتونید از این طریق حس «شاهدوستی» ما رو تقویت کنید و ما هم پی به مظلومیتش ببریم و با شما همدرد بشیم!
(و البته نکاتی این میان هست که در تمرین ششم روشن میشود انشالله)
پاسخ:
دلائل و ارزیابی کلیتون قابل قبوله.
خب برای رفتن به تمرین چهارم، کدوم بخش رو انتخاب میکنید؟ یه بخش رو نهایی کنید و همون رو به روایت سومشخص محدود به ذهن ویرایش کنید. با رعایت اقتضائات این زاویه دید و وفاداری به هر آنچه که از متن قابل حفظ هستش. (ممکنه بخشهایی هم ناگزیر حذف شوند)
استفاده از توصیف (فصل قبل) برای پر کردن خلأهای هنگام ویرایش میتونه به کارتون بیاد.
کلا ببینیم چه میکنید!
پاسخ:
بریم تمرین دوم به امید خدا.
پاسخ:
سلام
نگران نباشید. هنوز فرصت هست. و چون ما رفتن به تمرین 5 و 6 رو موکول کردیم به اتمام کار 70 درصد از اعضاء، پس این تاخیر از جانب شما نمیتونه به تنهایی باعث توقف کارگاه شده باشه.
و الحمدلله بچهها اونقدر خوب و فعالانه توی این فصل ظاهر شدن که این مشکل پیش آمده برای شما به جایی برنخوره.
پاسخ:
بیشتر بگردین حتما پیدا میشه. خیلی از کتابها و متنهای داستانی اتفاقا با این زاویه دید نوشته میشن.
«وجدان» بهترین توصیفه آخه. توی کامنتهای مربوط به فصل اول توضیحات مفصلترین اومد برای این زاویه دید. اینکه لزوما منحصر به توبیخ و ملامت و عذاب وجدان نیست. حدیث نفس و «ارزیابی» عملکرد یک شخصیت گویاتره. به این معنا راوی یه جورایی در جایگاه همون وجدانه که داره شخصیت رو ارزیابی میکنه.
چون بیش از باقی زاویه دید این قدرت رو داره که احساسات مخاطب ـ و حتی خود نویسنده ـ رو درگیر کنه. و عموما نویسندههای خانم (مخصوص نو نویسندههایی که ابتدای نوشتن هستند) خیلی با این زاویه دید ارتباط برقرار میکنند.
یه هیجان احساسی خاصی توش هست. سادهترین متنها رو هم وقتی با این زاویه دید ویرایش کنید، بار احساسیش بیشتر میشه.
و یه جستوجو توی آثار داستانی رسمی این رو نشون میده که به نسبت کمیاب تره.
پاسخ:
برای تو اون نکته رو خوب اشاره کردین.
نامحدود:
بلندی و کوتاهی داستان ارتباطی با زاویه دید نداره. همچنین اطلاع داشتن یا نداشتن راوی از انتهای قصه! (بله اگر جایی باشه که قرار باشه راوی از چیزهایی با مخاطب حرف بزنه که شخصیتها ازش بیخبر باشند این زاویه میتونه کمک کنه که البته کمتر این حالت کاربرد داره)
ملاک و معیار اصلی برای انتخاب این زاویه دید میتونه نوع قصه، تعدد شخصیتهای موثر در قصهها با ذهنیتها و درونهای متعدد باشه. (که این رو اشاره فرمودین)
بریم تمرین بعد
پاسخ:
هرچند توی این متن راوی به ذهن هیچکدوم از شخصیتها ورودی نکرده و تنها دیالوگشون رو بیان کرده، اما با حساب اینکه احتمالاً نویسنده منظورش نوع تفکر و دیالوگهای ذهنی شخصیتها بوده، این رو به عنوان دانای کل نامحدود میپذیریم.
نه. این نتیجهگیری درست نیست. دقیقا به همون اندازه که راویِ اولشخص میتونه از ابتدای داستان همهی اتفاقات رو بدونه و توی روایتش برای ما ذره ذره پیش بره، راوی سومشخص ممکنه از ابتدای داستان همه چیز رو ندونه و ذره ذره تازه بفهمه چه اتفاقی داره میافته.
اینکه «راوی از آیندهی ماجرا خبر داره یا نه» به زاویه دید مربوط نمیشه. بلکه «زمان روایت» تعیین کنندهی این مساله است. آیا راوی (چه او چه من) داره از زمان گذشته نقل قول میکنه یا توی زمان حال. این تعیین کنندهتره. (البته نه لزوما همیشه)
تمرین چهارم:
ویرایش این متن، با زاویهی «من» از دید پسر.
(با دقت کافی و اونطور که ما از طاهرِ کارگاه انتظار داریم بنویس)
اقتضائاتش رو حتما رعایت کن و به کل متن (از زاویه دید و روایت پسر) وفادار باش.
پاسخ:
خوبه همین.
الان به نظر منِ مخاطب متن «اولشخص» شما خیلی گویاتر از متن سومشخص امیرخانیه!
امیرخانی هم باید بیاد شاگردی شما رو کنه. والا!
پاسخ:
این جمله آخرت ( که رگهای از توصیف داستانی داشت) خیلی خندهدار بود!
پاسخ:
خوبه. انشالله فرصت هست توی تمرین ششم، مجددا میایم سراغشون. با دقت لازم!
میریم سراغشون. عجله نکنید. فعلا روی همین فصل تمرکز بفرمایید.
پاسخ:
ببین! الان خوبه بهت تهمت بزنم که «گزارش عملکرد» رو با دقت نگاه نکردی؟ اونجا با اسم خودت بچههای کارگاه 11 نفرن. من حقیرم بیام کنارشون میشیم 12 نفر. بد کردیم خودت رو هم حساب کردیم ازت قول گرفتیم برای 12 نفر نماز دورکعتی بخونی؟ خب ناراحتی نخون برای خودت. میشه 22 رکعت! 11 تا نفس! 11 تا سلام به امام رضا (ع) به اسم! 11 تا امینالله به نیابت!
برای خودتم فقط همینجوری بشین کبوترای حرمو نگاه کن. خوبه؟ خوبه واقعا؟
اگه همینجوری بریم جلو فکر کنم فردا شب فصل هشتم تموم هم بشه.
فقط اینکه کسی آیا از سرکار خانم «بانوی نقرهای» خبری داره؟ ایشون اصلا وارد این فصل نشدن انگار!
پاسخ:
خوب بود.
و البته در تکمیل ادلهی بهجای شما میتوان این را هم گفت که نویسنده اینجا نیاز دارد به اینکه دو شخصیت متفاوت را با یکدیگر درگیر کند و از کنش و واکنشهایشان قصه را بسازد. پس نیاز دارد از زاویهای به مساله نگاه کند که قدرت نفوذ به ذهن بیش از یک شخصیت را داشته باشد.
تمرین چهارم شما:
بازنویسی این قطعه از زاویهی من. راوی شما (چون میدانم با داموس سردژبان ارتباط کافی را بر قرار کردهاید و آسانتان میشود) خود عزیز الوندیِ این پارگراف است.
میدانم تمرکز زیادی میخواهد. اما زحمت بکشید با همهی اقتضائات روایت اولشخص از زبان این شخصیت، در عین وفاداری به مفهوم و محتوای این پارگراف، ویرایشش کنید.
پاسخ:
انشالله این کار را خواهند کرد! قول داده اند ایشان!!
پاسخ:
سلام
1ـ نکتهی اولی که به خانم ماهسیه گفته شد. (دربارهی مراقبت از زمانِ گذشته و حال) را شما هم توجه بفرمایید. بین زاویههای دید در زمان روایت تفاوت ایجاد کردهاید.
2ـ احساسات درونیِ ستاره در «من» و «تو»راوی کلا کم است. برای همین است که روایت او خیلی به روایت دانای کل از او نزدیک شده است.
3ـ این اتفاق درونی که «من (رفتن شبنم را) نفهمیدم» توی سومشخص نامحدود اشاره نشده. فقط گفتهاید به خودش که میآید که بیشتر حالت بیرونی دارد. (چرا که در سومشخص محدود به ذهن شبنم هم این قسمت را آوردهاید و من چارهای نداشتم «اتفاق بیرونی» حسابش کنم) پس دلیل حذف اینکه ستاره «نمیفهمد شبنم کی رفته است» از دانای کل نامحدود چیست؟ در حالی که راوی اجازه داشت به درون ذهن اون نفوذ کند و بگوید او چه چیزی را نفهمیده!
این نکات را در ویرایش این موقعیتها در تمرین ششم انشالله اعمال بفرمایید.
تمرین سوم شما:
انتخاب متن داستانی 5 خطی با روایت «سومشخص محدود» و ذکر دلائل انتخاب این زاویهی دید توسط نویسنده!
پاسخ:
شهاب جان این رو هم اضافه کن!
بارت سنگین شد. فکر کنم باید قیدشو بزنی بمونی همینجا تمرینهای پنج و شش رو تکمیل کنی!
پاسخ:
توی این متن، مگر به ذهن کسی غیر از مصطفی هم ورود داریم؟
پاسخ:
خانم نگار،نفرمایید ها!
شما دیگه انتظار ما رو بردین بالا، اگه روز اولتون بشه روز دوم، مثل اینه که خانم خیال رنگی اصلا یه فصل کلا تمرین نیاورده!!
منظور مکملهایی فرعی در زاویهی دیده. حالا انشالله بهش میرسیم. احتمالا تا فردا. (چون الحمدلله بچهها همه دارن کارهاشون رو انجام میدن)
پاسخ:
این هم اضافه شد شهاب! (نفس کشیدن جای ما)
پاسخ:
شما کوتاه نیاید! هر چی باشه یه عمره با نقزدن بچه مدرسهای ها حسابی آبدیده شدیدا!
منظورم این بود که دانای کل محدود به ذهن، از اونجایی که وجه اصلی تمایزش نسبت به «من» راوی کلنگر بودنشه. (عدم ورود به ابعاد پیچیدهی درونی شخصیتها و ...) جا داشت برای نشون دادن دلیل انتخاب این زاویه دید در اون کتاب، سراغ بخشهایی میرفتین که این خاصیت نمایانتر باشه.
پاسخ:
اینم اضافه شد به اون شرط! 24 رکعت نماز عوض هر 12 نفر این دورهی فشردهی کارگاه!
پاسخ:
نخیر!!
ما حلال نمیکنیم. لابد میخوای اون تمرین قفلها رو هم دخیل بزنی به حرم! نخیر آقا!! ما حلال نمیکنیم. به این شرط که از حرم کانکت بشی، هر روز از اعتکاف یه روایتِ داستانی از حرم هدیه کنی به ما. یه روایتِ با توصیف، از شخصیتها، با زاویههای دید مختلف.
اگه اینکارو بکنی، چه بسا اون تمرین قفلها رو هم نادیده بگیریم در حقت!
قبول؟
پاسخ:
سلام. کلیتش خوب و درسته.
1ـ مراقب باشید با تغییر زاویه دید زمانِ روایت از دستتون در نره. اگه دارید توی زمان گذشته روایت میکنید، پس «بدجور فشرده» و «فکر میکنی» (که افعال مضارع = زمان حال) هستند توی مثالتون برای زاویه دید «تو» باید به زمان گذشته تغییر کنند. (ایضا توی دانای کل نامحدودتون زمان افعال یکدست نیست. برخی گذشته و برخی حال هستند)
2ـ توی دانای کل محدود، مینا یه حسهای درونی پچیده داره، که اتفاقا کاملا شایستهی زاویهی دید من و تو (که تخصصشون بازنمایی درون شخصیته) هم هستند اما اونجا حرفی ازشون نیومده.
(این دو مورد رو انشالله توی ویرایش تمرین ششم، با نکات دیگهای که اونجا بیان میشه اعمال بفرمایید)
تمرین سوم شما:
متن داستانیتون رو با زاویه دید «تو» انتخاب بفرمایید. (چون میدانم سختکوش هستید و حتما پیگیر میشوید) اگر رمان «آئورا» را پیدا کنید (دستکم یواشکی از نسخهی پیدیافاش) میتوانید مثالی برای زاویه «تو» پیدا کنید. اگر هم خواستید از کتاب دیگری باشد تصمیم با شماست قطعا!
نکته:
باور بفرمایید من از بیان گزارش عملکرد قصدهای زیادی دارم اما خیلی منظورم این نبوده که بگویم «بعضیها تاخیر کردهاند». هنوز فقط چهار روز از شروع این پست گذشته و به هیچوجه هیچچیزی «دیر» نشده!!
من اولش خواستم کاری کنم روند پیشرویِ فصل لابهلای کامنتها گم نشود. همه چیزی شفاف باشد. همین!
البته اگر از برکات این مساله این باشد که به خستهها هم (که شما قطعا جزءشان نخواهید بود انشالله) فشاری بیاورد برای حرکت سریعتر خدا را شاکر خواهیم بود!!
پاسخ:
همون جوابِ توی کامنت قبلی!
پاسخ:
این کارگاه به داشتن همه، به خصوص نفرات اول (چون شما) که چرخ را به حرکت در میآورند و نفراتی (مثل این سه بزرگوار) که بیخستگی این حرکت را ادامه میدهند، افتخار میکنند!!
(الان با این بیانیه شما خودتون شریک جرم هستید دیگه)
پاسخ:
عذرخواهی لازم نیست! تا هفتهشت روز از شروع فصل ما به کسی نمیگوییم تاخیر کرده! فعلا فقط چهار روز گذشته از این فصل!
توی زاویهی «سومشخص محدود» حس تنفر زن وجود داره، در حالیکه توی زاویهی من و تو و نامحدود وجود نداره! (اگه این حس مدنظر شما بوده باید حتما توی من و تو هم بیان میشد)
ـ (سعید بعد از رفتن «او» ) درست است نه (سعید بعد از رفتنش). چون یک جورهایی دارد وزن اهمیت زن را از سعید بیشتر میکند. در حالیکه این زاویه نامحدود است و به همه به دیدی یکسان نگاه میکند.
این نکات را یادتان باشد. برای تمرین ششم، وقتی نوبت ویرایش مجدد این موقعیت رسید، حتما لحاظشان کنید.
تمرین سوم شما:
متن داستانی 5 خطی با زاویه دید «سومشخص محدود» و آوردن دلیلهای قانع کننده برای اینکه چرا نویسنده این زاویه را انتخاب کرده.
پاسخ:
فعلا آره!
انشالله سلامتی کامل
پاسخ:
این خوبه و قبوله. اما اگه میخواید تفاوت این دو تا زاویه دید بیشتر دیده بشه شاید بهتر بود میرفتید سراغ اون بخشهایی که راوی سومشخص از نگاه کلگرایانهاش استفاده میکنه و وقایع متعددی رو به هم ربط میده، جمعبندی و نتیجهگیری میکنه.
برای تمرین چهارم:
متن انتخابیتون رو با زاویه دید «من» (با روایت علی) ویرایش کنید. با رعایت نکات اعلام شده!
پاسخ:
سلام
این متن که دانای کل نامحدود نیست. هست؟
پاسخ:
سلام
بیشتر برای پیدا کردن بانیان تاخیر در روند کارگاهه!!
پاسخ:
تقصیر اسمشه که من تغییر دادم. فرمتشم رفت!
پاسخ:
بنگر پست را!
(اون فایلی که گذاشتم دریافت شده؟ اصلا کسی دیدش؟)
پاسخ:
بهتر شد. شرمن الکسی عمرا به ذهنش میرسید چنین توصیفی از این وضعیت داشته باشه که «مثل لکه کاکائو...». فکر کنم لازم باشه بیاد یه مدت شاگردیتو کنه!!
اما برای نزدیکشدن به وضعیت ایدهآل (برای تناسب روایت با راوی سوم شخص) یه سری ویرایش پیشنهاد میدم:
«خانم وارن به جونیور نگاه کرد و گفت: «تو الان آسیبپذیری». جونیور این را که شنید احساس می کرد دلش میخواهد یکی از جا قلمی های روی میز را بکوبد توی صورت فرو کند توی حلق خانم وارن این زن نفهم.با آن حالت توی صورتش که انگار تا خیال برش ندارد که خیلی دانشمندانه توانسته مسئلهای بغرنج را حل کند و مستحق جایزه است. کرده تا این نتیجه را گرفته که او الآن آسیب پذیر است.جونیورخواهرش را به طرز وحشتناکی از دست داده بود و بین این همه سفید پوست، مثل لکه کاکائویی بود روی دامن لباس عروس و اینها بهوضوح معنایش این بود که او آسیبپذیرترین موجود در قارهی آمریکاست! به همان اندازه بی ربط و نامانوس. (نظرم اینه که همین مقدار کفایت میکنه برای رسوندن حالت جونیور) با خودش گفت:لابد الآن منتظر نوبل بهش بدن.جونیور بی توجه و بدون انتظار بیآنکه منتظر پاسخ باشد گفت: بیرون منتظر می مونم.
خانم وارن جواب داد: _ «منم میآم باهات منتظر میمونم.»
جونیور که از بی شعوری این زن طاقتش طاق شده بود گفت: (اینجا نویسنده مخصوصا خواسته ما از جواب جونیور شوکه بشیم، پس نیازی نیست توضیحات حالتش رو بیاری) _ «برو گمشو»
پاسخ:
سلام
یک: (کاری به داستانهای مرگ و روحراوی ندارم. اونا جای خود. برای این تمرین، برای این موقعیت سادهی این تمرین) «من»ِ راویت از موقعیت تخطی داره. دیگه حق نداره «من میمیرم» رو روایت کنه. باید بگه «من لیز میخورم یا نمیتوانم سنگینی محمدباقر را تحمل کنم و کشیده میشوم» یا ...
و جا داشت توی این زاویه دید حس عمیق درونیش رو توی اون لحظه بیاری، به جای بیان یه اتفاق بیرونی ساده!
دو: کلا چرا اینقدر موقعیت رو مبهم آوردی (میگیرند ... ول میکنند...)!! من تازه توی چهارمی فهمیدم موقعیت چی به چیه! (نیست تا به حال کسی ما رو نبرده پرش از ارتفاع و ..)
قرار بود معما طرح کنی برامون آیا؟ اقتضاء من راوی و توی راوی این نیست که روایت مبهمتر بشهها! (نهایتش اینه که کمی درونیتر میشه)
سه: ویرایش این نوشته بماند برای فصل پنج یا شش، و این نکات + نکات اونجا رو اعمال کن. الان بریم تمرین سوم: یه متن داستانی 5 خطی با روایت «دانای کل نامحدود» بیار، و با دلیل توضیح بده چرا نویسنده باید این زاویه دید رو انتخاب میکرده!
چهار: من الان وجدانتم: «تاخیر کردهای، دبیر بیچارهی کارگاه توی کامنتها گفتهبود تا یکشب دیگر میرویم فصل بعد، یک شب تمام شده که تو رسیدهای. فصل بعد شروع شده و تمرین تو توی فصل قبل بیجواب خواهند ماند. دست کم تا یک هفته!»
پاسخ:
یک: وقتی روایت سوم شخص باشه و ما چندتا شخصیت داشته باشیم، برای همه از افعال سوم شخص استفاده میشه. پس باید جوری روایت کنی که منِ مخاطب قاطی نکنم الان کی گفت کی نگفت! شروع متن تو من رو گیج می کنه.
(برخلاف منِ راوی که مشخصه داره غیر خودش رو با سوم شخص خطاب میکنه و ما دیگه گیج نمیشیم)
دو: این عبارتچینی با این لحن «واقعا که خانم وارن شیره را ...» متعلق به خود خود جونیوره، وقتی خودش راوی باشه. نه وقتی که یه سوم شخص داره روایت میکنه. (نزدیک بودن به فکر و لحن جونیور با تقلید کردن از خود جونیور دو تا مقولهی جداست که توی تمرین پنجم یا ششم احتمالا واضحتر میشه)
سه: فرض رو باید این بگیری که الان مخاطب نمیتونه لحن و چیدمان جملهها رو بنویسه پای شخصیت جونیور. پس دیگه ضرورتی نداره نوع بیانی که جونیور برای روایت انتخاب میکنه رو عیناً حفظ کنی.(با همون ترتیب،با همون اصطلاحات، با همون حس) بلکه باید تو در قامت راوی ببینی مفهومی که جونیور خواسته بفهمونه از زبون تو چطوری منتقل میشه.
پاسخ:
نه کلیتش خوبه و الان با اضافه کردن درونیات علی هم بهتر شد.
شما زحمت بکشید برای تمرین سوم، یه متن داستانی 5 خطی، با زاویهی دید «دانای کل نامحدود» انتخاب کنید. و بعد دلائل اینکه چرا باید از این زاویه دید استفاده میشده (و زاوایای دیگه مناسب نبوده) رو بیان بفرمایید.
پاسخ:
نمیدونم این بیان با کامنتهای تو چه مشکلی پیدا کرده!!!
دوباره مینویسم:
با دلیلهات موافقم. (و البته جای تشکر داره که بخش همدردی خانم وارن رو انتخاب نکردی)
تمرین چهارم:
این متن رو با رعایت کلیه اقتضائات و مناسبات روایت «سومشخص» محدود به ذهن جونیور، ویرایش کنی. (و البته اگه جا داشت محض محکمکاری فصل قبل از توصیف داستانی هم استفاده کن)
طبیعتاً همونطور که خودت گفتی انتظار اینه که برخی جزئیات تغییر کنه!
پاسخ:
سلام
انشالله منتظر باقی هستم.
پاسخ:
فرمتش word میباشد!! اگه ناشناخته بود، آفیس رو انتخاب کنید تا بازش کنه. اگه خراب بود،اطلاع بدین درستش کنم.
پاسخ:
این مساله که الان شده دغدغهی شما، چیزیه که بناست اگه عمری باشه توی تمرین ششم همین فصل مفصلتر دربارهش حرف بزنیم. کاری که شما کردین کاملا درسته.
پاسخ:
خب دقیقا برای همین شخصیت هولدنه که سالینجر از این زاویه دید استفاده کرده!
هر انتخاب دیگهای شخصیتش رو اونطور که میخاسته در نمیاورده و الکنش میکرده!
این که نوشتید خوب شده. گویاتر و مناسبتر برای زاویهی دید دانای کل محدود
پاسخ:
جواب داده بودم اما انگار ثبت نشده!!
دوباره نوشتم.
در حد تمرین این فصل همهی اینها موقعیت داستانی هستند. با این تعریف که «موقعیت شکلگیری یک یا چند اتفاق برای یک یا چند شخصیت»
حالا باید بری تمرین بعدی:
یه متن داستانی 5 خطی با زاویه دید «من» پیدا کن. بعد دلیل بیار چرا این زاویه دید برای این متن مناسبه!
پاسخ:
مساله و دغدغهی هولدن توی این پارگراف خیلی خیلی عمیق و درونیه. از اون دست مسائل خیلی جزئی که فقط راوی اول شخص (صاحب این دغدغهها) میتونه راحت بیانش کنه.
تلاش شما توی ویرایش (خصوصا بهرهبرداریتون از توصیف) قابل تحسینه. اما نکتهای وجود داره که باید لحاظ بشه:
اینکه شما توی این ویرایش از موضع بیرونی خواستید به تمامه به دغدغههای درونی هولدن (در روایت اولشخص) وفادار باشید نوعی از پیچیدگی رو ایجاد کرده. اگه نباشه متن اول، منِ مخاطب ته پارگراف به هیچوجه نمیفهمم درد هولدن چیه!
پس بهتره توی ویرایش با نگاه سومشخص، به کلیاتِ دغدغه با عبارتهای سادهتر اشاره کنید.
(یه ویرایش کلیتر رو امتحان کنید و باز میشه دربارهش حرف زد)
پاسخ:
بیچاره علی که از سوسک هم کمتره و کسی نرفت توی ذهنش!!
خدا بخواد ضمن تمرین ششم یه ویرایش مجدد داریم که نکاتی رو باید اضافه کنیم به این موقعیتها.
پاسخ:
یه جواب: «موقعیت داستانی» یا تعابیر نزدیک به اون مثل «صحنه»، «فضا»، «مکان» و ... جزء عناصر داستانیه. بعضیا اون رو جزء چند عنصر اصلی داستان میدونن.
به این معنا بله. یه هویت مشخص داره. اما اگه تعریف آکادمیک خاص میخوای، اصلا ضرورتی نداره.
ما خدا بخواد یکی از فصلهامون دربارهی موقعیت داستانیه. توی اون فصل چیزی که ما از موقعیت میگیم اعم از صحنه و فضاست. میشه بستری که داستان در اون شکل میگیره. (اعم از بستر مادی و غیرمادی)
حالا چطور؟
پاسخ:
من یه بار به این جواب دادم. انگار پاک شده!!
خوب بود
موقعیت جذابی هم داشت!!
دربارهِ دو قسمت دانای کل، نکاتی هست که رعایت نکردی. یکیش اینکه انگار هنوز راوی زیادی توی شخصیت پسر گیر کرده و زیادی از نگاه اون داره به قضیه نگاه میکنه. «با صدای جیغ بلندش» یا «با صدای جیغ بلند منصوره»؟ (منصوره تبدیل شده به ضمیر در حالیکه اینجا راوی دیگه خود پسر نیست که بخواد اینطور بقیه رو ببینیه)
یا «تازه دیدش و متوجه شد» توی دانای کل نامحدود. انگار راوی هنوز طرف پسرهاست!!
مسالهی دیگهای هم هست که انشالله توی تمرین ششم این فصل بهش میپردازیم!
پاسخ:
متنی که انتخاب کردین، برای دانای کل محدود مناسبه. اما برای «من» هم مناسبه. دلائلی که بیان کردین هم میتونه دلیلِ برای استفاده از «من» باشه. (مختص به دانای کل محدود به ذهن نیست)
شاید بهتر باشه از همین فصلهای «او»ی کتاب منِ او، موردی رو پیدا کنید که فقط برای زاویهی دید دانای کل محدود به ذهن مناسب باشه. (با توجه به کاربردهای سومشخص که خودتون و بچههای دیگه توی تمرین اول توضیح دادین)
جواب1: بله قطعا. این انتخاب نویسنده رمانه. یعنی اگه بنای نویسنده تغییر راوی و تغییر زاویه دید باشه بله. شدنیه. همین منِ او دقیقا اینکارو کرده دیگه.
این تغییر زاویه دید هرچند توی داستان کوتاه هم امکانپذیره اما خیلی کماستفاده و غیرلازم و بعضی جاها خرابکنندهی داستان میشه.
جواب2: این هم میتونه نوعی استدلال برای انتخاب زاویه دید انتخاب شده باشه. کاری که مای نویسنده موقع انتخاب زاویه دید میکنیم تقریبا همینه. باید ببینیم با کدوم زاویه روایت داستان مشکلدار میشه. با کدوم دستمون بازتره و ...
پاسخ:
امروز کتابفروشی سوره مهر بودم اتفاقا. شاه بیشین رو دیدم و کلی خندیدم. نمیدونم چرا!!
پاسخ:
دیگه اونقدر با عبارات و جملات مختلف وارد درونیات پرویز و سارا شدین که ما نتونیم هیچ بهونهگیری بکنیم!!!
بریم تمرین بعدی:
زحمت بکشید از یکی از متون داستانیِ اطرافتون، با زاویه دید «او»ی محدود به ذهن یه نمونهی پنج خطی پیدا بفرمایید و بعد با دلیل و مدرک توضیح بفرمایید چرا استفاده از این زاویه دید توی این متن انتخابی شما لازم و به جا بوده!
پاسخ:
برای «تو» نگاه خوبی داشتید. (ارزیابی که فرمودین، عبارت بهتری برای توبیخ، وجدان و ... است)
برای نشان دادن کارکرد زاویهی دید «او» (محدود یا نامحدود) لازم نیست بحث قضاوت یا عدم قضاوت رو پیش بکشید. چون وجه تمایزش با بقیهی زاویه دیدها لزوما قضاوت نیست. چه بسا در این زاویه دیدها راوی به صراحت و خیلی مستقیم قضاوت خودش رو بیاره.
بهتر اینه که دامنهی تمایز رو به «اهمیت موقعیت و اتفاقات بیرونی» بکشونیم. چون اینا اهمیت پیدا میکنه و توامان اهمیت ابعاد پیچیدهی شخصیتها کمتر میشه، زاویه دید مناسبی خواهد بود.
پاسخ:
اصولا شاهدوستها هیچوقت به شاه نمیگن خائن!!
نکنه انتظار دارید ما انتظار داشته باشیم بهش بگید خائن؟
پاسخ:
این بخش دنداندرد توی توضیح دانای کل محدود و نامحدود خیلی خودش رو نشون داده!!
دانای کل محدود به ذهن، به ذهن یکی از شخصیتها (عموما شخصیت اصلی) نفوذ پیدا میکنه. پس لزوما مثل یک دوربین نیست. و بیشتر از نگاه او داستان پیش میره. (قراره دربارهِ زاویه دید سینمایی در تکملهی نهایی فصل یه مطلبی رو بگم که توضیح شما برای اون مناسبه)
دانای کل نامحدود هم چندان ورود عمیقی به اذهان پیدا نمیکنه. فقط زاویه دید من و تو هست که بهصورت خیلی درونی و پیچده به عمق شخصیتها وارد میشه. دانای کلها بیشتر علاقه دارند اتفاقات بیرونی را ببینند.
بریم تمرین بعد. انشالله درد دندان هم بهبود پیدا کند
همچنین
پاسخ:
دیگه شبای قدره. به اندازهی کافی مومنین و مومنات در حال محاسبهی نفس و اذیت شدن هستند. گفتم من دیگه شما رو به خاطر متنهای دیر رسیده مورد آزار روحی قرار ندم!!
اینجا زمینهی حاشیه بسیار فراوانه!
شما اگه لطف کنید تمرین دوم رو مشغول بشید ممنون میشیم ما!
پاسخ:
سلام
تو: این کارکرد را هم دارد. خوب نکتهای را اشاره کردی. اصولا خیلیها ـ البته به زغم بنده به غلط ـ برای اینکه متنشان را خاص نشان بدهند از این زاویه دید استفاده میکنند.
ولی کارکرد اصلی و درستش همان است که در کامنتهای قبلی مفصل صحبت شد.
دانای کل محدود: بد نبود اما ناقص بود بیانت. بهتر بود میگفتی که «همذاتپنداری» در این زاویهدید چندان اهمیت حیاتی ندارد. وزن موقعیت و ماجراها و اتفاقات کمی بیشتر از ابعاد پیچیده و عمیق شخصیتهاست و لذا نویسنده ضمن اینکه دست خود را برای ورود به افکار و درونیات شخصیت اصلی باز نگه میدارد، از موضعی کلنگر و جامع اتفاقات ریز و درشت داستان را به مخاطب عرضه میکند.
دانای کل نامحدود: نه لزوما پیچیده، اما شلوغ را خوب اشاره کردی.
بریم تمرین بعد!
خوشحالم که با اعتماد بهنفس کامل اصلا اشارهای نمیکنی به دیر رساندن تمرین فصل قبلت!!
پاسخ:
نه. اتفاقا هم مثال و هم دلائلتون خوب و مکفی بود.
قدم آخر این تمرین:
ویرایش این متن انتخابی با تغییر زاویه دید به «اوی محدود به ذهن هولدن»
طبیعیه که باید اقتضائات زاویه دید جدید رو لحاظ کنید و متن نهایی جوری ویرایش بشه که با زاویه دید تناسب داشته باشه. (پایندبی و رعایت مطالب فصول شخصیت، و توصیف نیز ضروریاست)
پاسخ:
جواب سوال اول:
همانطور که یه اشارهای کردم خدمتتون، به خودی خود، اینکه بیخیال بودن امیر رو اشاره کردین، به معنای ورود به ذهنیات امیر نیست و صرفاً ایرادی که عرض کردم خدمتتون برای این تمرین و با اقتضائات و محدودیت این تمرین بود.
بهطور کلی عبارتی که نویسنده به کار میبره تعیین کننده است. یه بار در مقام توصیف میگیم «رفتارش مثل کسانی بود که انگار خودشان را خیلی قبول دارند» و یه بار میگیم «خودش را خیلی قبول دارد»
قطعا برداشت از جمله اول با جمله دوم خیلی فرق داره. توی اولی تکیهی روایت به روی رفتار شخصیته و این میفهمونه که به ذهنیاتش ورودی نشده.
در ضمن این، شخصیتِ روایتکننده خصوصا در منِ راوی میتونه قضاوتگر بودن شخصیت رو نشون بده و مخاطب این رو دریافت میکنه که قضاوتها از نگاه شخصیته نه واقعیت شخصیتها.
پاسخ:
نه. ملاک متنیه که با زاویه دید «من» نوشته شده. نه کل کتاب. و دلائلتون رو برای همون متن انتخابی بیارید.
پاسخ:
اونا واضح شد.
برای شخصیتپردازی و شناخت غیر مستقیم شخصیت، هیچکدوم به «من» راوی نمیرسند. (بنا به همون توضیحات خودتون دربارهی میزان صمیمیت و حس همذاتپنداری)
چون چنانچه داشتیم در فصول شخصیت: بیان افکار و رفتار و گفتار توامان شخصیتپردازی غیرمستقیم میکنند. رفتار و گفتار رو تقریبا توی همهی زوایای دید به یک اندازه داریم. اما بیان افکار و اون حالت داورانهای که منِ راوی نسبت به پدیدهها میتونه داشته باشه رو هیچکدوم اینقدر عمیق ندارن. حتی دانای کل محدود به ذهن. (که تنها مجوز ورود به فکر شخصیت رو داره، نه غرق شدن توی افکارش رو)
بریم تمرین دوم
پاسخ:
آدم این دقتها و نکتهسنجیها رو که میبینه تازه میفهمه چه استعدادهایی دارن تو این مملکت هرز میرن!
کجاست اون شاه خائن که بیاد اوضاع رو درست کنه!! [حرف دل شما بود مثلا]
پاسخ:
و وطنفروشی!
و ضد انقلابیگری!!
حقتونه یه عده کفنپش بیان در وبلاگتون رو تخته کنن!!!
پاسخ:
برای مورد آخر تلاش کردین درونیات پرویز رو اضافه کنید، اما چیزهایی که آوردین اشارهای به درونیات نداره. من ظاهر یکی رو ببینم میفهمم خوشحاله! نیاز نیست فکرشو بخونم. درسته؟ یا اینکه توصیف کردین (به سبک تمرین فصل قبل که البته کار خوبی هم کردین) مثل اجل معلق وارد شدنش، جوری بوده که انگار دیو چرغ جادو آرزوش رو برآورده کرده، میتونه از نگاه راوی و اشاره به وضعیت بیرونیش باشه. نه لزوما افکار و درونیات و احساسات درونیش!
اگه اشکالی نداره این رو ویرایش کنید.
پاسخ:
هرچند ضروری نبود همهی جملهبندیها و نوع نگارش با تغییر زاویهی دید تغییر کنه، اما تلاشتون برای ایجاد تغییر قابل تحسینه.
مسالهی «دلخوری» مریم (اتفاق درونی)، توی سومشخص نامحدود اومده، اما توی منِ راوی، تو راوی و حتی اوی محدود به ذهن مریم هیچ اشارهای بهش نشده. در حالیکه اونجاها زمینهش فراهمتر بوده. خصوصا توی زاویهی دید «منِ»
توی تمرین ما ـ تاکید میکنم توی این تمرین و موقعیت سادهای که قرار شده اینجا طراحی کنیم ـ اینکه «امیر با بیقیدی و بدون اینکه تو را ببیند» توی زاویهی «تو» و اینکه «امیر با بیخیالی» توی زاویهی سومشخص محدود، (که نسبت به موقعیت من راوی نکات اضافهشدهای هستند) تا حدودی اشاره به اتفاقات درونی از سمت امیر داره. در حالیکه ما مجاز نیستیم اینها رو توی این زاویههای دید داشته باشیم.
پس لازم بود این بخش در هر سه زاویه دید تقریبا مشابه هم آورده میشد.
یه نکتهی ویرایشی: توی مثال سوم، زمان روایت از ماضی به مضارع تغییر کرده.
توی تمرین اول «از شدت سوختن» درست هست که احتمالا از نظر تایپی مشکلدار شده و شده «شدت سوزاندن»
اگه نکتهای نیست بریم ادامهی این تمرین:
از بین داستانهای دمدستتون، یه پارگراف 5خطی که با زاویهی دید «من» نگارش شده رو، انتخاب کنید و توضیح بدید که چرا باید با این زاویه دید نوشته میشده.
پاسخ:
آئورا رو دیدم نشر نی ظاهرا چندسال پیش چاپ کرده
پاسخ:
کلا سایهتون هم سنگین شده تازه!
اونکه وظیفه ماست.
پاسخ:
سلام
اینکه زاویه دید «تو» برای بعضیها چندان خوشایند نیست جای خودش. اما چرا شما بازی رو به هم میریزید!؟؟ بالاخره یه زاویه دیده.
به توضیحات بچهها نگاه بفرمایید. خواصش توی داستان دیده میشه.
توضیحاتتون برای دانای کل محدود و نامحدود خوبه. در عین حال میشه به حرفای بقیه هم گوشه چشمی نظر کنید.
اون گواهی برای شخص شما بود که قبول افتاد و قطعا شما بزرگوارید.
اما اون جریمه برای متنهاست. متن شما جریمه شده نه خودتون که قطعا بزرگوارید.
احتمالا یه هفته!!
پاسخ:
اوی محدود: یعنی تعداد شخصیتها در اینجا عموما کمتر از جاییه که راوی ما اول شخص باشه؟ نه به گمانم. توان این زاویه دید با منِ راوی برای روایت تعداد معینی از شخصیتها تفاوت چشمگیری نداره.
این بخش از حرفتون درسته که نویسنده با این زاویه دید دنبال شخصیتسازی عمیق نیست. (چون اگر این رو میخواست از منِ راوی استفاده میکرد) و چه بسا برعکس این سخن شماست. وقتی تعداد شخصیتها بیشتر باشه، استفاده از این زاویه دید کلنگر توجیه بیشتری داره.
نامحدود: بروز خلاقیت یا توصیف شخصیت؟ منظورتون شخصیتپردازی مستقیمه؟ این نتیجهگیری که این زاویه دید به خاطر جامعنگر بودنش برای داستان بلند و رمان مناسبتره درست نیست. پیچیدگی رمانی مثل صدسالتنهایی هم لزوماً به خاطر زاویه دیدیش نیست.
پاسخ:
سلام!! عجب اختصارِ گویایی!
دومشخص: هرچند ملامت میتونه خیلی شایع باشه، اما لزوماً اینطور نیست که باید شخصیت رو ملامت کرد. میتونه صرفاً یه حسرت یا یه یادآوریِ چیزهای از دست رفته هم باشه. ویژگی کلی همون «صحبت با نفس» باشه بهتره.
سوم شخص محدود: شخصیتپردازی دقیقتر درونیِ دقیقتر نمیکنه. شاید هیچ زاویه دیدی به اندازهی «من» نتونه مخاطب رو با شخصیت مدنظر ما آشنا کنه.
توضیحت برای سومشخص نامحدود خوبتر از همه بود.
بریم تمرین دوم
پاسخ:
یه اشارهای کردم توی یکی از کامنتها. که چون از موعد مدنظر حقیر کمی دیرتر رسید، فعلا در جریمهی عدم رسیدگی به سر میبرند. دست کم یک هفته!
شما وارد فصل جدید بشید. تا به وقتش به اون نوشتهها هم برسیم.
پاسخ:
این احتمالا به خاطر کمبصیرتی شماست!! :))
من نمیخوام درباره این کتاب قضاوت کنم چون نخوندمش. دورادور از اینکه سوره مهر این کتاب رو منتشرکرده به نظر میرسه میخواد محاسبهی نفس شاه رو به داستان بکشه (ممکنه جاهایی دلسوزیها و قصد خیرش رو هم بگه اما جاهایی لازمه که عذابوجدان شاه از اشتباهاتی که کرده رو نشون بده و این زاویه دید مناسب این حالته)
اما با این حال استفادهی غیرفنی از زاوایای دید هم خیلی رائجه. و نه درباره این کتاب که توی خیلی از نوشتهها و داستانها ممکنه نویسنده صرفا به خاطر علاقهاش به یه زاویهی دید، اون رو انتخاب کنه، نه به خاطر ضرورتش.
پاسخ:
ـ کلا «درحالیکه» خیلی اضافیه توی هر چهارتاش!
ادامهی کار شما:
از کتاب «شاه بیشین» یه پارگراف 5 خطی (با زاویهی «دومشخص») که فکر میکنید مناسب این زاویه دید بوده رو (با دلیل و مدرک) انتخاب کنید.
پاسخ:
چون یک اشاراتی داشت به کاربرد، میپذیریم. بفرمایید تمرین بعد.
برای تو: شاخصترین کاری که الان در ذهنم هست کتاب «آئورا» (کارلوس فوئنتس) است. من پیدیافش رو گرفتم ولی چون خدا پیغمبریش برام محرز نشده اینجا نذاشتم.
خیال رنگی هم یه کتابی خونده. شاه بیشین. اونم ببینید.
و اینکه:
این اصل خوب نیست که شما تند تند میخونید نوشتههای فصل رو. مثلا کلی فکر و اندیشه پشت اینا بوده که به اختصار بیشترین مطالب عرضه بشه.
پاسخ:
کاملا درسته. و بذارید «من» رو اینطور خلاصه کنیم: زمانی که میخوایم مخاطب رو به شخصیت مدنظرمون، کارهاش، تصمیماتش و درونیاتش نزدیکتر کنیم.
دربارهی تو، وجه ممیزهاش نسبت به من همون حالت خطاب به نفسه. لزوما همذات پنداری بیشتری ایجاد نمیکنه. اما قدرت نفوذ و احساساتبرانگیزانگیش در بعضی موقعیتها خیلی بیشتر از «من» میشه.
ضمن اینکه باید به یه مطلبی دربارهی زاویه دید «تو» اشاره کنیم. اینکه نوشته رو کمی «سختخوان» میکنه و اگر تعدد شخصیت داشته باشیم به خوبی از پسش بر نمیاد.
این بیان برای «دانای کل» دقیق نیست. صحبت از اشراف نیست. بهتره بگیم، درونیات و ابعاد شخصیتها اونقدر پیچیدگی نداره که لازم باشه با زاویه دید درونی «من» یا «تو» داستان رو روایت کنیم. یعنی موقعیت داستان به گونهایه که حس همذاتپنداری چندان اهمیت نداره. خیال رنگی اشارهای به حادثهمحور بودن موقعیت در این زاویه دید داشت که تعبیر نسبتا مناسبیه.
راوی چون موجودیت در بین شخصیتهای داستان نداره، قرار نیست «غافلگیر» بشه. یعنی اصولا راویِ سومشخص به خودش جانبخشی نمیکنه و به هیچوجه از حالات درونی خودش حرف نمیزنه. (چون جزء شخصیتهای داستان نیست) مثل دوربین مدار بسته فقط میبینه بدون هیچ قضاوتی روایت میکنه.
دانای کل محدود و نامحدود در این ویژگی مشترک هستند که عموماً زمانی انتخاب میشن که درگیریهای خارجی، موقعیتها، حوادث و رویدادها اهمیتی بیشتری دارند از ابعاد خاص و پیچیدهی درون شخصیتها. و چون نویسنده با انتخاب این زاویههای کلنگر و جامعنگر، دستش بازتره، از اینها استفاده میکنه.
لطف فرمودین.
بریم تمرین بعد
پاسخ:
کلاً اگه کاملش هم می کردین مشمول جریمه میشدین و دست کم یه هفتهای کارتون خونده نمیشد. مثل آخرین نوشتههای فصل قبل که الان مثلا مشمول جریمه هستن.
پاسخ:
[تعجب فراوان از نخست بودن شما]
«تو» میتونه این خاصیت رو داشته باشه. کلا با احساسات زیادی درگیره. (برای همین نویسندههای خانم و آقایونِ لطیفروحیه ارتباط بیشتری باهاش برقرار میکنن)
اما کارایی اصلیش توبیخیه و عموما جایی که شخصیت موردنظر دچار عذاب وجدان و محاسبه نفس شده. توجیه استفاده اون کتاب از این زاویه بیشتر میتونه همین باشه.
برای او اشارهی دقیقی به نقطهی مجهول داشتید.
برای نامحدود: خیلی واقعی و مستندوار بودنش رو درست میفرمایید. اما روال کند خیلی بیربط بود. اتفاقا در جاهایی که پرشهای زمانی زیاد از جزئیات داریم و بهیکباره داستان ریتم خیلی تندی پیدا میکنه کارایی بیشتری داره.
متنظریم برای تمرین بعد دوباره متعجب بشیم!!