حیاط خلوت| قرار سوم
بسمالله| بازگشت...
سلام
اینکه حرفی از «دلتنگی»ام برای اینجا نمیزنم، دلیلش بیتفاوتی نیست. زیاد بودنِ حرف است و کم بودن مجال.
پر واضح است که 60 روز یا بیشتر از آخرین حضورِ محسوسم در اینجا گذشته... توی حیات خلوت گذشته وعده داده بودم که حرفهایی را اضافه میکنم. نکردم. خلاصهاینکه نبودنم به آن حرفها ربط داشت ...
از این که بگذریم، برای آمدن دوبارهام چند سناریو پیش رویم بود:
1. خودم را بزنم به آن راه که انگار هیچ اتفاقی نیفتاده و کار را همانطور که بود ادامه بدهیم. (بی هیچ توضیحی)
2. شروع کنم به توضیح دادن اتفاقات خوش و ناخوش روزهای نبودن و عذرخواهی و ...
3. حرف زدن از آینده و دست به دست هم دادن و باز کردن پای کبری و گرفتن تصمیم و روشن کردن تکلیف این کارگاه (که پایههایش بدجوری دارند میلرزند)
من سومی را انتخاب کردم که آمدم اینجا و بسمالله گفتم. که بگویم چه قصدی توی سرم دارم و چه برای این کارگاه میخواهم و بعد نظر شما را ـ که مهمتر است ـ بدانم و بعد با هم برای سرنوشت اینجا برنامه بریزیم. (باشد که خدا هم بهترین سرنوشت را برای همه و این کارگاه بخواهد.)
از آنجا که میدانم بیشترتان ـ مثل من ـ محصلاید و این ماه را درگیر امتحان و جمعوجور کردن کار و بارهای ضروریتان، به سرم زد 20 خرداد بشود وعدهی شروع مرحلهی دوم کارگاه و چهارده ـ پانزده فصل باقیمانده را در یک دورهی فشرده و منسجمِ دو ماهه (تا 20 شهریور) به سرانجام برسانیم. (تا خلف وعدهای برای یکساله بودن کارگاه پیش نیاید)
اهل کارگاه |هر که اهل است...
آنها که از یک اردیبهشت 92 با شروع اینجا قصهی داستاننویس شدن را شروع کردند و پای قولشان ایستادند و ماندند و نوشتند و چراغ اینجا را خاموش نکردند، صاحب اصلی این کارگاهاند و باید تصمیم نهایی را بگیرند. اما اگر اجازه بدهند، من، تنها به رسمِ کلیدداری این کارگاه، جسارت کنم و دوباره همهی آنها را و همهی دوستانی را که در ادامه به این داستان ملحق شدند، دعوتی دوباره کنم برای ادامه...
پس:
خانممعلم بزرگوار و دلسوز (که همیشه شرمندهی لطفتان خواهم بود)، شهابِ نگران عزیز (که صبرت تمام شد و خداحافظیکردی)، طاهر حسینی (که بی حاشیه تمرینها را انجام میدهی)، احلامِ سختکوش (که خواستید خودتان در غیاب من اینجا را سرِ پا نگهدارید)، پلک شیشهای باانگیزه (که اینجا را متعلق به خود دانستید) خانم ف.الف (که دعای خیرتان را دریغ نکردید)، نگارِ خستگیناپذیر (که تا آخرین لحظه پای تمرینها نشستید) ماهسیهِ منتظِر (که لابد هنوز منتظر رویت دبیر این کارگاه هستید)، خیالرنگی پرمشغله (که هر از گاهی از اینجا رد شدید) و سرکار خانمها و آقایان محتسب، هو...، پوپک، م.پرند، مهجبین، هوالعشق، س.م، سمیرا، یکیبود ...، نفس، سوکنشین، (که میدانم در سکوت و خلوت این حیاطخلوت نفس میکشیدید)
و عزیزانی که نامشان از قلم افتاد
و دوستان تازهتر، علیآقای پرتلاش، خانم دریاآرام، خادم اهلبیتعزیز، خانم نورا (که مشغلهی من اجازه نداد بیش از این به عقب برگردم و همراهیتان کنم)
و بزرگوارانی که اینجا و در ایمیل درخواست حضور در کارگاه را داشتهاید و از اینکه نشد درستتر از این پاسخگو باشم شرمندهتان هستم ...
تا سه ماه دیگر به لطف خدا قرار است این کارگاه را با هم به سرانجام برسانیم... اگر هنوز حال و هوای نوشتن دارید و هستید، شما هم بسماللهبگویید..
20 خرداد| تا وعدهی دیدار...
اما وقتی میگوییم 20 خرداد وعدهی شروع دورهی فشردهی کارگاه باشد، معنایش ادامه دادن انتظار و سکوت دوباره و خواب رفتن کارگاه نیست. معنایش این است که تا حدود یکماه دیگر قرار است به سفری سخت و پراضطراب و سنگین و پر از کار برویم. انگار کنید یک کوهنوردی بدون استراحت و شبانهروزی!
شما که اهل ورزشید! لازم است کسی توضیح بدهد که برای یک ورزش دوماههی سخت، نیاز به نرمش مقدماتی دارید؟
شما که نمیخواهید آمادگیتان برای آن دو ماهِ فشرده، مثل آمادگی دربوداغان تیم ملی برای جامجهانی باشد؟ شما که اهل تدبیرید چرا؟
تا اینجا که گذشت، از «خلاقیت» حرف زدیم، «شخصیتسازی» را با هم تمرین کردیم، و بعد تلاش کردیم با «دیالوگنویسیِ» درست و تمرکز روی «رفتار» و «افکار» شخصیتها، آنها را «شخصیتپردازی» کنیم.
اینها چیز کمی نبود و نیست و مطمئن باشید در ادامهی راه کارگاه (آن دو ماهِ فشرده و خستهکننده) اثرش را میگذارد.
پس به سرم زد تمرینی را انجام دهیم. تمرینی که ترکیبی باشد از خلاقیت و شخصیتپردازی:
من حقوقدانم معمارم!
وقتی بنا باشد یک «رمان» یا دستِ کم یک داستان «بلند» بنویسید، تازه متوجه خواهید شد که نیاز دارید بدانید شخصیت شما دقیقا کجا زندگی میکند. 90 درصد آدمها (مثلا ایرانیها) خانههای ذهنیشان، شبیه به هم است. (تعداد اتاقها، مبلمان، وسائل خانه، رنگ در و دیوار و ...) نهایتش خیلی خلاقیت ذهنی داشته باشند میروند سراغ خانههای روستایی و سنتی و قدیمی. تنها آن 10 درصد هستند که میتوانند بهطور همزمان 3 خانهی متفاوت را توی سرشان نقاشی کنند.
قرار است شما جزء این 10 درصد بشود. پس:
1. سه پلان (طرح) از سه خانهی شهری (تاکید میشود خانههایی که در شهر قابل ساخته شدن هستند) را برای سه شخصیت متفاوت طراحی کنید. روی کاغذ نقاشی کنید. (اینکه نمای هوایی دو بعدی دارد یا سه بعدی یا ... به اختیار خودتان) فقط اینکه گویا باشد شکل کلی خانه، اتاقها، وسائل و مبلمان اصلی و رنگ در و دیوار و متراژ فضاها و ... چه مدلیاست!
2. میخواهم با قضیه خیلی واقعی روبهرو شوید. متراژ و وسعت و ارزش قیمتی خانه و وسائلاش متناسب با درآمد و نوع
زندگی شخصیت انتخابی شما و چینش وسائل و مبلمان و دکور و رنگ و ... آن متناسب با شخصیت (ابعاد مختلفی شخصیت) اوست.
3. پس ابتدا سه شخصیت را (آنگونه که در فصل 4 گذشت) بسازید. سپس خانههای متناسب هر کدام را روی کاغذ بیاورید. عکس بگیرید، آپلود کنید و آدرسش را بگذارید توی نظرخانه.
(اینکه اعضاء خانوادهی این شخص چه کسی هستند یا نه هم مهم است هم نیست. برای ما تناسب خانه با فرد انتخابی شما مهم است. خواستید به اعضاء خانوادهاش هم اشاره کنید خواستید هم نکنید)
نکته:
انتظار این است که تا 20 خرداد فصلهای قبلی مطالعه شده، مرور شود، در ذهن جاگیر شود و تمرینهایی که این امکان را دارد بهصورت فردی و مکرر انجام شود. و کسی منتظر پاسخ دبیرکارگاه به تمرینها نباشد. (این را گفتم که شما کارتان را متوقف نکنید و مشغول باشید. مطمئن باشید من اشتیاقم برای دیدن کارهای شما بیشتر از خودتان است)
پایان سناریو| نوبت شما
این خلاصهای بود از طرح من برای ادامهی کارگاه... حالا نوبت شماست که نظرتان را بنویسید و دربارهی ادامهدادن یا ندادن، و چگونه پیشرفتن این کارگاه نظر بدهید. که به تصمیم روشن و مشخصی برسیم.
باز هم از همهی شما عذرخواهم اگر ...
- ۹۳/۰۲/۱۹