فصل نهم |روایتداستانی (1)
بسمالله| روایت، چیستی و اهمیت
روایت یعنی «تعریف کردن یک ماجرا». فنی که داستاننویس، کارگردان، قصهگو، نقال و حتی یک آدم معمولی که میخواهد خاطرهی یک روزش را برای یک عدهی دیگر تعریف کند از آن بهره میبرد. دیدهاید بعضیها بلدند خوب لطیفه بگویند بعضیها نه؟ دیدهاید بعضیها در مناطق جنگی جنوب روایتگران خوبی هستند بعضیها نه؟ دیدهاید بعضیداستانها آدم را با خود همراه میکنند، بعضیها نه؟
تفاوت این خوبها و بدها در نوع «روایت» کردنشان است. روایتهای خوب مخاطب را مسخ میکنند. من اسم این روایتها را میگذارم شعبدهبازی با کلمات. یک روایتگر خوب، میداند کدام اطلاعات را کجا و چطور به مخاطب عرضه کند.
شما همهتان قبل از داستانآموز بودن، «وبلاگنویس» هستید. حتی اگر نخواهید در آینده داستاننویس بشوید و صرفاً بخواهید «متن»هایتان «خواندنی» باشد، ناگزیرید مهارت «روایت کردن» را خوب بدانید و خوب بهکار بگیرید. حتی دمِ دستیترین خاطرههای روزمره [مثل رفتن به سوپری سرِ کوچه و خریدن یک پفک] را میشود با یک «روایت» خوب، خواندنی کرد.
همهی اینها را گفتم که اهمیت این فصل و فصل بعد را خوب درک کنید و بدانید با چیزی طرف شدهایم که اگر خوب هضمش کنید خیلی سریع نوشتههایتان را از این رو به آن رو میکند.
اینروزها، تا شروع این بحث، خیلی فکر کردم مطالب را چطور دستهبندی و خلاصه و راحت کنم برایتان. نتیجه شد دو عنوان کلی: «اصول روایتگری» و «ساختار روایت»
این فصل را ـ بهیاری خدا ـ به عنوان اول میپردازیم. اصول روایتگری!
گام نخست| تعریف و حرکت در داستان
وقتی داستانگویی میکنیم، در حقیقت داریم چیزهایی را (اشیاء، اتفاقها و حرکتهایی را) برای مخاطبمان «تعریف میکنیم». این را از احمد محمود نقل میکنم؛ که حرف دقیقی است. یک داستان خوب صرفاً تعریفِ حرکت نیست. بلکه «تعریف در حرکت» است. فرق این دو چیست؟ بگذارید اول مثال بزنم:
مثال1 [برای روایتی که صرفاً حرکت (= اتفاق یا موقعیت) را برای ما تعریف (روایت) میکند]
من همیشه غروبهای جمعه به قبرستان میروم. این جمعهی پاییزی هم به قبرستان رفتم که برای رویا فاتحهای بخوانم. هوا سرد بود و گنجشکهای زیادی روی شاخههای بیبرگِ درختان در حال پرواز. قبرستان خلوت بود و برگهایی که در برگریزان پاییز از درختان جدا شده بودند، زمین را پر از برگ کرده بودند. دلم گرفت و قطرههای اشک از چشمهایم سرازیر شد. آنطرفتر گربهای بود که هر از چند گاهی ناله میکرد.
مثال 2 [ویرایش متن بالا بر اساس اصلِ «تعریف در حرکت»]
این غروب جمعه را هم با رویا گذارندم. او زیر خاک بود، من روی زمینی که هرکجایش پا میگذاشتم صدای خشخش برگهای خشک بلند میشد. دستها را چپاندم توی پالتومام تا از سرما کرخت نشوند. پیشترها رویا عاشق صدای گنجشکهای اینجا بود. بغض گلویم را گرفت و تنها کسی که آن حوالی میتوانست اشکهای من را ببیند، گربهای بود که داشت ناله میکرد.
تا این مثالها داغ است، بگذارید تمرین اول این فصل را شروع کنیم. خواهش میکنم چندبار دیگر با دقت این دو مثال را بخوانید. و گزارشوار فرق این دو را بنویسد. کسی کاری به رأی و نظر دیگران نداشته باشد. هرکس فکر و ایدهها و برداشتهای خودش را از این دو مثال بنویسد. اینکه تفاوت اصلی این دو نوشته [که مضمون ثابتی دارند] چیست؟ ممنون از همهی نگاهها و فکرکردنهایتان.
[بهتر است همهی شما بزرگواران خیلی زود این مشارکت را به پایان برسانند تا زود برویم سراغ ادامهی کار]
نتیجهگیری گام نخست:
توضیحات شما تقریبا همه اشارهی درست و دقیقی به ماجرا داشت. من هم حرف خود احمد محمود را برای جمعبندی میآورم. او دربارهی «تعریف در حرکت» میگوید در داستان [= روایت داستانی] نباید یکهو توقف کنیم و مثل یک گزارشگر اشیاء، حالتها و اتفاقات را ردیف کنیم پشت هم. بلکه باید اطلاعات و جزئیاتی مثل «سرد بودن هوا»، «پاییز بودن»، «من همیشه غروب جمعه به قبرستان میروم»، «زن من مرده»، «آنگوشه گربهای وجود دارد» را تا میشود [این قید «تا میشود» را من اضافه میکنم] در ضمن حرکت [یعنی بیانِ اطلاعات دیگر] به گوش مخاطب برسانیم. دو نمونهی واضح در مثال2 اشارهی نویسنده به «سرما» و «پاییز» است. اولی را با اشاره به «پالتو و ترس از کرخت شدن دستها» و دومی را در ضمن اشاره به «هرکجا پا میگذارم صدای برگهای خشک بلند میشود» به مخاطب عرضه میکند. در این متن [برخلاف مثال1] نویسنده به شما نمیگوید: « [یک لحظه صبر کنید] پاییز بود. هوا هم خیلی سرد بود» بلکه اجازه میدهد روایت حرکت کند و در ضمن بیان ماجرای داستان این اطلاعات را هم به شما میدهد. خلاص!
گام دوم| telling and showing
اصل «تعریف در حرکت» مقدمهی خوبی بود برای اصل دوم از «اصول روایتگری» [و تو بدان و آگاه باش گرچه میتوان گفت این دو اصل هر دو حکایت از یک چیز دارند، اما جدایشان کردم؛ چون دقتی و حکمتی در میان بود. که اهل تامل آن را در خواهند یافت!].
مخصوصا انگلیسیاش را نوشتم که بدانید این یک اصطلاح رایج است. «بیانکردن telling» یا «نشان دادن showing»؟ روش درست کدام است؟
تردیدی وجود ندارد که روایتهای خوبِ داستانی، روایتهایی هستند که مثل یک تابلوی نقاشی قابل «تماشا شدن» باشند. این یعنی اینکه شمای نویسنده بیش از هرچیز باید به دنبال «نشان دادن showing» باشید. پس اگر شخصیت شما «عصبانی است»، نباید خودتان را راحت کنید و بگویید «رزیتا خیلی از دست شوهرش عصبانی شد» باید یک اقدام تصویری کنید و عصبانیت را نشان بدهید: «رزیتا کتاب را پرت کرد و لیوان روی میز را برداشت و کوبید توی سر شوهرش». یا این دو مثال:
مثال1: «میثم از اینکه فاطمه را روی تخت بیمارستان دید دلش گرفت و تصمیم گرفت تا میتواند به او محبت کند»
مثال 2: «میثم ...»
چرا من بنویسم؟ 9 تا نویسندهی خوب داریم اینجا که همه آمادهاند از telling مثال1 رد شوند و مثال2 را با حالت showing برای من روایت کنند. اینطوری بیشتر خوش میگذرد. بسمالله.... (مثل تمرین قبل، کسی به بغلدستیاش نگاه نکند لطفا)
[دوستان، عزیزان، بزرگواران: خواهش میکنم اگر ابهامی در نکات مطرح شده هست ـ که بعید نیست باشد ـ خیلی واضح و بیخجالت بپرسید. من از توضیح دادن بیشتر بدم نمیآید. باور کنید]
گام آخر | روایتی برای این جملهها!
و اما تمرین نهایی این فصل، که بعد از دو تمرین سادهی قبلی، حقیقتاً انتظار میرود «اصول روایت» را [دو اصلی که در این فصل به آن اشاره شد] خوب پیاده بفرمایید.
من در ادامه برای شما اطلاعاتِ خامی را ردیف میکنم. بیهیچ نظم و ترتیبی، بیهیچ طرحی برای چطور روایت کردنشان. خامِ خام! دست نخورده. و بعد شما باید زحمت بکشید این اطلاعات خام را بر اساس دو اصل خوب روایت کردن داستانی، برای مخاطب روایت کنید.
نقطهی تمرکز ما در این تمرین «روایت» است. درست است که چه بخواهیم چه نخواهیم، مباحث فصلهای قبل (شخصیتپردازی، توصیف، زاویهی دید) با این بحث گره خوردهاند، اما شما سعی کنید روی روایت تمرکز کنید. [زاویه دید روایتتان «منِ راوی» از دید «بنفشه» باشد، شخصیت را هم بیش از آنچه در اطلاعات آمده، بسط ندهید. ادویهی توصیف را هم به قدری که به روایت تصویری کمک میکند بپاشید روی متن، نه بیشتر، اما تا میتوانید برای روایتِ داستانی ایدهآل سنگ تمام بگذارید]
میدانم همهتان به خوبی بر می آیید از پس این تمرین ساده!
ـ بنفشه دراز کشیده روی مبل. حوصلهش سر رفته.
ـ دست راستش زیر سرشه، توی دست چپش کنترل تلوزیونه.
ـ کانالهای تلوزیون رو پشت هم عوض میکنه
ـ توی هال یه دست مبل قدیمیه سورمهای سفیده.
ـ تلوزیون ال.سی.دی 32 اینچ متصل به ریسیور ماهواره
ـ یه گل آویز از گوشهی هال آویزونه و برگهاش رشد کرده و سقف رو هم پوشونده.
ـ بنفشه از هیچ برنامهای خوشش نمیاد.
ـ گوشیش زنگ میزنه بر میداره یکی فوت میکنه توی گوشی
ـ بنفشه کلافه میشه بهش میگه «برو پی کارت مسخره» گوشی رو میذاره کنار.
ـ برقها میره همه جا تاریک میشه.
ـ بنفشه میترسه. از جاش بلند میشه دنبال گوشیش میگرده پیداش نمیکنه
ـ گوشی زنگ میخوره
ـ بنفشه گوشی رو بر میداره همون نفر قبلیه. این بار بلند بلند میخنده
ـ صدای کوبیده شدن یه مشت به در آپارتمان میاد
ـ بنفشه خیلی ترسیده
1: روایت را با افعال مضارع (زمان حال) روایت کنید. «میرود، میخورد، میخندد» به جای «رفت، خورد، خندید»
2: این را خیلی جدی بگیرید: اگر اطلاعاتی جزئی به اطلاعات بالا اضافه کنید، تنها به شرطی قبول است که مطلب اضافه شده به جا باشد! اتفاقا اگر چیزی را برای کمک به روایتِ داستانیتان اضافه کنید، امتیاز هم دارد!
3: من در بررسی نوشتههایتان کاملا بیرحم خواهم بود. خسته نشوید لطفا. دست کم فکر کنم هر کسی مجبور شود سه بار روایتش را ویرایش کند.
- ۹۳/۰۶/۲۹